اعجاز قرآن

اعجاز قرآن

نویسنده: آیت الله العظمى خوئى (ره)

شناخت معجزه
معناى معجزه
کلمه معجزه از «اعجاز» ریشه گرفته است و واژه اعجاز نیز در لغت به چند معنى آمده است:
1ـ از دست رفتن چیزى، مثلاً گفته مى‏شود «أعجزه الامر الفلانى» یعنى فلان چیز از دست وى در رفت.
2ـ احساس عجز و ناتوانى در دیگرى، مثلاً مى‏گویند: «أعجزت زیداً» او را عاجز و ناتوان یافتم.
3ـ ایجاد عجز و درماندگى در طرف مقابل، در این صورت اعجاز به معناى «تعجیز» مى‏باشد، مانند: «أعجزت زیداً» یعنى او را عاجز و ناتوان نمودم.
و اما در اصطلاح دانشمندان علم کلام معنى اعجاز عبارت از این است: کسى که مقامى را از ناحیه خداوند براى خود ادعا مى‏کند، باید به عنوان گواه بر صدق گفتارش عملى را انجام دهد که به ظاهر برخلاف قوانین خلقت و خارج از مسیر عادى و طبیعى است و دیگران از انجام دادن آن عمل عاجز و ناتوان هستند، این چنین عمل خارق العاده‏اى را معجزه و انجام دادن آن عمل را اعجاز مى‏نامند.

شرایط معجزه
عمل خارق العاده را در صورتى معجزه مى‏نامند که شرایط ذیل را دارا باشد:
1ـ کسى که از ناحیه خدا منصبى براى خود ادعا مى‏کند، آن عمل را در مقام گواه بر صدق گفتارو ادعایش انجام دهد.
2ـ مقامى که این شخص ادعا مى‏کند، باید از نظر عقل براى بشر امکان‏پذیر باشد و اگر مقامى را ادعا کند که به گواه عقل، کذب و دروغ وى در این ادعا ثابت و مسلم است، در این صورت هر عملى براى اثبات گفتارش انجام دهد، نه گواه بر صدق گفتار او خواهد بود و نه آن را مى‏توان معجزه نامید، گرچه دیگران از انجام چنین عملى عاجز و ناتوان باشند.
مثلاً: اگر کسى ادعاى الوهیت و خدایى کند، محال است که چنین شخصى در ادعاى خود راستگو باشد؛ زیرا دلایل روشن و استوار عقلى، کذب و دروغ وى را در این ادعا ثابت و آشکار مى‏سازد.
3ـ مقامى که این شخص ادعا مى‏کند باید از نظر شرع نیز قابل قبول باشد. اگر مقامى را ادعا کند که به دلیل قطعى، مسلم و دینى، کذب وى در ادعاى چنین مقامى ثابت و مسلم شود، در این صورت عمل به ظاهر خارق العاده‏اى که انجام مى‏دهد دلیل بر صدق ادعاى وى نبوده، معجزه نیز نامیده نمى‏شود.
مثلاً: اگر کسى بعد از پیامبر خاتم (صلی الله علیه واله) ادعاى نبوت کند. در این صورت قطعاً کاذب و دروغگو مى‏باشد زیرا به شهادت قرآن و طبق روایات قطعى و مسلم که از رسول اکرم (صلی الله علیه واله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) به دست ما رسیده است، موضوع نبوت با بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) پایان پذیرفته و بعد از وى دیگر پیامبرى مبعوث نخواهد گردید.
پس در صورت باطل بودن ادعا به وسیله عقل یا نقل ثابت و مسلم، دیگر گواه و شاهد به حال مدعى چنین مقام باطلى فایده و سودى نخواهد داشت و پس از آن که به حکم یا به نقل عقل مسلم، کذب و بطلان ادعاى وى روشن گردیده، دیگر بر خدا لازم نیست که عمل او را باطل و ناحق بودن وى را روشن و برملا سازد.
4ـ شرط دیگر اعجاز این است که: عمل خارق العاده، گواه بر صدق مدعا باشد نه گواه بر کذب او و اگر کسى منصبى را از ناحیه خداوند ادعا کند و سپس عملى انجام دهد که دیگران از انجام دادن آن عمل عاجز و ناتوان باشند، در صورتى که این عمل شاهد و دلیل بر کذب و دروغ وى گردد، معجزه نامیده نمى‏شود.
مثلاً: نقل گردیده است مسیلمه که ادعاى نبوت مى‏نمود به عنوان اعجاز آب دهان خود را به چاه کم آبى انداخت که آب آن فزون‏تر شود ولى نتیجه معکوس مشاهده گردید و آب چاه به طور کلى خشک شد و دستش را بر سر عده‏اى از کودکان خاندان حنیفه کشید و کام عده دیگرى را برداشت، گروه اول به عارضه کچلى و گروه دوم به لکنت زبان مبتلا گردیدند. (1)
در این صورت هم که عمل شخص، دروغ و بطلان ادعاى او روشن و برملا مى‏سازد، بر خدا لازم نیست که بطلان عمل و دروغ وى را از راه دیگر آشکار کند.
5ـ پنجمین شرط اعجاز این است که باید به هیچ یک از علوم و فنون و هنرهاى دقیق نظرى و یا تردستى متکى نبوده، قابل تعلیم و تعلم نباشد و اگر کسى عملى انجام دهد که به یکى از علوم و فنون متکى باشد، چنین عملى را نتوان معجزه نامید، گرچه دیگران از انجام آن عاجز و ناتوان بوده، شرایط دیگر اعجاز را دارا باشد.
مثلاً: اعمال خارق العاده‏اى که از جادوگران، شعبده بازان و از کسانى که به برخى از اسرار و رموز دقیق علمى و یا هنرى و صنعتى آشنایى دارند، سر مى‏زند چنین اعمال خارق العاده، معجزه نامیده نمى‏شود و بر خداوند لازم نیست که این گونه اعمال را باطل نموده، افرادى را که براى اثبات ادعاى دروغین‏شان به آنها تمسک مى‏جویند رسوا و مفتضح سازد؛ زیرا از راه علم و علائم مخصوص روشن مى‏گردد که این گونه اعمال متکى یه یک سلسله قواعد و قوانین دقیق علمى و یا هنرى و اکتسابى مى‏باشد که هر کس آنها را فرا گیرد و با شرایط خاص و در اندازه معین به کار بندد، قهراً به چنین نتایج حتمى و آثار فیزیکى و شیمیایى دست خواهد یافت.
آرى چیزى که هست، این است که: آشنایى با این گونه قواعد و به کار بستن آنها در میزان معین در فراخور دقت و تفکر مى‏باشد و براى هر کسى ممکن و میسر نیست.
و همچنین بعضى از طبابت‏هاى اعجاب‏انگیز پزشکان که متکى به آشنایى به خواص و آثار مواد شیمیایى اشیا و ترکیبات آنها است، از مقوله معجزه نمى‏باشد، گرچه اکثر مردم حتى پزشکان دیگر نیز با این گونه اسرار و رموز آشنا نبوده، از انجام چنین طبابتى عاجز و ناتوان باشند.
و اگر خداوند از میان مردم تنها یک نفر را با این گونه قواعد و قوانین دقیق علمى و به آثار و خواص فیزیکى و شیمیایى اجسام و اشیا و رازهاى پیچیده جهان آفرینش که در افق افکار عموم نمى‏باشد، آشنا سازد و در موقع سوء استفاده از این علم و اطلاع، دروغ وى را بر ملا نکند، هیچ گونه ایراد و قبحى نسبت به ساحت خداوندى محسوب نمى‏گردد؛ زیرا اینها از مقوله معجزه نبوده، شاهد بر هیچ گونه ادعایى نمى‏تواند باشد.
آرى، اگر به فرض محال خداوند معجزه را با دست مرد دروغگویى انجام دهد و ادعاى دروغین وى را بدین وسیله تأیید کند، کار ناشایست و غیر عقلانى خواهد بود؛ زیرا که این کار تصدیق دروغگو و موجب ضلالت و گمراهى مردم است و خداوند از انجام چنین عملى اجل و برتر است. «تعالى اللَّه عن ذلک علواً کبیراً»

معجزه پشتوانه نبوت است
لزوم معجزه
به دلایل استوار عقلى و براهین غیر قابل تردید فطرى ثابت و روشن گردیده که خداوند باید براى عموم افراد بشر تکالیف و برنامه‏هایى مقرر بدارد و آنان را در راه تکامل و سعادت جاودانى راهنمایى کند. زیرا بشر در مسیر رشد و تکاملش به تکالیف و قوانین الهى و راهنمایى‏هاى پروردگارش شدیداً نیازمند است و بدون این تکالیف و راهنمایى‏ها، به هیچ مرحله‏اى از کمال و سعادت نمى‏تواند فائز گردد.
اگر خداوند چنین تکالیف و قوانینى را که سعادت و کمال انسانى در گرو و رهین آنهاست، براى بشر مقرر ندارد و علتى براى آن نخواهد بود جز این که : خداوند از احتیاج و نیاز بشر بى‏اطلاع باشد. در صورتى که خداوند از جهل و ندانستن منزه و مبراست.
و یا در اثر این است که خداوند اصلاً نمى‏خواهد، افراد بشر به چنین کمال و سعادتى نائل شود و این همان صفت بخل است که بر خداوند کریم و بخشایشگر محال و غیر ممکن مى‏باشد.
و یا این که خداوند مى‏خواهد که سعادت انسان تأمین گردد ولى انجام دادن آن براى وى مقدور نیست، این هم همان عجز و ناتوانى است که به ساحت قدس خداوند توانا راهى ندارد.
بنابراین، بر خداست که براى تأمین سعادت و تکامل بشر تکالیف و قوانینى مقرر بدارد و آنها را به اطلاع بشر برساند.
از آن چه به عنوان مقدمه اول یادآورى شد، چنین استفاده مى‏شود که خداوند باید براى بشر تکالیف و قوانینى مقرر بدارد و او را در مسیر تکامل و سعادت راهنمایى کند. ولى روشن است که این تکالیف الهى باید به وسیله یک فرد از افراد بشر براى آنان ابلاغ گردد و این فرد که پیامبر نامیده مى‏شود و افراد دیگر بشر را با وظایف و تکالیفى که خداوند در راه تکامل و هدایت آنان مقرر داشته است، آشنا سازد تا حجت خدا بر آنان تمام گردد و هر کس از روى برهان و دلیل یکى از دو راه سعادت و یا هلاکت را انتخاب کند. این است معناى آن چه قرآن مى‏گوید:
«لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه». (2)
و این هم روشن است که پیامبرى و سفارت الهى مقام و منصبى است بس بزرگ و با عظمت که افراد زیادى چشم طمع بر آن دوخته و آرزوى رسیدن بر چنین مقامى را گرچه از روى دروغ و حیله در مغز خود مى‏پرورانند.
این است که باید مدعى این مقام براى اثبات ادعاى خود شاهد و گواه روشنى ارائه دهد تا شیادان و مدعیان دروغگو و گمراه کننده نتوانند از این مقام سوء استفاده نموده در لباس مدعیان واقعى و راهنمایان حقیقى، خودنمایى کنند. این شاهد و گواه نیز نمى‏تواند از کارها و اعمال عادى باشد که دیگران هم بتوانند نظیر آن را بیاورند و ادعاى دروغین‏شان را ثابت نمایند و حق جلوه دهند.
بنابراین، باید این شاهد و گواه از اعمالى باشد که نوامیس و قوانین طبیعت را در هم شکند و برخلاف مسیر عادى و طبیعى جریان یابد و دیگران را از آوردن چنین گواه و شاهدى، ناتوان سازد؛ این گونه اعمال خارق‏العاده را که تنها پشتوانه و شاهد پیامبر و نبوت است معجزه و انجام دادن آن را اعجاز مى‏نامند.

نقش اعجاز در اثبات نبوت
چون اعجاز شکستن قوانین طبیعت و انتخاب مسیرى برخلاف مجراى عمومى عالم آفرینش است، نمى‏تواند بدون اذن و عنایت خاص پروردگار از کسى به وقوع بپیوندد و با قدرت و نیروى غیبى و خدایى در کار نباشد، وقوع چنین عمل غیر طبیعى از هیچ کس امکان‏پذیر نخواهد بود.
بنابراین، اگر کسى ادعاى نبوت کند و خدا هم از وى پشتیبانى نموده، با سلاح معجزه مجهزش سازد، در این صورت مردم را به سوى جهل و گمراهى سوق داده، باطل را ترویج و تصدیق نموده است و این عمل نسبت به ساحت قدس خداى حکیم محال و غیر ممکن مى‏نماید و هرگز از وى صادر نخواهد شد.
پس اگر معجزه‏اى در دست کسى ظاهر شود دلیل بر صدق گفتار وى و کاشف از اذن حق است و این یک حقیقت روشن و قانون کلى و مسلمى است که خردمندان در امور مهم بر آن تکیه مى‏کنند و شک و تردیدى به خود راه نمى‏دهند.
مثلاً: اگر کسى از ناحیه سلطان و پادشاهى، ادعاى منصبى کند که مربوط به امور و شئون رعیت باشد و مردم ادعاى او را با شک و تردید تلقى کنند، بر او لازم است، براى اثبات ادعاى خویش سند و دلیلى بیاورد و این شک و تردید را از دل مردم بزداید و موقعیت خویش را در میانشان مستحکم سازد.
پس اگر همین مدعى نمایندگى در اثبات صدق گفتار و ادعایش چنین بگوید که: من همین فردا محبت و عنایت خاص پادشاه قرار خواهم گرفت و او مرا با یک تحفه خاص و شاهانه‏اى که به سایر سفرا و نمایندگان اهدا مى‏کند مفتخر خواهد نمود و از طرف دیگر پادشاه هم از آن چه در میان رعیت و آن شخص واقع گردیده، کاملاً با اطلاع باشد و با این حال در همان روز معین او را با آن هدیه خاص مفتخر نماید، این عمل از آن پادشاه تصدیق و تأیید نمایندگى آن شخص مى‏باشد، به طورى که هیچ عاقل و دانایى نمى‏تواند او را به دروغ و خلاف گویى حمل نماید؛ زیرا بر یک پادشاه عاقل و توانا که علاقه‏مند به حفظ مصالح رعیت خویش مى‏باشد، بسیار قبیح و مستهجن است که مرد دروغگو و حقه بازى را با اطلاع از حقه بازى وى، تصدیق و تأیید کند و دست او را در فساد و خرابکارى باز بگذارد و در مسیر حقه‏بازى و شیادى کمک و پشتیبان او باشد.
عملى که درباره بشر عاقل قابل قبول نباشد، درباره خداوند حکیم مطلق به هیچ وجه ممکن و قابل قبول نخواهد بود و در قرآن مجید نیز به همین موضوع اشاره شده است، آن جا که مى‏گوید:
«و لو تقوّل علینا بعض الاقاویل لأ خذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین. (3)
اگر او (پیغمبر) سخنى دروغ بر ما مى‏بست ما او را با قدرت مى‏گرفتیم، سپس رگ قلبش را قطع مى‏کردیم.
منظور آیه این است که «محمد»ى که ما نبوتش را تأیید نمودیم و معجزه‏هایى در دست وى ظاهر ساختیم؛ نمى‏تواند مطالبى را از پیش خود به ما نسبت دهد و اگر به فرض محال چنین عملى از وى سر زند، با قدرت خویش رگ زندگانى‏اش را قطع مى‏کنیم و دمار از روزگارش مى‏آوریم. چه آن که سکوت ما در برابر گفتارهاى باطل، امضاى باطل و راه دادن مطالب بى‏اساس در دین و آیین حق و هدایت است. بر ماست که شریعت و قانون خود را از دروغ‏ها و مطالب بى‏اساس حفظ کنیم و همانند مرحله حدوث و ایجاد در مرحله بقا نیز ناظر و پشتیبان آن باشیم.

سخنى با اشاعره
باید توجه داشت که معجزه در نزد کسانى مى‏تواند دلیل و گواه نبوت باشد که به حس عقلى معتقد باشند و در این مرحله، حکومت عقل را بپذیرند.
ولى اشاعره که این حقیقت را منکرند و عقل بشر را بر حسن و قبح واقعى امور واقف نمى‏دانند، راه تشخیص و تصدیق نبوت به روى آنان بسته و مسدود مى‏باشد.
زیرا دلالت اعجاز بر صدق نبوت و پیامبرى، از این رهگذر است که عقل انسان ظاهر نمودن معجزه را در دست شخص دروغگو که تأیید و تصدیق وى مى‏باشد، بر خداوند قبیح و ناروا و یک امر محال و غیر ممکن بداند و اگر عقل چنین تشخیصى را نداشته باشد و نتواند در این مورد قضاوت و داورى کند، در این صورت تشخیص دادن دروغگو از راستگو براى احدى امکان‏پذیر نخواهد بود.
این نظریه که: عقل از درک و تشخیص حسن و قبح و زشت و زیبایى واقعى، عاجز و ناتوان است، اشکالات و نتایج فاسد و نادرستى را در بر دارد که یکى از آنها مسدود بودن راه تصدیق انبیا و تشخیص دروغگو از راستگو است.
فضل بن روزبهان از این اشکال که بر اشاعره و منکرین حسن و قبح عقلى متوجه است، چنین پاسخ مى‏دهد که: کار ناروا اگر چه عقلاً بر خداوند ناروا و محال نیست ولى عادت و مشیت وى بر این جریان دارد که معجزه را همیشه در اختیار پیامبران راستگو قرار دهد و در دست شخص دروغگو هرگز معجزه ظاهر نمى‏گرداند. بنابراین، راه تصدیق پیامبران و تشخیص دروغگو از راستگو حتى براى اشاعره نیز بسته و مسدود نخواهد بود.
این بود خلاصه پاسخ ابن روزبهان که آثار ضعف و سستى در آن از جهاتى پیداست زیرا:
1ـ عادت و روشى که ابن روز بهان آن را در این مورد به خدا نسبت مى‏دهد از امورى نیست که با حواس ظاهرى قابل درک و حسن باشد و بتوان آن را با چشم دید و با گوش شنید. تنها راهى که مى‏توان آن را دریافت، راه عقل است که اشاعره این راه را به روى خود بسته‏اند.
زیرا در صورتى که عقل از درک حسن و قبح امور عاجز و زبون باشد، تخلف از عادت و وعده را نیز بر خداوند محال و ناروا نخواهد دانست.
2ـ گذشته از آن، پى بردن به این عادت و روش خداوند که در دست دروغگویان معجزه ظاهر نمى‏کند، موقوف بر این است که پیامبران گذشته را که همگان داراى معجزه بودند در ادعایشان صادق و راستگو بدانیم.
ولى کسانى که با چشم انکار و یا تردید به آنان مى‏نگرند از هیچ راهى نمى‏توانند یقین و باور کنند که خداوند همیشه معجزه را در دست راستگویان ظاهر مى‏سازد. در نتیجه به نظر آنان اعجاز یک دلیل قابل اعتبار و اطمینان بخش براى اثبات ثبوت نخواهد بود.
3ـ اشکال سومى که به گفتار ابن روز بهان متوجه مى‏باشد این است: وقتى که از نظر عقل انجام دادن عملى با ترک آن مساوى باشد و عقل نتواند بر حسن و یا قبح آن حکم نماید، چه مانعى دارد که خداى قادر و توانا، خدایى که در برابر اعمالش هیچ گونه مسئول و مؤاخذه نیست، روش و عادت خویش را تغییر دهد و همان طور که معجزه را به افراد راستگو داده بود، در اختیار افراد دروغگو و حقه‏باز نیز قرار دهد.
4ـ چهارمین اشکال بر پاسخ ابن روزبهان این است که: روال و عادت از امور و پدیده‏هایى است که در اثر تکرار به وجود مى‏آید، تکرار عمل نیز محتاج به مرور زمان مى‏باشد بنابراین، نبوت نخستین پیامبر را که قبل از به وجود آمدن این عادت بود به چه دلیل مى‏توان اثبات کرد؟
ما در آینده به گفتار اشاعره بیشتر خواهیم پرداخت، ضعف و فساد گفتار آنان را به یارى خدا بر ملا خواهیم ساخت.

تناسب در اعجاز
به طورى که قبلاً بیان نمودیم، معجزه عملى را مى‏گویند که برخلاف قوانین عادى حاکم در جهان آفرینش انجام شود و سایر افراد بشر در انجام آن، عاجز و ناتوان باشند.
ولى شناختن معجزه براى همه کس میسر و امکان‏پذیر نمى‏باشد، بلکه تنها کسانى مى‏توانند، معجزه را از دیگر عملیات دقیق علمى و فنى تشخیص دهند که در علوم و فنون مشابه آن معجزه، مهارت و تخصص داشته باشند؛ زیرا دانشمندان علما و متخصصان هر فن که به خصوصیات و دقایق آن فن از دیگران آشناتر و به رموز و اسرار آن داناترند فقط آنان مى‏توانند تشخیص دهند که انجام این عمل براى دیگران امکان‏پذیر است یا نه.
از این جاست که افراد عالم و دانشمند، زودتر از دیگران معجزه را تصدیق مى‏کنند. ولى افراد بى‏اطلاع و غیر آشنا و کسانى که در علوم مشابه معجزه، مهارت و تخصص ندارند، راه هر نوع شک و تردید براى آنان باز مى‏باشد.
این گونه افراد تا احتمال دهند که شخص مدعى در معجزه‏اش به یک سلسله عملیات فنى و هنرى تکیه نموده که متخصصان فن مى‏توانند آن را تشخیص دهند، زیر بار چنین معجزه‏اى نرفته، در حالت دیرباورى و شک و تردید به سر مى‏برند.
از این جاست که حکمت الهى اقتضا مى‏کند هر پیغمبر را با معجزه‏اى مفتخر سازد که مشابه با صنعت و فن رایج آن زمان و مکان بوده، در آن عصر و محیط آشنایان به آن علم، بیشتر وجود داشته باشند تا بتوانند حقیقت معجزه و تفاوت آن را با علم و یا فن رایج در عصرشان، تشخیص دهند و از روى علم و تخصص اظهار نظر و داورى کنند و نظرشان براى توده مردم معتبر و اطمینان آور باشد، در این صورت حجت و برهان الهى براى مردم محکم‏تر و روشن‏تر خواهد بود.
روى همین قانون کلى و حکمت الهى بود که خداوند به موسى(ع) عصا و ید بیضا را معجزه داد؛ زیرا در زمان وى سحر و جادوگرى معمول بود و کسانى که در این فن و هنر تخصص داشتند، پیش از سایر مردم، معجزات موسى را تصدیق نمودند و به آیین وى گرویدند.
زیرا وقتى که عصاى موسى را دیدند که به فرمان وى به صورت اژدها در آمده همه آن چه را که آنان به عنوان جادو تهیه کرده‏اند، مى‏بلعد و باز به صورت اصلى خود بر مى‏گردد، فهمیدند که این عمل از دایره سحر و جادو خارج بوده، به یک نیروى عظیم غیبى و الهى متکى مى‏باشد.
این بود که به معجزه بودن آن ایمان آوردند، بدون این که بر وعده و وعید فرعون وقعى نهند، در برابر او ایمانشان را اعلام و نبوت موسى را تصدیق نمودند.
در زمان حضرت عیسى هم طب یونانى به اوج عظمت خود رسیده بود و اطبا معالجه‏هاى حیرت انگیزى را انجام مى‏دادند، مخصوصاً در سوریه و فلسطین که از مستعمره‏هاى یونان بودند علم طب از رواج و رونق خاصى برخوردار بود.
چون خداوند حکیم حضرت عیسى (ع) را در این دو منطقه به نبوت برانگیخت و او را در این محیط مأمور به تبلیغ ساخت، حکمت خداوندى اقتضا مى‏نمود که اعجاز او را از اعمالى شبیه همان طب و اعمال دانشمندان آن زمان و مشابه فن رایج آن محیط قرار دهد.
این بود که خداوند حکیم و توانا زنده کردن مردگان، شفا دادن به امراض علاج‏ناپذیر و بینا نمودن کور مادرزاد را از معجزات وى قرار داد تا مردم آن زمان بدانند که این عمل خارج از قدرت بشر بوده از دایره علم طب بیرون است و نمى‏تواند به علوم و دانش‏هاى معمول روز متکى باشد، بلکه خارج از قوانین علم طب بوده، از یک منبع غیبى الهام مى‏گیرد.
عرب جاهلى نیز از میان انواع فنون و علوم تنها در فن فصاحت و بلاغت تخصص کامل داشتند و در میان ملل جهان آن روز با فصاحت و سخن سرایى و با فنون ادبى معروف بودند تا آن جا که مجالس مسابقه شعر و خطابه بر پا مى‏کردند و با این عمل بر یکدیگر افتخار و مباهات مى‏نمودند و گاهى نیز به همین منظور بازارهایى تشکیل مى‏گردید و هر یک از شعراى قبایل مختلف عرب بهترین شعر و سخن خویش را در معرض نمایش قرار مى‏داد و داوران مسابقه اظهار نظر نموده، بهترین آنها را انتخاب مى‏کردند و گوینده بهترین شعر و سخن را مورد تقدیر و تشویق قرار مى‏دادند.
این تقدیر و تشویق به جایى رسیده بود که از میان بهترین اشعار و قصاید آن روز «هفت قصیده»را انتخاب نمودند و با آب طلا نوشته، به دیوار کعبه آویختند که به معلقات سبعه معروف گردید و از آن تاریخ هر شعر زیبا را به آن قصاید هفت گانه تشبیه نموده، آن را شعر طلایى نامیدند. (4)
مرد و زن عرب به شعر و ادب اهمیت به سزایى قائل بود. به اشعار، قصاید، سخنان و خطابه‏هاى شیرین و شیوا عشق مى‏ورزید. قضاوت و داورى نیز در این مورد به عهده «نابغه ذبیانى» بود که وى در مراسم حج به بازار عکاظ مى‏آمد و براى او چادر مخصوص قرمز رنگى بر پا مى‏گردید، از اطراف و اکناف جزیرهالعرب شعرا به دور وى گرد آمده، اشعار و قصایدشان را بر او عرضه مى‏داشتند، او هم داورى مى‏کرد و بهترین اشعار و قصاید را انتخاب و مدال افتخار را به سینه سراینده‏اش نصب مى‏کرد. (5)
چون اوضاع محیط عربستان آن زمان این چنین بود، حکمت الهى اقتضا نمود که پیغمبر اسلام (ص) را با معجزه بیان و بلاغت خارق العاده قرآن مفتخر کند، به طورى که هر عرب فصیح در برابر فصاحت و اسلوب شیواى قرآن زانوى عجز بر زمین زند و هر شاعر سخنور و بلیغ، خود را در برابر بلاغت و حلاوت قرآن عاجز و درمانده ببیند، هر فرد مطلع و منصف در برابر قرآن بى‏اختیار سر تسلیم فرود آورد و به وحى بودن و گفتار خدا بودن آن اعتراف کند.
حدیثى که از این سکیت نقل گردیده است، این حقیقت را روشن و مبرهن مى‏سازد و آن این که:
وى به حضرت رضا عرضه داشت: یابن رسول اللَّه خداوند چرا موسى بن عمران را با عصا و ید بیضا ارسال نمود و عیسى را با طب و محمد را با اعجاز کلام و خطابه برانگیخت؟
حضرت رضا در جواب او فرمود: «خداوند موقعى که موسى (علیه السلام) را فرستاد سحر و جادو در میان مردم آن عصر و دوران رایج و معمول بود و موسى (علیه السلام) نیز از سنخ همان فن معمول زمان خویش، عملى را نشان داد که انجام آن از قدرت آنان خارج بود و به این وسیله توانست عمل آنان را که بر جادوگرى متکى بود باطل و نبوت خویش را ثابت نماید و خداوند حضرت عیسى را به هنگامى مبعوث نمود که امراض و بیمارى‏هاى گوناگونى پدید آمده بود و مردم احتیاج مبرمى به علم طب داشتند و علاقه شدید و مخصوصى نسبت به آن از خود نشان مى‏دادند، به طورى که اطبا و دانشمندان ماهرى در علم طب پرورش یافتند و به روى کار آمدند و این علم از رواج عجیب و بازارگرمى برخوردار گردید در همان دوران بود که حضرت عیسى (ع) مبعوث شد و معجزه‏اى نشان داد که مشابه علم طب و فن رایج زمان بود، در عین حال از اطباى آن زمان ساخته نبود. او به اذن خدا، مردگان را زنده مى‏کرد و نابینایان مادرزاد را بینا مى‏نمود و امراض علاج‏ناپذیر رابهبود مى‏بخشید و از این راه حجت را براى مردم تمام و نبوت خویش را اثبات مى‏نمود و خداوند محمد (صلی الله علیه واله) را در دورانى برانگیخت که در میان مردم آن عصر بیش از هر علم و فنى، سخن سرایى، شعر و شاعرى رونق و رواج داشت. رسول اکرم (صلی الله علیه واله) نیز از طرف خداوند آن چنان موعظه‏هاى شیرین و بلیغ و جملات متین و حکمت‏آمیزى آورد که خط بطلان به دور گفتار شیواى آنان کشید و حجت را بر آنان تمام نمود.» (6)
ولى باید توجه داشت که رسول اکرم (صلی الله علیه واله) غیر از قرآن، معجزات فراوان دیگرى را نیز دارا بود، مانند: شق القمر و حرف زدن سوسمار و تسبیح گفتن سنگریزه‏ها به فرمان وى. اما قرآن مجید از تمام این معجزات مهم‏تر و از همه آنها محکم‏تر و شگفت‏انگیزتر مى‏باشد زیرا:
1ـ عرب بى‏سواد آن روز که از اسرار و رموز عالم آفرینش و دقایق جهان هستى بى‏اطلاع بود، امکان داشت که در این معجزات شک کند و با چشم تردید به آنها بنگرد و آنها را به یک سلسله علل و عوامل طبیعى و یا تردستى‏هاى هنرى که با آنها آشنایى نداشت متکى و مستند بداند و این معجزه را از مقوله و اقسام همان سحر و جادو که رایج و معمول بود، بشمارد. ولى براى عرب آن روز در بلاغت و اعجاز قرآن جاى شک و تردیدى باقى نبود، چون خود آنان سخن شناس و به فنون بلاغت آشنا و به اسرار آن وارد بودند.
2ـ معجزات دیگر پیامبر (صلی الله علیه واله) موقتى و موردى بود، بهره‏بردارى از آنها براى همیشه امکان نداشت؛ زیرا همه آنها پس از مدت کوتاهى از صحنه هستى خارج شدند و به صورت یک سلسله جریانات و حوادث تاریخى در آمدند که گذشتگان براى آیندگان نقل کنند، ولى قرآن براى همیشه باقى و معجزه بودن آن جاودانى و دائمى است.
ما در صفحات آینده درباره سایر معجزات رسول خدا (صلی الله علیه واله) مفصلاً بحث خواهیم نمود و به حساب نویسندگان امروز که به این معجزات با چشم تردید و انکار مى‏نگرند، خواهیم پرداخت.

پی نوشت :

1 ) کامل ابن اثیر، 138/2.
2 ) انفال، 42.
3 ) حاقه، 44 – 46.
4 ) العمده، 78/1.
5 ) شعراء النصرانیه، 640/2، طبع بیروت.
6 ) اصول کافى، ج 1، کتاب عقل و جهل، حدیث 20.
ترجمه البیان، ص 52 – 64

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید