اعجاز علمى قرآن کریم

اعجاز علمى قرآن کریم

نویسنده: محمد هادی معرفت

اعجاز علمى قرآن مربوط به اشاراتى است که ازگوشه‏هاى سخن حق تعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است،زیرا قرآن کتاب‏هدایت است و هدف اصلى آن جهت‏بخشیدن به زندگى انسان و آموختن راه‏سعادت به او است. از این‏رو اگر گاه در قرآن به برخى اشارات علمى بر مى‏خوریم،از آن جهت است که این سخن از منبع سرشار علم و حکمت الهى نشات گرفته و ازسرچشمه علم بى‏پایان حکایت دارد. قل انزله الذی یعلم السر فی السماوات والارض (1) ، بگو: آن را کسى نازل ساخته است که راز نهان‏ها را در آسمان‏ها و زمین‏مى‏داند» و این یک امر طبیعى است که هر دانش‏مندى هر چند در غیر رشته‏تخصصى خود سخن گوید،از لا به لاى گفته‏هایش گاه تعابیرى ادا مى‏شود که حاکى‏از دانش و رشته تخصص وى مى‏باشد. همانند آن که فقیهى درباره یک موضوع‏معمولى سخن گوید ،کسانى که با فقاهت آشنایى دارند از تعابیر وى در مى‏یابند که‏صاحب سخن،فقیه مى‏باشد،گرچه آن فقیه نخواسته تا فقاهت‏خود را در سخنان‏خود بنمایاند.هم چنین است اشارات علمى قرآن که تراوش گونه است و هدف‏اصلى کلام را تشکیل نمى‏دهد.
چند تذکر: پیش از آن که نمونه‏هایى از این اشارات علمى ارائه گردد ، ضرورت‏است که چند نکته تذکر داده شود:
1- برخى را گمان بر آن است که قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى علوم‏طبیعى و ریاضى و فلکى و حتى رشته‏هاى صنعتى و اکتشافات علمى و غیره‏مى‏باشد و چیزى از علوم و دانستنى‏ها را فرو گذار نکرده است.خلاصه قرآن علاوه‏بر یک کتاب تشریعى کتاب علمى نیز به شمار مى‏رود.براى اثبات این پندارافسانه‏وار،خواسته‏اند دلایلى از خود قرآن ارائه دهند،از جمله آیه و نزلنا علیک‏الکتاب تبیانا لکل شیء (2) ،قرآن را بر تو فرستادیم تا بیان‏گر همه چیز باشد». ما فرطنا فیالکتاب من شیء (3) ،در کتاب-قرآن-چیزى فرو گذار نکردیم‏». و لا رطب و لا یابس الافی کتاب مبین (4) ،هیچ خشک و ترى نیست مگر آن که در کتابى آشکار[ثبت]است‏».
در حدیثى از عبد الله بن مسعود آمده: من اراد علم الاولین و الآخرین فلیتدبرالقرآن (5) ،هر که علوم گذشتگان و آیندگان را خواهان باشد،همانا در قرآن تعمق‏نماید».
اگر این گمان از جانب برخى سرشناسان (6) مطرح نگردیده یا به آنان نسبت داده‏نشده بود،متعرض آن نگردیده در صدد نقد آن بر نمى‏آمدیم،زیرا سستى دلایل آن‏آشکار است.
اولین سؤال که متوجه صاحبان این پندار مى‏شود آن است که از کجا و چگونه‏این همه علوم و صنایع و اکتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا پیشینیان به‏آن پى نبرده و متاخرین نیز به آن توجهى ندارند؟!
دیگر آن که آیات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بى گانه است.زیرا آیه سوره ‏نحل در رابطه با بیان فراگیر احکام شریعت است.آیه در صدد اتمام حجت ‏برکافران است که روز رستاخیز هر پیامبرى با عنوان شاهد بر رفتار امت‏هاى خود بر انگیخته مى‏شود و پیامبر اسلام نیز شاهد بر این امت مى‏باشد ، زیرا کتاب وشریعتى که بر دست او فرستاده شده کامل بوده و همه چیز در آن بیان شده است وجئنا بک شهیدا على هؤلاء. و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء و هدى و رحمه و بشرى ‏للمسلمین (7) .یعنى جاى نقص و کاستى در بیان وظایف و تکالیف شرعى باقى‏نگذاردیم ، تا هدایت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان. لذا با ملاحظه شان ‏نزول و مخاطبین مورد نظر آیه و نیز صدر و ذیل آیه ، به خوبى روشن است که ‏مقصود از« تبیانا لکل شى‏ء» همان فراگیرى و جامعیت احکام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم هر کلام،با ملاحظه جاى گاهى که گوینده در آن قرارگرفته،مشخص مى‏گردد.مثلا محمد بن زکریا که کتاب‏«من لا یحضره الطبیب‏»رانگاشت و یاد آور شد که تمامى آن چه مورد نیاز است در این کتاب فراهم ساخته‏است،از جاى گاه یک پزشک عالى مقام سخن گفته است،لذا مقصود وى از تمامى‏نیازها،در چار چوب نیازهاى پزشکى است.بر همین شیوه مرحوم صدوق کتاب‏«من لا یحضره الفقیه‏»را تالیف نمود،تا مجموع نیازهاى در محدوده فقاهت راعرضه کند.هم چنین است آن گاه که خداوند بر کرسى تشریع نشسته،در رابطه باکتب و شرایع نازل شده بر پیامبران،چنین تعبیرى ایفا کند که صرفا به جامعیت‏جنبه‏هاى تشریعى نظر دارد!
همین گونه است آیه ما فرطنا فی الکتاب من شیء (8) اگر مقصود از«کتاب‏»قرآن‏باشد.در صورتى که ظاهر آیه چیز دیگر است و مقصود از کتاب،کتاب تکوین و دررابطه با علم ازلى الهى است.آیه چنین است: و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیربجناحیه الا امم امثالکم.ما فرطنا فی الکتاب من شیء ثم الى ربهم یحشرون (9) .یعنى ماهمه موجودات و آفریده‏ها را زیر نظر داریم و هیچ چیز بیرون از علم ازلى ما نیست‏و سرانجام همه موجودات به سوى خدا است.
