ویژه میلاد حضرت محمد صلی الله علیه وآله

ویژه میلاد حضرت محمد صلی الله علیه وآله

مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت محمد (ص) را میتوانید اینجا مطالعه کنید.

می خوانمت به نام تمام زیبایی ها!

می خوانمت به یاد سپیده، طلوع، و الفجر و الشمس!

می خوانمت به نام غزل های عاشقانه:
علت عارفانه عشقی، از تمام رموز آگاهی     فرصت عاشقانه وصلی، فصل سبزی، همیشه دلخواهی
خشک زار کویر را باران، دشت ها را نوید دریایی     خفتگان تبسم خورشید، راهیان را تبلور ماهی
نور والفجر، بر حریر سحر، شور والعصر در حریم زمان     رمز واللیل درترانه شب، راز والشمس در سحرگاهی

مولا جان! ای ذات تمام زیبایی ها! به نام کایناتی که پای بست عشق توست، آغاز کرده ایم، با تو بودن را!

آغاز کرده ایم؛ از آغازین لحظات حیات، از ثانیه های نخستین ازل، فدای خاک پای تو بودن را!

قدم به دیدگان حقیر ما نهاده اید: «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنا»

…. تیرگی، مجال از تابش حقیقت گرفته بود و تراوش نور از دخمه های غرور ناممکن می نمود!

گویی زمین، خورشید را به فراموشی سپرده است!

بت های سنگی و استخوانی با سایه های مهیب؛ در انبوه دودهای نامطبوع! زمین را به شیطان کده هایی تبدیل کرده بود که ساکنانش ابوجهل ها و ابولهب ها بودند! میوه های فاسدی که اصالت شان به «زقوم» می رسید؛ نگاهشان آتشین و سخنانشان مسموم بود.

آنک، آن تیرگی را روشنایی می بایست تا دخمه های دود آلود را با جمال چهره جانان بیارایند!

اهریمنان ناسپاس را، چهره ای اهورایی می بایست تا مردمان به زلال محبت الهی ایمان بیاورند.

آن گاه، خداوند پرده های زمان و مکان را کنار زد و تجلّی جمال خویش را در آیینه نگاه «محمد صلی الله علیه و آله » به تماشا نشست؛ به تماشای خورشیدی که حرارت عاشقانه کاینات را به پرتو جمال او سپرده است.

دیگر چه مجال سرودن از ستاره و ماه است؛ این خورشید است که بر تیرگی ها، حریر نور گسترده است، این نور جمال لا یزالی است!

آی آسمان! مبارک بادت این روز و همه روز! چه هدیه ای آورده ای خاک نشینان مفلوک را؟!

این عطر حضور کیست که عرش را به هیجان آورده است!

ایام به کام، ای درخت نبوت، طوبای صداقت! شاخه هایت پر بار که امروز گل کرده ای به وجود زیباترین مولود هستی؛ مولود حرم، مولود آستانه عفت و ایمان!

می خوانمت به نام تمام زیبایی ها!

مولود زیبای آمنه علیهاالسلام ، اینک این آغوش پرندین حضرت جبریل علیه السلام است که تو را به گلگشت و تفرّج آسمان می برد.

درود خداوند بر تو باد، آن گاه که پیشانی ارادت بر خاک نهادی تا شکوه بندگی را به جای آوری!

درود خداوند بر تو باد، آن گاه که مادر را سلام گفتی و فرشتگان به تحسین جمال بی مثالت پرداختند.

درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زمین از نعمت حضورت در کاینات برخوردار شد و آسمان به میزبانی زمین غبطه خورد.

درود خداوند بر تو باد، آن گاه که خانه دوست، آکنده از عطر عاشقانگی ها شد و نجوای نمازت، دل از آسمان ربود!

درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زبان به حمد و یگانگی خداوند گشودی و عطر توحید، کوچه های مکه را فراگرفت!

درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زخم بی شمارت، عشق را به تماشا فرا خواند و عاشقانگی از افسانه به حقیقت پیوست!

درود خداوند بر تو باد، آن گاه که غربت، به قصد قربت برگزیدی و برکت وجودت، تاریخ را به مبدأی از نور، راهنما شد.

درود خداوند بر تولّد، حضور، شهادت و بعثت و جاودانگی ات باد که چلچراغ معرفت را در تاریکنای زمین، برافروختی!

درود خداوند بر تو باد؛ مادامی که حیات در کاینات باقی است.

میلادت مبارک، یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله .

milad hazrat mohammad (5)

زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ، دست و پا می زند.

خانه خدا ـ همان مکعّب ملکوتی که بر سنگ هایش هنوز جای دست های ابراهیم باقی مانده بود ـ ، عرصه جولان بُت های کور و کر شده بود.

فرزندان نا خلف ابراهیم، خدا را به سکّه های سیاهی که از کاروانیانِ راه گم کرده می گرفتند، فروخته بودند.

مکّه، شهر شاعران هوسباز و تاجران زر اندوز شده بود.

معلّقات هفتگانه، بر سر زبان ها بود و آیات خدا در کنج فراموشی قلب های نومید، خاک می خورد و کسی نبود که در گوش انسانِ بریده از آسمان، از فردا و پس فردا بگوید.

زمین خدا در شب ظلمانی تاریخ دست و پا می زد…

شبی عجیب بود؛ اعراب بیابانگرد از شهاب هایی می گفتند که آسمان شب مکّه را مثل روز روشن کرده بودند. خبر دهان به دهان می چرخید و در گوش جان ها می نشست. ستاره ای درخشان بر پیشانی آسمان شرق درخشیدن گرفته بود.

شبی عجیب بود.

خبرها دهان به دهان می چرخید؛ طاق کسری دهان گشوده است و به لبخندی تلخ، فرجام آتش پرستان را به آنها گوشزد می کند. شعله آتشکده پارس فرو نشسته است تا پیام مرگ را برای ستم پیشگان به ارمغان بیاورد.

ملایک، بین زمین و آسمان در رفت و آمدند. به خانه ای محقّر در گوشه ای از مکّه می روند و برای آسمان خبر می برند.

در آسمان ها هلهله برپاست. فرزند آمنه، پا به خاک دنیا گذاشته است.

محمّد آمده است؛ آخرین سفیر آسمان در کشور زمین.

محمّد آمده است؛ خورشید آخرین شام تاریخ.

محمّد آمده است، اما زمینیان، سرد و خاموش، مبهوت از ستاره باران شب میلاد، فردا را به انتظار نشسته اند.

باید چلّه ای بگذرد تا دریابند خداوند چه هدیه ای برای بشر فرو فرستاده است. باید چهل سال بگذرد.
«طرب سرای محبّت چنین شود معمور     که طاق ابروی یاد مَنَش مهندس شد.»

milad hazrat mohammad (9)مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشت های روشن توحید، از پروانه های سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.

آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.

آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.

فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بی خبری، جوانه های آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوه های نا مردمی به خون نشسته بود.

آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشم های توحیدی تو جستجو می کند و بشر، از آن هنگام که صدای گام هایت را در کوچه های بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.

تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمان ها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمه های شورانگیز شبانه اش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت می آید.

محمد صلی الله علیه و آله می آید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.

می آید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.

خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود می آید.

آئینش تکاپو می آموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.

محمد صلی الله علیه و آله پا به دنیا می گذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله می کند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.

او می آید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه می ایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال می دوند.

milad hazrat mohammad (8) … و تو بیایی! آن سان که صاعقه نگاهت، ایوان مدائن را از پا درآورد و به آتشکده فارس، فرمان خاموشی داد. آن شب، مادرت آمنه، آینه بود، تا تصویر تو در آغوش آن، قد بکشد. عبدالمطلب، به شوقِ آمدنت، به کودکانِ احساس، عیدی می داد و فریاد می زد: ان شاءاللّه ، همه ابوجهل ها، ابوعلم شوند؛ همان سال که خدا، ابرهه و سپاه فیل ها را با ابابیل هایش فرو کوبیده بود.

مدیون احساسم باشم، اگر تو را جز با واژه های سبز بستایم، واژه هایی به رنگ گنبد زیبایت.

به یوسف چهره ات سوگند، مصر دل ها، چشم به راهِ شکفتن گل های تبسّم توست و خورشید زعفرانی عشقِ تو، هر صبح به دنبالِ تو از پشت کوه سَرَک می کشد.

پیامبران، همیشه در «سِدْرَهُ المُنْتَهی اَوْ اَدنی»ی چشمان تو، نافله شب می خوانند و در «وَ الصُبحِ اِذا تَنَفَّس» پیشانی ات، نماز صبح.

«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّه اُسوهٌ حَسَنَهٌ»، سرود صبح گاه مشترک نیروهای مسلّح به تقواست. در این مراسم که هر روز، برگزار می شود، جبرییل پس از خوش آمد به تو، آمادگی همه ذرات را در خدمت گزاریت اعلام می کند و تو از ممکن الوجودهای عالم، سان می بینی. این مراسم تا قیامت ادامه خواهد داشت.

در نگاه گرم تو، کبوتر «رَحمهٍ للْمُؤمِنینْ» لانه کرده است و عطوفت دستانِ تو، هر شب، کودکان خاک را نوازش می کند. وقتی می خواهم وسعت مهربانیت را مثال بزنم، خجالت می کشم که بگویم: دریا!

و وقتی به بلندای مقامت فکر می کنم، با شرمندگی می گویم: آسمان!

پس از نزول «أَنَا بَشرٌ مِثْلُکُم»، فهمیدم که بیش از آن چه گمان داشتم، به خاکیان لطف داری. امروز، مدنیّت، هزاره مدینه تو را جشن می گیرد و عدالت، در مرتضاآباد نجف، به شعف می نشیند.

دست ها، در محراب «یا فاطِرَ السمواتِ بِحَقِ فاطمه» به نیایش بر می خیزد.

تدبیر، به صلح نامه مجتبای تو آفرین می گوید.

شمشیر با «هَیْهاتَ مِن الذِلّه»ی حسین تو حماسه می آفریند… .

و به زودیِ زود، مردی هم نامِ تو، مسیح خواهد شد و کالبد مرده زمین را جان خواهد بخشید.

milad hazrat mohammad (7)تبسمی از بهار، در سینه ما گل انداخته. لباس های نور، برازنده قامت دل می شود. جاده ها از مسیر لبخند می گذرند.

هر چه درخشندگی، از نو پایه ریزی می شود. پلی از اوقات سرد زمین به مثنوی های گرم آسمان زده می شود:
«دلا میلاد ختم المرسلین است     فروغ آسمانی در زمین است
… محمد صلی الله علیه و آله مهر ظلمتْ سوز آمد     شب یلدای ما را روز آمد»

مژده باید داد که هر چه تابندگی، به سمت انسان رو آورده است. آبشاری از بشارت نازل شد. آسمان، با شادی سرشار، در پوست نمی گنجد.

همه با هلهله همراهند.

زندگی، با صدای ماندگار خوش بختی انس می گیرد و بنای بلند عاشقی، بی گزند می ماند. همه اشیا، به سبز آراسته می شوند و برگ ها به سبز بودن خویش مباهات می کنند.

بار دیگر، آینه ها در شست وشویی از باران، متولد می شوند و با هیئتی زیبنده و آراسته، می آیند برای چشم روشنی انسان.

همه نگاه ها به سمتی است که نور محمد صلی الله علیه و آله می آید. او می آید و تعابیر شاعران، لابه لای بهار مأوا می گیرد:
«ای نور یقین، سلام بر تو!     ای محور دین، سلام بر تو!
… ای در شب تیره، آیت صبح     ای نور سحر، طراوت صبح!
… دادند تو را امید جان ها     ای عشق خجسته در دل ما»

محمد صلی الله علیه و آله می آید و به یمن آمدنش، شور و نشاط، تمام دل را فرا می گیرد.

چیزی نمانده است. در پیش است جلوه های آسمانی زمین.

وقتی نام او بیاید، تمام هیاهوهای پوچ و ادعاهای پوشالی، به توبه خواهند نشست و تمام قدر و منزلت ها به زیر می آیند:
«شاه نشانان بارگاه جلالند     خاک نشینان آستان محمد
… هست به مهمان سرای نعمت هستی     عالم و آدم، طفیل خوان محمد»

تحسین های مکرر آسمان، چقدر در مقابل زیبایی او الکن است!

وقتی جمال او باشد، رنگ دلمرده افسردگی، به سوگ خود می نشیند.

وقتی جلال و شوکت او باشد، انسان، عظمت دستگاه بهشت را از یاد می برد:
«بهار بی خزان، روی محمد     بهشت جاودان، کوی محمد
… معطر ساخت گلزار جهان را     شمیم تار گیسوی محمد»

او می آید و همه از قصه چشم انداز آفرینش، دل زنده می شوند؛ از فرش تا عرش.

milad hazrat mohammad (6)

غزل های پرطلوع و بکر، به دفتر هستی ریخته می شود.

چه زیبایی چشم گیری! همدم شدن ابرهای فرخنده و سبک بال در آسمان آبی، چقدر نور می بخشد به چشمان دریا! نگاه کن! دقایق میوه دار از درختِ خلقت چکیدن گرفته و سهمی از باران گل، میان تمام پدیده ها توزیع شده است.

محمد صلی الله علیه و آله می آید و تو ای دل اگر:
«عاشقی، خیز و حلقه بر در زن     دست در دامن پیمبر زن»

آفرینش، به انتظار نشسته بود تا ببیند نقطه آغازین خویش را.

در این جشن بی نظیر، گل ها آمده اند در محضر جان بخش نسیم رحمتش. در این تجمع بی همتا، خاکیان و افلاکیان نشسته اند جایی رو به روی علت حیات:
«ای بهر تو آفریده گیتی     شمس و قمر و ستارگان هم
ای میر امم، امیر «لولاک»     وی فخر بشر، نبی اکرم
… ای نام تو زنده تا قیامت     وی دین تو تا به حشر محکم»

در این گردهمایی طربناک، دهان ها یک دست و موزون، شهادت می دهند به حجت روشن آفریدگار.

دل ها، یک صدا و منسجم، اقرار می کنند به فضیلت های بی کران او.

همه می دانند انگیزه سرایش بیت های دل نشین حیات، تنها او بود. همه چیز خلقت اگر به دل می نشیند، اگر زیباست، از اوست، به خاطر اوست:
«این جهان رخسار او دارد، از آن دلبر شده ست     آن جهان انوار او دارد، از آن خرم بود»

هستی در اختیار اشاره سرانگشتان اوست.

اینک اما قلم ها گِرد تاریخ جمع شده اند و تاریخ نخست دهان حیرت قلم ها را به وعده هایی که داده بود، سوق می دهد.

بنویسید چه اتفاق بزرگ و شگفتی افتاده است و اکنون بنویسید از آتشکده فارس و دریاچه ساوه و طاق کسرا و… .

مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت محمد (ص) را میتوانید اینجا مطالعه کنید.

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید