نویسنده: محمد هادی معرفت
اعجاز بیانى بیشتر به جنبههاى لفظى و عبارات به کار رفته و ظرافتها ونکتههاى بلاغى نظر دارد،گر چه در این نکتهها و ظرافتها در معنا و محتوا نقشاصلى را ایفا مىکند.
اعجاز بیانى قرآن را مىتوان در پنجبخش خلاصه نمود:
الف- گزینش کلمات
انتخاب کلمات و واژههاى به کار رفته در جملات و عبارتهاى قرآنى کاملاحساب شده است.به گونهاى که اگر کلمهاى را از جاى خود برداشته،خواسته باشیمکلمه دیگرى را جاى گزین آن کنیم که تمامى ویژگىهاى موضع کلمه اصل را ایفا کند،یافت نخواهد شد،زیرا گزینش واژههاى قرآنى به گونهاى انجام شده که اولا،تناسب آواى حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده،آخرین حرف از هر کلمهپیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است،تا بدین سببتلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد. ثانیا،تناسب معنوى کلمات با یک دیگررعایتشده تا از لحاظ مفهومى نیز بافت منسجمى به وجود آید.به علاوه،مسالهفصاحت کلمات طبق شرایطى که در علم«معانى بیان»قید کردهاند کاملا لحاظشده است.که این رعایتهاى سه گانه با ملاحظه و دقت در ویژگىهاى هر کلمهانجام گرفته است.در مجموع هر یک از واژهها در جاى گاه مخصوص خود به گونهاىقرار گرفته است که قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود.
ابن عطیه در این باره گوید:«و کتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظه ثم ادیر بهالسان العرب على لفظه فی ان یوجد احسن منها لم توجد (1) ،هر گاه واژهاى از قرآن رااز جاى خود برداشته و تمامى زبان عرب را گردیده تا واژهاى مناسبتر پیدا شود،یافت نمىشود». ابو سلیمان بستى گوید:«اعلم ان عمود هذه البلاغه التی تجمع لههذه الصفات،هو وضع کل نوع من الالفاظ التی تشتمل علیها فصول الکلام،موضعهالاخص الاشکل به،الذی اذا ابدل مکانه غیره جاء منه اما تبدل المعنى الذی یکونمنه فساد الکلام،و اما ذهاب الرونق الذی یکون معه سقوط البلاغه… (2) ،بدان که پایهاصلى بلاغت قرآن که صفات یاد شده را در خود گرد آورده،بر این اساس است کههر نوع لفظى را-که ویژگىهاى یاد شده در آن فراهم است-درستبه جاى خودبه کار برده که مخصوص به آن و متناسب با آن بوده استبه گونهاى که اگر به جاى آن،کلمه دیگرى را به کار برند،یا معنا به کلى تغییر مىکند و موجب تباهى مقصودمىگردد،یا آن که رونق و جلوه خود را از دست مىدهد و از درجه بلاغت مطلوبساقط مىگردد».شیخ عبد القاهر جرجانى گوید:«فلم یجدوا فی الجمیع کلمه ینبوبها مکانها،و لفظه ینکر شانها او یرى ان غیرها اصلح هناک او اشبه او احرى اواخلق،بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور (3) ،ادباء و بلغاء از دقت در چینش و گزینش کلمات قرآنى،کاملا فریفته و مجذوب گردیدند،زیرا هرگز کلمهاىرا نیافتند که متناسب جاى خود نباشد،یا واژهاى را که در جایى بىگانه قرارگرفته باشد،یا کلمه دیگرى شایستهتر یا مناسبتر یا سزاوارتر باشد.بلکه آن را باچنان انسجام و دقت نظمى یافتند که مایه حیرت صاحب خردان و عجز همگانگردیده است».
این گونه تصریحات از بزرگان ادب و بلاغت،که گزینش و چینش کلمات قرآن رادر حد اعجاز ستودهاند،فراوان است.البته این دقت در انتخاب و گزینش کلمات،به دو شرط اصلى بستگى دارد که وجود آنها در افراد عادى-عادتا-غیر ممکناست:اول،احاطه کامل بر ویژگىهاى لغتبه طور گسترده و فراگیر،که ویژگى هرکلمه بخصوصى را در سر تا سر لغتبداند و بتواند به درستى در جاى مناسب خودبه کار برد.شرط دوم،حضور ذهنى بالفعل،تا در موقع کار برد واژهها،آن کلمات مدنظر او باشند و در گزینش الفاظ دچار حیرت و سردرگمى نگردد،حصول این دوشرط در افراد معمولى غیر ممکن به نظر مىرسد.
ابو سلیمان بستى در این زمینه به خوبى سخن گفته و مساله گزینش الفاظ را دررساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است. گوید:«دانش بشر،امکان احاطه بهتمامى ویژگىهاى لغت را ندارد،علاوه که حضور ذهنى چیزى نیست که همیشهرفیق با وفاى انسان باشد».در این باره مثالهاى چندى مىآورد از جمله از«نضر بنشمیل»-یکى از ادباى بزرگ عرب-نقل مىکند که در مجلس«مامون-خلیفهعباسى»حضور یافت،مامون به او گفت:«اجلس،بنشین»نضر گفت:اىامیر مؤمنان!من نلمیدهام تا جلوس نمایم«ما انا بمضطجع فاجلس».مامون پرسیدچگونه است؟گفت:به کسى که ایستاده است مىگویند«اقعد»و به کسى که لمیدهاست مىگویند«اجلس».زیرا«قعود»در مقابل«قیام»است و«جلوس»در مقابل«اضطجاع».مامون از این اشتباه و نا آگاهى خود خجل شد و دستور جایزه داد (4) .
معروفترین شاهد مثال در این زمینه آیه قصاص است: و لکم فی القصاص حیاه یا اولی الالباب لعلکم تتقون (5) ،در اجراى قانون قصاص،تضمین حیات شده است،اىصاحب خردان،باشد که[در رفتار خود]پروا را پیشه خود کنید».
عرب را عادت بر این بود که براى سهولت در حفظ قوانین مدنى و اجتماعى وکیفرى خود،آنها را در قالب جملههاى کوتاه و ظریف و ادبى در مىآوردند،زیرادر آن زمان کتابت و تدوین در میان آنان رایج نبود،آن چه داشتند در سینهها نگاهمىداشتند.از اینرو براى تدوین قوانین و بهتر محفوظ ماندن،از شیوههاى ادبىکمک مىگرفتند و ادبا و فصحاى عرب در کنار قانون دانان و حکمایشان گردمىآمدند.
براى تنظیم قانون قصاص از فصحاى برجسته خود کمک گرفته تا کوتاهترین وشیواترین جمله را بسازند و پس از کنکاش و نشست و برخواستها بر تنظیمعبارت«القتل انفى للقتل»اتفاق نظر دادند.یعنى کشتن قاتل بهترین باز دارنده استاز ارتکاب جنایت قتل. ولى در این انتخاب از چند نکته غفلت ورزیدند.اول،آن کههیچ چیزى خود را نفى نمىکند و از لحاظ ادبى اشتباه بزرگى مرتکب شدند که قتلرا نافى قتل شمردند،زیرا قتل نافى را در عبارت یاد شده مطلق آوردهاند،درصورتى که قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافى قتل خواهد بود.عرب از ایننکته غفلت ورزید با آن که خود واضع واژه«قصاص»که به همین معنا استبود.
ولى قرآن از این نکته دقیق غفلت نورزید و درست واژه مناسب را در جاى خودبه کار برد.
دوم،آن که در مقابله قصاص با حیات در آیه،فن«طباق»به کار رفته،که جمع بینضدین و ائتلاف میان متنافرین است،زیرا قصاص-که نوعى قتل به شمار مىرودضد حیات است،که در آیه موجب و خواهان حیات به شمار آمده است!
سوم،در عبارت یاد شده،«افعل التفضیل»به کار رفته،که از نظر ادبى دچارمشکل حذف«مفضل علیه»گردیده و موجب ابهام شده است،زیرا معلوم نیست کهقتل از چه چیزى باز دارندهتر مىباشد (6) .در صورتى که در آیه این مشکل وجود ندارد،صرفا مانتحیات را در قصاص به عهده گرفته است.
چهارم،از نظر ادبى،آیه قرآن جنبه ایجابى دارد و عبارت یاد شده جنبه نفى،حال آن که در سخن سنجى عبارت اثباتى برتر از عبارت سلبى است،به ویژه درتدوین مواد قانونى و احکام.
پنجم،آن که در به کار بردن لفظ«قصاص»جنبه عدالت قانونى تداعى مىشود کهاین قانون از منشا عدالتبرخاسته است،در صورتى که به کار بردن لفظ قتل درعبارت یاد شده آن هم ابتدا و بىسابقه،فاقد این خاصیت است.علاوه که لفظ قتلابتدا حالت تنفر و انزجار دارد،بر خلاف به کار بردن لفظ قصاص که حالت عدالتخواهى و انبساط خاطر و تشفى را ایجاب مىکند.
جلال الدین سیوطى تا بیست وجه در ترجیح آیه بر عبارت یاد شده بر شمرده،و زمخشرى عبارت یاد شده را به شدت نکوهش کرده و از غفلت عرب در ساختنیک چنین جمله پر اشکال تعجب کرده است،همان گونه که خود عرب در موقع نزولآیه قصاص و پى بردن به اشتباهات خود در ساختن جملهاى در همین معنا و این کهقرآن هرگز غفلت نورزیده،در شگفتشدند و خاضعانه اعتراف نمودند که«ما هذاکلام البشر و انما هو کلام الله عز و جل،هرگز به سخن بشر نمىماند و جز سخن خدانخواهد بود»چنان که پیش از این گذشت.نمونههایى از این قبیل بسیارند که بهبرخى از آنها در«التمهید»اشاره شده است (7) .
ب- سبک و شیوه بیان
اسلوب و شیوه بیان قرآنى-در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید-با هیچ یک از اسلوب و شیوههاى متداول عرب شباهت و قرابتى ندارد.قرآنسبکى نو و روشى تازه در بیان ارائه داد که براى عرب بىسابقه بود و بعدا همنتوانستند در چنین سبکى سخنى بسرایند.
این از شگفتىهاى سخنورى است که سخنور سبکى بیافریند که مورد پذیرش و پسند شنوندگان قرار گیرد،با آن که از شیوههاى سخن متعارف آنان بیرون است.
شگفت آورتر آن که از تمامى محاسن شیوههاى کلامى متعارف بهره گرفته باشد،بىآن که از معایب آنها چیزى در آن یافتشود.
در گذشته اشارت رفت که شیوههاى سه گانه متعارف(شعر و نثر و سجع)هریک محاسنى دارند و معایبى.سبک قرآنى،جاذبیت و ظرافتشعر،آزادى مطلقنثر،حسن و لطافتسجع را دارا است،بى آن که در تنگناى قافیه و وزن دچار گردد،یا پراکندهگویى کند یا تکلف و تحمل دشوارى به خود راه دهد.همین امر مایهحیرت سخن دانان عرب گردید و خود را در مقابل سخنى یافتند که شگفت آفریناست و در عین غرابت و تازگى،جاذبیت و ظرافتخاصى دارد که در هیچ یک ازانواع کلام متعارف آنان یافت نمىشود.
امام کاشف الغطاء-فقیه و دانش مند ادیب معروف-در این باره مىگوید:«تلکصوره نظمه العجیب و اسلوبه الغریب،المخالف لاسالیب کلام العرب و مناهجنظمها و نثرها،و لم یوجد قبله و لا بعده نظیر،و لا استطاع احد مماثله شیء منه،بلحارت فیه عقولهم، و تدلهت دونه احلامهم،و لم یهتدوا الى مثله فی جنس کلامهممن نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر…هکذا اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهمالاولون (8) ،چنان است صورت نظم عجیب و اسلوب غریب(شیوه و سبک تازه)
قرآن،که بر خلاف سبک و شیوههاى کلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود.نه پیشاز آن و نه پس از آن نظیرى ندارد و کسى را یاراى هم آوردى با آن نباشد.بلکه درحیرت شدند و اندیشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله کنند،چه در نثرو چه در نظم و چه در سجع یا رجز و شعر که سخن متداول آنان بود…این چنینزبدگان عرب و فصحاى اولین آنان در مقابل قرآن به زانو در آمدند».
بزرگ مرد عرب و یگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود:«یا عجبا لما یقولابن ابى کبشه،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون.و ان قوله لمن کلام الله (9) ،آن چه محمد صلى الله علیه و آله مىگوید مایه شگفتى است،به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بیهوده گویى بىخردان مىماند.همانا سخن او کلام خدا است».
سخنان شگفت انگیز دیگر فرهیختگان عرب آن روز را پیش از این آوردیم.آرى،بیان رسا و دلپذیر قرآن گرچه شعر نیست ولى ویژگى شعر را دارد،حتى برشیواترین آهنگهاى وزین عرب تنظیم گردیده،بى آن که در تنگناهاى شعرى قرارگیرد.چنان که در بخش«نظم آهنگ»قرآن خواهیم آورد.متانت نثر و استوارى کلامآزاد را نیز دارد مىباشد،که در چینش و گزینش کلمات و واژهها راه او فراخ و هرگز بادشوارى بر خورد ندارد.هم چنین از زیبایىهاى سجع و کلام موزون-بىتکلف-بهخوبى بهرهمند مىباشد.بدین سبب جامع محاسن انواع کلام و فاقد تمامى معایبآنها گردیده است.
ج- نظم آهنگ قرآن
یکى از مهمترین جنبههاى اعجاز بیانى قرآن-که اخیرا بیشتر مورد توجهدانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانى آن است.این جنبه،چنان زیبا وشکوهمند است که عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار کنند که کلامقرآن از توانایى بشر خارج است و تنها مىتواند سخن خداوند باشد.
نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمهاى دل کش و نوایى دل پذیر پدید مىآورد،نوایى کهاحساسات آدمى را بر مىانگیزد و دلها را شیفته خود مىکند.نواى زیباى قرآنبراى هر شنوندهاى،هر چند غیر عرب محسوس است،چه رسد به این که شنوندهعرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آواى قرآن،نخستین حالتى که اذهان راجلب مىکند،نظام بدیع و شیواى صوتى آن است.در این نظام، حرکات و سکناتواژگان به شکلى آرایش شده است که به هنگام شنیدن،آوایى دل نشین به گوشمىرسد،آوایى که شورى در دلها مىاندازد و نشاطى در جانها مىدمد.از جهتى،حروف«مد»و«غنه»در کلمات آن به شکلى حساب شده نشستهاند،به طورى کهمىتوانند به پژواک صدا آهنگى ببخشند و به نفس کشیدن قارى کمک کنند تا بهسر حد فاصله و آن جایى که استادان ترتیل به طور قرار دادى وضع کردهاند برسد ونفسى تازه کند. هرگاه کسى براى چند بار به یک شعر گوش مىسپارد،لحن و آهنگ آن براى اوتکرارى و ملال آور مىشود،اما به هنگام نیوشیدن آواى گونه گون و هر دم تجدیدشونده قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل (10) آن پى در پى جاى خود را عوض مىکنند وهر کدام گوشهاى از قلب را به نوازش وا مىدارند،نه تنها خسته و آزرده نمىشود،بلکه عطش او براى شنیدن،هم واره فزونى مىگیرد.
عرب،پیش از نزول قرآن،گاهى در شعر خود از این تنوع صوت بهره مىبرد،امااغلب به دلیل اسراف و تکرار،تنوع آنان به ملال مىانجامید.در نثر-چه مرسل وچه مسجع-نیز،چنین سلاست و روانى و حلاوتى که در قرآن مشهود است.سابقهنداشت و در بهترین نثرهاى عرب عیبهایى یافت مىشد که از سلاست و روانىترکیب آن مىکاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد.اگر هم براى ترتیلآن پافشارى مىشد،بوى تکلف از آن به مشام مىرسید و از شان کلام نیز مىکاست.
بر این اساس،هیچ جاى شگفتى نیست که عرب،در گمان خود کمترین لقبى کهبه قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است وافسون!و این گفتار خود حیرت زدگى عرب در قبال سخن شکوهمند و بدیع قرآن رانشان مىدهد، سخنى که از جلال و شکوه نثر چیزى فراتر دارد و از جمال و حلاوتشعر مایهاى افزونتر.
استاد«دراز»گفته است:«وقتى آدمى مىبیند که از این مخرجهاى سخت جوش،چنین گوهرهاى تابناکى با این ترتیب حروف و چنان آذین بندى بیرون آمده،التذاذى بىحساب مىبرد و وجدى بىانتها به او دست مىدهد.در این حروفگویى یکى مىنوازد، دیگرى طنین انداز،سومین نجواگر است و چهارمین بانگبر آورنده،پنجمین نفس را مىلغزاند و ششمین راه نفس را مىبندد و شما زیبایىآهنگ را در دست رس خود مىیابید،مجموعهاى گوناگون و همساز،نه تکرار مکرر و نه یاوه دار،نه سستى و نه غلظت،نه تنافرى در حروف و آواها.بدین سان کلامقرآن نه به دش خوارى سخن بدویان و نه به نرمى کلام شهریان است،بلکه آمیزهاىاست از هر دو،صلابت اولى را دارد و لطافت دومى را،گویى شیره جان دو زباناست و نتیجه آمیختگى دو گویش.
آرى قرآن چنین جامه تازه و زیبایى به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم صدفىاست که در جان خود گوهرهاى گران بها نهفته است و مرواریدهاى ارزشمند را درآغوش مىگیرد.پس اگر زیبایى پوسته تو را از گنجینه پنهان درونش باز ندارد و تازگىو شادابى، پرده راز نهفته در ماوراى خود را بر تو حایل نشود و تو پوسته را از مغزکنار بزنى و صدف را از مروارید جدا بنهى و از نظم و آرایش الفاظ به شکوه معانىبرسى،مایهاى شگفتتر و شکوهمندتر بر تو متجلى مىشود و معنایى بدیعترمىیابى.آن جا،روح و کنه قرآن است،شعلهاى است که موسى را به درخت آتشدر بقعه مبارکه در کرانه وادى ایمن کشانید و آن جاست که نسیم روح قدسىمىفرماید: انی انا الله رب العالمین (11) .
سید قطب درباره نظمآهنگ قرآن مىگوید:«چنین نوایى در نتیجه نظام مندىویژه و هماهنگى حروف در یک کلمه و نیز هم سازى الفاظ در یک فاصله پدید آمدهو از این جهت قرآن،هم ویژگى نثر و هم خصوصیات شعر را تواما دارد،با اینبرترى که معانى و بیان در قرآن،آن را از قید و بندهاى قافیه و افاعیل بىنیاز ساخته وآزادى کامل بیان را میسر ساخته است.در همین حال از خصوصیات شعر،موسیقىدرونى آن را گرفته و فاصلههایى که نوعى وزن را پدید مىآورند.این خصوصیات،قرآن را از افاعیل و قوافى بىنیاز ساخته و در عین حال شؤون نظم و نثر،هر دو راداراست.
در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونى آن کاملا حس مىشود.این آهنگ درسورههاى کوتاه،با فاصلههاى نزدیکش و به طور کلى در تصویرها و ترسیمها بیشترنمایان است و در سورههاى بلند کمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ است.براىمثال در سوره نجم مىخوانیم:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبکم و ما غوى.و ما ینطق عن الهوى.ان هو الا وحییوحى.علمه شدید القوى.ذو مره فاستوى.و هو بالافق الاعلى.ثم دنا فتدلى فکان قابقوسین او ادنى.فاوحى الى عبده ما اوحى.ما کذب الفؤاد ما راى.افتمارونه على ما یرى.ولقد رآه نزله اخرى.عند سدره المنتهى.عندها جنه الماوى.اذ یغشى السدره ما یغشى.ما زاغالبصر و ما طغى.لقد راى من آیات ربه الکبرى. افرایتم اللات و العزى،و مناه الثالثهالاخرى.الکم الذکر و له الانثى.تلک اذن قسمه ضیزى (12) .این فاصلهها تقریبا وزنى مساوى دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-وقافیه نیز در آن رعایتشده است و این هر دو به علاوه ویژگى دیگرى است که مانندوزن و قافیه ظاهر نیست و از هم سازى حروف واژگان و هماهنگى کلمات در درونجملهها یک ریتم موسیقیایى پدید آورده است.ویژگى اخیر به دلیل حس داخلى وادراک موسیقیایى باعث مىشود که میان یک ریتم و ریتم دیگرى-هر چند کهفاصلهها و وزن یکى باشد-تفاوت باشد.
نظمآهنگ در این جا به پیروزى از نظام موسیقیایى جمله نه کوتاه است و نه بلند وطولى میانه دارد و با تکیه بر حرف«روى» (13) فضایى سلسله وار و داستان گونه یافتهاست.تمام این ویژگىها لمس شدنى است و در برخى فاصلهها بسیار نمایانتر،مانند:«افرایتم اللات و العزى و مناه الثالثه الاخرى؟»پس اگر بگوییم:«افرایتم اللات والعزى و مناه الثالثه».قافیه از دست مىرود و به آهنگ لطمه مىخورد و اگر بگوییم:
«افرایتم اللات و العزى و مناه الاخرى»وزن مختل مىشود.هم چنین در فرمودهخداوند: ا لکم الذکر و له الانثى؟تلک اذن قسمه ضیزى»اگر گفته شود ا لکم الذکر و له الانثى،تلک قسمه ضیزى آهنگ کلام که با کلمه«اذن»قوام یافته مختل مىشود.
البته،این سخن بدان معنا نیست که کلمه«الاخرى»یا«الثالثه»یا«اذن»حشو و زایداست و فقط براى پر کردن وزن و قافیه آمده،نه، وظیفه مهمتر این کلمات،مساعدتبراى رساندن معانى است،و این یکى دیگر از ویژگىهاى فنى قرآن است که کلمههم براى رساندن معنا ضرورى است و هم آهنگ را قوام مىبخشد و هر دوى این وظایف در یک سطح انجام مىگیرند و هیچ کدام بر دیگرى برترى نمىیابند.
همان گونه که گفتیم نظمآهنگ در آیهها و فاصلهها،(یا چیزى شبیه به آن)درجاى جاى کلام قرآن آشکار است.دلیل سخن ما هم این است که اگر کلمهاى را کهبه شکلى خاص به کار رفته به صورت قیاسى دیگر کلمه برگردانیم یا واژهاى را حذفیا پس و پیش کنیم،در این نظم آهنگ اختلال به وجود مىآید.
نمونه نوع اول،ماجراى حضرت ابراهیم علیه السلام است:
قال:افرایتم ما کنتم تعبدون،انتم و آباؤکم الاقدمون،فانهم عدو لی الا رب العالمین،الذی خلقنی فهو یهدین،و الذی هو یطعمنی و یسقین،و اذا مرضت فهو یشفین،و الذییمیتنی ثم یحیین،و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین… (14) .
«یاء متکلم»در کلمات یهدین،یسقین،یشفین و یحیین،به خاطر حفظ قافیه باکلماتى مانند«تعبدون،الاقدمون،الدین…»بر گرفته شده است.
مثال دیگر در این آیههاست: و الفجر و لیال عشر،و الشفع و الوتر،و اللیل اذا یسر،هل فی ذلک قسم لذی حجر؟ (15) در این جا یاء اصلى کلمه«یسر»به خاطر هماهنگى بافجر و عشر و الوتر و حجر…حذف شده است.
مثال دیگر: یوم یدع الداع الى شیء نکر،خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث کانهمجراد منتشر،مهطعین الى الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر (16) که اگر یاء«الداع»حذفنشده بود به نظر مىرسید وزن شکسته است.
مثال دیگر: ذلک ما کنانبغ فارتدا على آثارهما قصصا (17) که اگر یاء«نبغى»را طبققیاس امتداد دهیم،وزن به نوعى مختل مىشود. همین اتفاق،به هنگام افزودن هاءساکن بر یاء کلمه یا یاء متکلم در این مثالها خواهد افتاد: و اما من خفت موازینه فامههاویه،و ما ادراک ماهیه،نار حامیه (18) یا: فاما من اوتی کتابه بیمینه،فیقول هاؤم اقراواکتابیه،انی ظننت انی ملاق حسابیه،فهو فی عیشه راضیه. .. (19) .نمونه براى حالت دوم:در این نوع هیچ گونه تغییرى در صورت قیاسى کلمه به وجود نمىآید،اما اگر نظام ترکیب کلمات تغییر کند،اختلالى در موسیقى نهفتهدر این ترکیب به وجود مىآید،مثلا:
ذکر رحمه ربک عبده زکریا،اذ نادى ربه نداء خفیا،قال:رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (20) . که اگر-مثلا-کلمه«منی»پیش از«العظم»آورده شود و عبارت به این شکل در بیاید:«قال ربی انى وهن منی العظم»
احساس مىشود وزن شکسته است و«انی»فقط باید پیش از«العظم»بیاید تا آهنگحفظ شود: قال:رب انی وهن العظم منی .
پس همان گونه که گفته شد،یک نوع موسیقى درونى در کلام قرآن وجود دارد کهاحساس شدنى است،اما تن به تشریح نمىدهد. این موسیقى در تار و پود الفاظ ودر ترکیب درون جملهها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت متعال ادراکمىشود.
بدین ترتیب،موسیقى درونى،بیان قرآن را هم راهى مىکند و از آن کلماتىموزون و با حساسیتى والا مىسازد که با کوچکترین حرکات دچار اختلالمىشود،هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهاى بسیار شعر را همندارند،قید و بندهایى که هم آزادى بیان را محدود مىکنند و هم از مقصود دورمىسازند» (21) .
رافعى نیز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت مىکردندو بر یک دیگر فخر مىفروختند،اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود.آنان درمنطق و بیان آزاد بودند و فن سخن ورى مىدانستند.البته فصاحت عرب از یکطرف فطرى و از طرفى الهام گرفته از طبیعتبود.اما وقتى قرآن نازل شد،آناندیدند که طرح دیگرى در انداخته است.الفاظ همان بود که مىشناختند،پى در پى،بدون تکلف و روان آمده و ترکیب و هماهنگى و هم سازى در اوج است،از شکوه وفخامت آن در شگفتشدند و ضعف نهاد و ناچیزى ملکه ذهن خود را دریافتند.
بلیغان عرب نیز نوعى از سخن دیدند که تا آن زمان نمىشناختند.آنان،در حروف وکلمات و جملههاى این سخن تازه،آهنگى با شکوه مىدیدند.تمام این سخنان چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر مىرسید قطعهاى واحد است.عرببه خوبى مىدید که نظمآهنگى در جان این سخنان جریان دارد و این خود ضعف وناتوانى آنان را به اثبات مىرساند.
تام کسانى که راز موسیقى و فلسفه روانى قرآن را درک مىکنند،معتقدند که درنزد هیچ هنرى نمىتواند با تناسب طبیعى الفاظ قرآن و آواى حروف آن برابرى یارقابت کند و هیچ کس نمىتواند حتى بر یک حرف آن ایراد بگیرد.دیگر این که قرآناز موسیقى بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولا موسیقى نیست.
در نغمههاى موسیقى،گوناگونى صدا،مد و طنین و نرمى و شدت و حرکتهاىمختلفى که هم راهش مىشود،به اضافه زیر و بم و لرزش که در زبان موسیقى،بلاغت صدا مىنامند،باعثخلجانات روحى مىشود.چنان چه این جنبه از قرآنرا در تلاوت مد نظر بگیریم،در مىیابیم که هیچ زبانى از زبان قرآن بلیغتر نیست وهمین جنبه بر انگیزاننده احساسات آدمى-چه عرب و یا غیر عرب-است.با توجهبه این دست آورد،تشویق به تلاوت قرآن با صداى بلند،نیز روشن مىشود.
این فاصلهها که آیات قرآن بدان ختم مىشوند،تصویرهایى کامل از ابعادىاست که جملههاى موسیقیایى بدان ختم مىیابند.این فاصله در درون خود باصداها تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوهاى که صوت ادا مىشود یگانگىبىمانندى دارد و از جهتى، اغلب اینفاصلهها با دو حرف نون و میم که هر دو درموسیقى معمول هستند یا با حرف مد پایان مىگیرند که آن هم در قرآن طبیعىاست» (22) .
برخى از اهل فن گفتهاند:در قرآن کریم بسیارى از فاصلهها با حروف«مد»و«لین»و افزودن حرف نون ختم مىشوند و حکمت آوردن چنین حروفى،ایجادنوعى آهنگ است.سیبویه نیز گفته است:«آنان-یعنى عرب-چنان چه مىخواستندبه سخن خود آهنگ بدهند، حروف الف و یاء و نون را اضافه مىکردند و با این کارصدا را کشیده مىخواندند.اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود،از آوردن اینحروف خوددارى مىکردند.در قرآن نیز این شیوه بسیار غنىتر و شایستهتر به کارگرفته شده است.اما چنان چه با یکى از این حروف خاتمه نیابد و مثلا با یک حرفساکن پایان پذیرد،یقینا این حرف به پیروى از آواى جمله و تقطیع واژگانى آن آمدهو متناسب با لحن گفتار،به شایستهترین نحو در موضع خود نشسته است.البته،چنین حروفى اغلب در جملات کوتاه آمده و از«حروف قلقله»یا بانگدار و یا طنینانداز و یا حروف دیگرى است که در نظام موسیقى،لحنى براى آن قایل شدهاند.
تاثیر شیوه بر انگیختن با صدا در زبان بر دل همه آدمیان طبیعى است.در قرآن کریمنظمآهنگ اعجاز گون صوتها همگان را مخاطب قرار مىدهد،چه آنان که زبان رامىفهمند و چه آنان که نمىفهمند.
بنابر این،کلمات قرآن کریم از حروفى تشکیل شده که اگر یکى از آن بیفتد یاعوض شود یا حرف دیگرى به آن افزوده شود،اختلالى پدید مىآید و در روند وزنو طنین و آهنگ ضعفى آشکار مىشود و حس گوش و زبان را با اشکال روبه روخواهد کرد و سرانجام، انسجام عبارتها و زبدگى مخرجها و مسندهاى حروف وپیوستگى آن را به یک دیگر با اشکال روبهرو خواهد کرد و به هنگام شنیدن،ناهنجارى به هم راه خواهد داشت».
گفتهاند:این جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخستبه احساسات مبهمىبر مىگردد که در قلب خواننده یا شنونده بر مىانگیزد.به عبارتى دیگر،حروف بهشکل بىنظیرى در کنار هم قرار مىگیرند که به هنگام شنیدن،بدون وجوددستگاههاى موسیقى و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر،چنین آهنگ با شکوهى ازآن به سمع مىرسد.
در جایى از قرآن،زکریا خطاب به خداوند مىگوید: رب انی وهن العظم منی واشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (23) .یا هنگامى که به کلام حضرت مسیحدر گهواره گوش فرا مىدهیم: انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا،و جعلنی مبارکااینما کنت، و اوصانی بالصلاه و الزکاه ما دمتحیا (24) .یا آن جمله آهنگین که دربارهفرمان بردارى پیامبران سخن مىگوید: اذا تتلى علیهم آیات الرحمان خروا سجدا وبکیا (25) .یا آن لحن و آهنگ وحشتناک که دیدار با خداوند را در روز قیامت توصیفمىکند، و عنت الوجوه للحی القیوم،و قد خاب من حمل ظلما (26) .
یا آهنگ دل نشین و شیرینى که خداوند رحمان با آن پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله را موردخطاب قرار مىدهد.آهنگى که دلها را مسخر مىکند: طه.ما انزلنا علیک القرآنلتشقى.الا تذکره لمن یخشى،تنزیلا ممن خلق الارض و السماوات العلى.الرحمان علىالعرش استوى.له ما فی السماوات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثرى.و ان تجهربالقول فانه یعلم السر و اخفى،الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (27) .
اما هنگامى که قرآن به سخن از جانیان و عذابى که براى آنان در نظر گرفته شدهمىپردازد،لحن آن به آهنگى مسین مبدل مىشود و در گوشها طنین مىاندازد.
واژگان،گویى سنگهاى سختىاند که پرتاب مىشوند: انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرافی یوم نحس مستمر،تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر (28) .ولى زمانى که ملائکه تسبیحگویان از خداوند براى مؤمنین طلب مغفرت مىکنند،واژگان،مانند شمشهاى طلاروان مىشوند: ربنا وسعت کل شیء رحمه و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک . (29) اما هنگامى که از روز قیامتسخن به میان مىآید،از کلمات نا آرام و عصبى وعبارات مقطع،هول و هشدار مىبارد: و انذرهم یوم الازفه اذ القلوب لدى الحناجرکاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع (30) .سپس نوبتبه گلایه مىرسد و چهگلایهاى که سودى ندارد: یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم.الذی خلقک فسواکفعدلک.فی ای صوره ما شاء رکبک (31) .و زمانى هم مژدگانى داده مىشود…ملائکه بهمریم مژده مىدهند که حضرت مسیح متولد خواهد شد: یا مریم ان الله یبشرک بکلمهمنه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فی الدنیا و الآخره و من المقربین (32) .و یا فریادى باکلمهاى عجیب مانند دشنه: فاذا جاءت الصاخه.یوم یقر المرء من اخیه.و امه و ابیه.وصاحبته و بنیه.لکل امرء منهم یومئذ شان یغنیه (33) .
دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معمارى قرآن،بافتبىنظیرى است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود.تمام این امور درکمال سادگى به وقوع پیوستهاند،و اثرى از ساختگى و یا تکلف در آن مشهودنیست.واژهها بسیار روان جریان مىیابند،وارد قلب مىشوند و پیش از دستبه کارشدن عقل و تحلیل و تفکر و تامل آن احساس مبهمى را که آدمى را به خشوع وامىدارد،بر مىانگیزد.به عبارتى،با رسیدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب،احساساتى را بر مىانگیزد که ما تفسیرى براى آن نداریم.این صفتبه علاوه تمامصفات دیگر،روى هم رفته از قرآن پدیدهاى مىسازد که تفسیر پذیر نیست و مانندهم ندارد (34) .
نظمآهنگ درونى قرآن
«موسیقى بیرونى»دست آورد صنایعى مانند قافیه،سجع و تجزیه یا تقسیمسخن منظوم به مصراعهاى مساوى و اوزان و بحور قرار دادى است که همگىقالبهاى مجرد لفظى و پیوسته به شمار مىآیند.اما«نظماهنگ درونى»دست آوردجلالت تعبیر و ابهتبیان پدید آمده از مغز کلام و کنه آن است.فاصله نوع نخستبا نوع دوم نیز بسیار است،زیرا در نوع دوم،زیبایى لفظ و شکوهمندى معنا، پیوندىناگسستنى دارند و مؤانست میان این دو نوایى احساس انگیز پدید مىآورد و نسیمىروح نواز را به وزیدن وا مىدارد و درون آدمى را به خلجان مىنشاند.
استاد«مصطفى محمود»در بیان راز شگفت معمارى قرآن که در سبک خود بىنظیر و در اسلوبش یگانه است،چنین مىگوید:«این راز یکى از عمیقترین رازهاىساختار کلامى قرآن است.قرآن نه شعر است و نه نثر و نه کلامى مسجع،بلکهقسمى معمارى سخن است که موسیقى درونى را آشکار مىسازد.
باید دانست که میان موسیقى درونى و موسیقى بیرونى فاصله بسیار است.براىمثال بیتى از شعرهاى«عمر بن ابى ربیعه»را که شعرهایش به داشتن موسیقى وآهنگ مشهور است،از نظر مىگذارنیم:
قال لى صاحبى لیعلم مابی ا تحب القتول اخت الرباب
شنونده وقتى این بیت را مىشنود،از موسیقى آن به وجد مىآید،اما موسیقىاین شعر از نوع بیرونى است و شاعر با آوردن کلامى موزون در دو مصراع متساوى وبا نشاندن یک پایان بندى هم سان-یاء ممدود-در هر کدام از دو مصراع،به آهنگینشدن سخن خود کمک کرده است.موسیقى در این بیت از خارج به گوش مىرسد ونه از داخل و به عبارتى،پایان بندى(قافیه)و وزن و بحر،موسیقى را مىسازند.اماهنگامى که این آیه را تلاوت مىکنیم: و الضحى،و الیل اذا سجى (35) با شطرى رو به روهستیم که از قافیه،وزن و مصراع بندى قرار دادى تهى است و با این همه سرشار ازموسیقى است و از هر حرف آن نوایى دل پذیر مىتراود.این نوا از کجا و چگونهپدید آمده است؟این همان نظماهنگ یا موسیقى درونى است.نظماهنگ درونى،رازى از رازهاى معمارى قرآن است و هیچ ساختار ادبى یاراى برابرى با آن را ندارد.
هم چنین وقتى مىخوانیم: الرحمان على العرش استوى (36) .یا وقتى سخنان زکریاخطاب به خداوند را تلاوت مىکنیم: قال رب انی وهن العظم منی و اشتعل الراس شیباو لم اکن بدعائک رب شقیا (37) .یا سخن خداوند خطاب به موسى را مىشنویم که: انالساعه آتیه اکاد اخفیها لتجزى کل نفس بما تسعى (38) .
یا سخنانى را که خداوند با آن مجرمین را وعده کیفر مىدهد تلاوت مىکنیم که:
انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیى (39) .هر کدام از این عبارتهاداراى بنیان موسیقیایى قائم به ذاتى است که موسیقى آن را درون واژهها و ازلا به لاى آن به شکلى شگرف بیرون مىتراود.
وقتى قرآن حکایت موسى را بازگو مىکند،شیوهاى سمفونیک و حیرت انگیزپیش مىگیرد: و لقد اوحینا الى موسى ان اسر بعبادی فاضرب لهم طریقا فى البحر یبسا لاتخاف درکا و لا تخشى.فاتبعهم فرعون بجنوده فغشیهم من الیم ما غشیهم.و اضل فرعونقومه و ما هدى (40) .واژگان در اوج سلاستاند.کلماتى مانند«یبسا»یا«لا تخاف درکا»-به معناى لا تخاف ادراکا-تجسمى از رقتاند،گویى کلمات در دستان خالقشانذوب مىشوند،نظام مىگیرند و نظم و آهنگى بىمانند در آنان تجلى مىیابد. ایننظماهنگ،ساختارى است که در تمام کتب عرب مانندى نداشته و ندارد.
میان این نظماهنگ و شعر جاهلى،یا شعر و نثر معاصر هیچ گونه شباهتى فراهمنیست و على رغم تمام کینه توزىهاى دشمنان که براى کاستن از شان قرآن صورتپذیرفته،تمام تاریخ حتى یک نمونه از تلاشهاى تقلید گونه و کیدهاى دشمنانه رامحفوظ نداشته است.در میان این همه هیاهو،عبارتهاى قرآن خصوصیاتمنحصر به فرد خود را دارند و چون پدیدهاى تفسیر ناپذیر جلوه مىکنند.یگانهتوجیه باور مندانهاى که مىتوان از آن داشت،این است که قرآن سرچشمهاى دارددور از دسترس انسان.
اکنون،به ایقاع (41) زیباى نغمه آمیز این آیات گوش فرا دهید:
رفیع الدرجات ذو العرش یلقی الروح من امره على من یشاء من عباده لینذر یومالتلاق (42) .
فالق الحب و النوى یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحى (43) .
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا (44) .
یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور (45) .
لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار (46) .
خواندن قرآن با آواز خوش
و رتل القرآن ترتیلا (47) .
حال که با موسیقى درونى اجمالا آشنا شدیم و ساختار نظماهنگ و نغمههاىصوت و لحن شعرى شگفت آن را شناختیم،به این نکته مىرسیم که در دستور تلاوت قرآن،صداى خوش سفارش شده است و از قارى خواستهاند که نکات ظریف تلاوت-اعم از کشیدن صدا و یا زیر و بم آن و ترجیع قراءت و غیره-رارعایت کند.در این جا به بازگویى چند روایت در این زمینه مىپردازیم:
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«هر چیزى زیورى دارد و زیور قرآن آواز خوش است».
«زیباترین زیبایىها،یکى موى زیباست و دیگرى آواز و صداى دل کش».
«قرآن را با آواز و نواى[متین]عرب بخوانید و از آواز[مبتذل]اهل فساد وگنه کاران کبیره پرهیز کنید» (48) .
«آواز خوش زیورى براى قرآن است».
«قرآن را با صداى خود خوش کنید،زیرا صداى خوش زیبایى قرآن را افزونمىکند».
«قرآن را با آوازتان زینتبخشید».
امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه: و رتل القرآن ترتیلا (49) فرموده است:«به اینمعناست که آن را با تانى بخوانید و صدایتان را خوش دارید» (50) .
امام باقر علیه السلام فرموده است:«قرآن را با آواز بخوانید،زیرا خداوند-عز و جلدوست مىدارد که با صداى خوش قرآن خوانده شود» (51) .
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود:«قرآن با آهنگى حزین نازل شده،پس آن را با گریه[برخاسته از وجد]بخوانید و اگر گریه نکردید،لحن گریه به خود بگیرید و آن را باآواز خوش بخوانید،که هر کس آن را با آواز خوش نخواند،از ما نیست».
«از ما نیست هر کس قرآن را با آواز خوش نخواند» (52) .
امام صادق علیه السلام فرمود:«قرآن با حزن نازل شده،پس آن را با لحنى حزینبخوانید» (53) .
البته سخنانى که معتمدان از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کردهاند فراوان و دلیل اثباتى براى این گفتههاست.
ابن الاعرابى گفته است (54) :«عرب به هنگام سوار کارى یا نشستن در حیاط و خیلىمواقع دیگر،به آواز رکبانى (55) تغنى مىکرد. وقتى قرآن نازل شد،پیامبر صلى الله علیه و آله خوشداشت که عربها به جاى تغنى به آواز رکبانى،هجیراء (56) و آوازشان با قرآن باشد» (57) زمخشرى نیز گفته است:«عرب عادت داشت که در همه احوال-چه هنگامسوارکارى و چه در حال لمیدن و یا نشستن در حیاط خانهها و غیره-به آواز و زمزمهرکبانى تغنى کند.پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وقتى مبعوث شد،بر این حال بر آمد تا آواز و زمزمهآنان با قرآن باشد.پس بدان فرمان داد،یعنى فرمود:«هر کس قرآن را جاى گزینرکبانى نکند و آن را زمزمه زیر لب و تغنى با آواز خوش قرار ندهد،از ما نیست» (58) .
فیروز آبادى گفته است:«غناه الشعر و غنى به تغنیه:تغنى به».یعنى شعر را به آواز خواند و آن را تغنى کرد.
شاعر گفته است:
«تغن بالشعر اما کنت قائله ان الغناء بهذا الشعر مضمار» (59) «زبیدى»ضمن آن که نقل این گفته را به پیامبر صلى الله علیه و آله منسوب داشته گفته است:
«خداوند به هیچ کس چون پیامبر گرامى اجازه نداده است که با قرآن آشکارا تغنىکند».
«ازهرى»گفته است:«عبد الملک البغوى»به نقل از ربیع و او به نقل از شافعى بهمن اطلاع داد که معناى تغنى«خواندن قرآن با صداى محزون و رقیق است» (60) .اوحدیث دیگرى را نیز به شهادت مىگیرد که مىگوید:«زینوا القرآن باصواتکم».
بر همین اساس،امامان اهل بیت علیهم السلام کوشش داشتند که قرآن با ترتیل و صداىبلند و تجوید و با آواز خوش خوانده شود.
محمد بن على بن محبوب اشعرى در کتاب خود به نقل از معاویه بنعمار روایت مىکند که به ابى عبد الله علیه السلام گفتم:آیا هر کس،دعا یا قرآن مىخواند،اگرصدایش را بلند نکند،گویى چیزى نخوانده است؟فرمود:«همین طور است،على بن الحسین علیه السلام در تلاوت قرآن،خوش صداترین مردم بود و هنگام تلاوتصدایش را چنان بالا مىبرد که تمام اهل خانه بشنوند».امام صادق علیه السلام در خواندنقرآن خوش صداترین مردم بود.هرگاه شب براى تلاوت بیدار مىشد،صدایش رابالا مىبرد و وقتى سقاها و دیگر عابران از آن مسیر مىگذشتند،مىایستادند و بهتلاوت او گوش مىدادند (61) .
هم چنین روایت است که موسى بن جعفر علیه السلام نیز صدایى خوش داشت و قرآننیکو تلاوت مىکرد.او روزى فرموده بود: «على بن الحسین علیه السلام با صداى بلند قرآنمىخواند تا شاید ره گذرى از آن جا بگذرد و به خود آید.وقتى امام چنان کرد، دیگرمردم آن را تاب نمىآوردند».از او پرسیده شد:آیا رسول الله صلى الله علیه و آله در نماز جماعتصدایش را به هنگام تلاوت قرآن بلند نمىکرد؟فرمود:«رسول الله صلى الله علیه و آله فقط آن گونهکه در توان مردم بود تلاوت مىفرمود» (62) .
هم چنین از امام على بن موسى الرضا و او از پدرش و نیاکانش از رسول الله صلى الله علیه و آله نقلاست که فرمود:«قرآن را با آواز خوش بخوانید،زیرا آواز خوش زیبایى قرآن را افزونمىکند»،سپس این آیه را تلاوت کرد: یزید فی الخلق ما یشاء (63) .
پی نوشت :
1- مقدمه تفسر وى«المحرر الوجیز»،ص 279.التمهید،ج 5،ص 21.
2- ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 29.
3- کتاب دلایل الاعجاز،ص 28.
4- ر.ک:ثلاث رسائل فی اعجاز القرآن،ص 34-29.
5- بقره 2:179.
6- اگر تقدیر«من کل شیء»باشد،کاملا نادرست است و اگر«من بعض الاشیاء»باشد حالت ابهام دارد که در متن قانون نباید هیچ گونه نقطه ابهامى وجود داشته باشد.
7- ر.ک:التمهید فی علوم القرآن،ج 5،ص 130-9.
8- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،الدین و الاسلام،ج 2،ص 107.
9- ر.ک:تفسیر ابن جریر طبرى-جامع البیان-ج 29،ص 98.
10- اصطلاحاتى در موسیقى عروض است:یک حرف متحرک و بعد از آن یک حرف ساکن اگر بیاید سببخفیف نامیده مىشود.دو حرف متحرک اگر بعد از آن ساکنى نیاید سبب ثقیل نامیده مىشود.دو متحرک کهبعد از آن یک ساکن بیاید،وتد مجموع نامیده مىشود.اگر حرف ساکن در میان دو متحرک باشد وتد مفروقنامیده مىشود.اگر سه حرف متحرک پى در پى باشد،فاصله کوچک نامیده مىشود و اگر چهار حرف متحرکبیاید و بعد یک ساکن را فاصله بزرگ مىخوانند.
11- قصص 28:30.ر.ک:استاد دراز،النبا العظیم،ص 99-94.
12- نجم 53:22-1.
13- روى،در اصطلاح عروض:حرف اصلى قافیه که مدار قافیه بر آن است.
14- شعراء 26:82-75.
15- فجر 89:5-1.
16- قمر 54:8-6.
17- کهف 18:64.
18- قارعه 101:11-9.
19- حاقه 69:21-19.
20- مریم 19:4-2.
21- التصویر الفنى فى القرآن،ص 83-80.
22- رافعى،اعجاز القرآن،ص 216-188.
23- مریم 19:4.
24- مریم 19:31.
25- مریم 19:58.
26- طه 20:111.
27- طه 20:8-1.
28- قمر 54:20-19.
29- غافر 40:7.
30- غافر 40:18.
31- انفطار 82:8-6.
32- آل عمران 3:45.
33- عبس،80:37-33.
34- مصطفى محمود،محاوله لفهم عصری للقرآن،ص 447-445.
35- ضحى 93:2 1.
36- طه 20:5.
37- مریم 19:4.
38- طه 20:15.
39- طه 20:74.
40- طه 20:79-77.
41- ایقاع:هم آهنگ ساختن آوازها.
42- غافر 40:15.
43- انعام 6:95.
44- انعام 6:96.
45- غافر 40:19.
46- انعام 6:103.ر.ک:محاوله لفهم عصری للقرآن ص 19-12.
47- مزمل 73:4.
48- الکافى،ج 2،ص 616-614،شمارههاى 9-8-3.
49- مزمل 73:4.
50- بحار الانوار،ج 89،کتاب القرآن،شماره 21،ص 195-190.
51- الکافى،ج 2،ص 616،شماره 13.
52- بحار الانوار،ج 89،ص 191.
53- الکافى،ج 2،ص 614،شماره 2.
54- «ابو عبد الله محمد بن زیاد کوفى»یکى از زبان دانان مشهور عرب است که در محضر درس او مردمان بسیارحاضر مىشدند.او در سخندانى و شناخت لفظ ناآشنا از همه سر بود،تا جایى که مىگویند بر«ابو عبیده»و«اصمعى»برترى داشته است.او در رجب سال 150 هجرى زاده شد و در شعبان 231 از دنیا رفت(قمى،الکنى و الالقاب،ج 1،ص 215).
55- رکبانى:خواندن سرود باکش و قوس دادن و زیر و بم صدا.
56- هجیراء:زمزمه و طنین آواز و ترانه.
57- نهایه ابن اثیر،ج 3،ص 391.
58- الفائق،ج 2،ص 36(رثث).
59- ابن منظور گفته است:«منظور شاعر تغنى بوده و اسم را(غناء)به جاى مصدر آورده است».
60- لسان العرب،ج 15،ص 136،«تحسین القراءه و ترقیقها»آمده است.
61- مستطرفات السرائر،ص 484.
62- کتاب الاحتجاج،ج 2،ص 170.
63- فاطر 35:1،ر.ک:عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 68،شماره 222.