فصاحت و بلاغت قرآن کریم

فصاحت و بلاغت قرآن کریم

نویسنده: استاد شهید مرتضى مطهرى (ره)

اعجاز قرآن
مى‏دانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او دین خاتم و جاودانه است و بلکه پیغمبران گذشته همه مقدمه بوده‏اند; یعنى در واقع مراحل ابتدایى را مى‏گذرانده‏اند و بشر هم در مکتب آنها مراحل ابتدائى را پشت‏سر مى‏گذاشته تا آماده بشود براى مرحله نهائى و با آمدن دین خاتم دیگر پیامبر جدیدى در عالم نخواهد آمد و این دین به صورت پایدار در عالم باقى خواهد ماند.

حال باید ببینیم راز خاتمیت چیست؟
ما نمى‏خواهیم وارد این مطلب بشویم و در یک رساله کوچک بنام «ختم نبوت‏» درباره راز خاتمیت مفصلا بحث کرده‏ایم. فقط اینجا یک مطلب را متذکر مى‏گردم و آن این است که:
دین خاتم در بسیارى از خصوصیات با ادیان دیگر تفاوت دارد.
یکى از آن آن خصوصیات، معجزه دین خاتم است; البته معجزه اصلى آن.
معجزات پیامبران دیگر از نوع یک حادثه طبیعى بوده است مثل زنده کردن مرده یا اژدهاشدن عصا، و یا شکافته شدن دریا و امثال آنها.
اینها هر کدام حادثه‏اى موقت است. یعنى حوادثى است که در یک لحظه و در یک زمام معین صورت مى‏گیرد و باقى ماندنى نیست.
اگر مرده‏اى زنده شود زنده شدن او در یک لحظه انجام مى‏گیرد و چند صباحى هم ممکن است زنده بماند ولى بالاخره مى‏میرد و تمام مى‏شود.
اگر عصایى اژدها مى‏گردد یک امرى است که در یک ساعت معین رخ مدهد بعد هم بر مى‏گردد بحالت اولیه‏اش.
معجزاتى که انبیاء گذشته داشته‏اند همه از این قبیلند. حتى بعضى ازمعجزات خود پیغمبر; مثل آنها که قبلا اشاره کردیم. نیز از جمله این گونه معجزات است. رفتن پیغمبر از مسجد الحرام به مسجدالاقصى یا شق القمر در شبى یا روزى انجام مى‏گیرد و تمام مى‏شود.
ولى براى دین جاودان که مى‏خواهد قرنها در میان مردم باقى باشد، چنین معجزه‏ایکه مدتى کوتاه عمر دارد; کافى نیست. چنین دینى معجزه‏اى جاودان لازم دارد.
و لهذا معجزه اصلى خاتم الانبیاء از نوع کتاب است.پیغمبران دیگر کتاب داشته‏اند و معجزه هم داشته‏اند ولى کتابشان معجزه نبود و معجزه‏شان هم کتاب نبود.
موسى تورات داشت و خودش هم مى‏گفت تورات من معجزه نیست معجزه من غیر از تورات است.
ولى پیغمبر اسلام اختصاصا کتابش معجزه‏اش نیز هست البته نه به معناى اینکه او معجزه دیگرى نداشته است; بلکهبه این معنى که کتابش هم معجزه است و این لازمه دین خاتم و دین جاوندان است.
مطلب دیگرى در مورد دین خاتم هست که باز یکى از رازهاى خاتمیت‏بشمار مى‏آید و آن این است که دوره خاتمیت نسبت‏به دوره‏هاى گذشته نظیر دوره نهائى و تخصصى است نسبت‏به دوره‏هاى ابتدائى یعنى دوره صاحب نظر شدن بشر است.
دوره دین خاتم براى بشر از نظر کلى نه ملاحظه یک فرد بخصوص نسبت ‏به فرد دیگر دوره صاحب نظر شدن است. در دوره صاحب نظر شدن بشر است که در مسائل دینى; اجتهاد و مجتهد شان پیدا مى‏کند. آیا در ادوار گذشته ما مجتهد داشته‏ایم؟ در ادیان ابراهیم و موسى و عیسى مجتهدى وجود داشته‏است؟ خیر; آنچه قرآن از آن تعبیر به فقاهت و تفقه در دین مى‏کند به هیچ وجه در آن ادیان به چشم نمى‏خورد.
آن کارى که امروز مجتهد با نیروى علم و استدلال و اجتهاد مى‏کند. پیغمبران گذشته مى‏کردند ولى نه با قوه اجتهاد بلکه با نیروى وحى و نبوت.
اصولا در آن ادیان زمینه اجتهاد وجود نداشت; چون خود دین باید زمینه اجتهاد در آن وجود داشته باشد یعنى در یک دین ضوابط و اصول کلى باید بیان شده باشد تا یک عده متخصص بر اساس آن کلیات و ضوابط روى فکرى و نظر مسائل جزئى را اکتشاف نمایند.
ادیان گذشته به دلیل اینکه درس دوره ابتدائى بود، نمى‏توانست اصول و کلیات را بیان نماید، زیرا بشر استعداد فراگیرى آنها را نداشت.
اصطلاح رائجى است که مى‏گوید: پیغمبران مرسل و غیر مرسل، پیغمبران مرسل یعنى پیغمبرانى که صاحب شریعت و قانون هستند مثل ابراهیم، موسى، عیسى و پیغمبران غیر مرسل یعنى پیغمبرانى که تابع پیغمبران دیگر و مبلغ شریقت آنانند و از خودشان قانونى نداشته‏اند.
کارى که هم اکنون مجتهدان مى‏کنند همان کارى است که پیغمبران دسته دوم مى‏کرده‏اند. البته مجتهد کارش منحصر به این نیست و علاوه بر اجتهاد حاکل شرعى ورهبر مردم است آمر به معروف و ناهى از منکر در میان مردم است او مصلح میان امت‏بوده و موظف است که مفاسد را اصلاح نماید.
همین کار را نیز در گذشته پیغمبران انجام مى‏دادند ولى در دین خاتم دیگر پیغمبرى بخاطر این جهات مبعوث نمى‏گردد بلکه مجتهدان از عهده چنین وظایفى بر مى‏آیند.
این است معناى حدیثى که پیغمبر فرمود: علماء امتى کانبیاء بنى اسرائیل. علماء امت من مانند انبیاء بنى‏اسرائیل مى‏باشد التبه مقصود آن عده از انبیاء بنى اسرائیل است که کارشان فقط تبلیغ و تفهیم و تعلیم و ترویج‏شریعت موسى بوده است.
این است که مى‏گوییم دوره انبیاء گذشته دوره وحى است. به این معنى که حتى تبلیغ و ترویج را هم مى‏بایست انبیاء انجام بدهند. ولى در دوره دین خاتم، یک سلسله کارها یعنى کارهایى که مربوط به عالم تبلیغ و ترویج است و یا مربوط به استنباط کلیات از جزئیات است آن را دیگر علماء انجام میدهند نه پیغمبران.
پى علماء از این نظر و در این حدود و نه بیشتر، جانشین پیغمبرانند، نه همه پیغمبران، بلکه جانشین پیغمبرانى که صاحب شریعت نیستند.

وجوه اعجاز قرآن
از نظر کلى اعجاز قرآن از دو جنبه است جنبه لفظى و جنبه معنوى لفظى یعنى از جنبه هنر و زیبائى و معنوى یعنى از جنبه علمى و فکرى.
چون مقوله هنر و زیبائى غیر از مقوله علم و تفکر است. زیبائى مربوط به فن است و علم مربوط به کشف. علم یعنى آنچه که حقیقتى را براى انسان کشف مى‏کند ولى زیبائى و جمال یعنى آن چیزى که یک موضوع جمیل و زیبائى را بوجود مى‏آورد.
البته خود هنر و زیبائى هم موضوعات و مقولات مختلفى دارد یکى از آنها مقوله سخن است و اتفاقا انسان در میان همه زیبائى‏ها آن چنان در مورد هیچ مقوله‏اى از مقوله‏هاى زیبائى نشان ندهد.
ما مى‏توانیم زیبایى را بدو نوع تقسیم کنیم. 1- زیبائى حسى 2- زیبایى ذهنى. زیبائى حسى هم به سمعى و بصرى تقسیم مى‏شود.
زیبائى گل و باغچه از نوع زیبائى حسى بصرى است و زیبائى یک آواز خوش از نوع حسى سمعى است.
آیا زیبائى سخن از این نوع است؟ خیر، بلکه اصولا زیبایى سخن حسى نیست فکرى است از راه حس.
یک شعر زیبا یا یک نثر زیبا چقدر انسان را جلب مى‏کند؟! آنجا که سعدى مى‏گوید: منت‏خداى را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسى که فرو مى‏رود ممد حیات است و چون که برآید مفرح ذات، پس در هر نفسى دو نعمت موجود و بر هر نعمتى شکرى واجب‏»
و بلافاصله شعرى اضافه مى‏کند:
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش بدر آید
و باز بلافاصله یک آیه از قرآن ضمیمه مى‏کند:
اعملوا آل داود شکرا و قلیل من عبادى الشکور. سپس ادامه مى‏دهد: فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند و دایه ابر بهارى فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپروراند…
این جملات، شعر و نثرش آنچنان در کنار یکدیگر زیبا چیده شده است که سعدى هفتصد سال قبل مرده ولى گلستان او خودش را حفظ کرده است.
چرا خودش را حفظ کرده؟ زیرا زیباست. فصیح و بلیغ است
قاآنى از شعراى معروف است و همشهرى سعدى و اهل شیراز است همیشه مى‏خواست ‏با سعدى رقابت کند ، کتابى هم به آهنگ گلستان گفته است ولى نتوانست ‏بپاى سعدى بیاید.
نقل مى‏کنند شبى در شیراز در فصل زمستان با عده‏اى پاى بخارى نشسته بودند و به اصطلاح مجلس بزمى بود و یک نفر قوال هم در آنجا بود که این شعر معروف سعدى را شروع به خواندن کرد.
شبى خوش است و در آغوش شاهد شکرم…
تا آنجا رسید که گفت: ببند یک نفس اى آسمان دریچه صبح بر آفتاب که امشب خوش است ‏با قمرم
قاآنى که خودش مرد شعر شناسى است آنچنان تحت تاثیر قرار گرفت که گفت: این مرد دیگر جائى نگذاشته که کسى شعر بگوید!! دیوان شعرش را که جلویش بود، پرت کرد توى بخارى و آنرا سوزانید گفت اگر این شعر است دیگر ما نمى‏توانیم شعر بگوییم!
پس گاهى یک شعر آنقدر زیبا از آب درمى‏آید که یک شاعرى مانند قاآنى که خودش استاد سخن است‏یک جا که از زبان یک قوال آن شعر را مى‏شنود آنچنان تحت تاثیر قرار مى‏گیرد که خودش را وقتى با او مقایسه مى‏کند مى‏بیند که او چقدر بالاست و خودش چقدر پائین!! این اثر سخن است.
حافظ را چه نگه داشته است؟ مولوى را چه نگه داشته است؟ زیبائى شعرشان. چون زیبائى و به تعبیر علما، فصاحت، روشنى، بلاغت رسائى خلاقیت و جاذبه و ربایندگى، مسئله غیر قابل انکارى است.
قرآن به اتفاق هر کس که سخن شناس است، و اندکى با زبان قرآن آشنائى دارد، حتى فرنگیها که با زبان عربى آشنائى پیدا کرده‏اند، تصدیق کرده‏اند که از جنبه فصاحت و بلاغت و زیبایى سخن بى‏نظیر است.
اولا قرآن یک سبک خصوصى دارد، نه نثر است و نه شعر، در صورتى که همه سخنها یا نثر است و یا شعر، اما شعر نیست‏به دلیل اینکه وزن و قافیه که در شعر کهن از پایه‏هاى اصلیل شعر محسوب مى‏شد، ندارد.
و علاوه بر وزن و قافیه از رکن دیگر شعر که تخیل است هیچ استفاده نکرده بلکه مطالب را بدون هیچگونه تخیل بیان نموده است.
مراد از تخیلات همان تشبیه‏هاى مبالغه آمیزى است که در اشعار آورده مى‏شود تا آنجا که گفته شده است، احسن الشعر أکذبه، یعنى بهترین شعرها دروغ‏ترین آنهاست چون هرچه دروغتر باشد قشنگتر مى‏شود، مثل این شعر فردوسى: ز سم ستوران در آن پهن دشت زمین شد شش و آسمان گشت هشت
هر کس بشنود مى‏گوید به‏به اما چقدر دروغ است؟! دروغ دیرگ از این بزرگتر نمى‏شود گفت. مگر با بهم ریختن چندتا اسب در محدوده بسیار کم و گردو خال کردن سمهاى آنان، آسمان هفت طبقه هشت تا مى‏شود و زمین هفت طبقه شش تا؟
دروغ خیلى بزرگ است ولى بخاطر دروغ بودن زیباست. و یا شاعر دیگرى مى‏گوید که:
یا رب چه چشمه‏ایست محبت که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من با آنکه در غمت‏به مدارا گریستم
بسیار جذاب است ولى بهمان دلیل که خیلى دروغ است‏خیلى شرین است و البته ایندروغ هم نیست و شرعا هم دروغ محسوب نمى‏شود بلکه هنر است و یک نوع زیباسازى سخن بشمار مى‏آید. ولى قرآن اساسا دنبال اینگونه مطالب نرفته است.
علاوه بر این این گونه زیبائى‏هاى سخن، تنها در موضوعات خاصى امکان دارد عشقى و یا حماسى و یا مداحى افراد و یا هجاى آنان و هیچ یک از شعرا نمى‏توانند و نتوانسته‏اند در معنویات اظهار هنر بکنند و اگر احیانا بخواهند در معنویات وارد شوند چون نمى‏شود در خود معنا هنر نمائى نمایند، معنى را در لباس ماده تجسم مى‏دهند و با زبان کنایى آن معنا را بیان مى‏کنند.
مثلا مى‏خواهند از معرفت‏بگویند آنرا در لباس مى‏آورند و یا از جلال ذات حق مى‏خواهند سخن برانند به زلف تعبیر مى‏کنند، و یا از این که هستى خودش را در راه او داده و به مقام فناء فى الله رسیده تعبیر مى‏کنند که: خرقه جائى گرد باده و دفتر جائى. و امثال اینها
ولى قرآن اصولا خود مسائل معنوى را طرح کرده و در نهایت روانى همچون آب زلال بیان مى‏فرماید.
بسم الله الرحمن الرحیم – الحمد لله رب العالمین – الرحمن الرحیم – مالک یوم الدین – ایاک نعبد و ایاک نستعین.
هر مسلمانى یک عمر این جملات را لااقل روزى ده بار در نماز تکرار مى‏کند ولى آنقدر عذوبت و گوارائى دارد که هرگز خسته نمى‏شود و سیر نمى‏گردد.
پس قرآن شعر نیست چون وزن و قافیه در آن رعایت نشده و نیز مطالب صریح بیان گردیده و تخیل در آن بکار نرفته است.
و نثر هم نیست، به جهت آن که هیچ نثرى آهنگ بردار نیست و قرآن عجیب آهنگین است.
آیا شما تاکنون دیده‏اید که یک کتابى را چه دینى و چه غیر دینى بتوان با آهنگ‏هاى مختلف خواند؟
تنها کتابى که مى‏توان آنرا به آهنگ قرائت کرد قرآن است و این مطلب الان بصورت یک رشته علمى درآمده. آیات مختلف قرآن آهنگ‏هاى مختلف مى‏پذیرد. یعنى آهنگ‏هاى مختلف متناسب با معانى آیات است، مثلا تخویف بکند آهنگى مى‏پذیرد که دل را تکان بدهد و بترساند. و آیاتیکه تشویق است آهنگى مى‏پذیرد که آرامش ببخشد.
شما بروید به دنیاى مسیحیت‏با آن عظمت و پهناورى آن و نیز دیناى یهود که گرچه کشور منحصرشان اسرائیل است ولى به اغلب رادیوها و خبرگزاریها دنیا تسلط دارند، آیا پیدا مى‏کنید که انجیل و تورات را با قرائت پشت رادیو بخوانند؟! اگر بخوانند تمسخر آمیز است و کسى نمى‏تواند تحمل کند.و یا مگر مى‏شود نثر سعدى را با صوت خواند.
این از ویژگیهاى اسلوب قرآن است که نه قبل از آن سابقه دارد و نه بعد از آن در زبان عربى دیده شده است.
جالب آن است که این همه افرادى که حافظ قرآن شدند و به قرآن عشق مى‏ورزیدند و خودشان نیز اولین سخنوارن زمان خویش بوده‏اند نتوانستند دو سطر بگویند که شبیه قرآن دربیاید.
على(علیه السلام) را به فصاحت و بلاغت دنیا قبول دارد. من در یکى از بحث‏هاى کتاب سیرى در نهج البلاغه این بحث را کرده‏ام که چطور الان که هزار و سیصد سال از زمان على(علیه السلام) و خطابه‏هایش گذشته و در هر زمان ادبا و فصحا و نویسندگان و خطباى درجه اول عرب زبان با ذوق‏هاى مختلف آمده و رفته‏اند، ولى کلام على(علیه السلام) عظمت‏خود را خفظ کرده است.
على(علیه السلام ع) اولین آیه قرآن یعنى اقرء بسم ربک الذى خلق را در سن ده یا یازده سالگى قبل از آنکه ذهنش به افکار دیگرى نقش ببندد، شنیده و از استعداد بحد وفور بهره‏مند بوده و مرتبا با قرآن مانوس بوده است اگر کسى مى‏توانست مانند قرآن حرف بزند از همه شایسته‏تر على(علیه السلام) بود ولى در عین حال، این نهج البلاغه است که ما وقتى آنرا در کنار قرآن قرار مى‏دهیم به روشنى احساس مى‏کنیم که دو سبک است.
خودم بیاد دارم که در اواخر ایام طلبگى خویش که هم با قرآن آشنا شده بودم و هم با نهج البلاغه در یک لحظه بطور ناگهانى این نکته برایم کشف شده.
نهج البلاغه را مطالعه کردم، یکى از خطبه‏هاى آن است که بسیار تشبیه و تمثیل در آن بکار رفته و جدا از آن نوع فصاحت و بلاغت‏هاى که بشر بکار مى‏برد بسیار فصیح و بلیغ است.
این خطبه سراسر موعظه و یاآورى مرگ و عالم آخرت است و واقعا خطبه تکان‏دهنده‏اى است، مى‏فرماید:
…دار البلاء مخفوفه و بالغدر معروفه; لا تدوم احوالها و لا یسلم نزالها احوال مختلفه، و تارات متصرفه، العیش فیها مذموم و الامان منها معدوم و انما اهلها فیها اغراض مستهدفه ترمیهم بسهامها… (1)
تا آنجا که یک مرتبه یک آیه قرآن مى‏خواند که: هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت وردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما کانو یفتروم (سوره یونس آیه 20)
با وجود آنکه سخن على(علیه السلام) آن همه اوج دارد و موج دارد در عین حال وقتى این آیه قرآن در وسط مى‏آید گوئى آب روى حرف ریخته مى‏شود و چنان مى‏نماید که در یک فضاى تاریکى ستاره‏اى پدید آید!!
اصلا سبک، سبک دیگریست. و انسان نمى‏تواند آنچه احساس مى‏کند بیان نماید در این آیه چنان قیامت تجسم یافته که کاملا روشن مى‏گردد که چگونه انسان به مولاى حق خودش در مقابل این همه مولاهاى باطل بازگردانده مى‏شود. عصر قرآن عصر فصاحت و بلاغت است ‏یعنى تمام هنر مردم آن زمان فصاحت و بلاغت‏بود.
این مطلب معروف است که بازارى داشتند بنام بازار عکاظ. در ماههاى حرام که جنگ قدغن بود، این بازار عرصه هنرنمائى‏هاى شعرى بود. شعراى قبائل مختلف مى‏آمدند و شعرهائى سروده بودند در آنجا مى‏خواندند. شعرهائى که در آن بازار انتخاب مى‏شد به دیوار کعبه مى‏آویختند.
هفت قصیده‏اى که به معلقات سبع مشهور است از اشعارى بود که بالاتر از آنها بنظر عرب نمى‏رسید مدتها بهمان حالت‏باقى مانده بود.
بعد از آمدن قرآن خودشان آمدند و آنها را جمع کردند و بردند.
لبید ابن زیاد از شعراى درجه اول عرب است، پس از نزول قرآ، وقتى مسلمان شد، بکلى دیگر شعر نگفت و دائما کارش قرآن خواندن بود.
به او گفتند چرا دیگر حالا که مسلمان شدى از هنرت در دنیاى اسلام استفاده نمى‏کنى و شعر نمى‏گویى؟
گفت دیگر نمى‏توانم شعر بگویم اگر سخن این است دیگر آن حرفهاى ما همه هجو است و من آنقدر از قرآن لذت مى‏برم که هیچ لذتى براى من بهتر از آن نیست!!
در آیه مورد بحث قرا دعوت کرده است که هر کس مى‏تواند بیاید و یک سوره مانند قرآن بیاورد ولى در یک آیه دیگر مى‏فرماید: (فلیاتوا بحدیث مثله) که حتى ششامل یک آیه هم مى‏شود یعنى مى‏گوید اگر مى‏توانید یک جمله مانند قرآن بیاورید.
ولى این همه دشمنانى که براى قرآن پیدا شده‏اند چه در زمان قران و چه بعد از آن نتوانسته‏اند این دعوت را پاسخ مثبت‏بگویند و حتى در زمان ما افرادى آمدند و یک چیزهایى به منظور معارضه با قرآن ساختند ولى وقتى در مقابل قرآن قرار دادند دیدند اصلا هیچ‏گونه شباهتى ندارد. پس یکى از وجوه اعجاز قرآن همان جنبه هنرى است که اصطلاحا آن را فصاحت و بلاغت مى‏گویند، ولى این تعبیر نارساست زیرا فصاحت‏به معناى روشنى، و بلاغت‏به معناى رسائى است ولى این گونه تعبیرات براى رساندن مقصود کافى نیست و بایستى به آن جذابیت را اضافه نمود که حاکى از دلربائى قرآن باشد. زیرا قرآن بنحو خاصى در دلها نفوذ مى‏کرد و با ربایندگى ویژه‏اى که داشت‏با سرعت عجیبى تاثیر مى‏نمود و آنها را آشکار مى‏کرد!!
اینکه کفار پیامبر را جادوگر مى‏خواندند، این خود یک اعتراف ضمنى بود که از ما ساخته نیست که مثلش را بیاوریم و این بخاطر همان جاذبه و دلربائى قرآن بود. وقتى مى‏دیدند شخصى که هیچگونه اعتقادى نداشته همینکه یک بار، دوبار قرآن را مى‏شنود شیفته مى‏گردد مى‏گفتند این جادو است.
غربائى که به مکه مى‏آمدند چون معمولا براى طواف به مسجد الحرام مى‏رفتند، مشرکین به آنان توصیه مى‏کردند اگر مى‏روید بایستى پنبه در گوشتان محکم فرو کنید، تا مردیکه در سخنانش جادو است و مى‏ترسیم که شما را جادو کند، صدایش بگوش شما نرسد!! و براى اینکار پنبه در اختیار آنان قرار مى‏دادند.
اتفاقا یکى از روساى مدینه به مکه آمده بود و یکى از همین مکیها این توصیه را به او کرد. خودش چنین نقل مى‏کند که چنان گوشهایم را پر از پنبه کردم که اگر دهل هم در گوشم مى‏زدند دیگر نمى‏شنیدم.
به مسجد الحرام آمدم و شروع کردم بطواف کردن. دیدم در آنجا مردى مشغول عبادت است که قیافه و چهراش مرا جذب کرد. متوجه شدم که لبانش حرکت مى‏کند ولى من صداى او را نمى‏فهمم احساس کردم این همان شخص است.
ناگهان به این فکر افتادم که این چه حرفى است که اینها گفتند و من چرا باید از آنان بپذیرم بهتر این است که من پنبه را در آورم و ببینم این مرد چه مى‏گوید: اگر حرف حسابى میزند بپذیرم وگرنه زیر بار او نروم.
پنبه‏ها را درآوردم و به نزد او رفتم وبه حرفهاى او گوش دادم، او آهسته آهسته آیات قرآن را مى‏خواند و من گوش مى‏کردم چنان دلم را نرم کرد، که سر از پا نشناخته عاشق و شیفته او شدم.
این مرد از مؤمنین پایدار در تاریخ اسلام مى‏شود و جزء افرادى است که زمینه مهاجرت رسول الله را به مدینه فراهم مى‏سازد و اصولا نطفه اسلام مدینه و مهاجرت پیامبر در همین جلسه بسته شد. (2)
این اثر همان دلربائى و باصطلاح هنر و زیبائى قرآن است.
تاریخ ادبیات نشان مى‏دهد که هرچه زمان گذشته است، نفوذ معنوى قرآن در ادبیات مردم مسلمان بیشتر شده است.
مقصودم این است که درصدر اسلام یعنى قرن اول و دوم ادبیات عرب هست ولى آن مقدارى که قرآن باید جاى خود را باز کند نکرده است، هرچه زمان مى‏گذرد قرآن بیشتر آنها را تحت نفوذ قرار مى‏دهد.
مى‏آییم سراغ شعراى مسلمان فارسى زبان، رودکى که از شعراى قرن سوم است اشعارش فارسى محض است‏یعنى نفوذ قرآن آنقدرها زیاد به چشم نمى‏خورد. کم‏کم که پیش مى‏رویم به زمان فردوسى و بعد از او که مى‏رسیم نفوذ قرآن را بیشتر مشاهده مى‏کنیم.
وقتیکه به قرن ششم و هفتم یعنى بدوران مولوى مى‏رسیم، مى‏بینیم مولوى حرفى غیر از قرآن ندارد هرچه مى‏گوید تفسیرهاى قرآن است. منتهى از دیدگاه عرفانى.
درصورتیکه باید قاعدتا عکس قضیه باشد، یعنى یک اثر ادبى در زمان خودش بیشتر باید اثر بگذارد تا یک قرن و دو قرن بعد. این یک بحث مختصر راجع به فصاحت و بلاغت قرآن; اما قسمت دوم اعجاز قرآن، از نظر معنوى و محتواى آن است.
اگر ما مباحث الهیات قرآن را ببینیم; منطق قرآن را در معاد و انبیاء گذشت ملاحظه کنیم و یا منطق قرآن را در مورد فلسفه تاریخ و فلسفه اخلاق مورد مطالعه قرار دهیم بخوبى پى به عظمت آن خواهیم برد.
اینها مسائلى است که قرآن درباره آن رسالت دارد زیرا این نکته آشکار است که قرآن کتاب پزشکى نیست کتاب مهندسى راه و ساختمان نیست‏بلکه کتابى است که رسالتش هدایت مردم است.
قرآن وجوه دیگرى از نظر اعجاز دارد، مثل اخبار از غیب و یا پیش‏بینیهاى غیبى، هماهنگ بودن و اختلاف نداشتن که هر کدام جاى بحث‏بسیار مفصلى است که اگر عمرى باقى بود در جلسات آینده درباره آن بحث‏خواهیم کرد. (3)

پی نوشت ها:

1- نهج البلاغه خطبه 227
2- داستان مربوط به اسعد بن زراره و ذکوان خزرجى است که از طرف قبیله خود براى جنگ با قبیله (اوس) به منظور تنظیم قرارداد نظامى به مکه آمده بودند ولى با دلى پر از ایمان بخدا به مدینه برگشتند و مقدمات مهاجرت رسول الله را آماده ساختند. 3- و با هزار افسوس این فرصت پیش نیامد، انقلاب ایران اوج گرفت و استاد تمام وقت‏خود را براى پیشبرد انقلاب گذارد و سرانجام به آرزوى دیرین خود، «شهادت در راه خدا» نائل گشت.
منبع: گنجینه معرفت

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید