هر نهضت و قیامی نیاز به مقدماتی دارد، مخصوصاً قیام هایی که منجر به برخورد نظامی و قتل و کشتار می شود. از مهمترین عامل و مقدّمه هر انقلاب و قیام که نقش کلیدی دارد، آگاهی دهی و اطلاع رسانی است، آگاهی دادن از چهره واقعی دشمنان، آگاهی دادن از اهداف قیام.
امام حسین(ع) سالها قبل از قیام عاشورا یکی از مسائلی که سخت بر آن تکیه و پافشاری نمود افشاگری علیه چهره فاسد و نقاب دار معاویه و همین طور بیان رسوائی ها و مفاسد یزید ملعون بود، آنچه پیش رو دارید، نگاهی است گذرا به افشاگریهای آن حضرت علیه معاویه و یزید .
الف: افشاگری علیه معاویه
1ـ افشای چهره معاویه و همراهان در جنگ صفین
در یکی از روزهای جنگ صفّین طراحان شام، از جمله معاویه به فکر نفوذ در خاندان عترت افتادند. عبداللّه عمر برای امام حسین(ع) پیغام ملاقات فرستاد، وقتی در گوشه ای از میدان بسوی او رفت، پسر عمر گفت: من برای جنگ با تو نیامدم، می خواهم تو را نصیحت کنم، امام حسین(ع) فرمود: چه نصیحتی داری؟ گفت: قریش از پدرت اطاعت نمی کنند، آیا تو می توانی با علی(ع) مخالفت کنی و او را بر کنار سازی تا ما همه تو را به عنوان رهبر جامعه اسلامی برگزینیم؟!
حضرت، از این سخنان برآشفت و فرمود: «سوگند بخدا! هرگز من به خدا، و پیامبر خدا(ص) و جانشین رسول خدا (ص) کافر نمی گردم…
گم شو، وای بر تو از شیطان متکبّر به تحقیق که شیطان اعمال زشت تو را زینت داده و تو را فریفته است تا آنکه تو را از دین اسلام خارج ساخته که از قاسطین اطاعت کنی و معاویه این مرد خارج شده از دین را یاری دهی.
همواره معاویه و پدرش ابوسفیان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب می آمدند.
افشای مفاسد معاویه و یزید در سخنان امام حسین(ع)
حجه الاسلام سید جواد حسینی
سوگند بخدا! که آن دو مسلمان نشدند بلکه از روی ترس و طمع تسلیم گردیدند، پس امروز تو بی سرزنشی از وجدان، جنگ می کنی، و به میدان جنگ می آیی تا به زنان شامی دسترسی پیدا کنی، پس اندک زمانی لذّت ببر، که من از خداوند عزیز و بزرگ امیدوارم به زودی تو را بکشد»(1)
وقتی عبداللّه بن عمر گزارش سخنان امام حسین(ع) را به معاویه داد معاویه گفت: حسین فرزند همان پدر است فریب تو را نمی خورد.
2ـ افشاگری بعد از شهادت حجر:
پس از آنکه معاویه جمعی از یاران امیرمؤمنان(ع) همراه با حجربن عدی را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت.
در مجلسی با حضرت اباعبداللّه(ع) ملاقات نمود با غروری خاص گفت: «ای اباعبداللّه! آیا این خبر به تو رسید که ما با حجر و یاران او که شیعیان پدرت بودند چه کردیم؟
امام پرسید: چه کردید؟ معاویه گفت: پس از آنکه آنها را کشتیم، آنها را کفن کردیم، و بر جنازه شان نماز میّت خواندیم.
حضرت فرمود:«ای معاویه! این گروه در روز رستاخیز با تو مخاصمه خواهند کرد. بخدا سوگند! اگر ما به یاران تو تسلّط می یافتیم نه آنها را کفن می کردیم و نه بر آنان نماز می خواندیم.
ای معاویه! بمن خبر رسیده است که تو به پدر من ناسزا می گویی و علیه او اقدام می کنی و یا عیبجوئی بنی هاشم را مورد تعرّض قرار می دهی، ای معاویه اگر چنین می کنی پس به نفس خویش بازنگر و آن را با حق و واقعیت ها
ارزیابی کن، اگر عیب های بزرگ را در آن نیابی بی عیب هم نیستی، درست است که ما با تو دشمنی داریم.
سپس از غیر کمان خود تیر رها می کنی و به هدفی که دیگران برایت تعیین کرده اند نشانه می روی، تو از پایگاه نزدیک به دشمنی و عداوت ما برخاسته ای.
سوگند بخدا! تو از مردی (عمر و عاص) اطاعت می کنی که نه در اسلام سابقه ای دارد، و نه نفاق او تازگی خواهد داشت، و نه رأی تو را خواهد داشت، ای معاویه! نگاهی به خویشتن بیانداز و این منافق را رها کن.»(2)
3ـ افشای سیاست های معاویه
معاویه با اینکه قرار داد نامه صلح امضاء کرد و پذیرفت که حکومت را پس از خود به شورای مسلمین واگذارد، و آن را بصورت موروثی در نیاورد، در اواخر زندگانی خود خیانت کرد و تصمیم گرفت برای ولایت عهدی یزید از مسلمانان بیعت بگیرد.
روزی امام حسین(ع) را به مجلس عمومی خود طلبید و اظهار کرد با یزید بیعت کند امام بپاخاست و خطابه ای ایراد کرد و فرمود: … ای معاویه! آنچه درباره کمالات یزید و لیاقت وی برای امّت محمّد(ص) بر شمردی شنیدیم، قصد داری طوری به مردم وانمود کنی که گویا فرد ناشناخته ای را توصیف می کنی، یا فرد غائبی را معرّفی می کنی و یا از کسی سخن می گویی که گویا تو درباره او علم و اطلاع مخصوصی داری، در حالی که یزید ماهیّت خود را آشکار کرده و موقعیّت (سیاسی و اجتماعی و اخلاقی) خودش را شناسانده است.
از یزید آنگونه که هست سخن بگو! از سگ بازیش بگو، در آن هنگام که سگهای درنده را بجان هم می اندازد، از کبوتر بازیش بگو، که کبوتران را در بلند پروازی به مسابقه وامی دارد. از بوالهوسی و عیاشی او بگو که کنیزکان را به رقص و آواز وا می دارد. از خوشگذرانیش بگو که از ساز و آواز خوشحال و سرمست می شود.
آنچه در پیش گرفتی کنار بگذار، آیا گناهانی که تاکنون درباره این امّت بر دوش خود بار کرده ای ترا کافی نیست؟
بخدا سوگند! تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتی تا کاسه های صبر مردم لبریز گردید، اینک بین مرگ و تو بیش از یک چشم بر هم زدن فرصتی باقی نیست پس بسوی عملی بشتاب که برای روز رستاخیز و حضور همگان مفید باشد، روزیکه گریز گاهی در آن نیست. ای معاویه! ترا می بینم که پس از این اعمال ننگین متعرّض ما می شوی، و ما را از میراث پدران خود منع می کنی.
بخدا سوگند! ما وارث پیامبر هستیم، ولی تو همان دلائل را پیش می کشی که به هنگام مرگ رسول خدا(ص) پیش کشیدند، و ناگزیر مردم هم آن را پذیرفتند، و از روی ایمان بدان گردن نهادند آری عذرها تراشیدید و آنچه خواستید انجام دادید، و آنگاه گفتید: «این چنین بود و این چنین هم خواهد بود» تا سرانجام از یک راه باورنکردنی کار بدست تو افتاد، اینجاست که صاحبان بصیرت باید عبرت بگیرند، تو برای توجیه کارهایت از عنوان صحابه ای پیامبر استفاده کردی…
معاویه! تو چگونه مصاحبت کسی (همچون عمرو عاص) را پذیرفته ای که نه صحابی بودنش قابل اعتماد است و نه دین و خویشاوندیش مورد اطمینان؟
تو می خواهی لباس شک و تردید بر اندام مردم پوشانی تا دیگران از لذّتهای دنیا کامیاب شوند، و شقاوت آخرت نصیب تو گردد، این همان خسران آشکار و ضرر واضح و روشن است.(3)
4ـ سخنرانی افشاگرانه در منی
امام حسین(ع) در اواخر زندگی معاویه که خیانت به صلحنامه با امام حسن(ع) را آشکارا مطرح و برای یزید بیعت می گرفت، به حج رفت و در «منی» مردان و زنان بنی هاشم و دوستان و یاران خود را جمع و به پاخاست و به افشای سیاست های شیطانی معاویه پرداخت و چنین فرمود:
«امّا بعد فانّ هذا الطاغیه قد فعل بنا و شیعتنا ما قد رأیتم و علمتم و شهدتم…؛ آن چه را که این مرد سرکش (معاویه) بر ما و شیعیان ما روا داشته می نگرید و شاهدید، اینک می خواهم مطلبی را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصدیقم کنید و اگر دروغ گفتم تکذیب نمایید.
سخنانم را بشنوید و حرفهایم را بنویسید، آنگاه به شهرها و قبیله های خودتان باز گردید و آنچه در حقّ ما میدانید به دوستان صمیمی و افراد مورد اطمینان خود بگویید.
من اعلان خطر می کنم از اینکه این مطلب کهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بین برود، گرچه «خداوند نورش را گسترش خواهد داد و گرچه کافران آنرا نپسندند.»(4)
شما را به خدا سوگند! آیا می دانید که علی بن ابی طالب برادر پیامبر(ص) بود؟ در آن هنگام که رسول خدا مسلمانان را با یکدیگر برادر کرد میان خود و پدرم پیمان برادری بست و فرمود: «در دنیا و آخرت تو برادر منی، و من برادر تو هستم»…شما را بخدا! ای مردم آیا می دانید که رسول خدا(ص)
5 ـ سخنرانی دیگر در منی
حضرت اباعبداللّه (ع) به میزان تحرّکات سیاسی بنی امیّه و شخص معاویه در روزهای آخر زندگی، به تبلیغات گسترده ای در مدینه، در سفر حج دست زد.
«… شما مصیبت بارترین مردم هستید، زیرا از مسئولیّتها عالمانه و آگاهانه دست کشیدید و علّت همه گرفتاریها آن است که زمام امور و اجرای احکام باید بدست علمای الهی باشد که در رعایت حلال و حرام خدا امین هستند، ولی این مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا که از محور حق پراکنده شدید، و با وجود دلائل روشن در سنّت پیامبر(ص) اختلاف کردید، اگر بر رنجها و آزارها شکیبایی داشتید، و سختیهای راه خدا را تحمّل می کردید اجراء امور دین خدا بدست شما می افتاد، ولکن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جایگزین ساختید و امور دین خدا را بدست آنان سپردید، و آنان به اشتباه عمل می کنند، و در شهوات خود گام برمی دارند و بر شما مسلّط شدند.
چون شما از مرگ فرار کردید، و عاشقانه به زندگی گذرا، دل نهادید، و ضعیفان و بی نوایان را بدست ستمگران سپردید تا برخی را برده و مقهور خود ساختند، و برخی را برای لقمه نانی بیچاره و ناتوان کردند، ستمگران در ملک خدا، طبق میل و خواست خودگام برمیدارند، و با تمایلات خود راه پستی و مذمّت را هموار می سازند، از اشرار پست فطری پیروی می کنند، و جسورانه در مقابل خدای متعال می ایستند، در هر شهری بر فراز منبر گوینده ای دارند که فریاد میزند، و با صدای بلند سخن می گوید.
زمین در تسلّط کامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه که هر دستی بر سر آنان کوبیده شود قادر به دفاع نیستند.
گروهی از این جبّاران کینه توز، سخت بر بینوایان چیره گشته اند، و گروهی فرمانروایانی هستند که نه خدا را می شناسند، و نه روز معاد را باور دارند.
در شگفتم!! و چرا در شگفت نباشم؟! که زمین را مردی حیله گر و مکّار و فردی تیره روز، تصرّف کرده و بار مسئولیّت مؤمنین را کسی بدوش کشیده که هرگز به آنان رحم نمی کند، خدا در این نزاعی که بین ما و او درگرفته، بهترین حاکم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد کرد…»(6)
6ـ نامه هشدار دهنده به معاویه:
«…هان ای معاویه! آیا تو آنکس نیستی که حجر کندی را کشتی؟ و مردم نمازگزار و پرهیزکار را که ظلم و بدعت را نمی پسندیدند؟ و در امر دین از سرزنش کسی نمی ترسیدند؟ تو با ظلم و ستم آنها را کشتی با اینکه سوگندهای فراوان خوردی عهد و پیمان استوار نمودی که آنها را نمی کشی، بی آنکه در ملک تو فتنه ای پدید آورند، یا دشمنی آغاز کنند.
هان ای معاویه، آیا تو همان نیستی که عمر و بن حمق خزاعی صحابی رسول خدای را کشتی؟ آن مرد صالح که عبادت اندامش را لاغر و رخسارش را زرد نموده بود، آنهم بعد از زمانی که خط امان دادی، و بعهد خدای محکم نمودی، با آن میثاق و پیمان که اگر مرغی را عطا می کردی از فراز کوههای بلند بنزد تو می آمد، آن گاه بر خدا جرئت کردی، و عهد خدای را کوچک شمردی و بی جرم و جنایت او را کشتی.
آیا تو همان نیستی که زیاد بن سمیّه را که از عبدی از بنی ثقیف متولّد شد با خود برادر خواندی؟ و او را پسر ابوسفیان شمردی؟ و حال آنکه رسول خدا(ص) فرمود: «مولود منسوب بفراش است و بهره زناکار سنگ است».
تو به مصلحت خویش سنّت رسول خدای را پشت پا زدی، و پسر عبید را برادر گفتی، و بحکومت عراقین فرستادی، تا دست و پای مسلمانان را قطع کرد، و چشمهای ایشان را به آهن گداخته نابینا
نمود و بدن های ایشان را بر شاخه های درخت خرما آویزان کرد.
گویا از این امّت نبودی، و این امّت را با تو هیچ نسبتی نبود.
آیا تو آنکس نیستی که زیاد بن ابیه برای تو نوشت مردم حضرمیین بر دین علی هستند، و تو دستور دادی که از آنان که بر دین علی میروند یک تن زنده مگذار، و او همگان را کشت و مثله کرد و حال آن که سوگند به خدای علی(ع) بحکم اسلام تو و پدرت را باید دستخوش شمشیر می ساخت.
و امروز به بهانه همان دین، غصب مسند خلافت کردی و گرنه شرف تو و پدرت آن بود که زمستان و تابستان دنبال شتران کاسبی می کردید…
من هیچ فتنه ای را در این امّت بزرگتر از خلافت و حکومت تو نمی دانم و از برای خود و دین خویش و امّت محمّد (ص) هیچ سودی برتر از آن نمی دانم که با تو جهاد کنم…
قسم بجان خودم که تو به هیچ عهدی و شرطی وفا نکردی، و مسلمانان را بعد از عهد و پیمان و صلح و سوگند کشتی بی آنکه با تو مبارزه ای کنند و نبردی آغاز نمایند، و جرم و گناه ایشان جز ذکر فضایل ما و تعظیم حقوق ما نبود، پس کشتی ایشان را از بیم آنکه مبادا هلاک شوی و ایشان زنده بمانند یا بمیرند و حرارت تیغ تیز تو را نچشند.
بدان ای معاویه که روز حساب می آید و هنگام قصاص فرا می رسد، بدان که خدای را کتابیست که اعمال کوچک و بزرگ را فرو گذار نکرده و تمام اعمال در آن ثبت است و خداوند فراموش نمی کند که مردم را به بهتان گرفتی، و دوستان خدا را به تهمت زدی و جماعتی را کشتی و گروهی را از خانه ها و شهرهای خود بیرون کردی و از برای پسرت یزید که جوانی شراب خوار و سگ باز بود، از مردم بیعت گرفتی…»(7)
7ـ نامه اعتراض آمیز
بعد از آنکه معاویه برای یزید از مردم بیعت گرفت، حضرت در نامه اعتراض آمیز و افشاگرانه، نوشت: «ای معاویه پسرت را جانشین خود قرار دادی، او نوجوانی است که شراب می خورد، و با سگ ها بازی می کند، توبه امانت الهی خیانت کردی و مردم را آلوده ساختی، و پندهای پروردگارت را نپذیرفتی، چگونه ممکن است رهبری امّت محمّد(ص) را کسی بر عهده گیرد که شراب می خورد؟ و با فاسق های شرور زمان، مست کننده می نوشد، شرابخوار بر یک درهم پول امین نمی باشد، چگونه رهبر امّت اسلامی خواهد شد؟
معاویه! بزودی با اعمال خود وارد قیامت خواهی شد که دیگر دفتر توبه بسته خواهد بود»(8)
ب: افشاگری علیه یزید
بعد از مرگ معاویه، سران بنی امیّه یزید را بر تخت حکومت نشاندند و فشار سیاسی بر مخالفان مخصوصاً شخص امام حسین(ع) را آغاز کردند.
یزید نامه ای به «ولید بن عتبه» فرماندار مدینه نوشت و تأکید کرد که از امام حسین(ع) بیعت بگیرد. وی در حالی که مروان بن حکم یهودی زاده در کنارش قرار داشت امام را طلبید و دستور یزید را ابلاغ کرد.
امام فرمود: این مسئله یک موضوع اجتماعی و عمومی است باید در میان عموم مردم طرح شود، مهلتی دهید تا فردا به شما پاسخ بگویم.
مروان به فرماندار مدینه گفت: او را زندانی کن اگر از دست ما برود دیگر بیعت نخواهد کرد یا گردن او را بزن.
امام حسین(ع) فرمود: «ای امیر! مائیم خاندان نبوّت و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نیز همگام با ما خاندان به پیش خواهد برد.امّا یزید مردی شرابخوار است که دستش به خون افراد بیگناه آلوده است، او شخصی است که دستورات الهی را درهم شکسته و در مقابل چشم مردم مرتکب فسق و فجور می گردد، آیا رواست شخصی همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگی با چنین مردی فاسق بیعت کند؟…»(9)
پاسخ افشاگرانه به شعارهای یزید
طرّاحان سیاسی بنی امیّه پس از مرگ معاویه می خواستند با تهاجم تبلیغاتی چهره مطلوبی از یزید نشان دهند، یزید را واداشتند تا اشعاری در مدح و ستایش بنی هاشم و ارزش صلح و سازش بسراید و آن را در شهر مدینه در میان قریش و بنی هاشم پخش کردند وقتی آن اشعار بدست امام حسین(ع) رسید اینگونه پاسخ داد: «بنام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ می گویند به آنان بگو، من رفتاری دارم و شما نیز رفتار خودتان را دارید، شما از رفتار من بیزار و من نیز از رفتار شما بیزارم.»(10)
این جملات اشاره به آن دارد که شعارهای یزید کذب و خلاف واقع است و هرگز باعث خوشبینی حسین(ع) به او و خاندان بنی امیّه نخواهد شد.
از آنچه بیان شد بخوبی می توان نتیجه گرفت که علما و آن کسانی که مردم به آنها به عنوان رهبران جامعه چشم دوخته اند، وظیفه دارند در مقابل ستمگران و
بدعت گزاران و منحرفان، قد علم کنند و حداقل عکس العملی که باید نشان دهند این است که جنایات و بدعت ها و انحرافات آنها را در هر زمانی که فرصت می یابند بیان کنند.
امام حسین(ع) با اینکه در حال صلح بامعاویه بسر می برد، (بجهت احترام به پیمان صلح برادر و امامش حسن مجتبی(ع)) با این حال در بیان واقعیات و شناساندن چهره پلید معاویه و فرزندش یزید هرگز و لحظه کوتاهی نکرد هر جا زمینه را مناسب دید، با نامه و خطابه، در جلسات عادّی،…افشاگری کرد و زمینه قیام عاشورا آماده نمود.
و امروزه در مقابل جنایات استکبار جهانی و صهیونیست بین الملل، و منحرفان و وابستگان داخلی آن ها، دانشمندان و علما مسئولیت سنگینی دارند، و باید حسین گونه در شناسائی چهره آنها و بیان جنایات آنان بکوشند چرا که خود امام حسین(ع) فرمود: «فلکم فیّ اسوهٌ؛ برای شما در رفتار من الگو است.»(11)
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
1. فتوح ابن اعثم کوفی، ج 3، ص 35، و فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، محمد دشتی، ص 357 ـ 358.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 129، حدیث 19 ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 213. وسائل الشیعه، ج 2، ص 704، حدیث 3.
3. تاریخ طبری، ج 3، ص 248، الغدیر، ج 10، ص 248 ؛ فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، همان، ص 256 ـ 257.
4. سوره صف، آیه 7.
5. الغدیر، ج 1،ص 198، بحارالانوار، ج 33، ص 182 و فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص 258 ـ 261.
6. تحف العقول، ص 168، بحارالانوار، ج 100، ص 79، حدیث 37 و فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص 268.
7. رجال کشی، ص 23، بحارالانوار، ج 44، ص 212 حدیث 9 و فرهنگ سخنان،همان، ص 363 و 364.
8. همان، ص 362 و دعائم الاسلام، ج 2، ص 133، حدیث 468.
9. فتوح ابن اعثم، کوفی، ج 5، ص 14 ؛ بحارالانوار، پج 44، ص 325.
10. مضمون آیه 41 یونس رـ ک فتوح ابن اعثم کوفی، ج 5، ص 75 و فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص 376.
11. بحارالانوار، ج 44، ص 381.