آیه و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبه فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین (10) ،در این‏جهت روشن‏تر است،که همه موجودات و رفتار و کردارشان در علم ازلى الهى ثبت‏و ضبط است و حضور بالفعل دارد.
و اما حدیث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومى است که وى با آن آشنایى‏داشته و آن،علوم و معارف دینى است و مقصود از اولین و آخرین،سابقین ولا حقین انبیا و شرایع آنان مى‏باشد،که تمام آن چه در آن‏ها آمده در قرآن فراهم‏است.
2- دومین نکته آن که به کارگیرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى،کارى بس‏دشوار و ظریف است،زیرا علم حالت ثبات ندارد و با پیش رفت زمان گسترش ودگرگونى پیدا مى‏کند و چه بسا یک نظریه علمى-چه رسد به فرضیه-که روزگارى‏حالت قطعیت‏به خود گرفته باشد،روز دیگر هم چون سرابى نقش بر آب،محو ونابود گردد.لذا اگر مفاهیم قرآنى را با ابزار ناپایدار علمى تفسیر و توجیه کنیم،به‏معانى قرآن که حالت ثبات و واقعیتى استوار دارند،تزلزل بخشیده و آن را نااستوارمى‏سازیم.خلاصه،گره زدن فرآورده‏هاى دانش با قرآن،کار صحیحى به نظرنمى‏رسد.
آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى که در اختیار دارد و قطعیت آن برایش روشن‏است،توانست از برخى ابهامات قرآنى-که در همین اشاره‏ها نمودار است-پرده‏بردارد،کارى پسندیده است.مشروط بر آن که با کلمه‏«شاید»نظر خود را آغاز کند وبگوید:شاید-یا به احتمال قوى-مقصود آیه چنین باشد،تا اگر در آن نظریه علمى‏تحولى ایجاد گردد،به قرآن صدمه‏اى وارد نشود،صرفا گفته شود که تفسیر او اشتباه‏بوده است.
ما در این بخش از اعجاز قرآنى،با استفاده از برخى نظریه‏هاى قطعى علم منقول‏از دانش‏مندان مورد اعتماد،سعى در تفسیر برخى اشارات علمى قرآن نموده‏ایم.
اما به این نکته باید توجه داشت که هرگز نباید میان دیدگاه‏هاى استوار دین وفراورده‏هاى ناپایدار علم،پیوند ناگسستنى ایجاد نمود.
3- نکته سوم،آیا تحدى-که نمایان‏گر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را نیزشامل مى‏شود؟بدین معنا که قرآن آن گاه که تحدى نموده و هم آورد طلبیده،آیا به‏این گونه اشارات علمى نیز نظر داشته است؟یا آن که بر اثر پیش رفت علم و پى بردن‏به برخى از اسرار علمى که قرآن به آنها اشارتى دارد،گوشه‏اى از اعجاز این کتاب‏آسمانى روشن شده است.به عبارتى دیگر پس از آن که دانش مندان با ابزار علمى که‏در اختیار داشتند توانستند از این گونه اشارات علمى که تا کنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتیجه به گوشه‏اى از احاطه صاحب سخن(پروردگار)پى ببرند ودریابند که چنین سخنى یا اشارتى در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امکان صدورنداشته و بدین جهت مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گردیده است!
برخى برهمین عقیده‏اند،که این گونه اشارات علمى دلیل اعجاز مى‏تواند باشد.
ولى تحدى به آن صورت نگرفته است،چون روى سخن در آیات تحدى با کسانى‏است که هرگز با این گونه علوم آشنایى نداشته‏اند. بر این مبنا قرآن در جهت علمى‏همانند دیگر کتب آسمانى است،که صورت تحدى به خود نگرفته‏اند،گرچه‏اشارات علمى دلیل اعجاز مى‏توانند باشند (11) .
ولى این طرز تفکر از آن جا نشات گرفته که گمان برده‏اند روى سخن در آیات‏تحدى تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالى که قرآن مرحله به مرحله‏از محدوده زمانى عصر خویش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده است،نه‏تنها عرب بلکه تمامى بشریت را براى ابدیت‏به هم آوردى فرا خوانده است.
یکى از آیات تحدى که در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدینه نازل گشته،تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب یا ایهاالناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون -با فاصله یک آیه‏مى‏فرماید: و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهداءکم‏من دون الله ان کنتم صادقین.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا… (12) همه مردم مخاطب قرارگرفته‏اند،تا چنان چه تردیدى در رابطه با صحت وحى قرآنى در دل‏هاى شان راه‏یافته،آزمایش کنند آیا مى‏توانند حتى یک سوره همانند قرآن بیاورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.
آیه قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان‏بعضهم لبعض ظهیرا (13) آب پاکى را بر دست همه ریخته،تمامى انس و جن را به نحوجمعى-که عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مى‏شود (14) -مورد تحدى قرارداده است و اعلام کرده که اگر همه انسان‏ها و پریان پشت در پشت هم بکوشند تاهم چون قرآنى بیاورند نخواهند توانست.
اکنون مى‏پرسیم که این گونه گسترش در دامنه تحدى-که همه انسان‏ها را در همه‏سطوح و در طول زمان شامل گردیده است-آیا نمى‏تواند دلیل آن باشد که همه‏جوانب اعجاز قرآنى،هر کدام به فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد تحدى‏قرار گرفته باشند؟به سادگى نمى‏توان از کنار این احتمال گذشت‏یا آن رانادیده گرفت!

نمونه‏هایى از اشارات علمى

در قرآن از این گونه اشارات علمى و گذرا بسیار است.برخى از این اشارات از دیرزمان و برخى در سالیان اخیر با ابزار علم روشن شده و شاید بسیارى دیگر را گذشت‏زمان آشکار سازد.دانش مندان-به ویژه در عصر حاضر-در این باره بسیارکوشیده‏اند،گرچه افرادى به خطا رفته ولى بسیارى نیز موفق گردیده‏اند.نمونه‏هایى‏از این گونه اشارات در بخش اعجاز علمى قرآن در کتاب‏«التمهید»ج 6 آمده است،در این جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده مى‏کنیم:

رتق و فتق آسمان‏ها و زمین

او لم یر الذین کفروا ان السماوات و الارض کانتا رتقا ففتقناهما (15) «رتق‏»به معناى‏«به‏هم پیوسته‏»و«فتق‏»به معناى‏«از هم گسسته‏»است.در این آیه آمده است که‏آسمان‏ها و زمین به هم پیوسته بوده‏اند و سپس از هم گسسته شدند.
مفسران در این پیوسته بودن و گسسته شدن زمین و آسمان‏ها اختلاف نظرداشته‏اند.بیش‏تر بر این نظر بوده‏اند که مقصود از به هم پیوستگى و گسسته شدن،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ریزش باران است، ففتحنا ابواب السماء بماءمنهمر (16) ،پس درهاى آسمان را با آبى ریزان گشودیم‏».و نیز شکافتن زمین و روییدن‏گیاه،چنان چه مى‏فرماید: ثم شققنا الارض شقا فانبتنا فیها حبا (17) ،زمین را شکافتیم وپس در آن،دانه رویانیدیم‏».علامه طبرسى گوید:«و این معنا از دو امام(ابو جعفرباقر و ابو عبد الله صادق علیهما السلام روایت‏شده است (18) ،در«روضه کافى‏»روایتى ضعیف‏السند از امام باقر علیه السلام است (19) و در تفسیر قمى روایتى که اتصال سندى ندارد ازامام صادق علیه السلام روایت‏شده است (20) .
تفسیر دیگرى در این باره شده که آسمان‏ها و زمین ابتدا به هم پیوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به این صورت در آمده‏اند. چنان چه در سوره‏«فصلت‏»
مى‏خوانیم: ثم استوى الى السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین. فقضاهن سبع سماوات (21) ، [خداوند]هنگامى که به آفرینش آسمان روى‏آورد،آسمان‏ها به صورت دودى-توده گازى-بودند.آن گاه به زمین و آسمان فرمان‏داد که به صورت جدا از هم حضور یابند-چه بخواهند و چه بخواهند-(یعنى یک‏فرمان تکوینى بود)،آن‏ها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذیر آمدیم.سپس هفت‏آسمان را این چنین استوار ساخت‏».
مطلب مذکور در آیه فوق مبین یک حقیقت علمى است که دانش روز،کم و بیش‏به آن پى برده است و آن این است که منشا جهان مادى به صورت یک توده گازى‏بوده است.بدین ترتیب واژه‏«دخان‏»در کلمات عرب،دقیق‏ترین تعبیر از ماده‏نخستین ساختار جهان است.
مولا امیر مؤمنان-مکررا-در نهج البلاغه به همین حقیقت علمى که آیه کریمه به‏آن اشارت دارد،تصریح فرموده است.در اولین خطبه نهج البلاغه-که درباره‏آفرینش جهان است-مى‏خوانیم:«ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء وسکائک الهواء…ثم فتق ما بین السماوات العلى فملاهن اطوارا من ملائکته،سپس‏خداوند فضاهاى شکافته و کرانه‏هاى کافته و هواى به آسمان و زمین راه یافته راپدید آورد…آن گاه میان آسمان‏هاى زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211 مى‏فرماید:«ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،آن‏ها را از هم‏شکافت پس از آن که به هم پیوسته بودند».
علامه مجلسى-در شرح روضه کافى-پس از نقل دو روایت‏سابق الذکرمى‏فرماید:«این دو روایت،بر خلاف آن چیزى است که از مولا امیر مؤمنان علیه السلام‏رسیده است‏» (22) .در این باره تفصیلا سخن گفته‏ایم (23) .

نقش کوه‏ها در استوارى زمین

در نه جاى قرآن از کوه‏ها با تعبیر«رواسى‏»یاد شده است (24) و جعلنا فی الارض‏رواسی ان تمید بهم (25) ،و کوه‏ها را در زمین پا بر جا و استوار نهادیم تا مبادا[زمین]آنان[مردم]را تکان دهد و بلرزاند».
اساسا تعبیر از کوه‏ها به‏«رواسى‏»بدان جهت است که‏«ثابت‏هایى‏»هستند که برریشه‏هاى مستحکم استوار مى‏باشند و از ماده‏«رست السفینه‏»گرفته شده،به معناى‏لنگر انداختن کشتى است که به وسیله این لنگرها در تلاطم آب‏هاى دریا استوار وپا بر جا مى‏ماند.از این رو،کوه‏ها هم چون لنگرهایى هستند که زمین را در گردش‏ها وچرخش‏هاى خود،از لرزش و تکان باز مى‏دارد.
هم چنین از کوه‏ها به‏«اوتاد»تعبیر شده،به معناى میخ‏ها،که زمین را از هم پاشى‏و فرو ریزى نگاه مى‏دارد و الجبال اوتادا (26) .
مولا امیر مؤمنان در این زمینه گفتارى دارد،که به خوبى تعابیر اعجاز گونه قرآن راروشن مى‏سازد.مى‏فرماید:
«و جبل جلا میدها،و نشوز متونها و اطوادها،فارساها فی مراسیها،و الزمهامقراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،و رست اصولها فی الماء.فانهد جبالها عن‏سهولها،و اساخ قواعدها فی متون اقطارها و مواضع انصابها.فاشهق قلالها،و اطال‏انشازها،و جعلها للارض عمادا، و ارزها فیها اوتادا.فسکنت على حرکتها من ان‏تمید باهلها،او تسیخ بحملها،او تزول عن مواضعها.فسبحان من امسکها بعدموجان میاهها (27) ،هم راه با سرشتن صخره‏هاى بزرگ زمین و بر آمدن دل این صخره‏هاو قله‏هاى بلند سر به فلک کشیده،در جاى گاه‏هاى خود استواریشان بخشید.پس‏قله‏ها را در هوا به بلندا برد و ریشه‏هاى شان را در آب فرو کشید.بدین سان خداوندکوه‏ها را با بلنداشان از دشت‏ها جدا ساخت و پایه‏هاى شان را چونان ریشه درختان‏در زمین‏هاى پیرامون و مواضع نصبشان،در اعماق زمین نفوذشان داد.کوه‏ها را باقله‏هایى بس بلند و سلسله‏هایى به هم پیوسته و دراز،تکیه‏گاه زمین ساخت وچونان میخ‏ها بر آن بکوفت. چنین است که زمین به رغم حرکات گوناگونى که دارد،براى ساکنانش از لرزش و تکان نگاه داشته شد و از فرو در کشیدن بار خود، بازداشته شد و از لغزش از جاى گاه خود در امان ماند.پس بزرگ است‏خداوندى که‏زمین را به رغم تلاطم امواج خروشان آب‏هاى آن،چنین استوار نگاه داشت‏».
در بخشى از این گفتار درربار آمده:«زمین به رغم حرکت‏هاى خود از لغزش ولرزش و فرو پاشیدگى نگاه داشته شد.»از این گفتار سه نکته به دست مى‏آید:
1- زمین داراى حرکت‏هاى گوناگون است،ولى به رغم این حرکت‏ها آرامش وتعادل خود را حفظ کرده است.
2- پوسته زمین مستحکم است و از هم نمى‏گسلد و لایه‏هایش گسسته نمى‏شود،تا ساکنان و بارهایش را در درون خود فرو نکشد.
3- زمین در حرکت وضعى و انتقالى و برخى حرکت‏هاى دیگر،آرام و استواراست و از مدارهایى که به طور منظم در آن مى‏گردد، بیرون نمى‏افتد.
این گونه نکته‏ها امروزه مورد تایید اکتشافات و پژوهش‏هاى علمى قرارگرفته است.این اثر بزرگ کوه‏ها-که حیات را بر پهناى زمین میسر ساخته است‏به دلیل آن است که سلسله کوه‏هاى پراکنده در پوسته سخت زمین،همانند کمربندزنجیره‏اى اطراف زمین را در بر گرفته‏اند.
اکنون بهتر مى‏توانیم به ظرافت و دقت فرموده امام علیه السلام در خطبه یکم نهج البلاغه‏پى ببریم،که به جاى کلمه جبال(کوه‏ها) واژه صخور(صخره‏ها)را به کار برده‏«و وتدبالصخور میدان ارضه،و به کوه‏هاى گران،زمین را میخ کوب نموده به آن استوارى‏بخشیده است‏».این گفتار،تفسیر آیه فوق الذکر است و جعلنا فی الارض رواسى ان‏تمید بهم (28) .امام علیه السلام جنبه‏«صخره‏اى‏»بودن کوه‏ها را در جهت استحکام و استوارى‏مرتبط مى‏داند.
سلسله کوه‏هاى سنگى-با پستى و بلندى‏هایى که دارند-نقش بزرگى در تعادل‏زمین و ثبات اجزا و استوارى پوسته آن دارند تا این کوه‏ها با وجود شعله‏ور بودن‏درون و التهاب گداخته‏هاى آن،درهم شکسته و لرزان نشوند.
آشنایان با علوم طبیعى مى‏دانند که زمین با حلقه‏هایى از سلسله کوه‏ها،محاصره‏شده است و این امر عامل حفظ بیش‏تر ثبات زمین مى‏باشد.حکمت و چگونگى‏ارتباط این سلسله کوه‏ها با یک دیگر و جهت امتداد آن‏ها نیز بر طبیعى دانان پوشیده‏نیست.این سلسله کوه‏ها بر اساس نظمى بدیع و محکم و توجه بر انگیز،زمین را به‏شکل حلقه‏هایى کوهستانى در آورده است که از چهار طرف آن را در بر گرفته‏اند.
وقتى به نقشه طبیعى زمین نظر مى‏افکنیم،ناهم وارى‏هاى زمین را به روشنى‏مشاهده مى‏کنیم و مى‏بینیم سلسله کوه‏ها به طور عموم در طول هر قاره امتدادمى‏یابد.گویا این کوه‏ها ستون فقرات قاره‏ها هستند.
هنگامى که به شبه جزیره‏هاى هر قاره مى‏نگریم سلسله کوه‏ها را در طولانى‏ترین‏شکل ممکن امتداد یافته مى‏یابیم.در طول جزایر کوهستانى-بزرگ یا کوچک-نیزسلسله کوه‏هایى یافت مى‏شود.
امروزه با سیر و مطالعه در بستر دریاها و اقیانوس‏ها به طور یقین ثابت‏شده است‏که بیش‏تر جزیره‏ها و ارتفاعات آن‏ها در حقیقت دامنه و امتداد سلسله کوه‏ها وجزئى از آن‏ها هستند،به این صورت که قسمتى از آن کوه‏ها در آب دریاها فرو رفته وپوشیده شده و بخشى دیگر همانند جزیره‏ها،بر سطح آب آشکار است.
بنابر این تمام قاره‏ها به وسیله سلسله کوه‏ها و از طریق خشکى یا دریا به یک دیگرمتصل‏اند.جالب توجه است‏بدانیم،حلقه‏اى از سلسله کوه‏ها در زیر دریا و درنزدیکى ساحل شمالى قاره‏هاى سه گانه شمالى قرار دارد که کاملا اقیانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسیارى از جزیره‏هاى حاشیه این ساحل‏برجستگى‏هاى آن سلسله کوه‏ها هستند.
یعنى در قطب جنوب نیز حلقه دیگرى از سلسله کوه‏ها قرار دارد که قطب‏منجمد جنوب را در بر گرفته است.بین دو حلقه یاد شده حلقه‏هاى دیگر سلسله‏کوه‏ها که در طول قاره‏ها و اقیانوس‏ها از شمال تا جنوب امتداد دارد پیوندى محکم‏ایجاد کرده است.گویى این سلسله کوه‏ها،چار چوب‏هایى مشبک هستند که پنجه‏در دست آویز زمین زده‏اند و از متلاشى شدن و تجزیه و پراکندگى ذرات زمین درفضا جلوگیرى مى‏کنند.
از جهت دیگر،درون زمین شعله‏ور است.آتش بر افروخته و زبانه‏دار وخشمگینى در درون زمین شعله‏ور است،گویى نزدیک است از خشم به جوش وخروش آید و اگر ضخامت و سختى پوسته زمین نبود،این آتش بر افروخته زمین رادرهم مى‏ریخت.زمین لرزه‏ها و آتش فشان‏هایى که گه گاه مشاهده مى‏شود بخشى‏ناچیز از التهاب و فوران آتش درونى زمین است.
سختى و ضخامت پوسته روى زمین-که از دیر باز سرد مانده است-از فوران‏درون بر افروخته زمین مانع مى‏شود و اگر سختى و صلابت پوسته زمین نبود،لرزش‏هاى شدید و مستمر تمام زمین را فرا مى‏گرفت.اگر خداوند زمین را نگه‏نمى‏داشت و آرامش نمى‏بخشید،زمین ساکنانش را در خود فرو مى‏کشید واطرافش شکافته مى‏شد و همه چیز در هم فرو مى‏ریخت.اما خداوند آسمان وزمین را نگاه مى‏دارد تا از استوارى که دارند نلغزند ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا (29) .
ملاحظه مى‏شود که کوه‏ها صخره‏هاى کوهستانى سلسله وارى هستند که زمین رااحاطه کرده اثر مستقیمى بر توازن زمین دارد و جلوى لرزش آن را مى‏گیرد،به علاوه‏سختى این پوسته در بر گیرنده زمین جلوى اشتعال درونى زمین را نیز مى‏گیرد،که درکلام مولا امیر مؤمنان علیه السلام به این حقایق آشکار(از دیدگاه علم روز)اشارت فرموده‏است (30) .

دشوارى تنفس با افزایش ارتفاع

و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فی السماء (31) .
در این آیه از سختى و دشوارى زندگى گم راهان سخن مى‏گوید و آنان را به کسى‏تشبیه مى‏کند که در حال صعود به لایه‏هاى بالایى جو است و در اثر این صعوددچار تنگى نفس و فشار سخت‏بر سینه خود مى‏گردد.
مفسران پیشین در وجه تشبیه،در آیه فوق اختلاف نظر دارند.برخى بر این باوربوده‏اند که مقصود تشبیه به کسى است که بیهوده مى‏کوشد تا پرواز کند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز در آید،چون این کار برایش مقدور نیست ناراحت‏مى‏شود و از شدت ناراحتى نفس کشیدن بر او دشوار مى‏گردد.
برخى گفته‏اند که این تشبیه همانند حالتى است که درختان نو نهال بخواهند درجنگل‏هاى انبوه رشد یابند،اما درختان کهن سر درهم کرده راه سر بر افراشتن رامسدود مى‏کنند و این درختان تازه رشد به سختى و دشوارى راه خود را به فضاى‏آزاد باز مى‏کنند. مطالبى از این قبیل گفته شده که هیچ کدام مفهوم آیه را به خوبى‏روشن نمى‏سازد.
ولى امروزه با پى بردن به پدیده فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن،که موجب تعادل فشار بیرونى و درونى است،وجه تشبیه‏در آیه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات تفاسیر پیشین کاسته شده است.
اشتباه مفسران پیشین در این بوده که از تعبیر«یصعد فی السماء»با تشدید صاد وعین و به کار بردن‏«فى‏»-کوشش براى صعود به آسمان فهمیده‏اند.در صورتى که اگراین معنا مقصود بود،بایستى واژه‏«الى‏»را به جاى‏«فى‏»به کار مى‏برد.دیگر آن که‏«یصعد»-از نظر لغت-مفهوم‏«صعود»و بالا رفتن را نمى‏دهد،بلکه کاربرد این لفظ‏از باب تفعل‏«تصعد»-براى افاده معناى به دشوارى افتادن مى‏باشد به گونه‏اى که ازشدت احساس سختى،نفس در سینه تنگ شود.در لغت‏«تصعد نفسه‏»به معناى به‏دشوارى نفس کشیدن و تنگى سینه و احساس درد و رنج است.واژه‏هاى‏«صعود»و«صعد»بر دامنه‏هاى صعب العبور اطلاق مى‏شود و براى هر امر دشوار بسیارسختى به کار مى‏رود.در سوره جن آمده: و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذاباصعدا (32) ،و هر که از یاد پروردگار خود روى گرداند،او را در عقوبت دشوارى درمى‏آورد».در سوره مدثر نیز آمده: سارهقه صعودا (33) ،او را به سخت‏ترین عقوبتى‏دچار مى‏سازم‏».
از این رو معناى‏«کانما یصعد فی السماء»چنین مى‏شود:او مانند کسى است که درلایه‏هاى مرتفع جو،دچار تنگى نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است.درواقع کسى که خدا را از یاد برده-در زندگى-مانند کسى است که در لایه‏هاى بالایى‏جو قرار دارد و دست‏خوش درد و رنج و سختى تنفس است.لذا از این تعبیر(اعجازگونه)به خوبى به دست مى‏آید که اگر کسى در لایه‏هاى فوقانى جو فاقد وسیله‏حفاظتى باشد،دچار چنین دشوارى و تنگى نفس مى‏گردد.این جز با اکتشافات‏علمى روز قابل فهم نیست،که در آن روزگار براى بشریت پوشیده بوده است.
پیشینیان بر این عقیده بوده‏اند که هوا فاقد وزن است ، تا سال 1643 م که وسیله ‏هوا سنجى بر دست‏ «توریچلى‏» (1608-1647)اتراع گردید (34) و بدین وسیله پى‏بردند که هوا داراى وزن است. هم چنین پى بردند که هوا ترکیبى از گازهاى‏مخصوصى است که هر یک وزن مشخصى دارد و مى‏توان وزن هوا را در هر کجا بامقدار فشارى که وارد مى‏آورد،سنجید و هر چه از سطح دریا بالا رویم از این فشارکاسته مى‏شود.اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دریا،معادل ثقل لوله‏عمودى جیوه به ارتفاع 76 سانتى‏متر است. همین فشار در سطح دریا بر بدن انسان‏وارد مى‏شود.ولى در ارتفاع 5 کیلومتر از سطح دریا،این فشار به نصف کاهش‏مى‏یابد.پس هر چه بالاتر رود،این فشار به طور معکوس پایین مى‏آید،به ویژه درلایه‏هاى بالاى هوا که تراکم هوا به گونه فاحشى پایین مى‏آید و رقیق مى‏گردد.
در واقع نیمى از گازهاى هوایى،یعنى تراکم پوشش هوایى چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار،در میان از سطح دریا تا ارتفاع 5 کیلومتر واقع گردیده و سه چهارم‏آن تا ارتفاع 12 کیلومتر مى‏باشد.ولى موقعهى که به ارتفاع 80 کیلومتر برسیم،وزن‏هوا تقریبا به 20000/1 پایین مى‏آید. به وسیله شهاب‏هاى آسمانى به دست آمده که‏تراکم هوا تقریبا تا حدود ارتفاع 350 کیلومتر است ، زیرا از فاصله 350 کیلومترى‏سنگ‏هاى آسمانى بر اثر اصطکاک و بر خورد با ذرات هوا ملتهب و شعله‏ورمى‏گردند (35) .
هوا سنگینى و فشار خود را از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مى‏سازد،ولى مافشار و سنگینى آن را احساس نمى‏کنیم ، زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل مى‏باشند.لیکن موقعى که انسان‏بر کوه‏هاى بلند بالا مى‏رود و فشار هوا کم مى‏شود،این تعادل بر هم خورده،فشارداخلى از فشار خارجى بیش‏تر مى‏شود.اگر رفته رفته فشار هوا کاهش یابد،گاه خون‏از منافذ بدن بیرون مى‏زند.اولین احساسى که به انسان در آن هنگام رخ مى‏دهد،سنگینى بر دستگاه تنفسى است که بر اثر فشار خون بر عروق تنفسى تحمیل‏مى‏شود و مجراى تنفس را تنگ کرده و موجب دشوارى تنفس مى‏گردد (36) .

آب منشا حیات

و جعلنا من الماء کل شیء حی (37) .پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده:«کل شیء خلق من‏الماء» (38) .
طبق آیه فوق و فرموده پیامبر،همه موجودات منشا هستى خود را از آب‏گرفته‏اند.مرحوم صدوق از جابر بن یزید جعفى-که از بزرگان تابعین (39) به شمارمى‏رود-از امام باقر علیه السلام پرسش‏هایى دارد،از جمله در رابطه با آغاز آفرینش جهان‏مى‏پرسد.امام در جواب مى‏فرماید:«اول شیء خلقه من خلقه،الشیء الذی جمیع‏الاشیاء منه،و هو الماء (40) ،نخستین آفریده‏اى که خدا خلق کرد،چیزى است که‏تمامى اشیا از آن است و آن آب است‏».
مرحوم کلینى در روضه کافى روایتى از امام باقر علیه السلام آورده که در جواب مرد شامى‏فرموده:«نخست آن چیزى را آفرید که همه چیزها از آن است و آن چیز که همه اشیااز آن آفریده شده،آب است.در نتیجه خدا نسب هر چیزى را به آب مى‏رساند،ولى‏براى آب نسبى که بدان منسوب شود قرار نداد» (41) .
هم چنین محمد بن مسلم-که شخصیتى عالى قدر به شمار مى‏رود-ازامام صادق علیه السلام چنین روایت کرده است:«کان کل شیء ماء،و کان عرشه على‏الماء» (42) .
آیه شریفه: و هو الذی خلق السماوات و الارض فی سته ایام و کان عرشه على الماء (43) ،و او است که آسمان‏ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش[تدبیر]او[پیش ازآن]بر آب بود»،دلالت دارد که پیش از پیدایش جهان هستى،از آسمان‏ها گرفته تازمین،آب پدید آمده است،زیرا در تعبیر«و کان عرشه على الماء»واژه‏«عرش‏»کنایه ازعرش تدبیر و منظور،علم خداى متعال است‏به همه مصالح و شایستگى‏ها وبایستگى‏هاى هستى،در برهه‏اى که جز آب چیزى نبوده است.در نتیجه آیه کنایه ازآن است که خداى تعالى بود و هیچ چیز با او نبود،و خداوند پیش از آفرینش جهان‏ابتدا آب،سپس همه مخلوقات را از آب آفرید.
قرآن کریم در چند جا اشاره دارد که ریشه زندگى،هم در منشا و پیدایش و هم درصحنه هستى و تداوم حیات،همه از آب است. مى‏فرماید:
و جعلنا من الماء کل شیء حی (44) ،هر چیز زنده‏اى را از آب پدید آوردیم‏».
و الله خلق کل دابه من ماء (45) ،خدا هر جنبنده‏اى را از آب آفرید».
درباره انسان مى‏گوید: و هو الذی خلق من الماء بشرا (46) ،و او است که از آب بشرى آفرید».
مقصود از این آب همان آبى است که سر منشا همه موجودات است چنان چه درآیات فوق آمده،یا منظور از آب،نطفه است چنان چه در آیه خلق من ماء دافق (47) ،[آدمى]از آبى جهنده آفریده شد». الم نخلقکم من ماء مهین (48) ،مگر شما را از آبى‏پست نیافریدیم؟». مقصود از«پست‏»بد بو و نفرت آور،بر حسب ظاهر است.ولى‏بیش‏تر مفسرین بر این عقیده‏اند که منظور از«ماء»همان پدیده نخستین است‏«اول‏ما خلق الله الماء (49) ،نخستین چیزى که خدا آفرید آب بود»،که تمامى پدیده‏ها از آن‏ریشه گرفته‏اند،زیرا بذر نخستین موجود زنده تنها از آب پاشیده شد،همان بذراولیه‏اى که به صورت حیوان ساده تک سلولى(آمیپ)شکل گرفت و به سوى‏جان دارانى که اعضاى پیچیده با بیش از یک میلیون سلول پیش رفت کرد.
اما چگونگى پیدایش حیات-در آب اقیانوس‏ها،دریاها و باتلاق‏ها-از نکات‏مبهمى است که هنوز علم تجربى بدان دست نیافته است. از این رو است که تئورى‏تکامل جان داران-به هر شکل و فرضیه‏اى که تا کنون مطرح شده-به بررسى مرحله‏پس از پیدایش نخستین سلول زنده پرداخته است،اما برهه پیش از آن هنوز مجهول‏مانده است.همین اندازه معلوم گشته که حیات به اراده الهى-که بر تمامى مقدرات‏هستى چیره است-به وجود آمده است و این امر مسلمى است که از پذیرش آن‏گریزى نیست،زیرا که هم تسلسل باطل است و هم خود آفرینى محال.دانش تجربى‏روز هم خود آفرینى را باطل مى‏شناسد (50) .

پوشش هوایى حافظ زمین

و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آیاتها معرضون (51) ،و آسمان را سقفى محفوظ[بر فراز زمین]قرار دادیم،که اینان از نشانه‏هاى آن روى گردانند».
گرد زمین را پوشش هوایى ضخیمى فرا گرفته،که عمق آن به 350 کیلومترمى‏رسد.هوا از گازهاى‏«نیتروژن‏»-به نسبت 03/78 درصد و«اکسیژن‏»به نسبت‏99/20 درصد و اکسید کربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهاى دیگر به‏نسبت 94/0 درصد ترکیب یافته است.این پوشش هوایى با این حجم ضخیم و بااین نسبت‏هاى گازى فراهم شده در آن،هم چون سپرى آسیب ناپذیر،زمین را دربر گرفته و آن را از گزند سنگ‏هاى آسمانى که به حد وفور (52) به سوى زمین مى‏آیند و ازهمه اطراف،تهدیدى هول ناک براى ساکنان زمین به شمار مى‏روند،حفظ کرده‏زندگى را بر ایشان امکان پذیر مى‏سازد.
فضا انباشته از سنگ‏هاى پراکنده‏اى است که بر اثر از هم پاشیدگى ستاره‏هاى‏متلاشى شده به وجود آمده‏اند.از این سنگ‏ها به صورت مجموعه‏هاى بزرگ وفراوانى پیرامون خورشید در گردشند و روزانه تعداد زیادى از این سنگ‏ها موقع‏نزدیک شدن به کره زمین به وسیله نیروى جاذبه به سمت زمین کشیده مى‏شوند.این‏سنگ‏ها برخى بزرگ و برخى کوچک و با سرعتى حدود(60-50) کیلومتر در ثانیه‏به سوى زمین فرود مى‏آیند،که سرعتى فوق العاده است.ولى هنگامى که وارد لایه‏هوایى مى‏شوند در اثر سرعت زیاد و اصطکاک فوق العاده با ذرات هوا،داغ شده شعله‏ور مى‏شوند و در حال سوختن یک خط نورى ممتد به دنبال خود ترسیم‏مى‏کنند و به سرعت محو و نابود مى‏شوند که به نام شهاب سنگ شناخته شده‏اند.
برخى از این سنگ پرتاب‏ها آن اندازه بزرگ‏اند،که از لایه هوایى گذشته،مقدارى ازآن به صورت سنگ‏هاى سوخته با صداى هول ناکى به زمین اصابت مى‏کند.
این خود از آثار رحمت الهى است که ساکنان زمین را از آسیب پرتاب‏هاى‏آسمانى فراوان در امان داشته و پوششى بس ضخیم آنان را از گزند آفات‏گرداگردشان محفوظ داشته است که اگر چنین نبود،امکان حیات بر روى کره زمین‏میسر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمین وجود لایه ازن از اهمیت‏بالایى‏برخوردار است.این لایه که در اثر رعد و برق به وجود مى‏آید،زمین را در برابرپرتوهاى مضر کیهانى محافظت مى‏کند.اگر این لایه نبود حیات روى زمین ممکن‏نمى‏شد.که تفصیل آن در جاى خود آورده شده است.پس هم واره باید گفت:
سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین (53) .

پی نوشت :

1- نحل 16:89.
2- انعام 6:38.
3- انعام 6:59.
4- غزالى،احیاء العلوم باب 4،آداب تلاوه قرآن،ج 1،ص 296.
5- مانند ابو الفضل مرسمى(متوفاى 655).و ابو بکر معروف به ابن العربى معافرى(متوفاى 544).و شایدظاهر کلام ابو حامد غزالى و زرکشى و سیوطى نیز همین باشد،البته قابل تاویل نیز مى‏باشد.که در مقدمه ج 6 التمهید آورده‏ایم.
6- نحل 16:89.
7- انعام 6:38.
8- همان.
9- انعام 6:59.
10- ر.ک:دکتر احمد ابو حجر،التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان،ص 131.
11- آیات شماره 21 و 23 و 25.
12- اسراء 17:88.
13- این یک اصطلاح اصولى است و مقصود همه افراد در طول زمان مى‏باشد.
14- انبیا 21:30.
15- قمر 54:11.
16- عبس 80:27-26.
17- مجمع البیان،ج 7،ص 45.
18- کافى شریف،ج 8،ص 95،شماره 67 و ص 120،شماره 93.
19- تفسیر قمى،ج 2،ص 70.
20- فصلت 41:12-11.
21- مرآه العقول،ج 25،ص 232.در نتیجه دو روایت‏سابق الذکر به جهت ضعف سند،قابل استناد نیستند.تنهافرموده مولا امیر مؤمنان که سند قطعى است مى‏تواند تفسیر آیه باشد.
22- ر.ک:التمهید،ج 6،ص 139-129.
23- سوره‏هاى رعد:3.نمل:61.حجر:19.ق:7.نحل:15.لقمان:10.انبیا:31.فصلت:10.مرسلات:27.
24- انبیا 21:31.
25- نبا 78:7.
26- خطبه شماره 211(صبحى صالح)ص 328.
27- انبیا 21:31.
28- فاطر 35:41.
29- براى توضیح بیش‏تر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 161-151.
30- انعام 6:125.
31- جن 72:17.
32- مدثر 74:17.
33- ر.ک:تاریخ علوم‏«پى یر روسو»ترجمه حسن صفارى،ص 256.
34- انبیا 21:30.
35- بحار الانوار،ج 54،ص 208،شماره 170.الدر المنثور،ج 4،ص 317.
36- تابعین به کسانى گفته مى‏شود که پس از اصحاب آمده از ایشان کسب فیض نمودند و خود به دیدار مبارک پیامبر نایل نگردیده‏اند.
37- کتاب توحید صدوق،ص 67،شماره 20،باب التوحید.
38- کافى شریف،ج 8،ص 94،شماره 67.
39- همان،ص 95،شماره 68.
40- هود 11:7.
41- ر.ک:بصائر جغرافیه،نوشته استاد رشید رشدى بغدادى،ص 208-205.
42- ر.ک:مبادى‏ء العلوم العامه.ص 57 و نیز کتاب‏«مع الطب فی القرآن الکریم‏»،ص 21.
43- فرقان 25:6.
44- انبیا 21:30.
45- نور 24:45.
46- فرقان 25:54.
47- طارق 86:6.
48- مرسلات 77:20.
49- تفسیر فخر رازى،ج 24،ص 16.
50- براى تفصیل بیش‏تر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 61-31.
51- انبیا 21:32.
52- روزانه میلیون‏ها سنگ پرتاب آسمانى به سوى زمین هدف گیرى مى‏شود.
53- زخرف 34:13.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید