نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی
نقد افکار ابن تیمیّه (4)
آرمان ها و اندیشه ها
هر مکتب و مذهبی و هر آرمانی آرزو دارد که روزی فراگیر شده و تمامی مردم به آن بگروند؛ آرمان الهی باشد یا مادی، براساس عقل و خرد باشد، یا براساس شهوت و غریزه قدرت طلبی.
همه فرمانروایان دوست دارند قلمرو فرمانرواییشان افزوده شود و گستره حکومتشان گسترده تر گردد.
در این میان امتیاز فرمانروایان الهی از مادی، در گسترش قلمرو حکومتی برای فرهنگ توحید و اخلاق غنی اسلام؛ نه برای اشباع غریزه ی قدرت طلبی و نشر جهل و فرهنگ هواپرستی، توجه و دقّت در چند مطلب است.
1. خداوند مالک حقیقی است. آیا به او اذن چنین کاری داده یا نه؟!
2. اگر خدا به او اذن داده، آیا او بر طبق همان معیارها و موازینی که خدا معین نموده رفتار کرده یا در این نبردها و پیکارها از محدوده موازین شرع خارج شده است؟
3. آثار و پیامدهای این جنگ ها برای مردم و جامعه اسلامی چه بوده؟ و آیا به نفع مسلمانان بوده یا به ضرر آنان؟
با توجه به این سه مورد مهم می توانیم درباره ی یک پیکار داوری کنیم. اما اگر کسی بدون اذن خدا به نبرد و جنگ پرداخت و در این میدان، نه موازین الهی را رعایت نمود و نه بر راه و روش خداپسندانه حرکت کرد؛ بلکه روش مستکبران، زورگویان و فرعون ها را پیش گرفت و از آن طرف هم نتایج بسیار نامطلوبی عاید مسلمانان کرد و جلوی انتشار فرهنگ اسلام را گرفت، هیچ گاه نمی توان آن نبرد و پیکار را جنگی الهی و قابل تقدیر دانست.
ابن تیمیّه و فتوحات خلفا
ابن تیمیّه از فتوحات و کشورگشایی های زمامداران بعد از پیامبر دم می زند و آن را به عنوان برگ زرینی در زندگی آن ها می داند.
از طرفی این جنگ های خارجی را با جنگ های داخلی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) مقایسه نموده و در نتیجه گیری کاملاً غیر منصفانه ای با تمام توان به آن حضرت جسارت می نماید. وی در این باره می نویسد:
خلفای سه گانه شهرها را فتح کردند و در شرق و غرب عالم دین را آشکار ساختند، و یک رافضی هم همراه آن ها نبود؛ بلکه پس از آن ها امویان دست به این کار زدند، در حالی که بسیاری از آن ها دشمن علی بوده و برخی به او دشنام می دادند. آن ها بر تمامی مناطق اسلامی از شرق تا غرب حکمران شدند و در زمان آن ها اسلام بسیار عزیزتر از زمان های بعدی بود (!!)… آن ها در آن ممالک، اسلام را آشکار ساخته و قوانینش را برپا ساختند (!!)…
گاه گفته می شود: برخی از آن ها درباره علی خاموش شده و وی را چهارمین خلیفه نمی دانست؛ زیرا امت اسلام همگی بر او اجتماع نکردند… .
بعضی از علمای غرب کتاب بزرگی در فتوحات نوشته و در آن، فتوحات پیامبر و جانشینانش یعنی ابوبکر، عمر و عثمان را آورده؛ ولی از علی یک فتح هم ذکر نکرده با این که او را دوست داشته و ولایتش را به دل دارد؛ چرا که در زمان او هیچ سرزمینی فتح نشد (1).
در اندلس بسیاری از بنی امیه بودند… آن ها می گفتند: علی، خلیفه نبوده، خلیفه کسی است که مردم بر او اجتماع کنند در حالی که مردم بر علی اجتماع ننمودند و بعضی از آن ها در خطبه ی نماز جمعه، معاویه را به عنوان چهارمین خلیفه ذکر می کرد. یعنی ابتدا نام سه خلیفه اول را می آورده و سپس معاویه را به عنوان خلیفه چهارم می گفته، نه علی را… .(2)
آیا جنگ های خلفا به اذن خداوند صورت گرفته است؟
بدیهی است که هر حرکتی بخواهد انجام شود و هر اقدامی که صورت گیرد به خصوص اقدامی به این بزرگی که آثارش با امتداد تاریخ امتداد می یابد، باید از طرف خداوند امضا شود، او دستور دهد و بخواهد برای خواسته ی او دست به شمشیر برده شود.
این عقیده با توحید ارتباط تنگاتنگی دارد، اگر تنها فرمانروا و مالک اوست، پس از هیچ کس نباید فرمان برد مگر به امر او. اگر به غیر او کسی مالک حقیقی نیست، پس تنها به دستور و رضایت او باید در ملک او، تصرّف کرد.
اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا زمامدارانی که بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر کرسی قدرت تکیه زدند حق چنین اقدامی را داشته اند یا نه؟
روشن است که وقتی اصل خلافت آن ها مردود باشد و آن ها غصب کنندگان حق خلفای الهی باشند، کارشان هیچ گونه مشروعیتی نخواهد داشت.
به سخن دیگر، جهاد باید در راه خدا باشد، نه در راه طاغوت.
وقتی که کسی خلیفه خدا را کنار بزند و خود به جای او بنشیند دیگر جنگ او در راه خدا نخواهد بود، چون اساساً به چنین اقدامی مجاز نبوده است.
بعد از اثبات این که خلفای سه گانه مقام خلافت را غصب کرده اند و خلیفه به حق پیامبر را خانه نشین کرده اند، جایی برای توجیه جنگ افروزی های آن ها نمی ماند.
آیا جنگ های خلفا بر معیار صحیح اسلام بوده است؟
بر فرض این که آن ها اجازه به راه انداختن چنین نبردهایی را داشته اند، باید دید آیا آن ها همان طور که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ ها عمل می کرد، عمل کرده اند، یا هم چون رهبران خودکامه دنیا؟
خلیفه ی رسول خدا کسی است که از مرز دستورات پیامبر و شریعت او خارج نگردد؛ همان طور که او می جنگید، بجنگد، به همان هدفی که او جهاد می کرد، جهاد کند؛ نه این که هر طور غریزه قدرت طلبی او اقتضا کرد.
مسلّم است که اسلام دینِ رحمت، عطوفت و فطرت است. قرآن کریم می فرماید:
« وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ » (3)؛
ما تو را جز رحمت برای جهانیان نفرستادیم.
پیامبر ما رحمت برای جهانیان است. قرآن کریم در آیه دیگری می فرماید:
« لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ » (4)؛
اکراهی در دین نیست در حالی که راه صحیح از ناصحیح روشن شده است.
اسلام دینِ علم، فهم و معرفت است. فریاد اسلام این است که بفهمید آن گاه بپذیرید. قرآن کریم با آوای بلند ندا می کند:
« وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ » (5)؛
و از آن چه به آن آگاهی نداری پیروی مکن.
قرآن کریم مسیحیان را ملامت می کند که « چرا به گمان اکتفا کردید در حالی که گمان هیچ گاه شما را به حق نمی رساند » ؟
هرگز چنین آیینی از مردم نمی خواهد به زور ایمان بیاورند، هرگز چنین دینی نمی پسندد که با قدرت شمشیر صدایش در جهان پخش شود.
اسلام یک حکومت جاه طلب نیست که با زور، کشورگشایی کند و زمین ها را تحت تصرف نماید و بر عده بیشتری حکم رانی کند، او می خواهد بر دل ها حکومت کند و مردم را از یوغ حاکمان خودکامه برهاند و بنده ی خدا کند، نه این که خود، خودکامگی نماید.
به همین جهت است در سراسر زندگی پربرکت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که اینان ادعای جانشینی او را می کنند- حتی یک مورد از این کشورگشایی های بی ضابطه دیده نمی شود. هیچ گاه پیامبر بر سرزمینی لشکر نکشیدند که به زور آن ها را مسلمان کنند.
اصلاً اسلامی که به زور به افراد تحمیل شود چه ارزشی دارد و همان به نفاق تبدیل می شود که ضررش به مراتب از کفر بیشتر است.
اگر این فرمانروایانی که بعد از پیامبر بر مسند حکومت تکیه زدند ادعای جانشینی و خلافت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دارند، باید همان گونه رفتار کنند که آن حضرت عمل می کرده، نه این که خودسرانه دست به جنگ و خونریزی بزنند.
باید دید هدف پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از جهاد و جنگ با کفار چه بوده؟ چه زمانی فرمان جهاد صادر می کردند؟ چگونه می جنگیدند؟ پس از پیروزی چه رفتاری داشتند؟ و ده ها پرسش دیگر.
به راستی آیا این حاکمان به همان هدفی می جنگیدند که آن حضرت می جنگید؟
آیا در همان شرایطی که نبی مکرم اسلام دست به شمشیر می برد آن ها به سلاح رو می آوردند؟
آیا رفتارشان هنگام جنگ و بعد از فتح و پیروزی همان گونه بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفتار می کردند؟
حقیقت آن است که نه هدفِ این حاکمان خودکامه از جنگ، هدف پیامبر بوده، نه رفتارشان و نه کردارشان (!).
دقت در راه و روش آن ها و مطالعه در کردارشان به خوبی نشانگر افزودن قلمرو حکومتی و فتوحات است.
اسلام و جهاد در راه خدا
هدف اسلام از جهاد، نشر تعالیم عالی آن و فرهنگ غنی یکتاپرستی است. جنگ و جهاد در این آیین به این جهت است که عده ای مستکبر دنیاطلب نمی گذارند تعالیم اسلام و رهنمودهای قرآن به ملت های مستضعف برسد و گاهی آتش فتنه برپا می کنند و به مسلمانان آسیب می رسانند و نه تنها نمی گذارند مردم ممالک، خود به اسلام بگروند، بلکه می خواهند اساس اسلام و توحید را نابود کنند.
پس باید آن ها را که سدّ راه نشر این آموزه ها و این فرهنگ می شوند از بین برد تا آب حیات توحید به تشنگان حقیقت و معنویت برسد.
در حقیقت از بین بردن حاکمان خودکامه به آن جهت است که نمی گذارند فرهنگ توحیدی به انسان هایی که تشنه آن هستند برسد، نه آن که شمشیر بر سر مردم جهان بگذارند که شما مجبورید در ظاهر اسلام را بپذیرید، هرچند در باطن کافرترین مردم باشید.
نظر قرآن درباره جهاد و کشتار مستکبران همین است. خداوند در قرآن می فرماید:
« وَ مَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ ه?ذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیّاً وَ اجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً » (6)؛
چرا در راه خدا جهاد نمی کنید در صورتی که مردان و زنان و کودکانی که ( به خاطر ظلم حاکمان ) ضعیف شده اند؛ همان ها که می گویند: خدایا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند بیرون آور و برای ما از نزد خود صاحب اختیاری قرار ده و برای ما از جانب خود یاوری بفرست.
اسلام با این هدف تمام نیروی خود را در دو جهت صرف می کند و تا آن دو جهت کامل نشود، دستور جهاد صادر نمی کند.
1. الگوهای مناسب برای تبلیغ فرهنگ غنی اسلام
آن گاه که مرزها گشوده شوند و سدهایی که حاکمان مستبدّ ایجاد کرده بودند از بین برود، مردمِ تشنه، به این آیین جدید هجوم می آورند. آیا این آیین نو نیازهای فطری آن ها را اشباع می کند یا نه؟!
از طرفی تمام توجه آن ها به بزرگان این آیین معطوف می شود که آیا الگوهای مناسبی برای آنان هستند یا نه؟
آیا اینان عدالت را می گسترانند یا چون حاکمان خودکامه، ظالم و مستبدّ هستند؟
آیا جامعه را به دو طبقه اشراف و مستضعف تقسیم می کنند؟
آیا به دستورات دینشان عمل می نمایند؟
آیا پاسخ گوی پرسش ها و مرهم زخم های مردم هستند؟
و هزاران مورد از این قبیل.
بدیهی است تا چنین الگوهایی ایجاد نشده باشد دست به شمشیر بردن و گستراندن قلمرو حکومتی نه تنها سبب گسترش اسلام و فرهنگ مترقی آن نمی شود که نتیجه معکوس خواهد داد و سدّ راه نشر آیین توحیدی خواهد بود.
2. تلاش برای رساندن پیام آن
بعد از آن که ممالک فتح شدند، اسلام به سرعت و وفور، عالمان و مبلغان دینی را به آن خطّه می فرستد و با تمام توان پیام خدا و آیین او را به تشنگان حقیقت- که سالیانی در یوغ حکومت مستکبران دستشان از آن کوتاه بوده- می رسانند.
همین رویه در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دیده می شود، به مجرّدی که از جنگ با قومی فارغ می شدند گروه تبلیغ را رهسپار آن سامان می کردند. حتی در مواردی مشرکان و آن ها که نشر تعالیم اسلام را سدّ راه منافع خود می دیدند، آن ها را می کشتند، کشتار مبلغانی که از طرف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به مناطق مختلف اعزام می شدند، هم چون غزوه رجیع و بئر معونه از حوادث معروف و مشهور تاریخ اسلام است(7).
نگاهی به فتوحات خلفا
اکنون با نگاهی اجمالی به فتوحات خلفا به خوبی روشن می شود که هدف آن ها از این کشورگشایی ها آیا نشر اسلام بوده یا افزودن محدوده ی ثروت و قدرت؟ آیا نتیجه اش انتشار اسلام بود یا جلوگیری از نشر آن؟ به این نمونه توجه کنید:
قرظه بن کعب گوید: هنگامی که عمر ( بعد از فتح عراق ) ما را به آن سامان می فرستاد ( تا والی آن جا شویم ) مقداری همراه ما آمد و ما را بدرقه کرد، سپس گفت: می دانید چرا شما را تا این جا بدرقه کردم؟
همگی گفتند: بله، می خواهی به ما احترام بگذاری؟
عمر گفت: شما به شهرها و آبادی هایی می روید که مردمشان مشغول خواندن قرآن هستند به گونه ای که صدایشان چون صدای زنبور عسل بلند است. با نقل حدیث از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) جلوی آن ها را از این کار نگیرید و ایشان را با احادیث سرگرم نکنید و من در این کار پشتیبان شما هستم (!!)
قرظه گوید: وقتی به منطقه مأموریت خود ( در شهرهایی که تازه فتح شده بودند ) رسیدیم، مردم به ما می گفتند: از پیامبر برایمان حدیث نقل کنید. ما می گفتیم: عمر ما را از این کار نهی کرده است (!!) (8)
آیا شما فکر می کنید که احادیث پیامبر مردم را از قرآن خواندن باز می دارد یا قرآن را به آن ها می فهماند؟
مگر حدیث پیامبر به جز علم، چیز دیگری نیز هست؟
جلوگیری از نشر علم در مناطق فتح شده چه معنایی دارد؟
عمر اجازه نمی داد کسی از مردم مناطق فتح شده از قرآن سؤال کند و معنای آن را بفهمد و کسانی که از قرآن سؤال می کردند به مجازات شدیدی محکوم می شدند.
در این صورت مردم تازه مسلمان چه تصوری از اسلام خواهند داشت؟
آن ها از اسلام چه دیده اند؟ دینی که رهبرش از نشر تعالیم آن هراس دارد، دینی که به جز قتل و غارت و ثروت اندوزی چیز دیگری نمی شناسد. این آیین جدید که با زورِ شمشیر خود را بر سرزمین های دیگر تحمیل می کند آن قدر با علم و دانش مخالف است که نه اجازه می دهد از پیام آور آن دین، چیزی به گوش مردم برسد، نه از کتاب آسمانی آن چیزی سؤال شود و نه مردم آن سامان به کتاب های خود که محصول دانش بشر در طول قرن های متمادی بوده مراجعه کنند (!!)
نخستین کاری که در ممالک فتح شده انجام داده می شد آتش زدن کتابخانه های آن ها بوده است (!)
آیا دینی که با « اقْرَأ » شروع شده و با « ایتونی بقلم و قرطاس » (9) تمام می شود این گونه دشمن علم و دانش است؟
آیا روش پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در جنگ ها این گونه بود؟
آری، رفتار پیامبر آن قدر جذّاب بوده که در سال های پایانی زندگی شریفش قبیله ها و مردمان، گروه گروه مسلمان می شدند و آن قدر این کار تکرار شد که سال نهم هجری را « عام الوفود » نام نهادند؛ یعنی سال کوچ کردن قبیله ها برای مسلمان شدن.
چرا پس از پیامبر عام الوفود متوقف شد و جای آن را قتل و کشتار و خروج از دین و فتنه گرفت؟
درواقع در پی این فتوحات، فجایعی غیر قابل اغماض رخ داد، کشورگشایی هایی که در آن ها نه حرمت زنان، کودکان، پیران و نسل بشری رعایت می شد و نه منابع کشاورزی (10).
در این فتوحات، از تبلیغ اسلام و فرهنگ والای آن خبری نبود و الگوهای مناسبی از اسلام عرضه نمی شد.
مردم تازه مسلمان تنها از اسلام چهره ی خشنِخالد بن ولید و مغیره، جهل و نادانی و فریب کاری های ابوبکر، نظام طبقاتی عمر و ثروت اندوزی های عثمان را می دیدند.
مردمی که از اسلام تنها معاویه را می شناسند و او را الگوی تمام عیار این آیین می پندارند، به راستی این مردم چه قدر می توانند به اسلام پایبند باشند؟
محیطی که معاویه به طور علنی تمام حرام های اسلام را انجام می دهد و آن گاه که به او اعتراض می شود، در پاسخ می گوید: آری، پیامبر آن ها را حرام کرده، ولی به نظر من هیچ عیبی ندارد (!!)
جالب تر این که وقتی به عمر گفتند: والی تو در شام چنین رفتار کرده؛ نه برآشفت و نه فرمان عزل او را صادر کرد، فقط گفت: به او بگویید از این کارها نکند (!!) (11)
فتوحات یا سدودات؟
خداوند متعال در چندین سوره از قرآن وعده فرموده که دین اسلام سراسر کره ی خاکی را فراخواهد گرفت. در سوره نصر می فرماید:
« إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ* وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً » (12)؛
آن گاه که فتح و پیروزی خدا فرارسد مردم فوج فوج و دسته دسته داخل دین خدا می شوند.
به راستی چرا این وعده تاکنون ناکام مانده است؟
چرا مردم نه تنها فوج فوج داخل اسلام نشدند؛ بلکه دسته دسته از آن خارج شده و در هرگوشه ی مملکت پهناور اسلامی یک گروه دست به شورش زدند؟
آیا جز این است که چهره ی اسلام، خون ریز، بی رحم، نسل کش، ثروت اندوز و غارت گر نشان داده شده که محصول همین فتوحات برق آسا و کشورگشایی های بی ضابطه بوده است؟
حقیقت این است که شیوه ی هشتاد جنگ پیامبر (صلی الله علیه و آله) با این کشورگشایی ها کاملاً متفاوت بوده است. جاذبه ی اسلام به حدی بود که آن گاه که فتح و پیروزی خدا فرا می رسید، مردم گروه گروه وارد این دین الهی می شدند.
چرا این جاذبه به تدریج خاموش گشت و جای آن را ترس و وحشت و تنفر فراگرفت؟
روشن است که انتشار اسلام، از راه عطوفت الهی و هدایت و فطرت بود، نه از راه زور و شمشیر و غارت و چپاول.
از این رو امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) تمام تدبیر خود را به اصلاح درون جامعه اسلامی منعطف کرده بودند تا الگوهای نامناسب از بین رفته و الگوهای مناسبی از اسلام ارائه دهند. نگاهی کوتاه به ثروت های هنگفت و بادآورده برخی از صحابه صدر اسلام از این فتوحات کافی است که ما را در نیت های آن ها دچار تردید و دودلی کند. آیا نباید احتمال دهیم که ارائه الگوهای ناصالحی هم چون خالدها و معاویه ها در سرزمین های تازه فتح شده به جهت خاموش کردن نور دین اسلام و به فراموشی سپردن الگوهای واقعی یعنی خاندان پیامبر بوده است؟
بنابراین، ما کشورگشایی های خلفا را نه تنها مفید و خیرخواهانه نمی دانیم؛ بلکه آن ها را به خاطر نتایج منفی، در حقیقت سدّراه و مانع پیشرفت اسلام در قلب ها می دانیم.
فتح دل ها یا فتح اقلیم ها؟!
ابن تیمیّه در سخن دیگر به دوران خلافت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) اشاره می کند و می گوید:
اصلاً در زمان خلافت او اسلام ظهوری پیدا نکرد؛ بلکه بین اهل اسلام فتنه برپا شد و دشمنانشان-یعنی کفار، مسیحیان و مجوسیان- در آن ها طمع کردند. (13)
باید به ابن تیمیّه گفت: اگر امروز کسی بخواهد از اسلام چیزی بداند آیا به جنگ افروزی های خلفا می نگرد یا به نهج البلاغه امیرالمؤمنین (علیه السلام)؟!
کدام یک اسلام را ظاهر می کند: خطبه ها، نامه ها و کلمات پربار آن حضرت که هر عاقلی را بی مهابا شیفته خود می کند، یا قتل ها، غارت ها و بی رحمی های آنان؟
اشتباه ابن تیمیّه این است که گمان کرده که اسلام همانند سلطنت مستکبران جهان با زور منتشر و ظهور می یابد، نه با نشر علم و فرهنگ. او گمان کرده که هدف اسلام مانند پادشاهان ستمگر فتح سرزمین هاست، غافل از آن که هدف اسلام فتح دل ها، نشر علم و توحید است.
ابن تیمیّه در ادامه می افزاید:
مسلمانان بر بیعت علی متفق نشدند؛ بلکه در آن زمان فتنه برپا شد و به روی مسلمانان شمشیر کشیده می شد؛ به جای آن که به روی کفّار درآید. دلیل کسانی که معاویه- نه علی- را خلیفه چهارم می دانند، همین است. (14)
آن گاه می نویسد:
در ایام خلافت او آن رحمتی که در زمان عمر و عثمان بین مسلمانان بود، وجود نداشت؛ بلکه مسلمانان یک دیگر را می کشتند و هم دیگر را نفرین می کردند و هیچ شمشیری از آن ها به سمت کفار حواله نرفت تا کار به جایی رسید که کفرورزان در آن ها طمع کردند و شهرها و ثروت هایی را از آن ها گرفتند. (15)
به راستی چگونه امیرمؤمنان علی (علیه السلام) با کفّار بجنگد در حالی که هنوز چند روز از بیعت مردم با آن حضرت نگذشته بود که عده ای پیمان شکن همسر پیامبر را بر شتر سوار کرده و به بصره رفتند، والی آن حضرت را کشتند و به قتل و غارت پرداختند؟ آن گاه معاویه سر نافرمانی برداشت و علیه حاکم مسلمانان شورش کرد و یک سال و نیم مسلمانان را به جنگ واداشت، سپس گروهی بی دینِ ریاکار جنگ نهروان را به راه انداختند!
آیا در چنین شرایطی صحیح است که آن حضرت، شورشیان داخلی را رها کند تا حکومت اسلامی را از داخل نابود کنند و خود به افزودن قلمرو حکومت مشغول شود؟!
مقایسه ای که ابن تیمیّه بین ایام خلافت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و خلفای پیشین کرده دقیقاً مانند این است که کسی بگوید: مردم مکه و قبایل اطراف در صلح و صفا بودند تا این که شخصی آمد و اسلام را منتشر ساخت و به سبب آن، بین مردم تفرقه افتاده و دو دسته گی ایجاد شد. مردم به جان یکدیگر افتادند؛ برادر بر روی برادر شمشیر کشید و در مدت 13 سال بیش از هشتاد جنگ در بین آن ها رخ داد. آیا این مقایسه صحیح است؟
امیرمؤمنان کَننده ی چشم فتنه
در چنین شرایطی بهترین کار همان است که این غدّه های سرطانی که بر جای جای بلاد اسلامی حاکم شده و ریشه دوانده اند و سدّ راه پیشرفت اسلام هستند، ریشه کن شده و تا دگربار مردم فوج فوج داخل در اسلام گردند.
از این رو امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به جای کشورگشایی به اصلاح داخلی پرداخت. افراد ناشایست را عزل و کسانی که به خاطر ارزش های جاهلی به پست و مقام و مال و منال رسیده بودند برکنار کرد. طبیعی است که این غدّه های خطرناک آن قدر در پیکره ی اسلام ریشه دوانده اند که ریشه کن کردن آن ها مستلزم هزینه های زیاد و گاه جنگ و جهاد است.
البته باید توجه داشت که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) پیش از آن که به تصفیه آن ها بپردازد دو مرحله را پشت سر گذاشت.
1. هرگز به جنگ نپرداخت
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) ابتدا به جنگ نکرد، بلکه عده ای بعد از بیعت با آن حضرت پیمان شکسته و در گوشه ای از مملکت اسلامی آشوب به پا می کردند. هنوز فجایعی که طلحه و زبیر با همراهی عایشه در بصره انجام دادند از یاد تاریخ نرفته است، تا آنجا که نوشته اند: اولین باری که در تاریخ مسلمانان ( نه اسلام ) اسیر در بند را کشتند، همان واقعه بوده است.
آنان با مکر و حیله وارد شهر شدند، والی حضرت را برکنار و بیت المال را غارت و شروع به کشتن مردم بی گناه کردند و از فرط خوشحالی اشعار کفرآمیز می خواندند.
در این هنگام به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) گزارش دادند. آن حضرت از مدینه حرکت کرده و به سرعت خود را به بصره رساندند و آتش فتنه ی آن ها را خاموش نموده، عایشه را با احترامی ( نه در خور او ) به مکه برگرداندند.
همین طور در جنگ صفین و نهروان آغازگرِ پیکار، آن ها بوده اند. آن ها دست به قتل و غارت می زدند، فتنه برپا می کردند، مردم را علیه حاکم مسلمانان- که حتی بر مبنای خودشان حق مخالفت با او را نداشتند- می شوراندند و یاغی و سرکش بودند. در این جا وظیفه ی آن حضرت است که این آتش فتنه را خاموش نماید.
2. ارشاد و نصیحت
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) ابتدا با آشوب گران گفت و گو کرده و ایشان را نصیحت می کردند و آن ها را متوجه اشتباهشان می نمودند و از آن ها می خواستند که از سرکشی و عناد دست بردارند.
دو راه نصیحت مخالف
این گفت و گوها و موعظه ها- که تاریخ برخی از آن ها را برای ما بازگو می کند- به چند صورت انجام می گرفت:
1. ارسال نامه
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نامه هایی به معاویه می فرستاد. این نامه ها و پاسخ آن ها حجم بسیاری از کتاب های تاریخی را به خود اختصاص داده است. آن حضرت در این نامه ها حقانیت خود و سرکشی و طغیان معاویه را به طور آشکار بیان نمود تا آن جا که به او می نویسد:
وقتی مردم مدینه با عثمان بیعت می کنند و تو در شام از طرف عمر والی آن خطّه شده ای هیچ اعتراضی نمی کنی؛ بلکه خود را والی عثمان می دانی در حالی که اهل شام با عثمان بیعت نکرده اند، اما تو آن ها را به بیعت با عثمان وادار می کنی به این دلیل که آن گاه که مردم مدینه و اهل حلّ و عقد با کسی بیعت کردند همه ی مسلمانان در تمامی نقاط مملکت اسلامی موظفند او را به عنوان خلیفه بپذیرند.
اکنون همان مردمی که با عثمان بیعت کرده اند با من بیعت نموده اند، ولی تو بر سرکشی خود ادامه می دهی. (16)
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در این احتجاج- که مضمون چند نامه ی آن حضرت (علیه السلام) به معاویه است- او را با مطالب مورد پذیرش در نزد وی محکوم می کند و هیچ راه فراری برای او باقی نمی گذارد و تمامی دست آویزهای او را ابطال می نماید و از او می خواهد که از عناد و سرکشی خود دست بردارد.
اما معاویه هم چنان بر طغیان خود پافشاری می نمود و مرتب در نامه هایش به آن حضرت تهمت های ناروا می زد و او را به مبارزه می طلبید.
2. ارسال پیک
دومین راهی که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) برای گفت و گو با سرکشان برگزیدند، فرستادن کسانی بود که با آن ها به بحث و مناظره بنشینند و آن ها را متوجه اشتباهشان سازند.
وقتی خوارج پس از جنگ صفین و مکر و عمروعاص دست به فتنه زدند و در نهروان جمع شدند، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چند نفر را برای بحث با آن ها و آگاه ساختن ایشان فرستاد. یکی از آن ها ابن عباس بود که با بحث های منطقی گمراهی آن ها را آشکار نمود.
وقتی این نصایح، موعظه ها و روشنگری ها آن ها را بیدار نساخت خود آن حضرت شخصاً و بدون واسطه با آن ها صحبت کرد.
آن حضرت حتی در میدان نبرد نیز از این روشنگری های خود دست برنداشته و تا جایی که ممکن بود سعی داشتند آن ها را از جنگ منصرف سازند.
معاویه و جنگ ستیزی
آن گاه که در صفین سپاهیان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) و شامیان در مقابل هم صف آرایی کردند پیش از آن که تیری و یا شمشیری از طرفی به طرف دیگر حواله شود آن حضرت سه نفر را مأمور کردند که به نزد معاویه بروند و با او به گفت و گو بپردازند، شاید بپذیرد و از سرکشی و ایجاد تفرقه میان مسلمانان دست بردارد.
آن ها صحبت های زیادی با معاویه و عمروعاص نمودند و درخواست کردند که از این جنگ دست بردارید و بین جماعت مسلمانان تفرقه نیندازید، هنگامی که یکی از آن ها سخن دیگران را قطع کرد و معاویه را از آتش دوزخ ترساند و از او خواست که از طغیان دست بردارد، این پاسخ را از معاویه دریافت کرد:
نخستین چیزی که از تو فهمیدم حماقت و نفهمی تو بود که سخن دوستت را قطع کردی، در حالی که او خدای سخن بود، بعد حرف هایی می زدی که خودت نمی فهمیدی چه می گفتی، دروغ گفتی و پست شدی ای عرب بیابانگرد خشن درشتخوی نادان! هر چه گفتی دروغ بود. از نزد من بروید، هیچ چیز بین من و شما قضاوت نخواهد کرد مگر شمشیر (17).
شیوه علی در جنگ جمل
در جنگ جمل آن گاه که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به بصره رسیدند در بیرون شهر خیمه زدند و سه روز متوالی برای سران ناکثین نامه فرستادند و اشخاصی را برای مناظره با آن ها فرا می خواندند. (18) آن حضرت ابن عباس را به سوی زبیر فرستادند و به او فرمودند:
نزد زبیر برو، ولی نزد طلحه مرو که زبیر نرم خوتر است… سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرداییت به تو می گوید: در حجاز مرا می شناسی و در عراق مرا انکار کرده و نمی شناسی؟ چه چیزی تو را از پیمودن آن راهی که آغاز کردی منصرف کرده است؟ (19)
هم چنین ابن عباس را به همراهی زید بن صوحان نزد عایشه فرستاد تا به او بگویند:
مگر خداوند تبارک و تعالی به تو دستور نداده در خانه ات جا بگیری؟ تو فریب خورده و دیگران را فریب می دهی، هم خود به جنگ آمدی و هم دیگران را به جنگیدن وامی داری، از خدا بترس؛ همان خدایی که عاقبت به سوی او باز می گردی و توبه کن که او توبه ی بندگانش را می پذیرد و به خاطر خویشاوندی با طلحه و دوستی عبدالله پسر زبیر به کارهایی دست نزن که تو را به دوزخ فرستد. (20)
آری، اینان آغازگر فتنه و جنگ و کارزار بودند و مواعظ و نصایح امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن ها اثر نبخشید و همواره بر سرکشی خود پافشاری می کردند و مانع گسترش عدل علوی و اسلام محمدی می شدند، آن گاه وظیفه امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است که ریشه ایشان را از بیخ و بن برکند و وجودشان را از صفحه روزگار پاک سازد و با از بین بردن آن ها زمین را پاک و مطهر گرداند، همان طور که آن حضرت فرمود:
اگر یارانی داشتم زمین را از وجود معاویه پاک می ساختم. (21)
چرا که اینان سدّ راه اسلام بودند و برای براندازی حکومت اسلامی می کوشیدند و با هیچ موعظه ای از سرکشی خود دست برنمی داشتند.
بدیهی است که باید اینان نابود می شدند تا آب حیات اسلام و تعالیم توحیدی و عدالت علوی به همگان برسد، شاید بتوان هجوم مردم به اسلام را که در اواخر عمر پربرکت پیامبر اوج گرفته بود دو مرتبه جان تازه ای بخشید و مردم فوج فوج در آیین الهی داخل شوند. خداوند متعال می فرماید:
« وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ » (22)؛
و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ بپردازند، آن ها را آشتی دهید و اگر یکی از آن ها بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.
خداوند متعال در این آیه به کشتن باغیان و سرکشانی که ادّعای ایمان و اسلام را دارند فرمان داده است و امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به این آیه عمل کردند و گاهی این آیه را در نبردهایشان تلاوت می فرمودند.
البته تردیدی نیست که مخالفان امیرمؤمنان علی (علیه السلام) یاغی و سرکش بودند؛ چرا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پیش بینی کرده و به عمار فرموده بودند:
تقتلک فئه باغیه؛
تو را گروه باغی و سرکش خواهند کشت.
همین سخن پیامبر سبب شد بعد از آن که سپاهیان معاویه عمار را به شهادت رساندند، فشار شدیدی بر معاویه و عمروعاص وارد شود و بین سپاهیانشان اضطراب افتد (23).
بنابراین، قرآن کریم به قتل معاویه و سپاهیانش و هم چنین اهل جمل و نهروان فرمان داده است و آن ها به حکم قرآن محدور الدم بودند؛ باید از بین بروند تا تعالیم قرآن به مردم مستضعف جهان در طول قرن های متمادی برسد؛ چرا که آن ها سدّ راه نشر اسلام، قرآن، توحید و عدالت هستند.
این کار تنها از عهده ی یک نفر ساخته است، همو که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره ی او فرموده بودند:
تو بر تأویل قرآن می جنگی، همان طور که من براساس تنزیل آن جنگیدم.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) تنها کسی است که می تواند به چنین کاری اقدام کند، آن حضرت در سخنی می فرماید:
ایها الناس! فإنّی فقأت عین الفتنه، و لم یکن لیجتری علیها أحد غیری بعد أن ماج غیبها و اشتدّ کلبها، فاسألونی قبل أن تفقدونی (24)؛
ای مردم! من چشم فتنه را کَندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کاری را نداشت؛ آن گاه که امواج سیاهی ها بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید. پس، از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید.
با توجه به آنچه گذشت روشن شد که اگر امروز برای اسلام آبرویی مانده به برکت همان روش امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است، وگرنه خلفای دیگر به طور کامل چهره ی اسلام را از بین برده بودند و از اسلام، چهره ای خشن، بی رحم، جاهل پرور، مخالف با کتاب و دانش، پول پرست، نژادپرست، خونریز، شهوت ران و… ارائه داده بودند. به همین جهت است که در تواریخ نوشته اند:
وقتی عمر مصر را فتح کرد، مردم مصر اسلام اختیار نکردند و دست از آیین خود برنداشتند و حتی زبانشان نیز به عربی تبدیل نشد، همین طور آن ها نصرانی و قبطی ماندند تا دو قرن بعد، زمانی که شیعیان فاطمی داخل مصر شدند و تا حدودی- گرچه بسیار ناچیز و ناقص- فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) را به مصریان نشان دادند، آنان، مسلمان شدند و زبان عربی را پذیرفتند. (25)
ادامه دارد…
پی نوشت ها :
1. منهاج السنّه:419/6 و 420.
2. منهاج السنّه:401/4 و 402.
3. سوره انبیا: آیه 107.
4. سوره بقره: آیه 256.
5. سوره اسرا: آیه 36.
6. سوره نساء: آیه 75.
7. ر. ک المغازی، واقدی: 354/1 و 364.
8. سنن دارمی:85/1، سنن ابن ماجه:12/1 ح28، المستدرک علی الصحیحین:183/1 ح347، جامع بیان العلم: 347 ح 1690، تذکره الحفاظ:7/1 رقم2.
9. ر. ک صحیح بخاری: 9/7، صحیح مسلم:76/5، المصنّف صنعانی: 438/5، السنن الکبری: 433/3، صحیح ابن حبان:562/14…
10. قرآن کریم در آیه 203 تا 206 سوره بقره و آیه 23 سوره محمد (صلی الله علیه و آله) این وقایع را پیشگویی کرده بود.
11. الموطأ مالک: 135/2 و 136، السنن الکبری، بیهقی:280/5، نیز رک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید:130/5، السنن الکبری، نسائی:279/1 و 277، اختلاف الحدیث شافعی: 23/7، مسند احمد:319/5، صحیح مسلم:43/5، الجامع لاحکام القرآن:350/3.
12. سوره نصر: آیه های 1و 2.
13. منهاج السنّه: 117/4.
14. همان:161/4 و 162.
15. همان:485/4.
16. ر. ک: وقعه صفین:29 و العقد الفرید:229/3.
17. تاریخ طبری:573/4، الکامل فی التاریخ:365/2، مروج الذهب:388/2.
18. ر. ک: الاخبار الطوال:147.
19. العقد الفرید:314/3.
20. الفتوح:467/2.
21. ر. ک: نهج البلاغه: نامه 45.
22. سوره حجرات: آیه 9.
23. ر. ک: صحیح بخاری:207/3، صحیح مسلم:186/8، سنن ترمذی:333/5، المستدرک علی الصحیحین: 385/3 و 148/2 و 155، الطبقات الکبری:241/1، 259/3 و 248، مجمع الزوائد: 242/7 و 295/9، المعجم الکبیر: 96/10، شرح نهج البلاغه:98/3، کنزالعمال: 198/11 و 721، تاریخ بغداد:188/13، تاریخ مدینه دمشق:472/14 و 404/43 و 406، البدایه و النهایه: 239/6 و 300/7، فضائل الصحابه:51، مسند احمد:161/2 و 164 و 206 و 22/3 و 28 و 91 و 197/4 و 199 و 214/5 و 306 و 307و 300/6 و 311 و 315، السنن الکبری، بیهقی: 189/8، مسند ابی داوود طیالسی:84 و 90، المصنف عبدالرزاق: 240/11 و بسیاری دیگر از منابع اهل تسنّن.
24. نهج البلاغه: خطبه 93.
25. جالب است که یکی از زمامداران کنونی مصر به نام-مصطفی الفقی- به این مطلب اعتراف کرده است و به همین مناسبت مقاله ای نوشته به نام: « مصر شعب سنی المذهب شیعی الهوی » مقاله آقای الفقی و سخن او در تاریخ 2 جمادی الاولی 1427 (2/ 4/ 2006) در صدر اخبار رسانه های جهان خصوصاً آژانس های خبری عرب زبان قرار گرفت و اعتراضات زیادی را از اهل سنت در پی داشت. رک:صحیفه الحیاه از لندن، شبکه راصد الاخباریه، خبرگزاری العربیّه و غیر آن.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، علی، (1390)، افکار ابن تیمیّه در بوته نقد، قم: الحقایق، چاپ سوم