نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
در اینجا باید برای شناخت بیشتر سلمان، نگاهی کوتاه به روایات اسلامی می افکنیم:
1- امام علی علیه السلام نام سلمان را «سلسل» گذاشت و او را با این لقب باد می کرد. شاید بدان خاطر بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در شأن سلمان فرموده بود:
«سلسل یمنح الحکمه؛ سلمان آبشار گوارایی است که حکمت و دانش از او تراوش می کند.» (1)
2- ابن بریده می گوید:« رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود:« خداوند مرا فرمان داد تا چهار نفر را دوست بدارم و به من خبر داد که آنها را دوست می دارد، آنها عبارتند از: علی علیه السلام، سلمان، ابوذر و مقداد.» (2)
3- امام صادق علیه السلام فرمود:
«ان سلمان علم الاسم الاعظم؛ سلمان به اسم اعظم آگاهی دارد.» (3)
4- پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:« بهشت مشتاق دیدار تو و عمار و سلمان و ابوذر است.» (4)
5- امام کاظم علیه السلام فرمود:« وقتی که روز قیامت می شود، منادی خدا ندا می کند: «کجایند حواریون ( یاران مخصوص) پیامبر صلی الله علیه آله که عهد شکنی نکردند و در صراط پیامبر صلی الله علیه و آله باقی ماندند؟» سلمان و مقداد و ابوذر برمی خیزند.»(5)
6- امام باقر علیه السلام فرمود: « بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله همه ی افراد جز سلمان، ابوذر و مقداد در راه (صحیح ) اسلام متزلزل شدند.» (6)
7- امام علی علیه السلام و امام صادق علیه السلام فرمودند: « سلمان، علم پیشینیان و آیندگان را می داند و او دریایی است که هر چه از آن استفاده شود، کم نمی شود و او جزء خاندان ما اهلبیت است.»
8- در ماجرای جنگ خندق، در سال پنجم هجری، طبق پیشنهاد سلمان، قرار شد در برابر دشمن خندق (کانال به عنوان سنگر) حفر کنند، رسول خدا صلی الله علیه و آله حفر آن را بین مسلمانان تقسیم کرد و برای هر ده نفر کندن چهل ذراع (حدود 20 متر) را تعیین نمود، (7) سلمان فردی نیرومند و کارآمد بود، مهاجران گفتند: سلمان از ما است ( یعنی نام او را در لیست مهاجران دیگر در گروه های ده نفری ما قرار دهید).
انصار گفتند: سلمان از ما است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «سلمان از ما اهلبیت است».(8)
این جمله (سلمان از ما اهلبیت است) تنها در این مورد( جنگ خندق ) گفته نشده، بلکه این تعبیر به طور مطلق از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام و بعضی امامان علیهم السلام دیگر در موارد مختلف، آمده است.(9)
این تعبیر پر معنی، حاکی است که سلمان از نظر معنوی در سطح بسیار بالا است که جزء اهلبیت پیامبر علیه السلام شده است.
مطالب دیگری که در مورد سلمان گفته شده به طور صریح، این موضوع را تأیید می کنند؛ مثلا امیرمؤمنان علی علیه السلام در شأن سلمان (در پاسخ حذیفه که درباره ی سلمان سؤال کرده بود) فرمود:
«ما اقول فی رجل خلق من طینتنا و روحه مقرونه بروحنا، خصه الله تعالی من العلوم باولها و آخرها و ظاهرها و سرها و علانیتها؛ من درباره ی کسی که از سرشت ما آفریده شده و روحش با روح ما آمیخته شده، چه می توانم بگویم، خداوند او را به آغاز و انجام علوم و ظاهر و باطن و رموز دانش ها، اختصاص داده است.» (10)
عارف قرن هفتم، محی الدین ابن عربی ( متوفی 638 ه.ق) در شرح جمله ی ( سلمان منا اهل البیت) می گوید:
«اضافه و پیوند سلمان به اهلبیت علیهم السلام در این عبارت، بیانگر گواهی رسول خدا صلی الله علیه و آله به مقام عالی طهارت سلمان است، زیرا منظور از قرار دادن سلمان به عنوان جزیی از اهلبیت، جزئ نسبی نیست. بنابراین، این پیوند مربوط به صفات است. نتیحه اینکه: وجود سلمان از نظر خصلت های انسانی با وجود اهلبیت نبوت، گره خورده است… پس سلمان در سطح عالی مقام انسانیت در کنار اهلبیت علیهم السلام می درخشد.»
دوستی و دشمنی با سلمان و تقرب او به پیامبر صلی الله علیه و آله
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی مقام سلمان پرسیدم، فرمود: سلمان دارای علم گذشته و آینده است. خداوند، دشمن او را دشمن دارد و دوستش را دوست بدارد.»(11)
«عایشه» می گوید: «سلمان جلسات خصوصی شبانه با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت که اکثر اوقات آن حضرت را فرا می گرفت.»(12)
سلمان یک شیعه ی حقیقی
جماعتی از شیعیان در خراسان، برای زیارت حضرت رضا علیه السلام به در خانه ی آن حضرت رفتند. اجازه ی ورود طلبیدند، آن حضرت به آنها اجازه نداد، پس از چند روز رفت و آمد، به آنها اجازه ی ورود داده شد و به محضر آن حضرت رسیدند. آنها هنگام اجازه گرفتن، به دربان گفته بودند:« ما از شیعیان امام علی علیه السلام هستیم».
حضرت رضا علیه السلام به آنها فرمود:
«و یحکم انما شیعه امیرالمؤمنین، الحسن و الحسین و سلمان و ابوذر و المقداد و عمار و محمد بن ابی بکر، الذین لم یتخالفوا شیئا من اوامره؛ وای بر شما! شیعیان امیرمؤمنان علی علیه السلام عبارت بودند از: حسن علیه السلام، حسین علیه السلام، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ومحمد بن ابی بکر آنانکه هیچگاه از اوامر علی علیه السلام مخالفت نکردند و همواره پیرو آن حضرت بودند.»(13)
اسرار فاش نشدنی
هنگامی که سلمان ازدواج کرد، شب زفاف در اطاق خلوت به همسرش گفت: «خلیلم رسول خدا صلی الله علیه و آله سفارش (مستحبی) کرده که وقتی یکی از ما کنار همسر خود قرار گرفتیم، از عبادت و اطاعت خدا غافل نباشیم.» سپس بی درنگ هر دو برای نماز آماده شدند، سلمان در جلو و عروس پشت، ساعاتی را به عبادت گذراندند و سپس به بستر رفتند.
صبح که شد، عده ای به حضور سلمان آمدند، در حین گفتگو پرسیدند: «همسرت را چگونه یافتی؟» و این سؤال از طرف آنان، سه بار تکرار شد.
سلمان در پاسخ فرمود: خداوند پرده ها را از این جهت قرار داده که اسرار و مسایل خصوصی افراد فاش نگردد، از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:
«المتحدث عن ذلک کالحمارین یتشامان فی الطریق؛ آن کس که این گونه اسرار را فاش می کند و با کسی در این باره گفتگو می نماید، مانند دو الاغ هستند که در جاده همدیگر را بو می کنند».(14)
ارزش احترام گذاشتن به مؤمن
سلمان می گوید: «روزی به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله رفتم . آن حضرت بر متکایی تکیه کرده بود، آن متکا را کنار من گذاشت تا بر آن تکیه کنم، سپس به من فرمود: «ای سلمان هر مسلمانی که وارد بر برادر مسلمانش گردد و آن برادر مسلمان به احترام او، متکایی کنار او بگذارد، حتما خداوند گناهان آن برادر مسلمان را می آمرزد.»(15)
کرامت عجیبی از سلمان
روزی ابوذر غفاری به دیدن سلمان رفت. دیگ غذای سلمان روی آتش بود، به هنگام سخن، دیگ غذا وارونه شد ولی از آب گوشت آن چیزی نریخت، ابوذر بسیار تعجب کرد.
سلمان دیگ را برداشت و روی آتش نهاد، برای بار دوم در حین سخن، دیگ سرازیر شد، ولی باز هم چیزی از آن نریخت، ابوذر که شگفت زده شده بود، از منزل خارج شد و در این باره فکر می کرد. ناگاه با علی علیه السلام برخورد کرد، علی علیه السلام از او پرسید: «چرا از منزل سلمان بیرون آمدی؟ و چرا ناراحتی هستی؟»
ابوذر ماجرا را گفت. امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود: «ای ابوذر! اگر آنچه سلمان می داند برای تو بازگو کند (چون اندیشه ی تو کشش آن را ندارد) خواهی گفت: خدا قاتل سلمان را رحمت کند (که مثلا خیال می کنی که او این کارها را به وسیله ی سحر و جادو انجام می دهد).
ای ابوذر! سلمان از باب های الهی است، کسی که او را درست بشناسد و بپذیرد، مؤمن است و کسی که او را انکار کند و فضایل او را نپذیرد کافر است و سلمان از ما اهلبیت است.» (16)
شرکت سلمان در جنگ ها
اکثرسیره نویسان، می نویسد، نخستین جنگی که سلمان در آن شرکت کرد، جنگ خندق بود (در سال پنجم هجرت) زیرا پس از آنکه از بردگی آزاد گردید، نخستین جنگی که پیش آمد جنگ خندق بود و سلمان در همین جنگ نقشه ی حفر خندق را پیشنهاد کرد و مورد قبول پیامبر صلی الله علیه وآله واقع شد و به فرمان آن حضرت خندق ( کانال بزرگ و عمیق) را کندند و وقتی دشمن رسید، نتوانست از آن عبور کند و وارد مدینه گردد و گفت: این نیرنگ را عرب نمی دانست، این از عجم است. توان جسمی سلمان در این جنگ به حدی بود که مطابق نیروی ده نفر در کندن خندق ، کارساز بود.
سیره نویس معروف «برهان الدین الحلبی الشافعی » می نویسد:
«و انما وقع التنافس فی سلمان رضی الله عنه لانه کان رجلا قویا یعمل عمل عشره رجال فی الخندق ؛ بین مسلمانان در مورد کمک گرفتن از سلمان (خدا از او راضی باشد) اشتیاق بسیار پیدا شد ( هر گروه او را به سوی خود دعوت می کرد ) او مردی نیرومند و پرتوان بود که به اندازه ی ده نفر در حفر خندق کار می کرد .» (17)
سلمان پس از جنگ خندق، در همه ی جنگ های رسول خدا صلی الله علیه و اله شرکت کرد و بعضی معتقدند حتی سلمان آن هنگام که هنوز برده بود، در جنگ بدر و احد شرکت نمود و در صف مسلمانان بود. (18)
در جنگ طائف، در سال هشتم هجرت، پس از فتح حنین مشرکان وارد قلعه ی طائف شدندکه با دروازه ها و دژهای بلند محاصره شده بود، مسلمانان مدتی برای فتح قلعه کوشیدند ولی نتیجه نگرفتند، یکی از کارهای مسلمانان، ساختن منجنیق بود، برای ساختن این دستگاه از سلمان نظرخواهی کردند و این دستگاه با دخالت و نظارت مستقیم سلمان ساخته شد و سپاه اسلام به وسیله ی آن به سوی دشمن، سنگ پرتاب می کردند، گر چه در آنجا با این وسیله نیز نتوانستند قلعه را فتح کنند، ولی رعب و وحشت سختی بر دل دشمن افکندند که بعدها برای تسلیم و عقب نشینی دشمن، بسیار مؤثر بود. (19)
سلمان آشنای صمیمی خاندان رسالت
سلمان می گوید: در محضر حضرت زهرا (س) بودم، دیدم که فاطمه (س) نشسته بود و آسیابی پیش روی او قرار داشت و به وسیله ی آن مقداری جو را آرد می کرد. نگاه کردم دیدم دسته ی آسیاب خون آلود است و حسین علیه السلام ( که در آن هنگام کودک شیرخواری بود) در گوشه ی خانه بر اثر گرسنگی به شدت گریه می کند. عرض کردم: ای دختر رسول خدا! چندان خود را به زحمت نینداز و اینک این فضه (کنیز شما) در خدمت حاضر است.
فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من سفارش نمود تا کارهای خانه را یک روز من و روز دیگر فضه انجام دهد، دیروز نوبت فضه بود و امروز نوبت من است.
عرض کردم: من بنده ی آزاد شده ی شما هستم، من حاضر به خدمت می باشم یا آسیا کردن جو را به عهده ی من بگذار یا پرستاری حسین علیه السلام را .
فرمود:«من برای پرستاری حسین علیه السلام مناسب تر هستم ، تو آسیاب کردن را ، بر عهده بگیر.» من مقداری از جو را آسیاب کردم، ناگهان صدای اذان شنیدم، به مسجد رفتم و نماز را با رسول خدا صلی الله علیه و آله خواندم. پس از نماز، این مطلب را به علی علیه السلام گفتم. آن حضرت غمگین برخاست و به خانه رفت. سپس دیدم، خندان بازگشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله از علت خنده اش پرسید.
امیرمؤمنان علی علیه السلام عرض کرد: نزد فاطمه (س) رفتم، دیدم او به پشت خوابیده و حسین علیه السلام روی سینه اش به خواب رفته است و آسیاب در پیش روی او، بی آنکه دستی آن را بگرداند، خودبه خود می چرخد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ای علی! آیا نمی دانی که برای خدا فرشتگانی است که در زمین گردش می کنند تا به محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله خدمت کنند؟ این خدمت آنها تا روز قیامت ادامه دارد.»(20)
شایستگی های سلمان از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله
امام علی علیه السلام فرمود: «روزی سلمان در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود، شخص مغروری آمد و سلمان را با کمال گستاخی از محضر آن حضرت دور کرد و خود به جای سلمان نشست. پیامبر صلی الله علیه و آله به قدری خشمگین شد که چشمانش سرخ گردید و رگ آبی میان دو چشمش آشکار شد و با تندی به او گفت: تو مردی را از جایش دور ساختی که خداوند او را در آسمان و رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمین دوست دارد و آن حضرت مکرر دوستی خود را آشکار نموده است!
تو مردی را دور می کنی که هر گاه جبرئیل نزد من آمد، امر می کرد تا سلام خدا را به او برسانم، مگر نمی دانی که سلمان از من است، هر کس به او جفا کند به من جفا کرده است و هر کسی او را بیازارد، مرا آزرده است و هر کس او را دور کند، مرا دور کرده است.
آیا نمی دانی سلمان کیست؟ خداوند به من امر کرده تا پیشاپیش او را از هنگام مرگ و بلاهای آینده که به مردم می رسد و از گفتار نشان دهنده حق از باطل آگاه سازم!»
آن شخص گستاخ، پس از عذرخواهی گفت: مگر سلمان مجوسی (زرتشتی) نبود و سپس مسلمان شد؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: نه، او مجوسی نبود، بلکه از روی تقیه ( و حفظ جان از خطر مرگ) اظهار شرک می کرد، ولی در باطن مؤمن و یکتاپرست بود. ای اعرابی! همان گونه که خداوند فرموده است:
«ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا؛ آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای شما آورده است، بگیرید و آنچه را نهی کرده است، خودداری کنید.»(21)
از رسول خدا صلی الله علیه و آله پیروی کن و سخن او را انکار نکن تا سزاوار عذاب نگردی، همواره مطیع او باش تا در صف مؤمنان قرار گیری .»(22)
آرزوی مرگ
سلمان به دو خصلت علاقه ی بسیار داشت:
1-سجده برای خدا.
2-همنشینی با افراد خوش کلام و درستکار .
به طوری که می گفت: اگر سجده برای خدا و همنشینی با افرادی که سخن زیبا و پاک دارند نبود، آرزوی مرگ می کردم. (23)
مهمان نوازی سلمان
ابووائل می گوید: با دوستم به ملاقات سلمان رفتیم و مهمان او شدیم. گفت: اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله از تکلف ( و به زحمت انداختن) نهی نکرده بود، خود را به زحمت انداخته و غذای خوبی برای شما آماده می کردم. سپس نان و نمک حاضر کرد. دوستم گفت: اگر سبزی هم می بود، بهتر می شد.
سلمان برخاست و آفتابه ی خود را برد و آن را نزد سبزی فروش گرو گذاشت و مقداری سبزی از او گرفت و آورد. در پایان دوستم گفت: «خدا را شکر که ما را به این غذای ساده، قانع کرد.»
سلمان گفت:
«لو قنعت رزقک لم تکن مطهرتی مرهونه؛ اگر تو اهل قناعت بودی، آفتابه ی من به گرو نمی رفت.»(24)
درجه و مقام سلمان
امام صادق علیه السلام فرمود: «ایمان دارای ده درجه است، مقداد در درجه ی هشتم آن، ابوذر در درجه ی نهم و سلمان در درجه ی دهم آن قرار داشت.»
نیز فرمود: «به خدا سوگند، علی علیه السلام «محدث» بود و سلمان نیز «محدث» بود.»
ابوبصیر عرض کرد:« این سخن را توضیح بده».
امام صادق علیه السلام فرمود:« خداوند، فرشته ای را به سوی آنها فرستاد و مطالب را به گوش آنها می خواند.» (25)
یک خبر غیبی از سلمان
از خبرهای غیبی سلمان، این بود که سال ها قبل از جنگ جمل، شتری را برای فروش به مدینه آوردند، سلمان آن شتر را می زد.
به سلمان گفتند: «این حیوان است، چرا آن را می زنی؟»
سلمان در پاسخ گفت: «این شتر، حیوان نیست، بلکه عسکر پسر کنعان جنی است.» و به صاحبش می گفت: «این عسکر را در اینجا نفروش، آن را به محل «حواب» ببر و در آنجا پول خوبی برای آن می دهند.»
آن شتر را در مدینه به هفتصد درهم خریدند و همانگونه که سلمان پیشگویی کرده بود، عایشه در جنگ جمل بر آن شتر سوار شد و به جنگ با علی علیه السلام و سپاهش پرداخت. (26)
به راستی چرا سلمان آن شتر را می زد؟ و این زدن چه پیامی داشت؟ سلمان با زدن شتر می خواست تنفر خود را از هر چیزی که وسیله و عامل کمک به افرادی که به جنگ اولیای خدا می روند، آشکار کند و پیوند مقدس خود را به علی علیه السلام اظهار نماید و به مسلمانان پیام دهد که خشم و نفرت خود را ازحامیان باطل آشکار کنید و به اولیای خدا بپیوندید.
سلمان، مسلمان بافراست و هوشمند
امام باقر علیه السلام در شأن و مقام سلمان فرمود:
«کان سلمان من المتوسمین؛ سلمان از هوشمندان بود.»(27)
توضیح اینکه در قرآن در آیه ی 75 سوره ی حجر می خوانیم:
«ان فی ذلک لآیات للمتوسمین؛ در این (عذاب قوم لوط) برای هوشیاران، نشانه هایی است.»
«متوسم» یعنی کسی که تیزهوش است و حقایق را با هوش و سرعت انتقال و ذهن آماده ی خود، درک می کند.
از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود: «متوسم، پیامبر صلی الله علیه و آله بود و من بعد از او و سپس امامان علیهم السلام از دودمان من.»(28)
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«اتقوا فراسه المؤمن فانه ینظر بنور الله؛ مراقب فراست و هوشمندی مؤمن باشید که او با نور خدا می بیند.»(29)
آری چنین فراستی برای سلمان که به تأیید امام معصوم علیه السلام رسیده است، بیانگر اوج علم و درایت و شناخت قوی سلمان درباره ی حقایق و اسرار است.
اشعار جالب در شأن و مقام سلمان
ز سلمان که بودی سر داستان
که دانش به او بود همداستان
نه بنشست بر تخت دانشوری
به دانشوری همچو او سروری
ندیده دو بیننده ی روزگار
چه او دانش آموز اندوزکار
بگنج نهانی، زبانش کلید
ز سیماش، راز نهانی پدید
به دانشوری همچو او کس نبود
پیمبر مر او را به دانش ستود
چنین گفت: کازاهلبیت من است
چه ایشان به من یکدل و یکتن است(30)
پاسخ قاطع سلمان
مطابق مرام خرافی جاهلی، شخصی سلمان را که از عجم (غیر عرب) بود، تحقیر کرد و گفت: «تو کیستی و چیستی و چه ارزشی داری؟»
سلمان در پاسخ او با الهام گیری از قرآن ( آیات 6 تا 9 سوره ی قارعه) که در راستای شکستن غول سیاه تبعیضات نژادی نازل شده است، به او گفت:
«اما اولی و اولک فنطفه قدره و اما آخری و آخرک فجیفه منتنه فاذا کان یوم القیامه و نصبت الموازین فمن ثقلت موازنه فهو الکریم و من خفت موازینه فهو اللئیم؛ اما آغاز پیدایش من و تو نطفه ی آلوده ای بوده و پایان من و تو مرداری گندیده بیش نیست، هنگامی که روز قیامت فرا رسد و ترازوهای سنجش اعمال نصب گردد، هر کس تراوزی عملش سنگین بود، شریف و بزرگوار است و هر کس ترازوی عملش سبک بود، پست و لئیم است.» (31)
روایتی از پسر سلمان ( تحفه ی بهشتی)
در کتاب مهج الدعوات آمده است که عبدالله پسر سلمان گفت:
پدرم سلمان فرمود: ده روز بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله از منزل بیرون آمدم، حضرت علی علیه السلام را دیدم، به من فرمود: ای سلمان! بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به ما جفا کردی!
عرض کردم ای ابوالحسن! آیا مثل تو شایسته ی جفا است؟ (عذرم این است که) غم فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا گرفته، از این رو نتوانستم به خدمت شما برسم.
فرمود: ای سلمان! نزد فاطمه(س) برو که مشتاق دیدار توست و می خواهد هدیه ای که از بهشت برایش آمده به تو عطا کند.
به محضر فاطمه (س) رفتم، به من فرمود: نسبت به ما بی مهری کردی که اینجا نمی آیی.
عرض کردم: آیا سزاوار است که من به شما بی مهری کنم؟!
حضرت عرض کرد: بنشین و درست بیندیش که چه می گویم، من دیروز در همین مکان، کنار در بسته، نشسته بودم و در غم فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله و قطع وحی، فرو رفته بودم که ناگاه دیدم در بسته ، باز شد و سه دختر به طرف من آمدند، که کسی را به حسن جمال و خوشبویی آنها ندیده بودم، برخاستم و پرسیدم: آیا شما از اهل مکه هستید یا از اهل مدینه؟
گفتند: ای دختر رسول خدا! ما اهل زمین نیستیم، خداوند ما را از بهشت فرستاده است، زیرا بسیار مشتاق دیدار تو بودیم.
از یکی از آنها که به نظر بزرگتر از دیگران بود، پرسیدم: نام تو چیست؟
گفت: من مقدوده هستم و این نام به این خاطر است که خداوند مرا برای مقداد آفریده است.
از دیگری پرسیدم: نام توچیست؟
گفت: من ذره هستم و این نام به خاطر آن است که خداوند مرا برای ابوذر آفریده است .
از سومی پرسیدم: نام تو چیست؟
گفت: من سلمی هستم و این نام به خاطر آن است که خداوند مرا برای آزاد شده ی پدرت سلمان آفریده است.
آنگاه چند عدد از خرمای بهشتی به من داد که از برف سفیدتر و از مشک خوشبوتر بود.
سلمان می گوید: آنگاه یکی از آن خرماها را به من داد و فرمود: امشب با این رطب افطار کن و فردا هسته اش را برایم بیاور.
رطب را گرفتم و از منزل بیرون آمدم، به هر کس می رسیدم، می پرسید: ای سلمان! گویا همراه تو مشک است. می گفتم:آری.
شب شد و با آن افطار کردم، ولی هسته نداشت؛ فردای آن روز به حضور فاطمه (س) رفتم و گفتم: خرما هسته نداشت.
فرمود: چگونه هسته داشته باشد، با آنکه از درخت بهشتی است و آن درخت را خداوند در دارالسلام بهشت افشانده و پاداش دعایی است که صبح و شام می خوانم و پدرم آن را به من آموخته و سفارش کرده است که همواره آن دعا را بخوانم.
گفتم: آن دعا را به من بیاموز.
فرمود: اگر می خواهی بیماری تب به سراغ تو نیاید، این دعا را همواره بخوان، من آن دعا را آموختم و به بیش از هزار نفر از مردم مدینه و مکه که به بیماری تب مبتلا بودند، تعلیم دادم. همه ی آنها از این بیماری شفا یافتند، دعا این است:
«بسم الله الرحمن الرحیم – بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور علی نور، بسم الله الذی هو مدبر الامور، بسم الله الذی خلق النور من النور، الحمدلله الذی خلق النور من النور، و انزل النور علی الطور فی کتاب مسطور فی رق منشور بقدر مقدور علی نبی محبور، الحمدلله الذی هو بالعز مذکور و بالفخر مشهور و علی السراء و الضراء مشکور و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.» (32)
در مورد تشیع سلمان و پیوند مقدس و خلل ناپذیر او با علی علیه السلام و آل علی علیه السلام در بخش سوم سخن خواهیم گفت.
جنگجوی جوان ایرانی در جنگ احد
پس از سلمان و ام الفارسیه، از بعضی از متون اسلامی فهمیده می شود که ایرانیان دیگری نیز در همان سال های اول هجرت بوده اند که به اسلام گرویده اند و حتی در جنگ احد (در سال سوم هجرت) جزء سپاه اسلام بوده اند، چنانکه در تاریخ آمده: یک جوان ایرانی در جنگ احد در صف سپاه اسلام ضربتی سخت بر دشمن کوبید و فریاد برآورد:
«خذها و انا الغلام الفارسی؛ بگیر این ضربت را از من که جوانی ایرانی هستم.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله دریافت که سخن او ممکن است شعله ی تعصب نژادی دیگران را برافروزد، به آن جوان فرمود: «بگو از یک جوان انصاری !»(33)
شاگرد جدی ایرانی پای منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله
ابن حجر در کتاب «الاصابه » می نویسد: مردی از ایرانیان به نام ابوشاه، پای منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و خطبه ی بلیغ و سودمند آن حضرت را می شنید، پس از پایان خطبه، به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: دستور بدهید این سخنان را بنویسند.
آن حضرت به آنان که سواد نوشتن داشتند، فرمود:
«اکتبو لابی شاه؛ این سخنان را برای ابوشاه بنویسید.»(34)
به این ترتیب می بینیم، یکی ایرانی جدی و مصمم در سال های آغاز هجرت، در فکر ضبط و ثبت بیانات رسول خدا صلی الله علیه و آله بود تا از آن بهره مند شود و آن سخنان بلند پایه برای آیندگان باقی بماند.
پی نوشت
1.بهجه الآمال، ج4، ص 437؛ الغارات، ج2 ، ص 823.
2. خصال صدوق، ج1 ، ص 255.
3. بحارالانوار، ج22، ص 346.
4. همان مدرک، ص 324.
6. بهجه الآمال، ج4، ص 409.
7. اعیان الشیعه، ج7، ص 286؛ بهجه الآمال ، ج 4، ص 410.
8. با توجه به اینکه عدد لشکر مسلمین طبق مشهور، حدود سه هزار بود، طول مجموع خندق را بعضی دوازده هزار ذراع(تقریبا شش هزار متر) تخمین زده اند و به گفته ی بعضی از مورخان، حفر خندق در شش روز به انجام رسید ( طبقات ابن سعد، ج2، ص 67).
9. اعیان الشیعه، ج7، ص 386؛ مجمع البیان، ج2، ص 427.
10. همان، ص 32.
11. میرزا حسین نوری، نفس الرحمن، ص 31 و 33.
12. اختصاص شیخ مفید، ص 223.
13. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج18، ص 36.
14. بحارالانوار، ج22، ص 330.
15. نفس الرحمن، ص 141؛ حلیه الاولیاء، ج1، ص 186.
16. سید محسن امین، اعیان الشیعه، چاپ ارشاد، ج7، ص 287.
17. بهجه الآمال، ج4، ص 413.
18. سیره الحلبیه، علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج2، ص 313 و در کتاب بهجه الآمال، ج4، ص 433 و همچنین در تفسیر مجمع البیان، ج2، ص 427 آمده: و کان سلمان رجلا قویا… «سلمان ( در ماجرای کندن خندق) مردی نیرومند بود…».
نیز این مطلب در تاریخ طبری، چاپ بیروت، ج2، ص 92 آمده است.
19. سیره الحلبیه، ج2، ص 331؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج18، ص 35.
20. سیره الحلبیه، ج3، ص 134.
21. خرائج راوندی، طبق نقل بیت الاحزان محدث قمی، ص 20.
22. حشر/7.
23. الاختصاص شیخ مفید، ص11.
24. علامه مجلسی، بحار، ج22، ص 384.
25. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، طبق نقل بحار، ج22، ص 384.
26. بحار، ج22، ص 341 و 350.
27. رجال کشی، ص9.
28. علامع علیاری ، بهجه الآمال، ج4، ص 412.
29. محدث حویزی، نورالثقلین، ج3، ص 23.
30. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضاَ، ج2، ص 200.
31. میرزا حسین نوری، نفس الرحمن، ص 36.
32. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص 207.
33. قاموس الرجال، ج2، ص 451؛ نفس الرحمان، ص 81 و 82.
34. سنن ابی داوود ،ج2، ص 625.
35. نفس المهموم، ترجمه ی شعرانی، پاورقی 356.
منبع: کتاب رابطه ی ایران با اسلام و تشیع