ماجرای غم انگیز فدک

ماجرای غم انگیز فدک

نویسنده: حسین تهرانی

ماجرای فدک یکی از غم انگیزترین و پرغوغاترین ماجراهای زندگی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام خصوصاً، و اهل بیت علیهم السلام عموماً، و تاریخ اسلام به طور گسترده و عام است، که آمیخته با توطئه های سیاسی، و فراز و نشیب های فراوانی می باشد و دریچه ای است برای حلّ قسمتی از معمّاهای مهم تاریخ صدر اسلام.
اما قبل از ورود در این بحث لازم است که بدانیم «فدک چه بود و کجا بود؟»
«فدک» به طوری که بسیاری از موّرخان و ارباب لغت نوشته اند قریه آباد و حاصل خیزی بود در سرزمین «حجاز» نزدیک «خیبر» که میان آن و مدینه دو یا سه روز راه بود، بعضی این فاصله را صد و چهل کیلومتر نوشته اند و در آن چشمه ای جوشان و نخلهای فراوان بود(1) و بعد از خیبر، نقطه اتکاء یهودیان در حجاز به شمار می رفت.
در اینکه چگونه «فدک» این آبادی خرم و سرسبز به پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم منتقل شد، معروف چنین است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آنکه از فتح خیبر بازگشت، خداوند رعب و وحشت را در قلوب اهل فدک که از یهودیان سرسخت بودند، افکند، آنها کسی را خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند، و با او صلح کردند، در برابر اینکه نیمی از «فدک» را به آن حضرت واگذار کنند، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم خواسته آنها را پذیرفت و این صلح را امضاء کرد.
به این ترتیب «فدک» خاصه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شد، زیرا طبق صریح آیه قرآن، چیزی که بدون جنگ به دست مسلمین بیفتد، منحصراً حق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، به صورت غنائم جنگی تقسیم نمی شود(2). و به این ترتیب پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم «فدک» را در اختیار گرفت و درآمد آن را در مورد واماندگان در این راه «ابن السبیل» و مانند آن را مصرف می کرد.
این سخن را «یاقوت حموی» در «معجم البلدان» و «ابن منظور اندلسی» در «لسان العرب» و عده ای دیگر در کتابهای خود آورده اند.
«طبری» نیز در تاریخ خود و «ابن اثیر» نیز در کتاب «کامل» به آن اشاره کرده اند. این را نیز بسیاری از مورخان نوشته اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حیات خود «فدک» را به بانوی اسلام، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بخشید.(3)
گواه روشن این واگذاری این است که بسیاری از مفسران این جمله مفسّر معروف «جلال الدین سیوطی» از علمای معروف اهل سنت در تفسیر «درّ المنثور» در ذیل آیه (16 سوره اسراء) و «آت ذالقربی حقّه» «حق نزدیکان را به آنها بده» از «ابوسعید خدری» نقل کرده که چون این آیه نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، فاطمه زهرا علیها السلام را طلبید و «فدک» را به او بخشید، عبارت حدیث چنین است:
«لمّا نزّل قوله تعالی: «و آت ذالقربی حقَّه اعطی رسول الله صلی الله لیه و آله و سلم فاطمه فدکاً».
«هنگامی که سخن خدای متعال نازل شد: (ای پیامبر) حق خویشاوندی نزدیک خود را بده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فدک را به فاطمه علیها السلام بخشید».
در ذیل همان آیه، روایت دیگری از «ابن عباس» به همین مضمون نقل شده است.(4)
شاهد زنده دیگر بر این مدعی، گفتار امیرمؤمنان علی علیه السلام در نهج البلاغه درباره «فدک» است که می فرماید:
«بَلی کانت فی ایدنا فدک من کل ما اظلته السماء فشحَّت علیها نفوس قومً، و سخت عنها نفوس قوم آخرین، و نعم الحَکم الله»(5).
«آری تنها از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، «فدک» در دست ما بود، ولی گروهی بر آن بخل ورزیدند، در حالی که گروه دیگری سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند، و بهترین قاضی و داور خدا است».
این سخن به خوبی نشان می دهد که در عصر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم «فدک» در اختیار امیرمؤمنان علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام بود، ولی بعداً گروهی از بخیلان حاکم، چشم به آن دوختند، و علی علیه السلام همسرش بانوی اسلام به ناچار از آن چشم پوشیدند، و مسلماً این چشم پوشی با رضایت خاطر صورت نگرفت، چرا که در این صورت خدا را به داوری طلبیدن و «نعم الحَکم الله» گفتن معنایی ندارد.
از علمای بزرگ شیعه نیز گروه عظیمی روایات مربوط به این قسمت را در کتب معروف خود آورده اند که از میان آنها علمای زیر را می توان نام برد:
مرحوم «کلینی» در «کافی»، و مرحوم «صدوق» و مرحوم «محمد بن مسعود عیاشی» در تفسیر خود و «علی بن عیسی اربلی» در «کشف الغمه» و گروه عظیمی دیگر در کتب تفسیر و تاریخ حدیث، که ذکر همه آنها به طول می انجامد.
اکنون ببینیم که چرا و به چه دلیل «فدک» را از فاطمه زهرا علیها السلام گرفتند.

عوامل سیاسی غصب فدک
گرفتن «فدک» از بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام مسأله ای ساده ای نبود که تنها مربوط به جنبه مادّی باشد، بلکه جنبه اقصتادی آن تحت الشعاع مسائل سیاسی حاکم بر جامعه اسلامی بعد از شهادت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود، در حقیقت موضوع «فدک» را نمی توان از سایر حوادث آن عصر جدا نمود، بلکه حلقه ای است از یک زنجیر بزرگ، و پدیده ای است از یک جریان کلّی و فراگیر!
برای این غصب بزرگ تاریخی عوامل زیر را می توان برشمرد:
1) وجود «فدک» در دست خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک امتیاز بزرگ معنوی برای آنها محسوب می شد، و این خو دلیل بر مقام و منزلت آنها در پیشگاه خدا و اختصاص نزدیکی شدید به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شمار می آمد، به خصوص اینکه در روایات شیعه و اهل سنت چنانکه در بالا گفتیم آمده است که به هنگام نزول آیه «وآت ذالقربی حقَّه» پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم، فاطمه علیها السلام را فراخواند و سرزمین «فدک» را به او بخشید.
روشن است که وجود «فدک» در دست خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با این سابقه تاریخی سبب شد که مردم سایر آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مخصوصاً مسأله خلافت و جانشینی آن حضرت را نیز در این خاندان جستجو کنند، و این مطلبی نبود که طرفداران انتقال خلافت به کسان دیگر بتوانند آن را تحمل کنند.
2) این مسأله از نظر بُعد اقتصادی نیز مهم بود، و روی بُعد سیاسی آن اثر می گذاشت، چرا که علی علیه السلام و خاندان او اگر در مضیقه شدید اقتصادی قرار می گرفتند توان سیاسی آن به همان نسبت تحلیل می رفت، و به تعبیر دیگر وجود «فدک» در دست آنان امکاناتی در اختیارشان قرار می داد که می توانست پشتوانه مسأله ولایت باشد، همانگونه که اموال حضرت خدیجه علیهم السلام پشتوانه ای برای پیشرفت اسلام در آغاز نبوت پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم بود.
در همه دنیا معمول است که هرگاه که بخواهند شخص بزرگ، یا کشوری را منزوی کنند او را در محاصره اقتصادی قرار می دهند که در تاریخ اسلام در قضیه «شعب ابوطالب» و محاصره شدید اقتصادی مسلمین از سوی مشرکان قریش آمده است.
در تفسیر سوره «منافقین» ذیل آیه «لئن رجعنا الی المدینه لیخرجنَّ الاعزُّ منها الاذلَّ» به توطئه ای شبیه همین توطئه از سوی منافقین اشاره شده که به لطف الهی در نطفه خفه شد. بنابراین جای تعجب نیست که مخالفان بکوشند که این سرمایه را از خاندان پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم بگیرند، و آنها را منزوی کرده و دستشان را تهی سازند.
3) اگر آنها حاضر می شدند که «فدک» را به عنوان میراث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا بخشش و یا هدیه آن حضرت، در اختیار فاطمه زهرا علیها السلام قرار دهند، راهی باز می شد که آن حضرت مسأله خلافت را نیز از آنها مطالبه کند.
این نکته را دانشمند معروف اهل سنت «ابن ابی الحدید معتزلی» در شرح «نهج البلاغه» به طرز ظریفی منعکس نموده است.
او می گوید:
من از استادم «علی بن فارقی» مدرسی مدرسه بغداد سؤال کردم: آیا فاطمه [علیها السلام] در ادعای مالکیت «فدک» صادق بود؟
گفت:آری.
گفتم: پس چرا ابوبکر «فدک» را به او نداد، در حالی که فاطمه [علیها السلام] نزد او راستگو بود؟
او تبسمی کرد و کلام لطیف و زیبا و طنزگونه ای را بیان کرد، در حالی که هرگز عادت به شوخی نداشت، و سخن او این بود که گفت:
«لو اعطاها الیوم فدکاً بمجرّد دعواها لجائت الیه غداً و ادّعت لزوجها الخلافه و زحزحته من مکانه، و لم یمکنه الاعتذار و المدافعه بشییءٍ لانه یکون قد اسجل علی نفسه بانها صادقه فیما تدّعیه، کائناً ما کان، من غیر حاجه الی بینهً».
«اگر ابوبکر آن روز «فدک» را به مجرد ادعای فاطمه [علیها السلام] به او می داد، فردا به سراغش می آمد و ادعای خلافت را برای همسرش می کرد! و وی را از مقامش کنار می زد، و او هیچگونه عذری و دفاعی از خود نداشت، زیرا با دادن «فدک» پذیرفته بود که فاطمه علیها السلام هرچه ادعا کند راست می گوید، و نیازی به بیّنه و گواه ندارد».
سپس «ابن ابی الحدید» می افزاید:
«این یک واقعیت است، هرچند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح کرد»(6).
این اعتراف صریح از دو دانشمند اهل سنت، شاهد زنده ای جهت «بار سیاسی» داستان «فدک» است و اگر به سرنوشت این قریه، در طول چند قرن آغاز اسلام بنگریم که چگونه دست به دست می گردید و هر یک از خلفاء موضع خاصی در برابر آن داشتند این مسأله روشنتر می شود که در بحث آینده به خواست خدا به آن اشاره می کنیم.

فدک در طول تاریخ
چگونه فدک به اهل بیت علیهم السلام بازگشت؟
سیر تاریخی «فدک» یکی از شگفتیهای تاریخ اسلام است، هر یک از خلفاء در برابر آن موضعی داشتند، یکی می گرفت و دیگری پس می داد، و این وضع آن قدر ادامه یافت تا این سرزمین به کلی ویران شد و بر باد رفت، برای پی بردن به فراز و نشیب هائی که در این روستای آباد پدید آمد کافی است مقطع های زیر را مورد توجه قرار می دهیم:
1) «فدک» در آغاز، چنانکه دانستیم پس از سقوط خیبر از طریق مصالحه از یهودیان به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم منتقل شد و به حکم آیه «و ما افاء الله علی رسوله…» اختیار آن به طور کامل با شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و به حکم آیه، حق آن حضرت گردید.
2) طبق اسناد معتبر تاریخی، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنرا در زمان حیات خود طبق دستور خداوند که فرمود: «و آت ذالقربی حقّه» به بانوی اسلام فاطمه زهرا علیها السلام بخشید، و به این ترتیب در اختیار دخت گرامی پیامبراسلام صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفت.
3) در زمان ابوبکر این آبادی غصب شد، و در اختیار حکومت وقت قرار گرفت، و آنها با سرسختی عجیبی در حفظ این وضع کوشیدند.
4) این امر همچنان ادامه داشت تا زمان «عمر بن عبدالعزیز» خلیفه اموی، که او هم به فرماندارش در مدینه «عمرو بن حزم» نوشت که «فدک» را به فرزندان فاطمه علیها السلام بازگردان.
و به این ترتیب با یک چرخش بزرگ، «فدک» بعد از سالیان دراز به دست فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام افتاد.
5) دیری نپائید که «یزیدن بن عبدالملک» خلیفه اموی را مجدداً غصب کرد.
6) سرانجام «بنی امیه» منقرض شدند و «بنی عباس» روی کار آمدند، «ابوالعباس سفاح» خلیفه معروف عباسی آن را «به عبدالله بن حسن بن علی علیهم السلام» به عنوان نماینده بنی فاطمه علیهم السلام باز گرداند.
7) چیزی نگذشت که «ابوجعفر عباسی» آن را از «بنی حسن» گرفت (زیرا آنها قیامی بر ضد بنی عباس کردند).
8) «مهدی عباسی» فرزند «ابوجعفر» آن را به فرزندان فاطمه علیها السلام باز گرداند.
9) «موسی الهادی» خلیفه دیگر عباسی بار دیگر آن را غصب کرد و «هارون الرشید» نیز همین معنی را ادامه داد.
10) «مامون» به خاطر تظاهر به علاقه شدید نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم و فرزندان علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام آن را با تشریفاتی به فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام باز گرداند.
در تاریخ آمده است که مأمون به «قثم بن جعفر» فرماندار مدینه چنین نوشت:
«انه کان رسول الله [صلی الله علیه و آله و سلم] اعطی ابنته فاطمه فدکا و تصدق علیها بها، و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیهم السلام ثم لم تزل فاطمه تدّعی منه بما هی اولی من صدق علیه، و انّه قد رأی ردّها الی ورثتها و تسلیمها الی «محمد بن یحیی بن الحسین بن زید بن علیّ»… و «محمد بن عبدالله بن الحسین»… لیقوما بها لاهلها».
«رسول خدا [صلی الله علیه و آله و سلم]«فدک» را به دخترش «فاطمه»[علیه السلام] بخشید، و این امری آشکار و معروف نزد اهل بیت پیامبر[صلی الله علیه و آله و سلم] بود، سپس همواره فاطمه علیها السلام مدعی آن بود و قول او از همه شایسته تر به تصدیق و قبول است، و من صلاح می بینم که آن به ورثه آن حضرت [علیها السلام] داده شود، و به «محمد بن یحیی» و «محمد بن عبدالله» (نوه های امام زین العابدین علیه السلام) بازگردانی تا آنها به اهلش برسانند».
«ابن ابی الحدید» می گوید:
«مأمون برای رسیدگی به شکایات مردم نششته بود، اولین شکایتی که به دست او رسید به آن نگاه کرد مربوط به «فدک» بود، همین که شکایت را مطالعه کرد گریه نمود، و به یکی از مأموران گفت صدا بزن و بگو که وکیل فاطمه [علیه السلام] کجا است؟ پیرمردی جلو آمد، و با مأمون سخن بسیار گفت، مأمون دستور داد حکمی را نوشتند و «فدک» را به عنوان نماینده اهل بیت [علیهم السلام] به دست او سپردند».
هنگامی که مأمون این حکم را امضاء کرد «دعبل» برخاست و اشعاری سرود که نخستین بیت آن این بود:
اصبح وجه الزّمان قد ضحکاً
بردّ مامون هاشماً فدکاً(7)
«چهره زمان خندان شد-چرا که مأمون فدک را به بنی هاشم بازگرداند».
11) اما «متوکل عباسی»به خاطر کینه شدیدی که از اهل بیت علیهم السلام در دل داشت، بار دیگر «فدک» را از فرزندان فاطمه علیها السلام غصب کرد.
12) فرزند متوکل بنام «منتصر» دستور داد که آنرا مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسین علیه السلام بازگردانند.
بدیهی است روستائی که این چنین دست به دست بگردد، و هر روز بازیچه دست سیاستمداران کینه توز باشد، به سرعت رو به ویرانی می گذارد، و همین سرنوشت سرانجام دامان «فدک» را گرفت، و تمام آبادی آن ویران، و درختانش خشک شد!
ولی این نقل و انتقالها به هر حال بیانگر این واقعیت است که خلفاء روی «فدک» حساسیت خاصی داشتند، و هر کدام طبق روش سیاسی خود، موضع گیری مخصوص و عکس العمل خاصی روی آن نشان می دادند.
و اینها همه تأکیدی است بر آنچه که قبلاً گفتیم که غصب «فدک» از بانوی اسلام علیه السلام یا فرزندان او، پیش از آنکه جنبه اقتصادی داشته باشد، جنبه سیاسی داشت، و هدف منزوی کردن آنها در جامعه اسلامی، و تضعیف موقعیت، و اظهار دشمنی با اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، همانگونه که بازگرداندن «فدک» به اهل بیت علیهم السلام که بارها در طول تاریخ اسلام تکرار شد «یک حرکت سیاسی» به عنوان اظهار همبستگی و ارادت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صورت می گرفت.
اهمیت «فدک» در اذهان عمومی مسلمین تا آن اندازه بود که در بعضی از تواریخ آمده است که در عصر «متوکل عباسی» قبل از آنکه «فدک» از دست بنی فاطمه علیها السلام گرفته شود خرمای محصول آن را در موسم «حج» برای فروش بین حجاج می بردند، وآنها به عنوان تیمّن و تبرک با قیمت گزافی آن را می خریدند.(8)

یک محاکمه تاریخی
«فدک» چنانکه گفتیم در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم طبق آیه «و آت ذالقربی حقّه» از سوی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه علیها السلام واگذار شد، این مطلبی است که نه تنها مفسران شیعه بلکه جمعی از علماء اهل سنت نیز از صحابی معروف «ابو سعید خدری» نقل کرده اند که اسناد آنرا قبلاً بیان کردیم. اما بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حکومت وقت دست روی آن گذارد، و نمایندگان فاطمه علیها السلام را از آنجا بیرون کرد، این مطلبی است که «ابن حجر مکّی» دانشمند معروف اهل سنت در کتاب «صواعق المحرقه» و «سمهودی» در «وفاء الوفاء» و «ابن ابی الحدید» در «شرح نهج البلاغه» آورده اند.
بانوی اسلام برای گرفتن حق خود از دو راه وارد شد:
نخست از طریق هدیه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او، و دیگر از طریق ارث (هنگامی که مسأله هدیه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مورد قبول واقع نگشت).
در مرحله اول فاطمه زهرا علیها السلام «امیرمؤمنان علی علیه السلام» و «ام ایمن» را به عنوان گواه نزد ابوبکر دعوت نمود، ولی ابوبکر به این بهانه که شاهد برای اثبات دعاوی باید دو مرد باشد این شهود را نپذیرفت.
سپس به ادعای حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که آن حضرت فرموده است:
«نحن معاشر الانبیاء لا نورث، و ما ترکناه صدقه».
«ما پیامبرانی ارثی از خود نمی گذاریم، و هر چه که بعد از ما بماند صدقه خواهد بود».
از قبول پیشنهاد «ارث» نیز سرباز زد.
در حالی که در یک بررسی اجمالی روشن می شود که نظام حاکم غاصب در این عمل خود مرتکب چندین خطای بزرگ شد.

چند سؤال:

سؤال 1
آیا فاطمه زهرا علیها السلام پیش از آمدن نزد ابوبکر آگاه بود که از پدرش ارث نمی برد یا خیر؟ در صورت اول چرا نزد ابوبکر آمد و مطالبه ارث کرد و در صورت دوم چرا قول ابوبکر راکه گفت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم» را قبول نکرد بلکه او را عملاً تکذیب نمود تا آنجا که از او دوری کرد و تا آخر عمر با او سخنی نگفت؟

سؤال 2
اگر ابوبکر نسبت دادن حدیث (نحن معاشر الانبیاء لا نورث…) به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راستگو بوده پس باید بگوییم نستجیر بالله فاطمه زهرا علیها السلام که قرآن شهادت به پاکی او داده راستگو نبوده، آیا هیچ فرد مسلمانی راضی می شود که ردّ قول رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نسبت به فاطمه زهرا علیها السلام بدهد؟

سؤال 3
اگر انبیاء عموماً و خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم خصوصاً ارثی نداشتند پس چگونه وصی و وارث قرار دادند؟ از جمله نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وصی و وارث خود را امیرمؤمنان علی علیه السلام معرفی کرد و فرمود: «لکل نبی وصی و وارث و انّ علیا وصیی و وارثی؟»(9)
ممکن است گفته شود که مراد از وارث در این حدیث ارث علمی می باشد نه مالی.

سؤال 4
اگر مراد از حدیث «… ان علیا وصی و وارثی» ارث علمی می باشد نه مالی، در این صورت کسی که وارث علمی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشد، آیا این دلیل بر احق بودن و اَولی بودن او به خلافت نمی باشد؟

سؤال 5
اگر حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث…» صحیح است پس چرا بعد از ضبط فدک که به قول ابوبکر صدقه مسلمین بود، ابوبکر نوشت که من فدک را به فاطمه زهرا علیها السلام دادم و عمر مانع شد و قباله فدک را گرفت و پاره کرد؟(10)

سؤال 6
اگر حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث…» واقعیتی داشت، و می بایست «فدک» به عنوان صدقه بین مستحقین تقسیم گردد، پس چرا عمر در زمان خود (هنگامی که کار از کار گذشته بود) به سراغ علی علیه السلام و عباس فرستاد و حاضر شد «فدک» را در اختیار آنها بگذارد، که در تاریخ اسلام مشهور است(11)؟!

سؤال 7
اگر فدک از آن فاطمه زهرا علیها السلام نبود، چرا بعضی از خلفاء امویین از جمله «عمر بن عبدالعزیز» و بعضی از خلفاء عباسین از جمله «مأمون» فدک را به آل رسول صلی الله علیه و آله و سلم برگرداندند؟

سؤال 8
چرا در قضیه فدک ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام شاهد خواست، مگر نه این است که طبق شرع مقدس اسلام مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف، آیا این عملکرد ابوبکر خلاف شرع مقدس نبوده است؟!

شهادت دادن «خزیمه بن ثابت» در بیع اسب
طبق روایتی که در صحاح معتبره اهل سنت آمده است «خزیمه بن ثابت» در قضیه بیع اسب که مدعی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، شهادت به نفع پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم داد و شهادت او با این که یک نفر بود مورد قبول واقع شد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را «ذوالشهادتین» نامید و شهادت او را برابر شهادت دو شهادت عادل قرار داد.(12)

سؤال 9
جایی که شهادت «خذیمه بن ثابت» به تنهائی کافی باشد، چرا شهادت فاطمه زهرا و امیرمؤمنان و حسنین علیه السلام که آیه تطهیر در شأن آنها شده، به تنهائی حجت نباشد؟

سؤال 10
با توجه به حدیث معروف «الحق مع علی و علی مع الحق، یدور مَعه حیثما دار» (13) «علی با حق است و حق با علی است و هر کجا که او باشد حق با اوست». شهادت و گواهی علی علیه السلام نیز به تهائی کفایت می کند.
حال، چگونه حق بر محور وجود علی علیه السلام دور می زند، ولی شهادت او پذیرفته نیست؟! چرا ابوبکر در برابر این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که سنی و شیعه آنرا نقل کرده اند، ایستادگی کرد و گواهی آن حضرت را رد کرد؟!

آیا شاهد خواستن ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام مشروع بوده است؟
ممکن است گفته شود که شاهد خواستن ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام بر طبق دستور شرع مقدس بوده زیرا برای ثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و یک زن یا چهار نفر زن که به منزله دو مرد می باشند، شهادت بدهند، پس بنابراین چون حضرت زهرا علیها السلام شهود کامل را نیاورد، لذا خلیفه وقت نتوانست حکم قطعی به نفع فاطمه زهرا علیها السلام را صادر نماید.
اولاً همانطوری که قبلاً عرض شد مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف، و شاهد خواستن ابوبکر از فاطمه زهرا علیها السلام که متصرف در ملک «فدک» بوده برخلاف شرع انور بوده است، ثانیاً:

سؤال 11
اگر ابوبکر به ظاهر شرع عمل نموده و طبق دستور شرع از فاطمه زهرا علیها السلام شاهد خواست، چرا جابر به صرف اینکه ادعا کرد که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به من وعده فرموده که از مال بحرین به من بدهد از او شاهد نخواست و پانصد درهم به او داد؟(14)

سؤال 12
هنگامی که فاطمه زهرا علیها السلام به ابوبکر فرمود: پدرم فدک را به من داده است، ابوبکر در جواب گفت:
«این اموال از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبوده است» این سخن چه معنائی دارد؟ مگر نه این است که طبق صریح قرآن، مواردی چون فدک، خاصه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است(15)؟ و آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمی تواند ملک دیگری را به هر عنوان در اختیار دخترش و یا غیر او قرار بدهد؟

سؤال 13
آیا خانه عایشه که پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در آن مدفون است، متعلق به عایشه بود؟ و چگونه؟
آیا به ارث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برد، و یا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات خود آنرا به او واگذار نموده بود؟ و چگونه است که عایشه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ارث می برد، در حالتی که بیش از یک سهم از یک هشتم که متعلق به همه زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است بهره ای ندارد، اما حضرت زهرا علیها السلام که دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می باشد، نباید ارث ببرد، و چگونه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می تواند به عایشه ببخشد، ولی به فرزندش نمی تواند چیزی را ببخشد؟!

سؤال 14
اگر خانه پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به عایشه تعلق نداشته است، چگونه مانع دفن امام حسن مجتبی علیه السلام فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خانه ای که طبق فرضی، متعلق به همه مسلمین است می شود، اما مانع دفن پدرش ابوبکر، و عمر نمی شود؟

سؤال 15
آیا محل دفن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در ملکیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باقی ماند تا این که از دنیا رفت؟ و یا اینکه در دوران حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عایشه انتقال یافت، چنانکه ادعا می شود؟
در صورت اول که باقی به ملکیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است، پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عنوان ارث از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جای مانده، و یا به عنوان صدقه؟
اگر به عنوان ارث بر جای مانده چرا ابوبکر و عمر فقط از عایشه رخصت گرفتند و از سایر ورثه که در نظر ما همه زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه زهرا علیها السلام و دیگر ورثه درجه اول او، و طبق نظر اهل سنت، همه این گروه به ضمیمه عباس عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می باشند، اجازه نگرفتند؟
و اگر به عنوان صدقه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جای مانده، پس جزو بیت المال است و متعلق به همه مسلمین، روی این مبنا چرا از همه مسلمانان تحصیل رضایت ننمودند؟
و اگر در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عایشه انتقال یافته چرا همانطوری که از حضرت زهرا علیها السلام دلیل و شاهد خواستند از عایشه دلیل و شاهد مطالبه نکردند؟

شاهدان حدیث نحن معاشر الانبیاء لا نورث…
روایت شده که عایشه و حفصه از جمله کسانی بودند که شهادت داد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: «ما پیامبران ارثی از خود بر جای نمی گذاریم» و «مالک بن اوس نضری» نیز همین شهادت را داد.(16)
و عایشه گوید:
زنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواستند عثمان را نزد ابی بکر بفرستند، و از او میراث خود را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مطالبه کنند، و من به آنان گفتم: آیا نمی دانید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته است:
«ما پیامبران الهی چیزی از خود برای ارث برجای نمی گذاریم»(17)
و عثمان و سعد و عبدالرحمن و زبیر و پس از آن علی علیه السلام و عباس (جهت میراث زوجات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم) به نزد عمر آمده، و عمر به آنان گفت:
«شما را به خدا سوگند می دهم، آیا نمی دانید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آنچه را ما از خود به جای می گذاریم صدقه است… و آنان گفتند:
آری، چنین چیزی فرمود»(18).

سؤال 16
اگر حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث…» صحیح بود، چگونه همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عثمان را واسطه قرار دادند که نزد عمر برود و سهم الارث آنها را از عمر مطالبه کند؟

سؤال 17
عثمان که خود می دانست که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین مطلبی فرموده است، چرا به نزد عمر رفت و خواهان ارث زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شد؟

سؤال 18
آیا درست است که بگوییم علی علیه السلام نیز عمر را تصدیق کرده، در حالی که در ادعای فاطمه علیها السلام گواه اوست؟ و آیا ممکن است که بگوییم که زهرای مرضیه علیها السلام برخلاف نظر همسرش چنین ادعایی را مطرح کرده است؟

سؤال 19
اگر حدیث «نحن معاشر الانبیاء لا نورث…» از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، به چه مجوّزی ابوبکر بعضی از اموال رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در اختیار علی علیه السلام می گذارد و خود به این موضوع تصریح می نماید که من ابزار جنگی و اسب و کفش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در اختیار علی علیه السلام قرار دادم؟!!(19)

پی نوشت ها :

1. معجم البلدان، ماده «فدک».
2. سوره حشر، آیه 6 و 7.
3. چون از آن پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود.
4. تفسیر درّ المنثور، ج4، ص 177.
این حدیث را عده ای از روات اهل سنّت مانند «بزار» و «ابویعلی» و «ابن مردویه» و «ابن ابی حاتم» از «ابوسعید خدری» نقل کرده اند.
برای اطلاع بیشتر ر.ک: «میزان الاعتدال» ج2 ص 288 و «کنزالعمال» ج2 ص 158.
5. نهج البلاغه، نامه 45(نامه معروف آن حضرت به عثمان بن حنیف).
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج4 ص 78.
7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16 ص 217.
8. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 217.
9. میزان الاعتدال، ج2 ص 273؛ مناقب خوارزمی، ص 85؛ فتح الباری، ج 8 ص 114؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج2 ص 392؛ و …
10. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج1، ص 268؛ میزان الاعتدال، ذهبی، ج1 ص 139؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 274؛ سیره الحلبیه، ج3 ص 362؛ و … .
11. صحیح بخاری، باب فضل الخمس، صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص 9.
12. کنزالعمال، ج2 ص 588.
13. روایت مذکور با الفاظ مختلف در منابع زیر آمده است:
تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ترجمه امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج1، ص 88، ح 121؛ اسدالغابه، ابن اثیر جزری، ج5، ص 287؛ فرائد السمطین، حموینی، ج1، ص 139-140؛ ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص 56 و در ریاض النضره، ج2، ص 155؛ مواقف، قاضی عضد الدین ایجی، ج3، ص 276؛ مجمع الزوائد، حافظ نورالدین هیثمی، ج9، ص 102؛ نزهه المجالس، عبدالسلام صفوری، ج2، ص 205؛ مفتاح النجاه، بدخشی، ص 21؛ قره العینین، ص 201، انتهاء الافهام، ابومحمد حسین بصری، ص 174؛ ارجح المطالب، تستری، ص 23؛ المحاسن و المساوی، بیهقی، ص 41، مسند علی، حافظ ابویعلی موصلی، ج290؛ ص 418؛ مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، ج3، ص 124؛ مستصفی من علم الاصول، ابوحامد غزالی، ج1، ص 136، عارضه الاحوزی شرح سنن ترمذی، ابوبکر بن عربی مالکی، ج 10، ص 216؛ مناقب، خطیب خوارزمی، فصل هشتم، ص 56؛ وسیله المتعبدین، حافظ عمر ملاموصلی، ج5، ص 176-177؛ لمع الادله فی اصول النحو، کمال الدین ابوالبرکات انباری، ص 46؛ جامع الاصول، ابن اثیر، ج9،ص 420؛ مشکاه المصابیح، حافظ ولی الدین خطیب تبریزی، ص 568، ط دهلی؛ تخلیص المستدرک، شمس الدین ذهبی، پاورقی ج3، ص 124؛ مراه الجنان، یافعی، ج1، ص 110؛ کنزالعمّال، متقی هندی، ج11، ص 643؛ روضه الندیه، بدرالمنیر کحلانی، ص 156؛ وسیله النجاه، محمد مبین لکهنوری، ص 92؛ فتح الکبیر، نبهانی، ج2، ص 131؛ مناقب سیدنا علی، عینی، ص 35؛ عقدالفرید، ابن عبد ربه، ج4، ص 311؛ انصاف، قاضی ابوبکر باقلانی، ص 58؛ ملل و نحل، محمد بن عبدالکریم شهرستانی، ج1، ص 103؛ صیدالخاطر، ابوالفرج ابن جوزی حنبلی، ص 385، تفسیر مفاتیح الغیب، فخرالدین رازی شافعی، ج1،ص 111؛ تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص 28 و 32؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، چ1، ص 270، عزّه المنیفه، سراج الدین عمر غزنوی، ص 51؛ رقائق، شیخ عبدالله حنفی شافعی مصری، ص 385، صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، باب اول، فصل پنجم، شبهه 11، ص 24؛ روضه الاحباب، عطاء الله ابن فضل الله حسینی شیرازی، ص 576؛ علم الکتاب، خواجه میرمحمدی حنفی، ص 261؛ شرح مواهب اللدنیه، محمد بن عبدالباقی زرقانی، ج7، ص 13؛ اتحاف اهل الاسلام، محمد بن احمد حنفی مصری، ص 67؛ اسعاف الراغبین، ابن صبّان مصری، چاپ حاشیه نورالابصار شبلنجی، ص 152؛ روضه المحتاجین لمعرفه قواعد الدین، شیخ ابونعیم رضوان خلوتی مصری، ص 391؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج14، ص 321؛ مجمع الزوائد، ابن حجر عسقلانی، ج7، ص 234؛ راموز الاحادیث، شیخ احمد گمشخانوی، ص 203؛ و … .
14. صحیح بخاری، ج3 ص 57-58.
15. سوره حشر، آیه 6 و 7.
16. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 220-221.
17. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص 220 و 222 و 223.
18. همان، ج6، ص 220-223.
19. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص 220 و 222 و 223.
منبع : تهرانی، حسین؛ (1427 ه.ق)، سؤالات ما شامل 313 سؤال پیرامون مسائل اعتقادی، کلامی، فقهی، تفسیری و تاریخی، قم: نشر حاذق، چاپ دوم(1427ه.ق).

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید