نویسنده: دکتر علی اکبر ولایتی
با توجه به آنچه گفته شد، اهمیت کار شیخ مفید به عنوان کسی که مرزبندی مکتب اهل بیت را بر عهده گرفت، آشکار می شود. این نابغه ی بزرگوار با احساس نیاز زمان و با تکیه بر قدرت علمی خود وارد این میدان دشوار شد و کار بی سابقه و بس مهم و حساسی را آغاز کرد و به حق باید اذعان کرد که از عهده ی این کار بزرگ برآمده است. مدعا این نیست که پس از کار مفید هیچ کس در فهم محتوای تشیع دچار جهل و گمراهی نشده یا نمی توانسته بشود. بلکه مدعا این است که فهم این مکتب و شناخت حدود و مرزهای آن برای آن کس که در طلب آن بوده، میسر گردیده و در فقه و کلام، مدرسه ی اهل بیت (علیه السّلام) بی آن که با نحله ی دیگری مشتبه شود با نشانه ها و ویژگی های خاص خود همواره در معرض فهم و شناخت پژوهشگران قرار گرفته است.
مفید برای تأمین این هدف بزرگ، به یک سلسله کار علمی دست زده، که هر یک درخور بررسی و تحقیقی مستقل است. به اشاره ای به فهرست این کارها در دو عرصه ی فقه و کلام بسنده می کنیم. در فقه کتاب مُقنِعه را تصنیف کرد، که یک دوره ی تقریباً کامل فقه در آن گرد آمده و در آن صراط مستقیم و خط میانه ی استنباط فقهی را، که ترکیبی از استخدام ادله ی لفظی و قواعد اصولی است با اجتناب از قیاس و استحسان و دیگر ادله ی غیرمعتبر، پیمود. افزون بر این، کتاب التذکره باصول الفقه را تألیف کرد و در آن تا آن جا که با تکیه بر وجود کتاب و نوشته ای بشود گفت، برای نخستین بار قواعد استنباط فقهی را گرد آورد و بر اساس آن فتوا داد. از این ها گذشته کتاب الاعلام را فراهم آورد در ذکر مواردی که حکمی میان فقهای شیعه اجماعی و عدم آن میان اهل سنت اجماعی است یعنی هیچ یک از فقهای اهل سنت به آن فتوا نداده است. تعدادی از ابواب فقه در این کتاب به منظور نقل اجماع موجود در آن، مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است. در باب ترسیم حدود فقهی میان فقه امامیه و فقه حنفی کتاب المسائل الصاغانیه نیز که در جواب اشکالات یک فقیه حنفی بر مسائلی چند از فقه شیعه به رشته ی تحریر درآمده، اثری قیمتی است. در این عرصه، یکی از کارهای اصلی مفید کتاب النقض علی ابن الجنید است که عنوان آن نمایشگر همان منش مرزبانی قاطع او نسبت به حدود و ثغور فقهی مکتب اهل بیت (علیه السّلام) است.البته قضاوت قطعی درباره ی محتوای این کتاب به سبب در دسترس نبودن آن ممکن نیست، ولی آشنایی با سبک کار مفید و حجت قوی او در بحث و جدل مذهبی و سعه ی اطلاعات او از منابع دینی و استحکام فکری او در ترتیب مقدمات استدلال عقلانی و موضع گیری قاطع او نسبت به گرایش قیاسی ابن جنید، که نمونه ی آن را در المسائل الصاغانیه می شود دید به این نتیجه منتهی می شود که کتاب مزبور باید دارای مضمون و محتوایی عالمانه و قانع کننده بوده باشد و بی شک در ادامه نیافتن گرایش مزبور در میان فقهای شیعه پس از مفید تأثیر تمام داشته است.
کار وسیع تر و مهم تر مفید در زمینه ی تثبیت هویت مستقل مکتب تشیع در عرصه ی علم کلام انجام گرفته است. در این میدان، شیخ بزرگوار ما با دقت و تیزبینی بر آن است که مرز میان عقاید تشیع و دیگر نحله های کلامی را مشخص کند و از ورود عناصر اعتقادی دیگر فرق اسلامی یا شیعی، به محدوده ی عقاید امامیه و نیز از نسبت دادن افکار غلطی که شیعه ی امامیه از آن مبراست، به مکتب تشیع جلوگیری کند. بدین جهت است که وی، در مقام مجادله با مذاهب دیگر همه ی مکاتب زمان خود را به مباحثه فرامی خواند و با اشعری و معتزلی، مرجئی و خارجی، مشبه و اهل حدیث، غالی و ناصبی، و دیگر فرق کوچک و بزرگ منتسب به اسلام به بحث و گفت و گو برمی آید، در این میان با مکتب اعتزال و شاخه های معروف آن بیش از همه مواجهه ی فکری می یابد و در کتب و رسائل کوچک و بزرگ متعددی به نقد و رد نظرات معتزله در مباحث مختلف می پردازد. سرّ این مطلب آن است که شباهت معتزله با تشیع در بسیاری از اصول عقاید این شبهه را دامن زده که مکتب آنان اصل و منشأ بسیاری از عقاید شیعه است و یا، حتی بالاتر از این، اعتزال همان تشیع است با تفاوت هایی کوچک. این به نوبه ی خود این گمان غلط را پدید آورده که مجموعه ی کلام شیعه، زاییده ی کلام معتزلی، یا اصول کلام شیعی همان اصول کلام معتزلی است و همان طور که قبلاً گفته شد تبعاتی بر این پندار غلط مترتب گشته است. در حقیقت پرداختن به عقاید معتزله در کتب مفید، مصداق برجسته ای است از همان خصوصیت مرزبانی از کلیت مکتب تشیع و اثبات استقلال و اصالت نظام کلامی آن.
در این باره مهم ترین اثر شیخ مفید، کتاب معروف اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات است که برای بیان فرق میان شیعه و معتزله نوشته شده است. بنابر آنچه خود او در مقدمه ی کتاب نوشته است حتی اختلاف این دو فرقه در برخی مسائل اصولی مورد اتفاق، مثل مسئله ی عدل نیز در آن مورد توجه قرار گرفته و جدایی آن ها از یکدیگر بیان شده است.
عبارت مفید در همین مقدمه ی کوتاه گویای آن است که هدف وی از تدوین این کتاب آن بوده است که یک مرجع و اصل مطمئن عقیدتی برای کسانی که می خواهند ایمان تفصیلی به مبانی فکری تشیع داشته باشند فراهم سازد. وی در این کتاب حتی عقاید دانشمندانی از شیعه را که پیش از آن برخی نظرات معتزله را التقاط کرده و مجموعه ی کلامی شیعه را از خلوص انداخته بودند – و در این باره نام بنی نوبخت را می آورد – نیز نقد می کند. و این همان مرزبانی و دفاع از نظام فکری تشیع است که شیخ مفید پرچم آن را برای اول بار – تا آن جا که به ما رسیده – بر دوش گرفته است.
البته تعیین مرزهای عقیدتی میان شیعه و معتزله، به کتاب اوائل المقالات منحصر نمی شود. وی در کتب دیگر نیز با بیان های گوناگون – و گاه از لحاظ انتخاب قالب، بس شیوا و مؤثر – به این مهم پرداخته است، اما در اوائل المقالات این خصوصیت بس کامل و همه جانبه مشاهده می شود: در این کتاب به مواردی می رسیم که در آن میان شیعه و معتزله اشتراک در عقیده هست. وی در این موارد مطلب را طوری بیان می کند که استقلال مکتب اهل بیت در گرایش به آن عقیده آشکار می شود و گمان تبعیت از معتزله منتفی می گردد. مثلاً در باب نفی رؤیت حق تعالی چنین می گوید: « گویم: همانا دیدن خدای سبحان به چشم، ممکن نمی گردد و بدین سخن عقل گواهی می دهد و قرآن بدان گویا و روایات از ائمه ی هدی در این باب، متواتر است. و جمهور اهل امامت و همه ی متکلمان آنان بر این سخن متفق اند، مگر یکی از آنان که در این باب از راه راست کناره گرفته؛ زیرا که در تأویل روایات او را شبهه ای عارض گشته است. و معتزله همگی در این باب با اهل امامت، موافق اند و نیز مرجئه و بسیاری از خوارج و زیدیه و گروه هایی از اهل حدیث ».
در این سخن، شیعه متکی به ادله ی معتبر خود یعنی کتاب و سنت متواتر است. علاوه بر این که دلیل عقلی نیز بر آن دلالت می کند پس نیازی به این ندارد که این سخن را از معتزله یا دیگری اخذ کند، بلکه این معتزله اند که با اهل امامت در این مسئله توافق کرده اند، و این بیان برمی تابد آن را که معتزله در این مسئله وام دار شیعه باشند.
باز در باب « علم خدای تعالی به اشیا، پیش از وجود آن » چنین می گوید:
« می گویم که خدای تعالی به هر آنچه وجود می یابد، پیش از آن که وجود یابد عالم است، و هیچ حادثی نیست مگر آن که پیش از حدوثش بدان عالم است. و هیچ معلومی یا چیزی که بتواند معلوم باشد نیست مگر آن که او به حقیقت آن عالم است، و بر او – سبحانه – هیچ چیز در زمین و آسمان، پنهان نیست. و به این سخن دلائل خرد و کتاب مسطور و روایات متواتر از آل رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارد، و این مذهب همه ی امامیه است. و آنچه معتزله از هشام بن حکم آورده اند که وی برخلاف این سخن گفته است، ما از آن خبری نداریم، و عقیده ی ما آن است که این نقل تهمتی است بدو از سوی ایشان و اشتباهی است از سوی کسانی که در این نقل از آنان تقلید کرده و آن را به شیعه نسبت داده اند [ … ] و در این عقیده، همه ی منسوبین به توحید با ما همراه اند مگر جهم بن صفوان از مجبره و هشام بن عمرو الفوطی از معتزله ». در این جا نیز لحن سخن و استناد به حدیث متواتر و قرآن و عقل، چنان است که استقلال شیعه در منشأ استناد، کاملاً واضح می گردد. گو این که معتزله هم چون فرقه های دیگری نیز آن را پذیرفته اند.
در برخی موارد، شیعه و معتزله در بخشی از یک مسئله ی معروف با یکدیگر موافق اند. مفید در چنین مواردی نقطه ی تفارق میان شیعه با معتزله یا با دیگر فرق را ذکر می کند تا اتفاق در عنوان مسئله موجب اشتباه در جوانب آن نشود. مثلاً، شیعه و معتزله هر دو قائل به لطف و اصلح اند ولی مفید در ذیل باب لطف برای آن که در فهم مسئله اشتباهی رخ ندهد و شیعه، گردن گیر اشتباه معتزله در این باب نگردد، پس از بیان اصلح بلافاصله می افزاید: « و می گویم که آن لطفی که اصحاب لطف لازم می شمرند، تنها از باب جود و کرم خداوند لازم می آید، نه چنان که [ معتزله و دیگران ] پنداشته اند عدل، چنین لطفی را [ برخدا ] واجب می سازد که اگر نکند ظلم کرده است. »
حتی در مواردی که نظر شواذ از متکلمین شیعه با معتزله متفق گشته است، اصرار بر این دارد که آنان را به نام یا به اشاره ذکر کند تا نظر آن شاذ، به عنوان عقیده ی شیعه و به حساب مکتب تشیع تلقی نشود.
مثلاً در مسئله ی عصمت، پس از آن که نظر امامیه را در عصمت ائمه (علیه السّلام) از صغایر و حتی از سهو و نسیان، ذکر می کند، می گوید: « و بر این قرار است مذهب همه ی امامیه مگر آن کس که از راه مستقیم آنان کناره گرفته و برای عقیده خود به ظواهر بعضی روایات تمسک کرده است که باطن و تأویل آن برخلاف رأی فاسد اوست. و معتزله همگی در این مسئله مخالف اند و بر ائمه گناهان کبیره و حتی ارتداد را ممکن می شمرند » که گویا اشاره ی مفید در این سخن به شیخ صدوق – رحمه الله علیه – است.
در این مثال ها و در سراسر کتاب اوائل المقالات نقش برجسته ی شیخ مفید در تحدید مکتب و چهره ی مرزبان هوشیار و بی اغماضی می بینیم که با اصرار تمام بر آن است که چهارچوب اعتقادی و کلامی شیعه را چنان که پیرو آن با هیچ یک از فرق و نحل دیگر قابل اشتباه نباشد ترسیم کند. همین هدف در کتاب های دیگر او نیز تعقیب شده است، اگرچه با روش های تقریباً متفاوتی. مثلاً در الحکایات که بخش عمده ی آن مصروف رد عقاید معتزله در عناوین مختلف کلامی است، فصلی باز شده است زیر عنوان « اتهام التشبیه » که در آن، راوی حکایات – که گویا سیدمرتضی است – چنین می گوید: « معتزله، اسلاف ما را متهم به تشبیه کرده اند و حتی برخی از اهل حدیث از امامیه نیز این سخن را از آنان پذیرفته و مدعی شده اند که ما عقیده نفی تشبیه را از معتزله گرفته ایم [ … ] ». آنگاه از شیخ مفید درخواست می کند که حدیثی روایت کند که این تهمت را باطل سازد.
مفید در پاسخ پس از آن که درباره ی سابقه و ریشه ی این تهمت قدری سخن می گوید و روایات وارده از اهل بیت (علیه السّلام) در رد تشبیه را بیش از حد احصاء قلمداد می کند، حدیثی در این باره از حضرت ابی عبدالله (علیه السّلام) نقل می کند، آنگاه می گوید: « این سخن ابی عبدالله (علیه السّلام) است، حالا چطور ممکن است که ما این را از معتزله گرفته باشیم؟! مگر این که گوینده ی این حرف در دینداری ضعیف باشد ».
این که شیخ بزرگوار با این اهتمام، تهمت تشبیه و جبر و رؤیت را از عقاید شیعه نفی می کند خود مصداق بارز دیگری است از مرزبانی شیخ مفید و تثبیت هویت مستقل مکتب اهل بیت (علیه السّلام) که عنوان بحث کنونی ما است.
با توجه به آنچه مفید در کتاب اوائل المقالات و سایر کتب کلامی اش، مانند تصحیح الاعتقاد و الفصول المختاره و غیره، در بیان عقاید تشیع و بیان فارق میان آن و عقاید دیگر نحله های کلامی و مخصوصاً مکتب اعتزال، افاده کرده است می توان گفت که وی درصدد آن بوده است که یک نظام فکری، منسجم و دارای حدود و ثغور روشن و مشخص برای تشیع ارائه دهد. شک نیست که نقطه ی شاخص و متمایزکننده ی در این نظام فکری، مسئله ی امامت است بدین معنی که هیچ نحله ی دیگری در این مسئله با شیعه شریک نیست و مناط نسبت دادن فرد یا جماعتی به مذهب شیعه اعتقاد به این مسئله است. درست است که شیعه در بسیاری دیگر از اعتقاداتش نیز با وجود شباهت در عنوان مسئله با فرقه های دیگر – مانند توحید و عدل و صفات و امثال آن – در روح و معنا یا در برخی از فروع و جزئیات دارای اختلافات عمده ای با آن فرق است، ولی در مسئله ی امامت، تمایز میان شیعه و دیگر فرقه های اسلامی از همه آشکارتر و صریح تر است. لذا شیخ مفید علاوه بر این که در کتاب های مفصل خود مانند اوائل المقالات و غیره افتتاح کلام را با مسئله ی امامت قرار داده، رساله های کوتاه و بلند متعددی نیز در موضوع امامت به رشته تحریر درآورده است.
ذکر این نکته در اینجا مناسب است که شاخص بودن مسئله ی امامت در نظام فکری مفید غیر از چیزی است که یکی از مستشرقان در این باره پنداشته و امامت را « محور نظام فکری » مفید معرفی کرده است. محور نظام فکری شیعه و همه ی متکلمان آن مسئله ی صانع و توحید باری تعالی است. مسائل مهمی هم چون صفات حق تعالی، تعداد و معنی و نسبت آن با ذات حضرت حق، نبوت و فروع آن، عدل و نیز امامت و مسائل مربوط به تکلیف و قیامت و غیره همه و همه متفرعات آن مسئله و مبتنی بر آن است. متأسفانه مستشرقان و کسانی که احاطه ی علمی لازم به مفاهیم اسلامی ندارند در فهم مراد بزرگانی چون شیخ مفید از این اشتباهات می کنند. پژوهشگر غربی ای که درباره ی افکار شیخ مفید مطالبی نوشته، گاه آن بزرگوار را فاقد نظام فکری مشخص و گاه صاحب نظام فکری ای که مبتنی بر امامت است معرفی می کند. چنان که گفته شد این هر دو سخن خطاست. نظام فکری مفید در کتاب ها و رساله های متعدد شیخ بزرگوار به روشنی ترسیم شده است و محور آن پس از مسئله ی « معرفت » که مقدمه ی طبیعی مسائل اعتقادی است، مسئله ی ذات و صفات باری است و سایر مسائل اساسی برحسب مراتب خود بر آن متفرع اند. مسئله ی امامت چنان که گفته شد شاخص و نقطه تمایز اصلی این مکتب با دیگر مکاتب است و عقیده ای است که پیرو تشیع بدان شناخته می شود، شاید بتوان این مسئله را با مسئله ی « منزلت بین المنزلتین » در مکتب معتزله قیاس کرد. در اصول پنج گانه ی مکتب اعتزال، این مسئله اولین و مهم ترین یا ریشه ای ترین اصل اعتزال نیست، ولی « منزلت بین المنزلتین » خاصه ی اعتزال و نشانه ی بارز و نیز منشأ پیدایش آن است و هیچ معتزلی ای نیست که این اسم بر او صدق کند و معتقد به آن مسئله نباشد. این خصوصیت در نظام فکری شیعه متعلق به « امامت » است.
از آنچه گفته شد دانسته می شود که شیخ مفید، نخستین کسی است که در فقه و کلام، مکتب تشیع را مرزبندی و منضبط ساخته، در علم کلام یک نظام فکری منسجم و محدد را از مجموع عقاید شیعه فراهم آورده و از اشتباه آن با دیگر مذاهب و فرق اسلامی و شعب غیرامامی مذهب شیعه، جلوگیری کرده و در علم فقه با روش استنباط مبتنی بر اصول متخذه از تعالیم اهل بیت (علیه السّلام) یک دوره فقه فراهم آورده و راه را بر روش های نامعتبر هم چون قیاس، یا ناقص و ابتدایی هم چون روش اهل حدیث، مسدود ساخته است.
به عبارت دیگر، او کسی است که هویت مستقل مکتب اهل بیت (علیه السّلام) را تثبیت کرده است ( همان، ص 27 ).
مسئله ی دیگری که در این پیام مورد تأکید واقع شده کار شیخ مفید در بنیان گذاری شکل علمی فقه شیعه است و در ایضاح این مسئله چنین آورده اند:
« فقاهت به معنای استنباط حکم شریعت از منابع کتاب و سنت، در شیعه دارای سابقه ای طولانی است. سخن امام باقر (علیه السّلام) به ابان بن تغلب که: اجلس فی مسجد المدینه و افت الناس [ … ] و نیز تعلیم آن حضرت به عبدالاعلی که: یعرف هذا و اشباهه من کتاب الله عزوجل قال الله تعالی ما جعل علیکم فی الدین من حرج [ … ] و بیانات دیگری از این قبیل حاکی از آن است که اصحاب ائمه (علیه السّلام) از دیرباز به مرحله ی استنباط احکام از قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و کلمات آن حضرات نائل گشته، و فقه به معنای معرفت احکام، در دایره ی شیعیان آن بزرگواران به صرف تقلید و عمل به کلمات ائمه (علیه السّلام) منحصر نمانده و به سمت گسترش به جزئیات بیش تر و پیچیده تر شدن در استدلال پیش رفته است. با این حال میان آنچه فقهای اصحاب ائمه (علیه السّلام) در باب فقاهت و افتاء انجام می دادند، با آنچه از فقاهت در دوران های شکوفایی فقه شیعه فهمیده می شود یعنی رد فروع به اصول و استنباط صدها قاعده ی کلی و هزاران حکم فقهی پیچیده و مشکل از کتاب و سنت و حکم عقل، و تفریع فروع بی شماری که قادر باشد در غیبت امام معصوم همه ی سؤال های مکلفین را از شریعت پاسخ گوید و حلال و حرام خدا را در همه ی ابواب با همه ی جزئیات بیان کند، فاصله ای ژرف وجود داشت و این فاصله باید به مرور و با پیشرفت تدریجی فقاهت پر می شد.
بی شک فقهای پیش از مفید قدم های ارزنده ای در این راه برداشته اند، لیکن این شیخ بزرگ با قدرت فکری نبوغ آسای خود، در این عرصه نیز مبدأ یک تاریخ پرتحول و سرسلسله ی یک جریان زاینده و رو به عمق و افزایش، محسوب می گردد. گویا پس از چند قرن جمع آوری منابع فقه یعنی کلمات صادره از معصومین و افتاء بر اساس متون و ظواهر روایات، در مقطعی از تاریخ فقه لازم بوده است که این ذخیره و سرمایه ی ارزشمند به قالب اندیشه ی علمی زده شود و شیوه ای فنی برای استنباط ابتکار گردد.
پیش از شیخ مفید، دو جریان متفاوت در فقه شیعه وجود داشته است: یکی جریانی است که فرد شاخص آن علی بن بابویه ( -329ق ) است و شاید بشود آن را جریان قمیین نامید و به گمان زیاد استاد مفید در فقه یعنی جعفر بن قولویه ( -368ق ) نیز از آن زمره است. فقاهت در این جریان به معنای افتاء بر طبق متون روایات است. به طوری که هر فتوا در کتب فقهی این گروه از فقها، حاکی از وجود روایتی در مضمون آن بوده و لذا هرگاه صاحب آن فتوا از وثاقت و ضبط لازم برخوردار باشد آن فتوا می تواند جایگزین یک حدیث باشد. بدین جهت است که شهید (رحمه الله) در ذکری فرموده است که: قد کان الاصحاب یتَمَسّکون بِما یَجِدّونه فی شَرائِع الشَّیخ ابی الحسن بن بابویه رحمه الله عند أعواز النُّصوص لِحُسن ظَنِّهِم بِه و أن فَتَواه کروایته.
بدیهی است که فقاهت با این کیفیت، بسی ابتدایی و عاری از اسلوب فنی و پیچیده است و فروع مذکور در کتب فقهی این جریان منحصر به فروع منصوص و بسی کم و محدود است و این همان است که طعن مخالفین به قلت فروع متوجه فقه شیعه می کرده و شیخ طوسی بعدها به خاطر دفع این طعن کتاب المبسوط را تألیف فرموده است.
جریان دوم نقطه ی مقابل این جریان و متکی به استدلال و به ظن غالب، متخذ و سرمشق گرفته از فقه سنی است و دو چهره ی معروف این جریان حسن ابن ابی عقیل عَمانی و ابن جُنید اسکافی ( -381ق ) هستند. اگرچه درباره ی این جریان و حتی همین دو فقیه معروف اطلاعات کافی وجود ندارد که نشان دهد دقیقاً چه مایه از اجتهاد و نظر در استنباطات فقهای آنان وجود داشته است ولی از آنچه مفید و دیگران درباره ی ابن جنید گفته اند مسلم می نماید که وی گرایش به قیاس و رأی داشته و از طریقه ی معروف و مقبول شیعه برکنار بوده است. و اما عمانی اگرچه به این گرایش انتساب نیافته بلکه بنا به گفته نجاشی که می گوید « و سَمِعت شَیخنا أبا عبدالله یکثر الثَّناء علی هذا الرجل رحمه الله » و از آنچه او و شیخ در دو فهرست درباره ی کتاب او گفته اند می توان چنین فهمید که وی فقیهی مستقیم و شاید نزدیک به همان طریقه ای بوده است که مفید اتخاذ کرده و در آن، تألیف و تحقیق کرده و بر آن، شاگردان خود را پرورش داده است. لیکن، با این حال از آن جا که آراء وی غالباً در شمار شذوذات فقهی و متروک است و شاید به همین جهت هم از کتاب او جز نامی برای اعصار بعد از علامه و محقق (رحمه الله) باقی نمانده است، می توان حدس زد که وی نمی تواند سلف جریان فقهی بعد از خود باشد و فقاهت او دارای عیبی بوده است. البته شک نباید کرد که آن عالم اقدم که بحرالعلوم درباره ی او گفته است که: « هُوَ اوّل مَن هَذَّبَ الفِقه و استَعملَ النََّظَر و فتق البَحث عَنِ الاصول و الفروع فی ابتداء الغَیبَه الکُبری ». در دست یابی شیخ مفید به قاعده و پایه ی صحیح فقاهت که باید گام اول در باب خود شمرده شود، تأثیر داشته و چون مقدمه ای برای آن محسوب می شده است.
چنان که ملاحظه می شود هر یک از دو جریان فقاهت از جهتی ناقص است. در جریان اول، فتوا همان متن روایت است بدون تفریع و رد فرع بر اصل و بحث و مناقشه و نقد و استنتاج. اجتهاد به معنای مصطلح آن، در فقاهت دخالت و تأثیری ندارد. و در جریان دوم اگرچه استدلال و نظر هست، لیکن گویا آن نیست که به اقتضای تعالیم مکتب اهل بیت (علیه السّلام) باید باشد، با قیاسی همراه است و یا به نحوی است که به آراء شاذه، منتهی می شود و به گونه ای است که در حوزه ی فقاهت شیعه قابل دوام نیست.
فقه مفید از این هر دو عیب، پاک و دارای هر دو مزیت است: هم تکیه بر روش های معتبر نزد امامیه و هم استفاده از اجتهاد مصطلح و دخالت دادن عنصر استدلال و استنباط نظری در فقه. بنابراین، او همان کسی است که قالب علمی مقبول و معتبر نزد شیعه را به دست آورد و مواد مأثور و اصول متلقاه را نظم علمی بخشید و آن را در حوزه ی فقاهت شیعه باقی گذارد، و این همان است که بعد از او تا قرن ها و تا امروز، جریان قانونمند فقاهت، آن را دنبال کرده و به شکوفایی و رشدی که امروز از آن برخوردار است رسانده است.
برای این که با ارزش و اهمیت کار فقهی مفید آشنایی اجمالی پیدا شود به سرفصل های سه گانه در این مورد اشاره می کنیم:
الف. کتب المُقنعه
مُقنعه یک دوره ی تقریباً کامل فقه است، هیچ کتاب فقهی پیش از آن با این خصوصیت وجود ندارد. مقنع صدوق علاوه بر این که مانند کتاب علی بن بابویه متون روایات است از لحاظ جامعیت مباحث فقهی هم به مقنعه نمی رسد و علاوه بر آن، مباحث آن مختصرتر و کوتاه تر است، مفید در این کتاب، اگرچه استدلال بر فتاوای خود ذکر نکرده و لذا فهم چگونگی استدلال او بر این فتاوی اسان نیست، اما به استناد قرینه ی اطمینان بخشی می توان گفت که فتاوای او در این کتاب متکی به استدلال متین فقهی است و اگر این استدلال، مکتوب نیست تا آیندگان از آن استفاده کنند، اما چنان بوده که شاگردان و طبقه فقهای متصل به او آن را سرمشق کار خود قرار دهند و بر آن، بیفزایند. آن قرینه ی اطمینان بخش، کتاب تهذیب شیخ طوسی است. چنان که می دانیم، تهذیب شرح مقنعه و بیان استدلال های فقهی آن است. شیخ طوسی در مقدمه ی آن کتاب پس از ذکر انگیزه ی خود از نگارش آن و این که همان صدیقی که از او تألیف کتاب را طلب کرده این را نیز خواسته است که شیخ برای ادای آن مقصود، مقنعه ی مفید را که کافی و شافی و خالی از حشو و زائد است شرح کند، روش خود را در استدلال بیان می کند که به طور خلاصه چنین است: استدلال در هر مسئله به ظاهر یا صریح قرآن و یا انواع دلالت های مفهومی آن ( مانند: مفهوم موافق و مفهوم مخالف و دلالت التزامی و اشباه آن )، و نیز استدلال به سنت قطعی به معنای خبر متواتر و یا خبر محفوف به قرینه، و نیز اجماع مسلمین یا اجماع امامیه، سپس ذکر احادیث مشهور در هر مسئله، و آن گاه مطرح کردن دلیل معارض ( اگر وجود داشته باشد ) و سعی در جمع دلالی میان دلیلین و اگر جمع دلالی ممکن نشود، رد دلیل مقابل به خاطر ضعف سند یا به خاطر اعراض اصحاب از مضمون آن، و در جایی که دو دلیل از لحاظ سند و امثال آن ( مانند جهت صدور یا اعراض مشهور و غیره ) برابر باشند و هیچ یک ترجیحی بر دیگری نداشته باشد، ترجیح خبری که موافق اصول و قواعد کلیه ی مستخرج از شریعت است و ترک دلیل مخالف اصل و قاعده، و در صورتی که هیچ حدیثی در مسئله نباشد عمل به مقتضای اصل، و همیشه ترجیح جمع دلالی بر ترجیح سندی، و جمع دلالی را بر طبق « شاهد جمع » منصوص انجام داده و حتی المقدور از آن تخطی نکردن.
این روشی است که شیخ طوسی برای استدلالی کردن کتاب مقنعه در اول کتاب تهذیب ذکر می کند. اهل فن به خوبی می دانند که این، روش جامع استدلال در تمامی ادوار فقاهت شیعه تا امروز است، و قالب کلی استدلال فقهی در همه ی دوران های پس از شیخ طوسی، تا امروز همین بوده است. اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا شیخ مفید که خود، نویسنده ی کتاب مقنعه است از این روش استدلال جامع که می تواند فقیه را به فتاوی سراسر آن کتاب برساند غافل بوده و بدون معرفت به این روش استدلال به آن فتاوی دست یافته است؟ و به عبارت دیگر، آیا شیخ طوسی مبتکر این نحوه استدلال است؟ یا او آن را از استاد خود، مفید آموخته است؟ به نظر می رسد که توجه به جوانب موضوع، پاسخ این سؤال را روشن می سازد. می دانیم که شیخ طوسی، تألیف کتاب تهذیب را در حیات شیخ مفید یعنی پیش از سال 413ق آغاز کرده و این مقدمه در آن هنگام نوشته شده است. ورود شیخ طوسی به عراق در سال 408ق است و او در این سال که جوانی 23 ساله بوده در خدمت شیخ مفید طی مدارج عالی علم و تحقیق را آغاز کرده و تا سال 413ق یعنی در مدت پنج سال از محضر آن نابغه ی بزرگ استفاده کرده است، بقیه ی استفاده های علمی شیخ از محضر سید مرتضی و در طول 23 سال بوده است.
بدین ترتیب جای شک باقی نمی ماند که شیخ طوسی آن اسلوب استدلال فقهی را در محضر شیخ مفید و از خود آن بزرگوار آموخته و چون با روش استدلال استاد خود آشنا بوده توانسته کتاب وی را با اصول موردنظر خود او مستدل سازد. این برداشت هنگامی تقویت می شود و قطعیت می یابد که مبانی اصولی شیخ مفید در کتاب اصول مورد توجه قرار گیرد. با ملاحظه ی آن کتاب و تکیه ی مفید بر کتاب و سنت متواتر و محفوف به قرینه یا مرسل مشهور و مورد عمل اصحاب و دیگر نظرات وی در اصول، به روشنی نشان می دهد که اسلوب استدلالی که شیخ طوسی در مقدمه ی تهذیب بیان کرده همان است که استادش بدان معتقد بوده و عمل می کرده و به شاگردان خود می آموخته است. نتیجه آن که کتاب مقنعه اگرچه با استدلال مقرون نیست ولی از آنچه گفته شد معلوم می شود که شیوه ی استدلالی به همان گونه که در هزار سال بعد از مفید همواره در حوزه فقاهت شیعه معمول و متداول بوده، آن فقیه نامدار را به فتاوی وی در آن کتاب رسانده است.
این روش استدلال همان خط جامع و کاملی است که پیش از او در هیچ یک از دو جریان فقهی شیعه – یعنی جریان ابن بابویه و جریان قدیمین – سابقه نداشته و شیخ بزرگوار ما مبتکر و مؤسس و پایه گذار آن است.
ب. رساله های فقهی
این رساله ها با وجود حجم کم، گویای عمق دانش فقهی شیخ است. اگرچه برخی از آنها، مانند رساله ی « المَسح علی الرِّجلَین » و « ذَبائِح اهل الکتاب » مشتمل بر استدلال های جدلی و شبه عقلی است، لکن برخی دیگر به درستی حاوی اسلوب متین و قوی و منظم فقهی است، مثلاً رساله ی « المهر » یا « جوابات اهل الموصل فی الرؤیه و العدد » یا « المسائل الصاغانیه ». در رساله ی رؤیت و عدد که مخصوص رد قول منسوب به صدوق رد قول منسوب به صدوق و برخی دیگر از فقهای قدیم مبنی بر 30 روز بودن ماه رمضان است، شیخ مفید استظهار از آیات، و بهره گیری از لغت و استشهاد به احکام فقهی مسلم، و بحث در فقه الحدیث روایاتی که مورد استدلال خصم است، و مناقشه در سند و ذکر احوال رجال و نکات فراوانی در فهم و استنباط از احادیث را در کنار هم آورده و از هر یک به بهترین و پخته ترین وجهی استفاده کرده است. از کارهای جالب وی در این رساله این است که در جایی پس از ذکر حدیث مورد استدلال طرف مقابل، هم سند آن را تضعیف می کند هم مضمون آن را با تکیه بر استدلالی متین، غیرمعقول و دور از بیان حکمت آمیز امام و ناشی از جعل کسی که عامی و جاهل است می شمرد، و هم با قرائنی احتمال ارسال سند آن را مطرح می سازد که این نکته اخیر نشان دهنده تبحر و احاطه او به حدیث است.
رساله ی المسائل الصاغانیه که در آن پاسخ به اشکالات فقیه حنفی اهل صاغان را در ده مسئله ی فقهی بیان می کند، نمونه ی دیگری از قوت استدلال و تبحر فقهی شیخ است. این رساله اگرچه دارای ماهیت کلامی یعنی در مقام بحث و محاجه با خصم غیرشیعی و رد اتهام بدعت از سوی او و متقابلاً نسبت افترا و بدعت دادن به خود او و امام اوست، لیکن چون مسائل مطروحه عموماً فقهی است هر بیننده ی صاحب نظر را به قوت استدلال و روح علمی و فقاهت مجتهدانه ی وی آگاه می سازد.
این رساله و رساله ی العدد و الرؤیه به خوبی می توانند نمودار مقام ابداع علمی شیخ مفید و اثبات کننده ی این حقیقت باشند که هر آنچه در طبقه ی شاگردان و شاگردان شاگردان او از شیوه ی علمی فقاهت مشاهده می شود، تماماً نشئت گرفته از اسلوبی است که آن بزرگوار پایه گذار و مؤسس آن محسوب می شود.
ج. کتاب التذکره باصول الفقه
علم اصول، آیین استنباط فقهی است. شیوه ای است برای رسیدن از ادله ی معتبر به احکام عملی. تنظیم قوانین و قواعد اصولی در حکم وضع آیین نامه ای برای فقاهت است. بدون چنین آیین نامه ای قلمرو فقاهت، بی حد و مرز و در معرض خلط و ناخالصی و اشتباه است و احکام استخراج شده لامحاله بی اعتبار است. علاوه بر این که سلائق و آراء و فهم شخصی فقیه نقشی بیش از حد در نتیجه ی فقاهت می یابد و نظرات فقها، دچار تشتت و بی قاعدگی می شود.
درست است که عمق و پختگی و پیچیدگی روزافزون علم اصول به سلامت آراء فقهی کمک می کند، اما آنچه بیش از آن در غایت و نتیجه ی فقاهت اثر می گذارد، اصل ایجاد و وضع این علم است. بی شک پایه و مایه ی اصلی علم اصول فقه در کلمات ائمه (علیه السّلام) و در ضمن همان چیزی است که بدان « اصول متلقاه » اطلاق می شده است. ولی در شیعه اولین کتاب اصول را ( تا آن جا که می دانیم ) شیخ مفید نوشته است، و آن همین کتاب کوچک و پرمحتوای التذکره باصول الفقیه است که احتمالاً انتخابی است که شاگرد وی شیخ ابوالفتح کراجکی ( – 449ق ) از اصل کتاب مفید – که آن نیز خود کتاب مختصری بوده است – انجام داده است.
این کتاب با همه ی اختصار دارای اهمیت فراوان است؛ زیرا: اولاً نخستین کتاب در اصول فقه در شیعه است. شیخ طوسی در مقدمه ی کتاب عُده الاصول می گوید: « کسی از اصحاب ما سابقه ی بحث در این باره را ندارد جز آنچه شیخ ما، ابوعبدالله ( شیخ مفید ) در کتاب مختصرش درباره ی اصول فقه ذکر کرده است »؛ ثانیاً در آن مباحث بسیاری با عبارات کوتاه آمده و به خصوص در مباحث الفاظ، سرفصل های متعددی مشتمل بر ابحاث مهم در آن مشاهده می شود؛ ثالثاً در برخی از مباحث آن، نظر شیخ بزرگوار به آنچه در زمان های بسیار متأخر از سوی محققان اصولی ذکر شده، بسی شبیه و نزدیک است. مثلاً آنچه در باب نسبت عام و خاص بیان کرده بسیار شبیه است به اصطلاح: « اراده ی جدی و اراده ی استعمالی » که در تحقیقات اسلاف نزدیک به زمان ما وجود دارد. رابعاً در حالی که بنای کتاب بر اختصار است، مباحثی که در استنباط احکام فقهی، ضروری تر و کاربردی تر است، مقدم داشته شده و مباحث بیش تر نظری – از قبیل بحث در حقیقت علم یا حقیقت کلام که شیخ الطائفه در اول عده الاصول به تفصیل در آن غور کرده – مورد توجه آن بزرگوار قرار نگرفته است. به نظر این جانب، بسی جالب است که در عین اختصار کتاب مورد بحث، مباحثی از این قبیل که عموم و اطلاق مخصوص سنت قولیه است و در سنت فعلیه عموم یا اطلاق راه ندارد یا این که امر عقیب حظر بیش از اباحه را افاده نمی کند یا این که استثناء عقیب جمل متعدده، در صورتی که قرینه ای نباشد به همه ی آن ها برمی گردد، و امثال این ها مورد غفلت قرار نگرفته و به خاطر تأثیر و تکرر آن در استنباطات فقهی در عبارت مناسب بیان شده است.
از آنچه گفته شد آشکار می گردد که شیخ بزرگوار ما با نگارش کتاب اصول، مقدمات لازم برای ابداع یک قالب علمی و فنی جهت استنباط فقهی را تدارک می دیده است. علم اصول برای او مجموعه ای از معارف ذهنی و شبه کلامی نیست. بلکه همان طور که شاگرد او نیز در مقدمه ی عده الاصول تصریح کرده چیزی است که: « احکام شریعت بر آن مبتنی است و بدون مستحکم کردن این پایه علم به شریعت کامل نمی شود و هر که اصول را مستحکم نکند حکایت کند و مقلد است و عالم نیست » ( آیت الله خامنه ای، ص 39 ).
آفرینش شیوه ی جمع منطقی میان عقل و نقل در فقه و کلام سومین بُعدی است که در این پیام تاریخی به آن پرداخته شده است:
« این سومین بعد از جوانب شخصیت شیخ بزرگوار ما به مثابه ی مؤسس و سرسلسله ی حرکت علمی شیعه است. در این جا نیز شیخ عالی مقام راه تازه ای میان عقل گرایی مطلق معتزله و پیروان آنان از شیعه – مانند بنی نوبخت – و حدیث گرایی شیخ صدوق گشوده است.
معتزله در روزگار رواج اعتزال یعنی در اواخر دوره ی اول خلافت عباسی ( منتهی به اواسط قرن سوم هجری ) از جریان افکار فلسفی بیگانه ( یونانی، پهلوی، هندی ) به عالم اسلام و ترجمه ی آثار آنان به شدت متأثر بودند و در آن هنگام، هم آن جریان بیگانه و هم این گرایش معتزله به شدت مورد تشویق خلفا، به خصوص مأمون، قرار می گرفت. عکس العمل این عقل گرایی افراطی، حرکت اصحاب حدیث در اهل سنت و محدثین شیعه مانند صدوق در شیعه بود که می خواستند یکسره معارف کلامی و اعتقادی را از راه حدیث بفهمند.
کار بزرگ مفید اثبات این مطلب است که عقل مستقلاً از فهم همه مباحثی که در علم کلام مطرح می شود، ناتوان است، مثلاً در باب صفات باری، مانند اراده و سمع و بصر و امثال آن، عقل به مدد وحی است که می تواند در وادی معرفت درست گام نهد و به تنهایی وارد شدنش در این وادی که مربوط به حضرت حق – جلّ و علا – است، ورود در تیه ضلالت است، و این در واقع مضمون همان روایاتی است که آدمی را از تکلم در باب خدای متعال نهی می کند. پس کار مفید محروم کردن عقل از قلمرو متعلق به او – که در آن سمع و وحی را راه نیست – یعنی وادی اثبات صانع و استدلال بر وجود باری یا توحید یا نبوت عامه، نیست، بل محدود کردن عقل به همان حدودی است که خالق عقل برای او معین کرده است تا به گمراهی نیفتد.
عبارت اوائل المقالات یک جا چنین است: « انَّ استحقاق القَدیم سُبحانَه بِهذه الصّفات ( اعنی کَونَه تعالی سَمیعاً بصیراً و رائیاً و مدرکاً ) کُلها من جَهَه السَّمع دون القیاس و دَلائِل العُقول » و در جای دیگر چنین: « ان کلام الله تعالی مُحَدثّ و بذلک جائَت الاآثار عََن آل محمد صلی الله علیه و آله » و در جای دیگر چنین: « انّ الله تعالی مرید مِن جهه السَّمع و الاتِّباع و التَّسلیم عَلی حسب ما جاءَ فِی القرآن، و لا أوجَب ذلک من جهه العقول » و در جای دیگر به طور کلی چنین: « اِتَّفَقَتِ الامامیّه عَلی أن العَقل یَحتاج فی عِلمِه و نَتائِجِه الی السَّمع، و اِنَّه غَیر مُنفَک عَن سَمع یُنَبّهُ العاقل علی کیفیه الاستدلال [ … ] و أجمَعَتِ المُعتَزَله [ … ] عَلی خَلاف ذلک و زَعشموا أن العُقول تَعمَل بِمُجَرَّدِها عَن السَّمع و التَوقیف [ … ] ».
این گونه تصریحات در کلمات مفید فراوان است. با این همه سندیت نقل را در جایی می پذیرد که برهان عقلی بر امتناع آن قائم نباشد، و لذا در باب ظهور معجزات از ائمه (علیه السّلام) پیش از آن که ورود دلیل سمعی بر آن را ذکر کند، می گوید: « فإنَّه من المُمکن الَّذی لَیسَ ِبواجِبِ عُقَلا و لا مُمتَنِع قیاساً » شبیه این سخن را نیز در موارد دیگری تکرار کرده است ولی در تصحیح اعتقادات الامامیه که تعلیق بر الاعتقادات شیخ صدوق است پس از حکم به ردّ حدیث مخالف قرآن، صریح تر از هر جای دیگر اعلام می کند که: « و کَذلِکَ أن وَجَدنا حَدیثاً یُخالِف أحکام العُقول اطرَحناهُ لِقَضیَّه العَقل بِفِساده ». در این بیان، علاوه بر این که حدیث مخالف حکم عقل را رد می کند، پایه و مبنای همین را نیز حکم عقل می داند و بدین ترتیب به طور مضاعف بر حجیت استدلال عقلی تأکید می ورزد.
اعتماد بر استدلال عقلی در مکتب مستقل شیخ مفید تا بدان حد است که در بحث « الألم لِلمَصلِحَه دون العَوَض » پس از آن که نظر یگانه ی خود را که در آن با هیچ یک از عدلیّه و مرجئه شریک نیست، بیان می کند با اعتماد به نفس کم نظیری می گوید: « وَ قَد جمعَت فیه بَین اُصول یختَصّ بِی جَمعَها دون مِن وافَقَنی فِی العَدل و الاِرجاء، بِما کشف لی فِی النَّظَر عن صِحَّتِه، وَ لَم یُوَحِّّشَنی مَن خَالف فیه، اذ بِالحُجَّه لی اتَمَّ انس و لا وَحشَه مِن حَقّ و الحمدُ لله » با توجه به این که در بحث الم و بحث های متفرع بر لطف، عموماً به ادله ی عقلی – و نه سمعی – استناد کرده، بنابراین منظورش از حجت در عبارت یادشده همان استدلال عقلی است.
وارد شدن عنصر « سمع » در بنای مکتب کلامی شیخ مفید موجب آن شده است که به مدد بیانات ائمه (علیه السّلام) بسیاری از مباحث دشوار که دست یافتن به سخن حق در آن، مسیری طولانی را می طلبد، به آسانی در مجموعه ی کلامی آن بزرگوار جای گیرد و خط سیر کلامی شیعه پس از مفید را از انحراف ها و اضطراب های فکری نجات بخشد.
برای نمونه، می توان اشاره کرد که در مسئله ی صفات باری، معتزله از نفی صفات در کلمات واصل بن عطا، و نظریه ی نیابت ذات از صفات، تا رسیدن به نظریه توحید به معنای عدم زیاده ی صفات بر ذات و این که صفات حق تعالی عین ذات او در وجود است، راه درازی را پیموده اند، در حالی که این مسئله در کلمات مفید، متخذ از سمع یعنی نهج البلاغه و روایات صادره از ائمه (علیه السّلام) است. حتی از این روایات استفاده می شود که این مباحث در زمان ائمه (علیه السّلام) میان شیعیان مطرح بوده و درباره ی آن از منبع لایزال علم اهل بیت استفاده می کرده اند.
نکته ی قابل توجه این است که در رساله های مختصر کلامی مانند: « النکت فی مقدمات الاصول » حتی در باب صفات باری نیز – که در اوائل المقالات استدلال سمعی را مرجع یگانه در آن باب معرفی می کرد – به استدلال عقلی در کنار استدلال سمعی متوسل می شود. مثلاً در این عبارت:
« فإن قال: مَا الدَّلیل عَلی اِنَّه قادر؟ فَقُل: تَعلّق الأفعال بِه مَع تَعَذّرَها فِی البِدائَه عَلَی العَاجِز … » و باز: « مَا الَّذی یَدُلُّ عَلَّی اِنّه عالِم؟ فَقُل: ما فی أفعالِه من الاتقان و التَّظافُر عَلَی الاِتِّساق، و تعذّر ما کان بِهذِه الصِّفَه فِی البِدائَه عَلَی الجاهِل » و به همین ترتیب در باب سمیع و بصیر و حکیم و هکذا.
این را نمی توان عدول از مبنای یاد شده در اوائل المقالات به شمار آورد. پیش تر گفته شد که به احتمال قوی رساله های مختصری که شیخ مفید به ترتیب سؤال و جواب نوشته، دستورالعملی برای نوآموزان جدل کلامی یا شیعیان دوردستی است که به استادی چون مفید دسترسی ندارند و شیخ بزرگوار در آن رساله ها، ممشای بحث عقلی را که برای مواجهه با هر مخاطبی قابل استفاده تر است، برگزیده است.
بدین گونه مشخص می گردد که جمع میان حجت عقلی و دلیل نقلی در مشی کلامی مفید یکی از کارهای برجسته و ابداعی آن استاد کلّ است » ( همان، ص 43 ).
این پیام، که بخش اعظم مباحث آن در این جا نقل گردید، دلالتی است بر اهمیتی که شیخ مفید در توسعه و گسترش معارف شیعی داشت. بدیهی است چنین شخصیتی با این نقش و جایگاه مهم شایسته ی آن است که از جوانب گوناگون مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد تا مشخص شود این شخصیت شیعی تا چه میزان در پیشبرد معارف شیعی و تمدن بزرگ اسلامی نقش ایفا کرده است.
منبع مقاله :
ولایتی، علی اکبر، (1391)، شیخ مفید، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول