نویسنده: دکتر علی اکبر ولایتی
شیخ مفید در نیمه ی اول قرن چهارم هجری ( 336/ 338ق ) متولد شد و در نیمه ی دوم قرن پنجم ( 413ق ) درگذشت. این مقطع تاریخی را باید عصر طلایی تمدن اسلامی در رشد فرهنگی و فکری و تمدنی دانست؛ بسیاری از جلوه های ماندگار و جاودانه ی تمدن اسلامی محصول این دوران است که از جمله ی آن هاست آثار و نوشته های شیخ مفید.
برای فهم بهتر زمانه ی شیخ مفید و درک دورانی که این عالِم بزرگ در آن می زیست، لازم است ابتدا مروری بر اوضاع و شرایط سیاسی و اجتماعی این مقطع داشته باشیم. البته باید یادآور شد که در بررسی آن مقطع نه شاهد حکومتی واحدیم، نه شاهد سیاست حکومتیِ واحدی. چند گونه حاکمیت با تنوعی از شیوه های اعمال قدرت و سیاست از مشخصه های سیاسی این دوران است و باید در بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی این دوران به این موضوع مهم توجه داشت. بر این اساس، در این مقطع، حکومت های محلی متعددی در کنار خلافت عباسی حضور داشتند که به اختصار به آن ها می پردازیم.
خلافت عباسی در قرن سوم هجری با دو بحران اصلی مواجه گردید: بحران اول در سطوح ساختاری و سازمانی نظام خلافت بود و بحران دوم شکست برتریِ علمایِ دینیِ حوزه ی رسمی دستگاه خلافت بود.
در توضیح بحران اول باید گفت که ساختار حکم رانیِ مبتنی بر دستگاه خلافت مرکزی و اداره ی سرزمین های وسیع جهان اسلام از طریق دستگاه اداری متمرکز خلافتی و انحصار آن در دست قبایل و گروه های عرب دو قرن بیش تر دوام نیاورد. از آغاز قرن سوم هجری، علی رغم حضور یکی از خلفای جبار، مأمون، در رأس دستگاه خلافت عباسی، سازمان و ساختار سیاسی دستگاه خلافت به سمت تمرکز زدایی و تقویت قدرت های محلی پیش رفت. در سرزمین های ایران، برای نخستین بار طاهریان حکومتی نیمه مستقل را پایه گذاشتند و بسان نخستین قدرت نیمه مستقل در شرق ایران ظهور یافتند. اقدامات طاهریان سرآغاز شکل گیری حکومت های محلی بود که از آن به بعد به تدریج در ایران سر برآوردند و هرکدام بخش هایی از ایران را در کنترل خویش گرفتند. نوع رابطه ی هر یک از این حکومت های محلی با خلفای بغداد متفاوت بود. از آن میان، در مقایسه با دیگر حکومت ها، طاهریان روابطی بهتر با خلفای بغداد داشتند. در مقابل، صفاریانِ سیستان در کشمکش دائمی و همیشگی با خلفای عباسی بودند. سامانیان نیز روابطی دوستانه با عباسیان برقرار کرده بودند. صرف نظر از نوع روابط این حکومت ها با خلفای عباسی، باید توجه داشت که حضور این حکومت ها به معنای ضعف قدرت خلفای عباسی و فروپاشی نظام متمرکز خلافتی بود و این درواقع همان بحران ساختاری بود که قدرت خلفا را برای همیشه محدود ساخت. البته باید گفت این بحران ساختاری توأم با بحران داخلی دیگری بود: قدرت گرفتن گروه های ترک تبار در ساختار اداری و سیاسی مرکز خلافت که این هم به تضعیف خلفا در قرن سوم و اوایل قرن چهارم انجامید.
اما بحران دومی که خلفای عباسی از قرن سوم با آن مواجه شدند – هرچند در قرن دوم هم به صورتی پراکنده وجود داشت – رشد و توسعه ی فعالیت گروه های شیعی و پیروان ائمه ی معصومین (علیه السّلام) بود که پیش از هر چیز سلطه ی عباسیان را به چالش کشیده بودند و قدرت آنها را نامشروع می دانستند. این حکومت ها ابتدا در نواحی شمالی ایران سر برآوردند و پس از آن به پیشروی در دیگر نواحی پرداختند و درنهایت در نیمه ی اول قرن چهارم بغداد را نیز به زیر سلطه درآوردند.
وضعیت شیعیان در عصر مفید
شیعیان از آن هنگام که رسول الله (صلی الله و علیه و آله و سلم) رحلت فرمود تا پایان قرن سوم هجری، وضع ناگواری داشتند؛ زیرا دولت های بنی امیه و بنی عباس که از نفوذ امامان (علیه السّلام) در بین مردم ترس فراوان داشتند می کوشیدند شیعیان را همواره تحت فشار نگه دارند. و این ترس را گاه با چهره ی دوستی و گاه با خنجر دشمنی نشان می دادند. حکام قطع رابطه ی کلّی بین شیعیان و رهبران آنان یعنی ائمه (علیه السّلام) را وجه همت خود قرار داده بودند. از این رو، در سراسر ممالک اسلامی، از دورترین نقطه افریقا و اسپانیای آن روز تا مصر و روم شرقی و مرز چین، که همه در تسلط خلفای اموی و عباسی قرار داشت، شیعه در محدودیت بسیار و فشار فراوان بود. آنان از هرگونه آزادی عمل ممنوع و از ابراز عقیده و انجام فعالیت اجتماعی محروم بودند. برخی در زندان ها جان می دادند و برخی در تبعید. خفقان و فشار دستگاه های حکومتی آن قدر زیاد بود که برخی از امامان را در پادگان ها تحت نظر داشتند تا هیچ گونه رابطه ای با شیعیان نداشته باشند. ( لقمانی، ص 23-24 ).
یکی از شهرهایی که مذهب و تفکر شیعه در آن رسوخ کرد و در ضمیر و اندیشه ی مردم آن جای گرفت، بغداد بود. از زمان امام جعفرصادق (علیه السّلام) به بعد، برخی از ائمه اطهار (علیه السّلام)، از جمله امام کاظم (علیه السّلام) و امام جواد (علیه السّلام) مدتی در آن شهر سکونت کردند و سرانجام، در همان جا نیز به شهادت رسیدند. هم چنین دانشمندان و رجال شیعه نیز از آغاز بنای بغداد به آن رفت و آمد داشتند و گاه در آن ساکن شدند. در زمان غیبت صغری نیز نواب اربعه، که مرجع عموم شیعیان بودند، در بغداد زندگی می کردند. این شهر به تدریج، مرکز عمده ی شیعیان شد تا سرانجام، در قرن چهارم هجری با تسلط امیران آل بویه، دانشمندان شیعه به این شهر مهاجرت کردند و برخی از آنان سرپرستی امور شیعیان و سادات را به عهده گرفتند. ( یاوری، ص 96 ).
از اواسط قرن چهارم هجری به بعد بود که محدودیت های شیعیان و قتل آنان و غارت اموالشان در مناطق مرکزی جهان اسلام کاهش جالب توجهی یافت، از یک طرف، خلفای فاطمی که شیعه ی اسماعیلی بودند، در مصر دولت نیرومندی تشکیل دادند؛ که با تشکیل این دولت از ابهت و جلال دربار بغداد کاسته شد؛ و از طرفی سیف الدوله حمدانی و حاکمان آن خاندان در شام حکومت می کردند که آن ها نیز شیعه بودند.
در این جا بیشتر به شرح این حکومت های شیعی خواهیم پرداخت که در زمان شیخ مفید بغداد را در کف اقتدار خویش گرفته بودند.
نخستین حکومت های شیعی در ایران
علویان طبرستان
علویان طبرستان از نخستین حکومت های شیعی و برخاسته از نواحی شمالی ایران بودند. چنان که می دانیم طبرستان از نواحی ای بود که دیرتر از مناطق دیگر ایران، اسلام بدان راه یافت. این منطقه تا قرن سوم از طریق والیانی اداره می شد که خلفای اسلامی بدان جا گسیل می داشتند و آنان امور این منطقه را در اختیار گرفته بودند. با قدرت گرفتن طاهریان در شرق ایران، آنان به نیابت از دستگاه خلافت به پیشبرد سیاست های خلفای عباسی از یک سو و تأمین منافع سیاسی و اقتصادی خود از سوی دیگر می پرداختند. امرای طاهری که در این زمان منطقه دیلم و طبرستان را در ید اقتدار خود داشتند با انتصاب و گماشتن نزدیکان خویش منطقه ی طبرستان را اداره می کردند. در 237 ق، سلیمان بن عبدالله به حکومت طبرستان منصوب شد. سلیمان فردی مقتدر در اداره ی امر حکومت نبود و همین امر باعث شد تمامی امور حکومتی را به شخصی به نام « محمد بن اوس بلخی » بسپارد. در آن زمان حکومت آمل و رویان و چالوس در دست محمد بن اوس بود. محمد بن اوس پسر خود، احمد را به حکومت چالوس و کلار منصوب کرد و به گفته منابع تاریخی وی و پسرش ستم های فراوان به مردم طبرستان کردند. ابن اسفندیار در گزارش خود از روزگار حکم رانی محمد بن اوس این گونه می آورد: « ظلم و استهزا و استخاف به جایی رسانیدند که مردم جمله ی املاک بفروختند و کسانی که ثروتی داشتند خانه ها باز گذاشتند و به ولایات دیگر نقل کرده، هر سال سه خراج سِتَدَندی، یکی برای محمد بن اوس و یکی برای پسر او و دیگری برای مجوسی که وزیر ایشان بود. » ( ابن اسفندیار، ج1، ص 223-224 ).
وقتی ستم های محمد بن اوس در منطقه ی رویان عرصه را بر مردم تنگ ساخت، مردم نزد سادات علوی تظلم خواهی کردند تا آن ها را از شر اعمال ظالمانه ی دستگاه حکومتی محمد بن اوس و نزدیکانش رهایی بخشند. سرانجام نزد محمد بن ابراهیم از سادات علوی در کُجور (1) رفتند و گفتند ما از دست ستم جماعت محمد بن اوس به جان آمدیم و مقتدای اهل اسلام همیشه شما و آباء و اجداد شما بودند. ما می خواهیم که سیدعالی را بر خود حاکم گردانیم، تا در میان ما به عدالت رفتار کند. باشد که با تو بیعت کنیم تا به برکت تو از ستم حاکم طاهری رهایی یابیم ( آملی، ص 87 ). وی خود دعوت مردم را به رهبری قیام نپذیرفت، ولی یکی از منسوبین خود به نام حسن بن زید علوی را که در ری بود بدین منظور پیشنهاد کرد. بنابراین، قاصد اهل رویان و کلار همراه با نامه ی محمد بن ابراهیم برای دعوت سیدحسن به ری رفت. این علوی، که در مدینه به دنیا آمده بود و مدتی از عمر خود را در ری گذرانیده بود، دعوت اهالی طبرستان را پذیرفت.
« در سال 250، به دنبال بیعت مردم کُجور و کَلار، ( حسن بن زید ) اولین خطبه ی خود را در روز عیدفطر خواند که در آن بر قبول متابعت کتاب و سنّت و اقامه ی امر به معروف و نهی از منکر سخن رفت و به هر حال اندکی بعد با بیرون راندن عمّال طاهریان، قدرت وی در بخشی از طبرستان تثبیت شد. رویارویی حسن بن زید، که به آمل رفته بود، با محمد بن اوس، پیشکار سلیمان بن طاهر، که برای فرونشانی قیام از ساری حرکت کرد، اجتناب ناپذیر شد. در جنگ هایی که روی داد آمل و ساری چند بار دست به دست گشت و بالآخره در جنگ نهایی سلیمان بن عبدالله، ولایتدار طبرستان، فرار کرد و حسن بن زید پس از ضبط ولایت، ساری را تختگاه خویش ساخت و اسپهبدان جبال هم از در معذرت و مطاوعت درآمدند. آن گاه به دماوند و فیروزکوه و نواحی ری نیز داعیانی گسیل کرد و به آسانی آن مناطق را به حکومت علویان افزود ( مسعودی، ج2، ص 600-650 ).
بدین ترتیب، بنیان حکومت علویان طبرستان ریخته شد. آنان مناطقی از نواحی شمالی ایران را در اختیار داشتند و در نزاع دائمی با قدرت های هم جوار خود و نیز خلافت عباسی بودند. تا زمانی که طاهریان نواحی شرقی و شمالی ایران را در اختیار داشتند، نزاع اصلی حسن بن زید با آنان بود. اما پس از فروپاشی حاکمیت طاهریان، صفاریان به دشمن علویان طبرستان و حسن بن زید تبدیل شدند. یعقوب لیث صفاری که گسترش نفوذ و سیطره ی علویان را خطری برای خود می دانست، در 260ق با لشکری گران عازم جنگ با حسن بن زید شد، حسن در این جنگ شکست خورد و بخشی از قلمروش، آمل و ساری و گرگان، به دست یعقوب افتاد، اما چون سپاه یعقوب گرفتار باران سیل آسا و گل و لای زمین شد از ادامه ی تعقیب حسن بن زید دست برداشت و بار دیگر طبرستان به دست علویان افتاد ( خضری، ص 117 ). درگیری های بعدی حسن بن زید با سرداران ترک خلفای عباسی بود. در کل، حکومت حسن بن زید صرف تقویت و تحکیم بنیان های حکومت علویان شد. این دوران تا سال 270ق با مرگ وی، بر اثر بیماری، ادامه یافت ( ابن اسفندیار، ج1، ص 249 ).
حسن بن زید پیش از مرگ برای برادر خود محمد بیعت گرفت که وی نیز در حدود هفده سال حکومت کرد. محمد بن زید به داعی صغیر شهرت داشت. محمد بن زید در دوران حکومت خود با مشکلات و بحران های زیادی مواجه بود که آخرین آن ها، مقابله با امرای سامانی، وی را از پای درآورد؛ محمد بن هارون سرخسی از فرماندهان سامانی در جنگ وی را شکست داد و به قتل رساند. نتیجه این جنگ تسلط سامانیان بر طبرستان بود ( فرای، ج5، ص 180-181 ). این آغاز دو دهه وقفه در حکم رانی علویان بود که تا سال 301ق ادامه یافت. در این سال، حسن بن علی معروف به ناصر کبیر قیام کرد ( جعفریان، ص 103 ). وی توانست اقتدار از دست رفته علویان را باز گرداند. منابع تاریخی از این فرمان روای علوی به نیکی یاد کرده اند. مرعشی در کتاب خود درباره ی او می نویسد: « سیدناصر مدت چهارده سال به اجتهاد و علم مشغول بود [ … ] تا وقتی که اهالی گیلان و دیلمان سید را به استخلاص طبرستان رغبت نمودند. سید متوجه طبرستان شد [ … ] و [ در سال 301ق ] به آمل شد و به سرای حسن بن زید نزول فرمود و با خلق طریقه ی انصاف و عدل پیش گرفت و گناه ها عفو فرمود [ … ] » (مرعشی، ص 216-221 ).
پس از ناصر کبیر و بعد از بروز درگیری و بحران داخلی، حسن بن قاسم معروف به داعی صغیر به حکومت رسید ( ابن اسفندیار، ج1، ص 275 ). یکی از مشکلات پیش روی حسن بن قاسم، مخالفت فرزندان ناصر با جانشینی او بود، ولی خیلی زود مسئله به نفع داعی صغیر پایان پذیرفت. حسن بن قاسم بعد از فراغت از اختلافات داخلی به تصرف نواحی جدید اندیشید. او لیلی بن نعمان را در 309ق به سوی سمنان و دامغان فرستاد و وی توانست این نواحی را به تصرف خود درآورد. ولی در جنگی که با سامانیان داشت آن ها را از دست داد و لیلی بن نعمان نیز کشته شد. سرانجام پس از حمله های متوالی سامانیان، در سال های 310ق/ 316ق، به آمل، حسن بن قاسم جان خود را در میدان جنگ از دست داد ( مرعشی، ص 221 ).
پس از حسن بن قاسم، فرماندهان نظامی برجسته ی این حکومت راه خود را از علویان جدا کردند و بدین سان حکومت علویان راه سقوط پیمود و در جریان ضعف تدریجی آن ها، فرماندهان نظامی برجسته ی این حکومت مانند اسفار بن شیرویه، مرداویج زیاری، و لیلی بن نعمان به تکاپوی کسب قدرت افتادند. یکی دیگر از این فرماندهان پسران بویه ی ماهی گیر بودند که آنان نیز فعالیت های خود را آغاز کردند ( شبانکاره ای، ص 89 ).
آل بویه
کلود کاهن درباره ی اهمیت آل بویه می نویسد: « آل بویه سلسله ی مهمی است که حلقه ی اتصال میان استیلای اولیه ی اسلام [ در ایران ] و فتوحات ترکان در قرن پنجم قمری ( یازدهم میلادی ) را تشکیل می دهد. [ … ] آن ها از گروهی از دیلمیان منشأ گرفتند که اسلام ( تشیع ) آورده بودند و در گروه های بزرگی وارد ارتش های شرق اسلامی و ارتش خلافت می شدند » (کاهن، 1383، ص 30-37 ).
ابوشجاع بویه بن فناخسرو بزرگ آل بویه و پدر برادرانِ بویه بود؛ وی وضعیت مالی مناسبی نداشت. مردی فقیر و بی بضاعت بود و از ماهی گیری ارتزاق می کرد ( نخجوانی، ص 187 )
ابن اثیر در الکامل ( ج13، ص 290 ) این قضیه را رد می کند. منابع تاریخی دیگر مانند مستوفی در تاریخ گزیده ( ص 409 ) نسبِ آل بویه را به بهرام گور می رساند. ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابی کتابی درباره ی نژاد آل بویه به نام تاج تألیف کرد و سلسله نسب دیلمیان را به بهرام گور رساند (مدرسی چهاردهی، ص 103-125 ) که مستوفی نیز این مطلب را از وی گرفته است.
اما آنچه بسیاری از منابع بر آن تأکید دارند تعلق آل بویه به طبقات فرودست جامعه است و نسب سازی های بعدی تنها پس از قدرت گرفتن آن ها ساخته و پرداخته شده است.
« ابوالفضل شیرازی، وزیر معزالدوله، از قول او نقل کرده است که من در دیلم برای خانواده ام هیزم حمل می کردم. روزی خواهر بزرگم گفت که هیزمی که امروز آورده ای کافی نیست، یک پشته ی دیگر بیاور، گفتم: دیگر نمی توانم و تا می توانستم آوردم. گفت: اگر بیاوری دو گرده نان از نانی که می پزم زیادتر به تو می دهم. یک پشته ی دیگر آوردم و از خستگی نزدیک بود تلف شوم. خواهر گفت: اگر یک پشته ی دیگر بیاوری، علاوه بر دو گرده نانی که بر جیره ی نانت اضافه می کنم یک پیاز هم به تو خواهم داد. من باز یک پشته ی دیگر هیزم بردم و خواهرم به وعده ی خود عمل کرد. بعد از آن به لطف خداوند، حالم تغییر کرد و در وضعی که می بینی قرار گرفتم. وزیر ابوالفضل شیرازی گفت که معزالدوله، داستان مزبور را بارها در حضور جمع در مقام افتخار بیان می کرد و هیچ کتمان نمی داشت و اگر غیر از این بود، من آن را نقل می کردم » ( الهامی، ص 16-27 ). این گونه روایت ها و گزارش های تاریخی مؤید نسب فرودست آل بویه است و روایت های دیگر درباره ی انتساب آنان به شاهان باستانی ایران را نفی می کند.
علی و حسن و احمد پسران بویه بودند که به خدمت ماکان بن کاکی درآمدند. ماکان در خدمت امیر نصر بود و فرزندان ابوشجاع بویه نیز جزء لشکریان وی محسوب می شدند ( ابن اثیر، ج13، ص 213 ). در شرایط جنگ و نزاع بر سر تصاحب قدرت و تصرف مناطق و قلمروهای دیگر، فضای پر تنشی ایجاد شده بود که مدعیان قدرت هر کدام به نحوی در تلاش برای در دست گرفتن قدرت بودند. یکی از این مدعیان مرداویج بود، پس از غلبه ی وی بر اسفار بن شیرویه و تصرف ناحیه ی جبل و ری و گسترش قلمرو تا مناطق آمل و طبرستان، اتحاد دوستانه ی مرداویج با اسفار از هم پاشید و در جنگی که بین این دو رخ داد، مرداویج غلبه کرد و طبرستان و گرگان را به تصرف درآورد ( ابن مسکویه، ج5، ص 275 ).
پس از شکست ماکان، پسران بویه به مرداویج پیوستند. ابن خلدون می نویسد که آن ها مدعی بودند می خواهند بار هزینه ی خود را از دوش ماکان بردارند و در فرصتی که در آینده به دست خواهد آمد به وی خواهند پیوست ( ابن خلدون، ج2، ص 614 ).
مرداویج که در این زمان مناطقی به تصرف درآورده بود برای اداره ی سرزمین های تصرف شده به هر یک از سرداران خود حکومتی محلی اعطا کرد. در میان پسران بویه، علی، برادر بزرگ، حاکمیت کرج ابودُلَف را دریافت کرد. برخی از منابع از او به نیکی یاد می کنند؛ ابن اثیر در مورد او می گوید: « دلیر و سخی و کریم بود » ( ابن اثیر، ج13، ص 293 ).
وی با مردم به نیکی رفتار می کرد، بنابراین مورد توجه مردم بود و نام نیکش همه جا شایع شد، مردم به او متمایل شدند و دوستش داشتند. او بیشتر از دیگران به سپاهیان مزد و انعام داد و دل آنان را به دست آورد. سربازان کرج و خرمیان کوه های مجاور به وی پیوستند و او توانست برخی قلعه ها را فتح کند و بر شهرت خود بیفزاید ( فرای، ج5، ص 221 ).
شهرت علی نگرانی مرداویج را برانگیخت و برای همین دستور بازگشت آنها به نزد خود را داد. اما علی توجهی نکرد و عازم فتح اصفهان شد. در همان هنگام، سربازان دیلمی نیز به او پیوستند و این باعث افزایش قدرت علی بن بویه و درنهایت پیروزی او بر مرداویج شد. در این هنگام، علی برادر دیگر خود حسن را به نواحی جنوبی ایران فرستاد و وی همراه با برادر دیگر ایالات فارس و کرمان را تصرف کردند. به گونه ای که در 332ق سپاه دیلمیان وارد شیراز شد ( ابن اثیر، ج13، ص 299 ) علی بن بویه پس از آنکه وارد شیراز شد از الراضی، خلیفه ی عباسی، درخواست کرد که حکومتش را به رسمیت شناسد، خلیفه هم این درخواست را پذیرفت و برای او خلعت و علَم فرستاد. ( همان، ص 302 ). در همان هنگام اتفاقی دیگر رخ داد که علی را بیش از پیش قدرتمند ساخت؛ مرداویج کشته شد و نظامیان ترک به علی پیوستند و بدین ترتیب سلطه ی آل زیار پایان یافت ( فرای، ج4، ص 232 ).
پس از آن، علی برادر دیگر خود، حسن، را مأمور فتح نواحی دیگر کرد و با فتح نواحی غرب دیگر آنان مانعی برای پیش رَوی به سمت بغداد و مرکز خلافت نداشتند. ( اشپولر، ج1، ص 163 ). در این هنگام، ضعف و فتور در دستگاه خلافت، نزاع های داخلی امیران ترک، مرگ توزون امیرالامراء (334ق ) بغداد را با اغتشاش های چاره ناپذیر و غلبه ی ترکان سپاه مواجه کرده بود ( زرین کوب، ج1، ص 469 ). این وضعیت نابسامان آل بویه را تشویق می کرد که به بغداد حمله کنند و این شاید به قول زرین کوب، نوعی تحقق آرزوهای دیرینه ی زیدیه و شیعه ی دیلم و طبرستان بود ( زرین کوب، ج1، ص 486 ). احمد در آن هنگام منطقه ی خوزستان را تحت سلطه ی خود داشت و از همان جا به خلیفه المستکفی اطلاع داد که قصد ورود به بغداد را دارد، خلیفه که چاره ای جز پذیرش این درخواست پیشِ رو نمی دید به آن تن در داد و آل بویه ی شیعی در 334ق وارد بغداد شدند. خلیفه به هر یک از برادران بویه لقبی داد و علی را « عمادالدوله »، حسن را « رکن الدوله » و احمد را « معزالدوله » خواند و خطبه و سکه به نام ایشان نمود ( ابن اثیر، ج14، ص 167 ).
بدین شکل بود که مجاهدت ها و تلاش های آل بویه به ثمر نشست و مرکز اداره ی خلافت اسلامی هم به دست آنان افتاد. آل بویه که شیعی بودند توانستند خلفای عباسی را تحت انقیاد خود درآورند و عصری نو در تاریخ خلافت عباسی ایجاد کنند.
ابن طقطقی در کتاب الفخری فی الآداب السلطانیه و الدُّوَل الإسلامیه درباره ی دولت آل بویه می نویسد: « پیدایش دولت آل بویه را هیچ کس پیش بینی نمی کرد و حتی جزئی از عظمت آن را نیز تصور نمی کرد، لیکن دولت مزبور بر عالم چیره شد و مردم جهان را مقهور خود کرد و بر مقام خلافت استیلا یافت. پادشاهان آل بویه خلفا را عزل و نصب کردند و وزرا را به کار واداشتند و از کار برکنار کردند، و بدین سان کلیه ی امور بلاد عجم و عراق را زیر فرمان خود درآوردند و رجال دولت متفقاً از ایشان اطاعت کردند. او می افزاید که جالب این است که آن همه عظمت پس از تنگ دستی و بینوایی و خواری و نیازمندی و دست و پنجه نرم کردن با رنج و ستم نصیب آنان شد؛ زیرا جدّ ایشان ابوشجاع بویه و پدر جد او جملگی مانند سایر رعایای فقیر در بلاد دیلم به سر می بردند و بویه خود به ماهی گیری اشتغال داشت. از این رو بود که معزالدوله پس از تصرف بلاد همواره به نعمت خداوند معترف بود و می گفت: من در آغاز زندگی هیزم می چیدم و روی سر نهاده می بردم ( نقل از الهامی، ص 16-27 ).
بنابراین، آل بویه نخستین دولت شیعی قدرتمند را بنا نهادند و این قدرت گیری آن ها در نیمه ی نخست قرن چهارم هجری مصادف با قدرت گیری دولت شیعی فاطمیان مصر (2) بود. و قدرت یابی هم زمان دو دولت شیعی قدرتمند مترادف با فروپاشی اقتدار خلفای سنی مذهب بود.
یکی از پژوهشگران بر این نظر است که: « آنچه موجب جسارت دیلمیان در پیشروی به سوی بغداد و تسلط بر خلافت عباسی شد، پایبندی آنان به فرهنگ ایرانی و گرایش به مذهب تشیع بود. موقعیت جغرافیایی سرزمین دیلم، موجب شده بود تا کمتر دست خوش تهاجم بیگانگان و تغییر و تحول سیاسی و فرهنگی قرار گیرد. این وضعیت آن جا را به پناهگاهی امن برای علویان تحت تعقیب و ناراضیان خلافت عباسی تبدیل کرد و در درازمدت سبب گرایش دیلمیان به مذهب تشیع و تضاد آنان با حکام خلافت عباسی شد. با تسلط آل بویه بر بغداد، موقعیت خلفای عباسی کاملاً متزلزل شد » ( ترکمنی آذر، ص 83-100 ).
از سویی دیگر، تصرف بغداد به دست آل بویه مقارن با قرن چهارم و دوره ای است که از آن به « رنسانس اسلامی » تعبیر می شود ( کرمر، ص 29 ).
کلود کاهن ( 1383، ص 156 ) درباره ی نظام حکومتی آل بویه می نویسد که نظام حکومت آل بویه در روابط خود با جمعیت سرزمین های قلمرو خود بر اشراف و توانگران شیعی متکی بود؛ حکومت آل بویه ی علویان، یا آن چنان که بیش تر مشهورند، طالبیان را به شکل هیئتی مستقل و وزنه ای در برابر عباسیان سازمان داد.
کاهن هم چنین معتقد است: « دولت مردان آل بویه سهم فراوانی در احیای شعایر مذهبی شیعه دارند به طوری که برخی معتقدند دوازده امامیان سازمان رسمی خود را در اکثر موارد به خصوص در مراسم سوگواری مدیون آل بویه بودند » ( کاهن، همان جا ).
همه ی این مسائل از اهمیت حکومت آل بویه حکایت دارد که می توان از جنبه های مختلف آن را بررسی کرد؛ موضوعاتی چون اهمیت این حکومت شیعی در رشد و گسترش تشیع، روابط آن با خلفای بغداد، تشکیلات حکومتی و ساختار اداری و دیوانی آن ها، ابعاد مهم رشد فرهنگی و تمدنی، اوضاع اجتماعی و اقتصادی هر یک مبحثی جداگانه در بررسی این خاندان حکومتگر ایرانی می طلبد. در این جا سعی بر آن است بیش تر بر مسائل مرتبط با این خاندان در مرکز خلافت توجه شود و دلیل سوق دهی بحث بدین سو، تلاش برای برقراری ارتباط بین بسترهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و تمدنی در این دوره با زندگی و حیات شیخ مفید است. در خلال طرح مختصر این مباحث به اهمیت این حکومت و نیز دوران رشد تمدنی قرن چهارم در بسترسازی و آماده سازی زمینه های لازم برای رشد عالمانی چون شیخ مفید بیش تر پی خواهیم برد.
آل بویه و خلفای عباسی
قدرت گرفتن حکومت شیعی آل بویه در بغداد به معنای زوال حاکمیت خلفای سنی نبود، بلکه آن ها دورانی نوین را برای خلفای بغداد رقم زدند. پیش از آن، خلفای عباسی دیرزمانی تحت سیطره ی نظامیان ترک بودند. در سراسر این دوره ی سیطره ی ترکان، خلفای بغداد تنها به مقام مذهبی خویش اکتفا کرده بودند و قدرت سیاسی و نظامی عملاً در اختیار دستگاه دیوانی و ترکان نظامی بود. با ظهور آل بویه و ورود آن ها به بغداد خلفای بغداد دورانی دیگر از ضعف و فقدان اقتدار را تجربه کردند. به نظر یکی از نویسندگان: « با تسلط آل بویه بر بغداد، موقعیت خلفای عباسی کاملاً متزلزل شد. عملکردها، اندیشه های متفاوت، و میزان قدرت امیران بویه ای، جایگاه خلفای عباسی را در طول حکومت آل بویه تعیین می کرد. در مرحله ی اول، با ورود معزالدوله به بغداد، اقتدار معنوی و دنیوی خلفای عباسی کاملاً محدود شد. این امر با روی کار آمدن عزالدوله که در مذهب تشیع مصمم تر می نمود، تشدید گردید. در مرحله ی دوم، عضدالدوله سعی داشت در روابط خویش با خلیفه، موضع معتدل تری در پیش گیرد، ضمن آن که اندیشه ی دست یابی به مقام معنوی خلافت و جمع آن با قدرت دنیوی امیران و پادشاهان ایرانی را در سر می پروراند. در مرحله ی سوم، جانشینان عضدالدوله خود دچار ضعف شدند و مشکلات داخلی حکومت آل بویه آنان را از بغداد و خلفای عباسی غافل کرد و خلفا با توسل به قدرت های موازی و رقیب آل بویه، درصدد برآمدند تا اقتدار معنوی و دنیوی پیشین را بازستانند. ( ترکمنی آذر، ص 83-100 ).
در ابتدای قدرت گرفتن آل بویه، شاهد نخستین چالش بین این خاندان و خلفای بغداد هستیم. « مستکفی با معزالدوله ( احمد ) اختلاف پیدا کرد و دلیل این تیرگی و اختلاف روابط آن بود که گویا خلیفه قصد شرکت در توطئه ای برای قتل احمد را داشته است. بنابراین خلیفه را دستگیر و چشمانش را کور کردند و المطیع لله را به جای او نشاندند ( ابن اثیر، ج14، ص 168 ). ابن اثیر علت برکناری خلفا را این گونه توضیح داده است که دیلمیان شیعه بودند و [ … ] معتقد بودند که عباسیان خلافت را از شایستگان آن غصب کرده اند ( همان، ص 170 ). یکی از پژوهش های جدید مفصل تر به این موضوع پرداخته است و شرحی دقیق تر از این نخستین چالش جدی ارائه می دهد:
« معزالدوله نگران اقدامات او و اطرافیانش برای بازیابی قدرت بود. وی می بایست خلافت یا خلیفه را تغییر دهد. ابتدا درصدد برآمد تا خاندان خلافت را تغییر دهد و آن را به آل علی (علیه السّلام) منتقل کند. می خواست با ابوالحسن محمد بن یحیی زیدی علوی بیعت کند، ولی به صلاح دید وزیرش، صیمری، از این کار منصرف شد و خلیفه ای مطیع از عباسیان را به فردی از خاندان علی (علیه السّلام) ترجیح داد. صیمری معتقد بود که اگر خلیفه علوی باشد، معزالدوله ناچار خواهد بود از او اطاعت کند و چه بسا فقط به منزله ی فرمانده لشکر ایفای نقش نماید. صیمری گفته بود: « هرگز چنین مکن و کسی را که قوم تو فرمان بردار او باشند به خلافت منشان چه بسا به فرمان او تو را از میان بردارند ». خطر دیگری که تغییر خاندان خلافت به دنبال داشت، شورش عباسیان بود که در نظرشان، مشروعیت حکومت ها با فرمان خلیفه تأمین می گردید و خطر سوم از جانب خلفای فاطمی مصر بود که با از میان رفتن خاندان عباسی، درصدد گسترش قلمرو خود برمی آمدند و چون خود را وابسته به آل علی (علیه السّلام) می دانستند، مدعی تسلط بر بغداد و آل بویه نیز می شدند.
پس معزالدوله برای رسیدن به مقاصد آل بویه، تغییر خلیفه را که عملی تر و منطقی تر می نمود، بر تغییر خلافت از عباسیان به خاندان دیگر ترجیح داد. به زودی بهانه های لازم برای انجام این امر نیز فراهم گردید. به احمد بن بویه خبر رسید که مستکفی با حمدانیان علیه او توطئه می کند، اخبار و اسرار وی را به آن ها نوشته، به علاوه ی چیزها که از پیش از او به دل داشت. دستگیری رهبر شیعیانِ محله ی باب الطاق و اقدامات خلیفه در برقراری ارتباط با سرداران بویی، از جمله اسپهدوست و روزبهان بن خورشید، موجب نگرانی معزالدوله شد. ترتیب مهمانی از سوی پیشکار خلیفه و دعوت از سپاهیان ترک و دیلم نیز مزید بر علت گردید. برای همین، معزالدوله تصمیم گرفت کار را یک سره کند. وی در مجلس خلیفه حضور یافت و همراهانش با برنامه ای حساب شده، خلیفه را از تخت به زیر کشیدند و پس از انتقال او به کاخش، زندانی کردند. منشی و پیشکار خلیفه نیز بازداشت شدند. بوییان با ابوالقاسم بن فضل، ملقب به المطیع لله، بیعت کردند ( 335ق ). وی از رقیبان دیرین مستکفی در امر خلافت بود » ( ترکمنی آذر، همان جا ).
اما این چالش مداوم نبوده و روابط خلفا و حکام بویه ای همیشه توأم با تنش نبود. یکی از منابع می نویسد که امیر قدرتمند بویه ای، عضدالدوله، به زمین بوسی خلیفه می رفت تا این که با الطائع مراسله ای کرد و گفت درخواست من این است که سواره داخل دارالسلام شوم تا ممتاز باشم و موقعیتِ من و زیادیِ تکریم نسبت به من آشکار شود و خواهشم این است که در برابر خلیفه پرده ای زده شود تا کسی او را قبل از حضور من در پیشگاهش نبیند و قصدش از این کار این بود که مردم او را در حال بوسیدن زمین نبینند ( صابی، ص 59 ).
اگرچه دوران طلایی آل بویه در زمان عضدالدوله بود و با این که این امیر بویه ای نخستین کسی بود که عنوان پادشاه را برای خود اختیار کرد، اما برای حاکمیت خود نیازمند مشروعیت قدرتی بود که از جانب خلیفه به وی واگذار شد.
« الطائع به عضدالدوله گفت: خواستم آنچه را که خداوند تبارک و تعالی از امور رعایا و تدبیر آن، در جمیع جهات در خاور و باختر زمین به من سپرده به تو بسپارم به جز خاصه ی خود و اسبابی که از آن من است، پس تو این ها را با طلب خیر از خداوند بپذیر و متصدی شو. عضدالدوله گفت: خداوند مرا در فرمان برداری از سرور ما امیرمؤمنان یاری خواهد کرد، سپس عضدالدوله گفت: اکنون می خواهم که مطهر و عبدالعزیز بن یوسف و سران لشکر که با من داخل شده بودند بیایند تا سخن امیرالمؤمنین را درباره ی آنچه که مرا بدان مشرف کرده است بشنوند. و آن ها در صف جداگانه ای در برابر آستانه ی میان دو رشته ی مرتبه داران ایستاده بودند، نزدیک شدند طائع گفت: حسین بن موسی و محمد بن عمر و ابن معروف و ابن ام شیبان و زینبی را هم بیاورید، آن ها را نیز آوردند و همه پشت سر عضدالدوله را احاطه کردند و الطائع سخن خویش را در مورد تفویض کارها به او و سپردن امور به وی تکرار کرد و سپس رو کرد به طریف خادم و گفت طریف خلعت و تاج برای او بیاور ( همان، ص 61-62 ).
برخی بر این نظرند که این رفتار عضدالدوله به سود اهل سنت تمام شد و تأکید دارند که « پیروزی عضدالدوله بر عزالدوله به سود اهل تسنن و خلیفه ی عباسی بود. عضدالدوله سیاست مصالحه در پیش گرفت. او سعی داشت بر قدرت معنوی خلفا نیز دست یابد و آن را به خاندان بویه منتقل کند. از این رو، دخترش را در سال 369ق به ازدواج الطائع بالله، خلیفه ی عباسی، درآورد تا فرزند مشترک آن دو [ … ] مقبول تمامی مسلمانان، اعم از شیعه و سنی گردد » ( ترکمنی آذر، ص 83-100 ). اما درنهایت « خلیفه ی عباسی که به تمام خواسته های مدبرانه و سیاست مدارانه ی عضدالدوله به دیده ی تشریفات درباری می نگریست و شاید به علت آگاهی از هدف اصلی عضدالدوله، وصلت با دختر او را نوعی تشریفات و التفات بیش از حد به خاندان بویه تلقی کرد و دختر او را هیچ گاه زن رسمی خود ندانست و مسلماً فرزندی نیز از او متولد نشد ( همان جا ).
بنابراین، در روابط امرای بویه ای با خلفای عباسی شاهد رفتارها و رویه های متفاوتی هستیم. و این رفتارها به سیاست ها و نظرگاه های شخصی هریک از امرا بستگی داشت. مثلاً در مقابل سیاست مصالحه جویانه ی عضدالدوله، جانشینان بعدی مانند بهاء الدوله سخت گیری بیشتری در پیش گرفتند.
کاهن در یکی از مقالات پژوهشی خود ارزیابی متفاوتی از روابط خلفا و خاندان بویه ارائه می دهد. از نظر او، « تصرف [ بغداد ] به دست آل بویه، در راستای تلاش هایی بود که خلافت را تحت سلطه ی رؤسای نظامی قرار داد و موجب ترفیع مقام امیر شد، اما در این زمان واقعیت دیگر این بود که آل بویه شیعیانی راستین بودند و امکان داشت خلافت را، که مشروعیت آن نزد آنان بی معنا بود، براندازند. اما چنین اتفاقی رخ نداد. معزالدوله آگاه بود که شیعیان در اقلیت اند و اگر خلافت را در بغداد نابود کنند، در جای دیگری دوباره برپا می شود. بنابراین، بهتر این بود که خلافت را در زیر نفوذ خود نگه دارند؛ تا هم حکومت بر سُنّیان کشورش را مشروعیت بخشد و هم روابط دیپلماتیک حکومت خود را با جهان خارج تقویت کند. درواقع، آل بویه اقتدار رسمی خود را از خلافت می گرفتند و چنان رفتار می کردند که گویی صادقانه به مشروعیت خلافت عباسی اعتقاد دارند ( کاهن، 1383، ص 30-37 ).
کاهن معتقد است که « مسئله ی روابط آل بویه با خلافت بیش از هر چیز به گرایشات مذهبی آنان بستگی داشت. با این حال، در نظر فاتحان بویه ای بغداد، سیاست بر مذهب تقدم داشت. گفته اند که جامعه برای مدتی مشغول این بحث بود که معزالدوله، خلافت را به یک فرد علوی زیدی اعطا خواهد کرد یا خیر. ولی این سخن به زودی به کناری نهاده شد؛ زیرا در این صورت، اطاعت آل بویه از چنین خلیفه ای ضرورت می یافت. در حالی که در شرایط سُنی بودن خلیفه ی عباسی، خلیفه حداقل مشروعیتی داشت و اگر شیعه را تحمل می کرد سازش آل بویه با او سزاوار سرزنش نبود. آشکار است که آل بویه از تمام گروه های شیعی استقبال می کردند، اما خود از لحاظ سیاسی، اثناعشری بودند. آل بویه هیچ گاه اندیشه ی آزار اهل تسنن را به وسیله ی شیعیان در سر نداشتند. نه تنها هر دو مذهب در ارتش نمایندگانی داشتند، بلکه آل بویه تمایل داشتند که نوعی شیعه ی تحت الحمایه ی عباسیان تشکیل دهند ( همان جا ).
علاوه بر این تحلیل، باید این تفسیر را هم مدنظر داشت که « تسلط آنان بر خلفای عباسی، قدرت دنیوی و معنوی خلفا را رسماً محدود کرد. تنها امتیاز خلفا این بود که به نامشان خطبه خوانده می شد؛ امتیازی که آل بویه به آنان داده بودند. خلیفه ی عباسی، بقای خود را مدیون اغماض آل بویه از دست یابی به خلافت و انتقال آن به خاندان آل علی (علیه السّلام) بود. اختیارات حکومتی خلیفه به آل بویه تفویض شد و حق انتخاب صاحب منصبان دیوانی و قضایی و نظامی از آنان سلب گردید. بوییان، چند بار به دلایل مختلف، خلیفه ی عباسی را خلع کردند و فردی مطیع را بر مسند خلافت نشاندند. آل بویه، ترازوی قدرت حکومت و جامعه ی اسلامی را به طرف تشیع سنگین تر کرده بودند. آنان درصدد تلفیق آداب ایرانی و دیانت اسلامی ( از نوع شیعی ) بودند. تلاش عضدالدوله در دست یافتن به خلافت عباسی از طریق وصلت دخترش با خلیفه ی عباسی، حرکتی در همین راستا محسوب می شد؛ او می خواست منصب جدید خلیفه – پادشاه را با داشتن اختیارات کامل معنوی و دنیوی جامعه ی اسلامی ایجاد کند که موفق نشد. دوران آل بویه، دوره ی گسستگی از تسلط خلافت عباسی بود و تجربه ای مهم برای مردم ایران در رسیدن به استقلال سیاسی و کنده شدن از سیطره ی خلافت عباسی به همراه داشت. هرچند حکومت آل بویه، به دست سلجوقیان ترک – که برای مشروعیت یافتن حکومتشان، بر پایه های سست کاخ خلافت عباسی دست آویختند – برافتاد و کوشش ایرانیان شیعی مذهب برای مدتی دیگر متوقف یا کند شد، ولی قدرت خلافت عباسی هیچ گاه، به جایگاه نخستین خود بازنگشت » ( ترکمنی آذر، ص 83-100 ).
درنهایت و از مجموع این تفاسیر و گزارش ها باید این گونه برداشت کرد که آل بویه اگرچه بغداد را تصرف کردند و مانع از بازیابی اقتدار خلفا شدند ولی نه تنها به حذف خلفا اقدام نکردند، بلکه سیاست بهره گیری از موقعیت خلفا به سود سیاست های خویش را در پیش گرفتند. البته باید به یاد داشت که موفقیت یا ناکامی این سیاست تابع میزان اقتدار هر کدام از امرای آل بویه بود.
سیاست مذهبی آل بویه
تمامی دوران حیات شیخ مفید مقارن با حکومت داری آل بویه بود. چنان که خواهیم دید شیخ مفید دو یا چهار سال پس از ورود آل بویه به بغداد ولادت یافت. بی شک وضعیت مذهبی این دوران و سیاست های دینی آل بویه نقشی بسزا در شکل گیری اندیشه های شیخ مفید در زمینه های گوناگون داشته است و آگاهی از این وضعیت به فهم بهتر اندیشه های شیخ کمک خواهد کرد.
دوران آل بویه از منظر شیعه امامیه حائز اهمیت فراوان است، زیرا غیبت کبرای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در این دوران شروع می شود و این دوران وضعیت خاصی برای شیعیان امامی ایجاد کرده بود.
بی تردید می توان گفت که تشیع اثناعشری، نه تنها از لحاظ سازمان یافتن، بلکه حتی به خاطر بخشی از ساختار نظری خود، مدیون آل بویه بوده است. اهمیت ثروتمندان شیعه و « شریف » ها، یعنی کسانی که نسب عالی دارند ( علوی اند )، رفته رفته در اواخر دوره ی عباسی، آشکار شد. حکومت آل بویه، هم در نگه داری ارتش و هم در برقراری روابط اجتماعی خود با مردم محلی در عراق، به این ثروتمندان وابسته بود. حکومت، علویان را که معمولاً خود را « طالبیان » می نامیدند، به طبقه ای مستقل تبدیل کرد تا در برابر عباسیان توازنی ایجاد کنند. گرچه پیش از این، علویان تا اندازه ای با هم متحد شده بودند، ولی همواره از سوی عباسیان محدود می شدند. شیعیان اثناعشری برای مدتی طولانی رفتاری خنثی ( تقیه ) اتخاذ کرده بودند، شیعیانی که خود را در مبارزه ای فعال درگیر نمی کردند، مانع کار سنت گرایان و نظریه پردازان می شدند. اما اکنون آل بویه به جبران زمان از دست رفته به پا خاسته بودند. زمانی که کلینی، مؤلف قدیم ترین جامعِ روایی شیعه، در اوایل حکومت آل بویه در ایران درگذشت، فعالیت های علمی – دینی شیخ صدوق، مشهورترین فقیه امامی عصر، در ربع سوم قرن، مورد حمایت آل بویه قرار گرفت. پس از او علمای دیگری آمدند که در تشیع ایرانی نیز اهمیت یافتند ( کاهن، 1383، ص 30-37 ).
در تمامی دوران حکومت آل بویه، حمایت های جدی آن ها از تشیع، عالمان شیعی، تلاش برای بزرگداشت آیین ها و شرایع این مذهب دیده می شود و، به قول کاهن، تشیع اثناعشری از لحاظ سازمانی و نظری مدیون حکومت آل بویه است.
در 352ق، با دستور مُعزّالدوله، نخستین بار مراسم یادبود عاشورای حسین بن علی (علیه السّلام)، با عزاداری عمومی برگزار گردید، دکان ها بسته شد، خرید و فروش در بازار ممنوع شد، زنان با گیسوان آشفته، چهره های سیاه کرده و جامه های ژنده به صورت گروهی حرکت می کردند و بر سر و روی خود می زدند و به علت کثرت شیعیان، اهل سنت ممانعتی نمی کردند ( ابن جوزی، ج14، ص 150 ).
امرای آل بویه تمایل زیادی برای زیارت مشهدهای متبرکه داشتند. عضدالدوله در 371ق، عازم زیارت کربلا و نجف شد و پس از زیارت مرقد امام حسین (علیه السّلام)، عطایای بسیاری میان مردم آن جا پخش کرد. عزالدوله بختیار، پسر و جانشین معزالدوله، در 364ق همراه برخی بزرگان حکومتش برای زیارت به نجف رفت ( ابن مسکویه، ج6، ص 304 ).
جلال الدوله نیز در سال 341ق با فرزندان و جمعی از یاران خود برای زیارت رهسپار کربلا و نجف شد و در کربلا از جلوی قبرستان با پای برهنه به زیارت رفت. برخی از امرای آل بویه بنا به وصیت خویش در کنار همین مشاهد متبرکه دفن شده بودند. عضدالدوله نخستین کسی بود که در کنار مرقد حضرت علی (علیه السّلام) به خاک سپرده شده بود، شرف الدوله و صمصام الدوله نیز کنار پدرشان در مشهد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به خاک سپرده شدند. عزالدوله، به خاطر علاقه ای که به خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) داشت، جسد پدرش معزالدوله را به مقبره های قریش [ یعنی کاظمین ] حمل و آن جا دفن کرد. جلال الدوله نیز در کاظمین مدفون شد ( ابن اثیر، ج15، ص 139، 178 ).
موضوع دیگری که حمایت جدی آل بویه از تشیع را نشان می دهد احترام و اکرام آن ها در حق علمای شیعه است. چنان که بیشتر امرای آل بویه رفتاری توأم با احترام و اکرام با عالمان شیعی داشتند و در این باره می توان به نمونه های فراوانی اشاره کرد:
1. احترام رکن الدوله به شیخ صدوق؛
2.انس و علاقه ی عضدالدوله به شیخ مفید و ملاقات با وی و دادن هدیه به او به خاطر مناظره های عالمانه اش با علمای اهل سنت؛
3. عضدالدوله برای فقها و محدثان و متکلمان و مفسران مرسومات معین می کرد؛
4. جلال الدوله صلحا را زیارت می کرد؛
5.بزرگداشت بهاءالدوله در حق خاندان شریف رضی؛
6.دو برادر سید مرتضی و شریف رضی اختیاردار واقعی بغداد در نیمه ی اول قرن پنجم بودند.
آل بویه در کنار سیاست حمایت از تشیع سیاست مسالمت جویانه و تسامح آمیزی در برخورد با دیگر مذاهب اسلامی پیش گرفته بودند. به گونه ای که از دیدگاه نویسنده ی ایران در عصر آل بویه: « الزامات دینی چندان توجه آل بویه را به خود جلب نکرد و نگرش آن ها نسبت به مسائل دینی و اقراری، نگرشی لاقیدانه بود و ظاهراً تنها ملاحظات عملی دین نقشی نداشته است » ( فرای، ج4، ص 248 ). این نویسنده هم چنین معتقد است: « شاید بتوان گفت که نگرش دینی دولت پادشاهی در اوایل عصر آل بویه نگرشی بی طرفانه بوده است. آمده است که رکن الدوله شیعیان را واداشته بود که از مسجد آدینه ی شهر استفاده کنند و هزینه ی نگهداری و مرمت آن را بپردازند » (همان جا ).
موضوع مهم دیگری که در ارتباط با اوضاع مذهبی این دوران باید مورد ملاحظه قرار گیرد، وضعیت شیعیان امامیه است. همچنان که گفته شد آل بویه مقارن با عصر غیبت کبری به قدرت رسیدند. دوران غیبت کبری هم زمان با بروز وضعیت خاصی برای شیعیان بود.
در باب غیبت کبرای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مناسب است نظر یکی از شاگردان برجسته ی شیخ مفید، یعنی مؤلف کنزالفوائد، را نقل کنیم وی معتقد است: « از آن جا که دشمنان در پی امام زمان اند، تا او را نابود سازند، بنابراین ایشان به امر خداوند پنهان گشته و دستش از اجرای فرامین و احکام کوتاه است؛ زیرا لزوم پرداختن به اجرای احکام، مشروط به در دست داشتن قدرت از سوی آن حضرت است و چون این امر حاصل نیست، تقیه و غیبت برای پرهیز از زیان جانی به حکم عقل و شرع جایز است ( کراجکی، ج1، ص 436-437 ).
چنان که می دانیم در زمان غیبت صغری شیعیان امامیه از طریق نواب خاصی که نواب اربعه نامیده می شدند با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مربوط بودند. آنان از جانب امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سؤالات مردم پاسخ می دادند و توضیحات صادره از جانب آن حضرت را بر مردم می خواندند. جاسم حسین در توضیح این شیوه ی ارتباط با پیروان می نویسد که حضرت صادق (علیه السّلام) نخستین امامی بود که نظام زیرزمینی ارتباطات را بنیاد نهاد. هدف از پایه گذاری چنین بنیادی این بود که افراد تشکیل دهنده ی آن، علاوه بر تبلیغ و ارتباط با ائمه (علیه السّلام)، کار گردآوری خمس و زکات و انواع دیگر وجوهات شیعیان را برای امامان (علیه السّلام) انجام دهند ( حسین، ص 134 ).
در 329ق غیبت صغری پایان یافت و غیبت کبری آغاز شد که در آن رابطه ی جامعه ی شیعه با امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قطع گشت و برخی مسئولیت های اجتماعی امام به عالمان دینی واگذار شد. نعمانی در کتاب غیبت وضع شیعیان را در ابتدای غیبت چنین بیان می کند: « گروه هایی را می بینیم که به مذهب شیعه منسوب و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیه السّلام) وابسته اند و به امامت اعتقاد دارند اما متأسفانه می بینیم همینان دچار تفرقه و چنددستگی در مذهب شده اند و واجبات الهی را سست می گیرند و رو به محرمات الهی آورده اند و یا محرمات را کوچک می شمارند، پاره ای درباره ی امام غلو کرده و بعضی بسیار کوتاه آمده اند و به جز اندکی بقیه ی آنان در مورد امام زمان خود و ولی امر و حجت پروردگارشان به شک افتاده اند و دودل شده اند در حالی که خداوند او را به علم برگزیده است » (نعمانی، ص 300 ). نعمانی حتی از تردید برخی از شیعیان آن زمان نسبت به غیبت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سخن می گوید: « تمامی احادیثی که نقل کرده ام دلالت بر احوال گروه های شیعه ای دارد که با گروه اندکی که بر امامت فرزند حسن بن علی (علیه السّلام) اعتقاد دارند مخالفت می کنند و می گویند آن بازمانده کجاست و تا کی از دیده ها پنهان خواهد بود و چه مدت خواهد زیست، در حالی که او بیش از هشتاد سال دارد [ … ] پاره ای از مخالفان معتقدند آن حضرت مرده است، پاره ای ولادت او را منکرند، کسانی را که به غیبت آن حضرت معتقدند تمسخر می کنند و عده ای دیگر مدت غیبت را طولانی تر می انگارند » (همان، ص 226-227 ).
جاسم حسین هم می گوید: « با توجه به اخباری که درباره ی بیست سال پس از شروع غیبت کبری وجود دارد حیرت و ناامیدی از بازگشت سریع امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ویژگی بارز محافل امامیه [ در آن زمان ] بوده است ( حسین، ص 222 ).
حال با توجه به چنین شرایطی بهتر می توان به اهمیت ظهور عالمانی چون شیخ صدوق و شیخ مفید پی برد. عالمانی که افزون بر استحکام بخشی به کلام و فقه شیعی به روشنگری و زدودن شبهه ها و ابهام ها پرداختند. در فصل سوم خواهیم دید که شیخ مفید در این راه مجاهدت ها و تکاپوهای فراوانی به خرج داد و در بسیاری از زمینه ها در کلام، فقه، حدیث شیعی بنای مستحکمی بنیان نهاد.
اختلافات مذهبی
پس از بررسی سیاست آل بویه در بغداد در ادامه نگاهی به فضای اختلافات و نزاع مذهبی در این دوران خواهیم انداخت.
در عصر آل بویه عموم مردم در ایران و عراق متدین به دین اسلام از مذاهب مختلف بودند. اقلیت هایی هم از پیروان ادیان دیگر در آن نواحی یافت می شدند. بیشتر مردم ایران و عراق تابع یکی از مذاهب اربعه بودند. در این میان، اکثریت با حنفی ها بود، سپس شافعی ها قرار داشتند. گروهی هم حنبلی مذهب بودند و مذهب مالکی به ندرت در این حدود دیده می شد. ابن الانباری در ضمن شرح حال ابن فارِس، لغویِ معروف قرن چهارم، می گوید: « او شافعی بود و زمانی که برای تعلیم پسر فخرالدوله به ری آمد، مذهب مالکی را اختیار کرد. علت را پرسیدند. گفت: چون ری از لحاظ مقالات و اختلافات مذهبی سرآمد همه ی شهرهاست، حیفم آمد مالکی مذهب در آن نباشد » (فقیهی، ص 69 ).
جغرافیای نفوذ ادیان و مذاهب در زمان آل بویه را باید این گونه ترسیم کرد: « مردم عراق و ایران پیرو دین اسلام بودند، اگرچه اقلیت هایی هم از پیروان ادیان دیگر در آن مناطق وجود داشتند. بیش تر مردم آن دو ناحیه در آن عصر، تابع یکی از مذاهب چهارگانه ی اهل سنت بودند، بدین ترتیب که اکثریت با حنفی ها و سپس با شافعی ها بود، و عده ی حنبلی ها از آن ها کمتر و تعداد مالکی ها در این نواحی از تمام فرقه های دیگر کم تر بودند. به گفته ی مقدسی بیش تر اهل گرگان و جمعی از مردم مازندران حنفی مذهب و بقیه ی اهالی آن جا پیرو مذهب حنبلی و شافعی هستند. مردم آذربایجان، اهل حدیث و حنبلی و غالب مردم اردبیل حنفی می باشند پیروان مذهب حنفی در شهرهای دیگر آذربایجان نیز وجود دارند. در شهر ری غلبه با حنفیان است، حنبلی هم در آن شهر بسیار است. اهل همدان و توابع آن حنبلی و اهل حدیث هستند. در شوش و اطراف آن، مذهب حنبلی شایع است. در اهواز، پیروان مذهب حنفی بسیار است، مالکی هم کم و بیش به چشم می خورد. در فارس، حنفی مذهبان غلبه دارند. در کرمان، مذهب شافعی رواج دارد مگر در جیرفت که غلبه با اهل حدیث است. از نظر عقاید کلامی، گروه کثیری معتزلی و گروهی هم از اشاعره بودند. در سیستان و هرات و نواحی آن، گروه بسیاری از خوارج زندگی می کنند [ … ] مقدسی می گوید: در بغداد اکثریت با حنبلی ها و شیعه است. در آن جا مالکی و اشعری و معتزلی نیز هست. مردم کوفه شیعه اند مگر کُناسه که آن ها سنی مذهب اند. بیشتر اهل بصره قدری و شیعه و سپس حنبلی هستند [ … ] در بغداد غالیان هستند که در دوستی معاویه افراط می دارند و هم چنین مشبهان [ … ] ( الهامی، ص 16-27 ).
این گزارش تاریخی، که بیشتر متکی به اطلاعات کتاب احسن التقاسیم است، به خوبی جغرافیای مذهبی و دینی ایران و عراق را ترسیم می کند. در این جغرافیای مذهبی، سُنّیان با گرایش های چهارگانه ی فقهی اکثریت دارند و پس از آنان شیعیان قرار دارند که آن ها نیز شاخه ها و شعبه هایی دارند. علاوه بر این، گرایش های کلامی معتزله و اشاعره نیز موجب فرقه بندی گروه های مذهبی شده بود. در میان مناطق گوناگون دنیای اسلام، شهر بغداد، مسقط الرأس شیخ مفید، نمونه ی بارزی از فضای متکثر دینی و مذهبی بود. « در بغداد، که پایتخت اسلام بود و امواج تمامی جریان های فکری و مذهبی در آن جا تلاطم داشت، همه ی مذاهب طرفدارانی داشتند که دو گروه از همه قوی تر و متعصب تر بودند؛ حنبلیان و شیعیان. شیعیان به طور خاص در اطراف بازار کرخ متمرکز بودند و تنها در اواخر قرن چهارم، این سوی پل بزرگ در باب الطاق نیز سکنا گزیدند. در محلات غرب دجله، خصوصاً باب البصره، هاشمیان دار و دسته ی نیرومندی با خصومت شدیدی بر ضد شیعه تشکیل داده بودند ( همان جا ).
چنان که ذکر شد محله ی کرخ یکی از محلات اصلی شیعیان در شهر بغداد بود. به همین دلیل، این محله همواره آماج حمله ی فرقه ها و گروه های مخالف تشیع بوده است. منابع تاریخی اشارات فراوانی به این نزاع ها داشته اند. اخیراً نیز مقاله ای پژوهشی مستقلاً به وضعیت این محله در دوره ی آل بویه پرداخته است. براساس این پژوهش، « از همان ابتدا شیعیان در محله ی کرخ و اهل سنت در محله های غرب دجله و همین طور در محله های باب البصره، باب الشعیر و باب القلایین در غرب دجله ساکن شدند. در بدو امر غرب دجله مرکز سیاسی شهر بود، ولی به علت گسترش تشیع در آن جا، عباسیان به تدریج مرکز سیاسی شهر را به شرق دجله منتقل کردند. در این راستا، مکتفی، خلیفه ی عباسی، قصر تاج را در باب الشاطئیه در رصافه و مسجد جامعی در رحبه ایجاد کرد و سایر خلفا نیز کار وی را ادامه دادند، ولی کرخ هم چنان محله ی مهمی بود و قاضی القضات و سایر دستگاه قضایی شهر در آن جا بودند. کرخ بزرگ ترین و مهم ترین پایگاه تشیع در عراق و سراسر قلمرو خلافت عباسی بود و شیعیان اعتبار خاصی برای آن قائل بودند. آرامگاه امام موسی کاظم (علیه السّلام) که پیش از شهادت در آن جا زندانی بود، و آرامگاه امام محمد بن علی موسی (علیه السّلام)، امام نهم، در آن محله قرار داشت. مسجد براثا، که به اعتقاد شیعیان، امام علی (علیه السّلام) در آن جا نماز به جای آورده بود و شیعیان احترام زیادی برای آن قائل بودند نیز در آن محله بود. همین عوامل و نزدیکی آن محله به سایر مقابر ائمه باعث تراکم شیعیان در آن محله می شد ( طهماسبی، ص 107-124 ).
بنابراین، محله ی کرخ محل اصلی سکونت شیعیان بغداد شده بود و به همین دلیل به صورت محله ای حادثه ساز درآمد. در تمامی دوران آل بویه، این محله آماج حمله های گروه های ضدشیعی بود و منابع تاریخی روایت ها و گزارش های فراوانی در این باره دارند. پژوهش فوق مفصلاً به این نزاع ها و درگیری ها می پردازد: « در سال های 338ق، (3) 340ق و در سال 345ق محله ی کرخ مورد حمله ی سُنّیان متعصب قرار گرفت و به آتش کشیده شد این نزاع ها همگی دلایل مذهبی داشتند.
نزاع های شیعه و سنی از سال 351ق به اوج رسید؛ زیرا در این سال مُعزّالدوله فرمان داد تا بر سردر تمامی مساجد از جمله مسجد جامع کرخ این عبارت ها نوشته شود: ” لعنت خدا بر معاویه پسر ابوسفیان، لعنت بر کسی که فدک را از فاطمه غصب کرد، و لعنت بر کسی که مانع دفن جسد امام مجتبی (علیه السّلام) در کنار قبر جدّش رسول خدا گردید، و کسی که ابوذر را نفی بلد کرد، و عباس را از شورا بیرون انداخت “. در این وضعیت، خلیفه ی عباسی مجبور به پذیرش این امر بود و این کار صورت گرفت. بعد از نوشتن این عبارات، افرادی شبانه آن ها را پاک کردند و به پیشنهاد مهلبی قرار شد فقط نام لعنت خدا بر ظلم کنندگانِ به خاندان پیامبر و معاویه نوشته شود و نام دیگران قید نشود ( ابن جوزی، ج14، ص 140 ).
مهم تر از آن، در این سال به فرمان معزالدوله برای اولین بار مراسم عید غدیر باشکوه تمام برگزار شد؛ و در سال بعد نیز برای اولین بار مراسم عاشورا برپا شد. اهل سنت به شدت از این وضع ناراحت شده بودند ولی نمی توانستند کاری انجام دهند؛ اما این سکوت چندان طول نکشید.
در 353ق اهل سنت، که اکثراً از محله ی باب البصره بودند، به دسته های عزادار حمله و محله ی کرخ را غارت کردند. این اولین اعتراض نسبت به برگزاری مراسم عاشورا بود و منجر به سلسله نزاع هایی شد که یک قرن ادامه داشت.
تا معزالدوله زنده بود این نزاع ها چندان گسترشی نداشت، ولی با مرگ او در سال 356ق و به قدرت رسیدن فرزندش عزالدوله این نزاع ها صورت جدی به خود گرفت.
بعد از مرگ معزالدوله شیعیان هم چنان مراسم عاشورا را به پا می داشتند و تا سال 360 و 361ق با هیچ گونه مزاحمتی رو به رو نشدند؛ ولی در این سال، که مردم خود را برای جهاد با روم آماده کرده بودند، وقتی به اندازه ی کافی احساسات مذهبی آنها تحریک شد با تحریکات سُنیّان متعصب به محله ی کرخ حمله بردند و آن جا را به آتش کشیدند.
در 363ق، چون عزالدوله از شهر خارج شده بود، سُنّیان فرصت را غنیمت شمردند و به کرخ حمله بردند. در این حادثه، برای این که به این کار خود رنگ مذهبی بدهند، زنی را بر شتر سوار کردند و او را عایشه نام نهادند و تعدادی نیز خود را طلحه و زبیر نامیدند و شعار می دادند: « با یاران علی می جنگیم ».
حساسیت اهل سنت به برگزاری مراسم روز عید غدیر و روز عاشورا باعث شد در سال 382ق اهالی محله ی کرخ از برگزاری این مراسم منع شوند؛ ولی این فرمان تأثیری نداشت؛ زیرا در سال 393ق دوباره براساس فرمان سلطان بویه ای هم شیعیان از انجام مراسم عاشورا و هم اهل سنت از برگزاری مراسم روز مصعب بن زبیر، که در مقابل مراسم روز عاشورا به پا می داشتند، منع شدند. پافشاری شیعیان برای برگزاری مراسم عاشورا ادامه یافت و حتی در سال 398ق، که روز عاشورا با روز عید مهرگان هم زمان شده بود، سلطان بویه ای به احترام شیعیان برگزاری مراسم عید مهرگان را یک روز به عقب انداخت.
در سال 398ق، اهل سنت، اباعبدالله محمد بن نعمان، معروف به ابن معلم، فقیه شیعی، را متهم کردند که مصحفی از قرآن منسوب به ابن مسعود دارد و او را مورد تعرض قرار دادند و شیعیان نیز به قضات سنی محله ی کرخ حمله کردند. در این زمان، خلیفه از ضعف آل بویه استفاده و از سُنّیان حمایت کرد و سپاهی برای سرکوب شیعیان فرستاد.
در 402ق، فخرالملک، وزیر سلطان بهاءالدوله، برای رعایت حال شیعیان، دوباره برگزاری مراسم عاشورا را آزاد اعلام کرد و برای جلوگیری از وقوع فتنه تدابیری اندیشید؛ ولی ترس از وقوع فتنه باعث شد که خود وی در 406ق برگزاری مراسم عاشورا را منع کند که اصرار شیعیان به برگزاری آن باعث نزاع آن ها با ساکنان محله ی باب الشعیر شد و تعداد زیادی در این نزاع کشته شدند.
هرچه حکومت آل بویه به پایان عمر خود نزدیک می شد، ضعف آن بیشتر و در نتیجه ی آن نزاع میان شیعه و سنی نیز افزون تر می شد، و سلاطین آل بویه می کوشیدند به هر نحو ممکن، برگزاری مراسم عاشورا و عید غدیر را، که خود بانی و باعث آن بودند، ملغا کنند.
در 442ق، سلطان جلال الدوله اهل کرخ را از برگزاری مراسم عاشورا منع کرد، ولی آن ها بهایی به فرمان سلطان ندادند و مراسم را برپا داشتند که منجر به فتنه ای بزرگ و کشته شدن تعداد زیادی شد و کار به جایی رسید که تعدادی از ساکنان کرخ آن جا را ترک کردند و به رصافه در شرق دجله رفتند.
علاوه بر برگزاری مراسم عاشورا و عید غدیر، گاه بهانه های دیگری نیز عامل نزاع شیعیان و سُنّیان بود؛ مثلاً در 443ق اهالی کرخ بر دیوار باب المساکین جمله ای با مضمون « محمد و علی خیرالبشر » نوشتند، حنبلیان متعصب برآشفتند و به کرخ حمله کردند و مقابر امام محمدباقر (علیه السّلام) و امام موسی کاظم (علیه السّلام) را در این نزاع ویران کردند، شیعیان نیز به کوی فقهای حنفی حمله بردند و آن جا را به آتش کشیدند. ( طهماسبی، ص 107-124 ).
این گزارش های تاریخی نشان می دهد که در همه ی سال های حکم رانی آل بویه نزاع و جدال همیشگی بین اهل سنت و شیعیان وجود داشته است. این نزاع ها با وجود حکومت شیعی آل بویه و خلفای سنی عباسی تشدید می شد و عواقب ناگواری در پی داشت. تداوم این نزاع ها سطح بالای اختلافات مذهبی را در این سال ها نشان می دهد. نزاعی که در یک سوی آن شیعیان و در سوی دیگر سُنّیان قرار داشتند. به نظر می رسد حضور و حاکمیت آل بویه در این سال ها به مثابه ی پشتوانه ی سیاسی مناسب در حمایت از شیعیان عمل می کرد، چنان که برگزاری برخی مراسم مذهبی، مانند عاشورا، محصول حمایت های آل بویه در این دوران است. تضعیف تدریجی آل بویه در حاکمیت موقعیت شیعیان را ضعیف تر کرد و گروه های ضد شیعی را در اقدام علیه آن ها جسورتر ساخت.
البته در کنار این نزاع ها باید به نزاع های درونی سُنّیان و شیعیان نیز اشاره کرد که خود بحثی مفصل می طلبد. نکته ای که باید درباره ی این نوع خاص از اختلاف درون گروهی مذهبی مدنظر داشت این است که این نزاع ها اشکال کم تر خشونت آمیزی داشت و بیش تر در سطوح فکری، به ویژه در عرصه ی کلامی و فقهی بود.
اوضاع فرهنگی دوره ی آل بویه
چنان که اشاره شد قرن چهارم و پنجم هجری عصر طلایی تمدن اسلامی است. عصری که فرهنگ و تمدن اسلامی در مظاهر و جلوه های مختلف آن به اوج شکوفایی و باروری رسید. بی گمان حکومت شیعی آل بویه در این پیشرفت تمدنی نقشی چشمگیر و شایسته داشت. در این باره، ابتدا به تحلیل و ارزیابی کلود کاهن از نقش آل بویه در ابعاد فرهنگی و تمدنی می پردازیم. به نظر کاهن « نسل نخست آل بویه از لحاظ فرهنگی افرادی خشن و بی سواد بودند، اما جانشینان آنان را اشرافیت با فرهنگ محلی ایران آموزش دادند. ما اکنون می دانیم که نسل نخست آل بویه، وزیرانی چون ابن الاحمد و صاحب بن عَبّاد، دو تن از مشهورترین دانشمندان علوم عربی، را در خلافت خود داشتند. علاوه بر این، گروه برجسته ای از شاعران عربی گوی در دربارهای آنان حضور داشتند. به طور کلی، دانشمندان مورد تشویق آل بویه قرار می گرفتند، به ویژه دانشمندانی که تخصصشان استفاده ی عملی داشت. به جز علمای علوم دینی، اصطخریِ جغرافی دان، ابوالوفای بوزجانیِ ریاضی دان، النسوی که اعداد هندی را رایج کرد، منجمانی که شرف الدوله رصدخانه ای برای آنان در بغداد بنا نمود، و بالآخره پزشکانی چون المجوسی که به حق به دانش خود اطمینان بسیار داشت و عضدالدوله بیمارستان های مشهوری را در کاخ باستانی خلد در بغداد و نیز بیمارستانی در شیراز برای او بنا کرد، مورد حمایت آل بویه بودند. کتاب خانه های شیراز و ری و اصفهان نیز که به وسیله ی شاهان کامران آل بویه بنا گردیدند، تحسین جهانیان را برانگیختند. مشهور است که ابن سینا نزد شمس الدوله جایگاه و مقامی عالی، در حد یک وزیر داشت.
وزرای آل بویه ی متأخر، دیگر مثل گذشته بخشنده نبودند. آن ها تا آن جا دانشمندان را حمایت می کردند که آنان را در کسب افتخارات، رقیب خود نمی دیدند. صاحب بن عباد، که یکی از بزرگان زمان آل بویه محسوب می شد، یکی از پایه گذاران خط نسَخ بود. اگرچه شاهان و وزرای آل بویه از ادبیات و علوم سنتی عربی حمایت می کردند، علاقه ی شدیدی نیز به ادبیات جدید فارسی از خود نشان دادند. گرچه نقش آل بویه در ادبیات، نسبت به سامانیان کمتر بود، با وجود این شاعران فارسی گوی نیز در دربار آل بویه حضور داشتند، احتمالاً زوال اجتناب ناپذیر آیین زردشتی، که هنوز در ایالت فارس در اواخر آل بویه رشد داشت، تا حدی با این حقیقت که با تشکیل سلسله ی ملی آل بویه، یک فرقه ی جداگانه در درون اسلام تشکیل شد، ارتباط داشته باشد ( کاهن، 1383، ص 30-37 ).
درباره ی هنر و معماری در این دوران نیز کاهن بر این نظر است که « اگر آثار و اسناد قابل اعتمادتری به دست آیند، مشخص می شود که دوره ی آل بویه در تاریخ هنر ایران جایگاهی والا دارد. ساختمان های مذهبی دوره ی آل بویه، نسبت به دیگر بناهای آنان، از قبیل کاخ ها، قلعه ها، بیمارستان ها و غیره کم تر است. آل بویه نیز همانند سایر سلسله ها، با تأسیس حکومت های منطقه ای و برپا کردن دربارها و مراکز فرهنگی جدید در خارج از بغداد که مرکز فرهنگی کمابیش وحدت بخشی بود، حیات و فرهنگ خود را در ارتباط مستقیم با درخواست های متنوع مردم گوناگون قرار می داد که موجب دمیدن جان تازه ای به هنر و معماری و سایر جنبه های فرهنگی این سلسله می شد. ( کاهن، 1383، ص 30-37 ).
در میان امرای آل بویه، عضدالدوله از فرهیخته ترین آن ها بود که از دانشمندانی چون ابوعلی فارسی، ابوالفضل بن عمید، ابوسلیمان سجستانی، و ابوالحسین صوفی علم آموخت و در علوم مختلفی چون ریاضیات و هندسه، هیئت و نجوم، سیاست و مملکت داری متبحر شد و در نحو و ادبیات عرب ید طولانی داشت و خود را شاگرد سرآمد نحویان، ابوعلی فارسی، می دانست. عضدالدوله در راستای سیاست توجه به علما، حقوقی برای فقها، محدثان، پزشکان، مهندسان، ریاضی دانان، مقرر کرده بود و قسمتی از قصر خود را به حکما و فلاسفه اختصاص داده بود. علاوه بر این، عضدالدوله در قصر بزرگ خود در شیراز، کتاب خانه ای دایر کرد که مقدسی از آن به عظمت یاد کرده است و زمانی که به بغداد رفت آن کتاب خانه را نیز با خود، بدان جا منتقل کرد و گفته شده، هر کتابی که تا آن زمان نوشته شده بود، در کتاب خانه وی یافت می شد ( ابن مسکویه، ج8، ص 481 ).
از دیگر امرای فرهنگ دوست آل بویه می توان از شرف الدوله، بهاء الدوله، تاج الدوله، و مجدالدوله نام برد. شرف الدوله به علم هیئت و نجوم، علاقه ی فراوان داشت و به همین سبب، رصدخانه ی معروف بغداد را با همکاری ویجن بن رستم، که در هندسه و هیئت، سرآمد بود بنا کرد. مجدالدوله نیز آن قدر به مطالعه ی کتاب اشتغال داشت که از تدبیر امور مملکت، بازماند و این موضوع باعث آشفتگی اوضاع و سقوط حکومت او شد ( ابن اثیر، ج8، ص 170 ).
شمار بسیاری از دانشمندان که مناصب وزارت، قضاوت، دبیری، و منصب های دیگری داشته اند در دربار آل بویه حضور داشتند، از جمله ابوالفضل بن عمید، وزیر رکن الدوله، که مسکویه ( ج6، ص 338-339 ) از مراتب فضل و دانش او بسیار سخن گفته است؛ صاحب بن عباد، وزیر مؤیدالدوله و فخرالدوله؛ ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابی، دبیر عضدالدوله؛ قاضی تنوخی؛ سید مرتضی، نقیب طالبیان؛ و ابوعلی مسکویه ی رازی، خازن عضدالدوله؛ و ابن ماکولا از مشهورترین این دانشمندان بودند.
علاوه بر این، دوران آل بویه عصر کتاب و کتاب خانه بود. حجم عظیمی از کتاب هایی که در علوم و فنون مختلف ( اعم از فقه، تفسیر، حدیث، تاریخ، جغرافی، ریاضی، نجوم، طب، فلسفه، کلام، شعر، لغت ) به رشته ی تحریر درآمدند. مثلاً تعدادی از کتاب های مهم شیعه در همین دوران تألیف شده اند همانند کتاب من لا یحضره الفقیه، تألیف ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه معروف به شیخ صدوق، الاستبصار و تهذیب الأحکام، تألیف ابوجعفر محمد بن حسن معروف به شیخ طوسی. آثار مهم ابن سینا نیز در همین دوران تألیف شده است.
برخی از این کتب برای عضدالدوله نوشته و به او هدیه شده اند، مانند کتاب الایضاح و التکمله در نحو، تألیف ابوعلی فارسی؛ التاجی در تاریخ خاندان بویه، تألیف ابواسحاق صابی؛ و کتاب ملکی در طب، تألیف علی بن عباس اهوازی، که پیش از تألیف کتاب قانون، از مهم ترین مراجع و کتاب های درسی در علم پزشکی بوده است.
علاوه بر کتاب خانه ی عضدی، کتاب خانه ی حبشی، فرزند معزالدوله در بصره، از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده است که علاوه بر جزوات غیرمجلد، دارای 15 هزار جلد کتاب بوده است. کتاب خانه ی ابوالفضل بن عمید، وزیر دانشمند رکن الدوله در ری نیز از چنان اهمیتی برخوردار بود که ابوعلی مسکویه ( ج6، ص 301 )، از دانشمندان برجسته ی قرن چهارم، ریاست آن را بر عهده داشت. تعداد کتاب های این کتاب خانه، بیش از صد بارِ شتر بود که در علوم و فنون مختلف، نوشته شده بود. کتاب خانه ی مهم دیگر، کتاب خانه ی صاحب بن عباد بود که کتاب های آن نیز به صد بار شتر می رسید. بیشتر این کتاب ها از آثار فلسفی و کلامی بود که سلطان محمود غزنوی پس از تصرف ری، تمام آن ها را آتش زد. هم چنین ابومنصور بن مافنه، وزیر ابوکالیجار، کتاب خانه ای در فیروزآباد دایر کرد که 7 هزار جلد کتاب داشت.
در سال 383ق، در اولین دارالعلم که مشابه مدارس نظامیه بغداد بود، به همت شاپور فرزند اردشیر، وزیر بهاءالدوله، تأسیس شد و آن را با کتاب خانه ی بزرگی که داشت وقف علاقه مندان کسب دانش کرد. این دارالعلم، دارای صد نسخه ی قرآن خوش خط و 10 هزار و 400 مجلد کتاب بود که غالباً به خط مؤلف، نوشته شده بود.
یکی از محققان تاریخ اسلام معتقد است: « اگر ما دوران آل بویه را دوران کتاب خانه بنامیم، چندان بیراهه نرفته ایم. پیش از آن، کتاب خانه ی دارالحکمه ی مأمون وجود داشت و پس از آن هم برخی کتاب خانه های دیگر، اما در قرن چهارم، کتاب خانه سازی، به عنوان یک گرایش مهم، نه تنها میان عالمان، که به دست امیران و وزیران رایج شد. امکانات مالی گسترده ای که در اختیار وزیران فرهنگ دوست بود، آن ها را در کنار جذب عالمان به دربار خود، به سمت توسعه ی کتاب خانه می کشاند.
ابوعلی مسکویه ( ج6، ص 481 ) در اهمیت این اقدامات و اوضاع این گونه اظهارنظر می کند: « دانش های مرده زنده شد، مردان آن، که پراکنده بودند، گرد آمدند، جوانان به آموختن، و پیران به آموزش دادن پرداختند، ذوق ها به جوش آمد، بازار کساد دانش رونق گرفت و هزینه ی سنگین این کارها، همه از بیت المال پرداخت می شد.
حمایت آل بویه از دانشمندان، ایجاد کتاب خانه ها و مراکز فرهنگی نشانگر نقش بارز این خاندان در پیشرفت های تمدنی و فرهنگی این مقطع است. بدیهی است که حمایت جدی آل بویه شامل حال همه ی دانشمندان از جمله علمای شیعی می شد.
اوضاع اقتصادی
آل بویه قدرت خود را از مناطق شمالی ایران آغاز کردند و از آن جا بیش تر نواحی شمالی و مرکزی و جنوبی و غربی ایران را تصرف کردند و پس از آن بر مناطق عراق عرب مسلط شدند.
درواقع، سلطه بر ایالت های زرخیز نقاط مرکزی جهان اسلام مانند جبال، فارس، کرمان، خوزستان، بین النهرین تا شمال عراق، و شهرهای پرجمعیت و آباد ری، اصفهان، شیراز، همدان، اهواز، شوشتر، سیراف، بصره، بغداد که پیشرفت های قابل توجه علمی، صنعتی، کشاورزی داشتند و راه های بازرگانی شرق به غرب و شمال به جنوب مانند جاده ی ابریشم از آنان می گذشت، در زمانی که تمدن اسلامی به اوج می رسید، به آنان امکان داد که به ویژه به وابستگی اقتصادی و اداره ی این مناطق از سوی عباسیان پایان دهند ( یحیایی، ص 10-20 ). چنان که در سیر تحولات سیاسی شکل گیری آل بویه دیدیم، این امارت ایرانی متشکل از سه امیرنشین بود که ابتدا با یکدیگر در ارتباط و همکاری بودند. ساختار اقتصادی آن با توجه به بنیه ی طبیعی و انسانی مناطق بالا و براساس مازاد درآمدی که مانند همه ی جوامع سنتی در درجه ی اول از راه کشاورزی به دست می آمد شکل گرفت. اما دامداری، صنعت و معدن، و به ویژه بازرگانی نیز در ساخت اقتصاد آن سهم اساسی داشت و اهمیتی که برخی از امیران و وزیران به کشاورزی، شهرسازی، نظام چاپار و امنیت دادند، درآمد دولت از بخش های بازرگانی را بالا برد.
درباره ی وضعیت اقتصادی آل بویه باید پیش از هر چیز این نکته را در نظر داشت که آنان درواقع بر قلمرو اصلی و مرکزی خلافت عباسی و بر پایتخت آنان تسلط یافته بودند و این معنایی جز تسلط بر منابع ثروت خلافت عباسی نداشت. با قدرت گیری آل بویه و تسلط آنان بر بغداد، خلیفه مجبور شد بسیاری از امتیازات اقتصادی خود را به معزالدوله، در مقام امیرالامرای جدید، واگذار کند و معزالدوله نیز بسیاری از درآمدهای دیگر خلیفه مانند درآمد ولایات و اراضی کشاورزی منسوب به او را تصرف کرد. تصرف درآمد این اراضی، که یکی پس از دیگری از نظارت خلیفه بیرون می رفت و جزء دارایی های امیرالامرا قرار می گرفت، تا جایی ادامه پیدا کرد که نوع جدیدی از اقطاع داری به نام اقطاع لشکری و دیوانی شکل گرفت ( یعقوبی، ص 17 ).
معزالدوله در بدو ورود به بغداد در سال 334ق و به دنبال کسب مقام امیرالامرایی اگرچه خلیفه را عزل نکرد اما دستور داد برای خلیفه از نظر مالی محدودیت ایجاد کنند و روزانه تنها مبلغ 2 هزار درهم برای خلیفه مقرری پرداخت کنند. این دستور درواقع به معنای در اختیار گرفتن خزانه ی خاصه بود که براساس سابقه همیشه نظارت بر درآمد و هزینه آن به اختیار خلیفه بود و اکنون امیرالامرا خود را در موقعیتی می دید که این امتیاز اقتصادی را بدون اعتراض به نفع خود مصادره کند ( ابن مسکویه، ج6، ص 117 ).
دیگر امرای آل بویه سیاست اقتصادی فوق را ادامه دادند و عملاً از دخالت خلفا در امور اقتصادی جلوگیری کردند و درواقع حوزه ی اقتصاد را در اختیار خود گرفتند. شاید بتوان گفت در میان امرای آل بویه عضدالدوله بیش از همه به امر رونق اقتصادی توجه داشت. اقدامات وی در زمینه ی مسائل اقتصادی با بازسازی بغداد آغاز می شود. علاوه بر این، عضدالدوله فرمانی برای گرفتن خراج از زمین های کشاورزی صادر کرد؛ که به موجب آن تقویم مرسوم محصول به « نوروز معتضدی » تغییر داده شد و از تاریخ اعلام فرمان تقویم و سررسید محصولات کشاورزی، براساس تقویم جدید گرفته شد ( همان، ص 480 ). نتیجه ی این اقدام بهبود نسبی وضعیت معیشتی مردم و هم چنین بهبود وضعیت خزانه ی دولتی بود.
البته آل بویه تغییری بنیادی در ساختار اداری – دیوانی و نظام اقتصادی ایجاد نکرده بودند و ساختارها و نظام های قبلی در همان شکل سابق از سوی آل بویه به کار گرفته شده بود. درواقع، سیاست ها و رویه های مورد قبول عباسیان در دوره آل بویه نیز ادامه یافت. یکی از این رویه ها، واگذاری حق گردآوری مالیات به نظامیان بود. این مسئله در زمان حاکمیت آل بویه نیز تداوم یافت ( کاهن، 1383، ص 30-37 ).
در پیش گرفتن این شیوه « از نظر دیوان سالاران پایتخت، به معنای از دست رفت کنترل دولت بر اداره ی مالیات بخشی از کشور بود و در درازمدت، امکان کسب اطلاعات صحیح در مورد کم و کیف مالیات اخذ شده را از میان می برد. از آن جا که ارزش مالیاتی هر منطقه تقریباً قابل محاسبه بود، گرایش غالب در دولت این بود که این مناطق نه در حوزه ی نفوذ در دیوان استیفا، بلکه در دست نظامیان باشد. دیوان مالیات که به این ترتیب از بخشی از اختیارات خود محروم شد، تعداد شعبه ها و بخش های خود را کاهش داد » ( کاهن، همان جا ).
از مجموع آنچه درباره ی اوضاع سیاسی و فرهنگی و اجتماعی قرن چهارم و اوایل قرن پنجم گفته شد می توان دریافت مناسبی از بسترهای شکل دهنده ی آرا و افکار شیخ مفید داشت.
پینوشتها:
1. در استان مازندران، نزدیکی چالوس.
2. دولت فاطمیان در سال 297ق در افریقیه شکل گرفت. حضور حدوداً 65 ساله ایشان در آن دیار عمدتاً به جنگ و نزاع با مخالفان و پاره ای از آن به تحکیم قدرت سپری شد. دولت مردان فاطمی با آگاهی از اوضاع آشفته مصر بعد از مرگ کافور اخشیدی، جوهر صَقلی ( سیسیلی )، سردار مشهور خود را مأمور فتح مصر کردند و او در 358ق وارد مصر شد. وی چهار سال والی مصر بود تا این که در 362ق المُعزّ فاطمی رسماً پا به مصر گذارد و مرحله ی دوم دولت ایشان آغاز شد. فاطمیان نفوذ دینی خود را بعد از مصر و افریقیه، در سرزمین های شام، ماوراءالنهر، هند، یمن، حجاز گسترش دادند، اما هرگز به فتح سرزمین های شرقی جهان اسلام در آن سوی شام موفق نشدند؛ لذا به رغم توفیقات فراوانشان نتوانستند به هدف اساسی خود، یعنی اتحاد دنیای اسلام تحت یک خلافت شیعی به پیشوایی خلیفه ی فاطمی، برسند.
3. شیخ مفید در همین سال زاده شد.
منبع مقاله :
ولایتی، علی اکبر، (1391)، شیخ مفید، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول