نویسنده : علامه مصباح یزدی
یکی از گرایش های قوی در انسان، «میل به قدرت» یا «قدرت طلبی» است که از نخستین سال های زندگی ظهور می یابد و به اندازه ای که زمینه قدرت نمایی فراهم باشد، در انسان فعال می شود و به رفتارش جهت می دهد.
مظاهر گوناگون قدرت طلبی
میل به قدرت درانسان فطری است، جهتش نامحدود است و تعیّن خاصی ندارد؛ ولی با توسعه معلومات و معارف انسانْ جهت و تشخّص خود را پیدا می کند. بستگی دارد به این که انسان تشخیص بدهد چه کاری شدنی است و انسان می تواند انجام دهد و چه قدرتی برای انسان دست یافتنی است و می تواند آن را تحصیل کند.
بنابراین، حسّ قدرت طلبی در انسان هیچ نقطه ای صد درصد اشباع نمی شود و به توقّف و رکود نمی رسد، بلکه هر وقت زمینه جدیدی برای قدرت نمایی بیاید، او را به تلاش برای دست یافتن به آن وامی دارد.
طبیعی است، نخستین قدرت هایی که برای انسان مطرح می شود، قدرت هایی محسوس تر و ملموس تر و بی واسطه جسمانی است؛ توانایی برای کارهایی که از بدن سر می زند و به نیروی خاص جسمانی نیاز دارند. او می خواهد هرچه بیشتر قوی شود تا بتواند کارهای هرچه سنگین تر و مهم تری را انجام دهد.
انسان کم کم متوجه می شود که با کسب نوع دیگری از قدرت، می تواند بر نیروهای طبیعت فائق شود. تا این جا قدرت هایی بود که در چارچوب طبیعت با ابزار کسب می کرد و در این جا به فکر کسب نوع دیگری از توانایی می افتد که غالب بر نیروهای طبیعت باشد. در مرحله پیشین، انسان در برابر نیروی طبیعت ناتوان بود و البته می کوشید تا ممکن است آن ها را در مسیر هدف خود قرار دهد؛ ولی در این مرحله سعی می کند برنیروهای طبیعت غالب شود و قدرتی بیابد که محکوم قوای طبیعی نباشد. او به فکر می افتد تا به مدد ریاضت، قدرتی روحی کسب کند که حاکم بر قوای طبیعت باشد و به کار گرفتن آن ها نیاز نداشته باشد.
سرانجام، نوع دیگری از قدرت، قدرت اجتماعی است که به نظام ارزشی و فرهنگی حاکم بر جامعه بستگی دارد. هر جامعه چیزهایی را وسیله قدرت و تسلّط بر دیگری و مهار رفتارشان قرار می دهد تا از این رهگذر در درجه اول، اراده دیگران را تابع اراده خود کند و حتی بالاتر این که بر دل های آنان تسلّط یابد.
گرایش های برگرفته از قدرت طلبی
انواعی که نام بردیم از مصادیق روشن قدرت است. اکنون می گوییم حبّ استقلال نیز – که یکی دیگر از گرایش های روانی انسان است – ریشه در قدرت طلبی دارد.
این که آدمی می خواهد بی نیاز و مستقل باشد، در واقع ریشه در میل به قدرت دارد یا منشأ آن، میل به قدرت است. پس استقلال طلبی انسان از فروع میل به قدرت شمرده می شود.
یکی دیگر از گرایش هایی که ریشه در قدرت طلبی دارد، طفیلیِ دیگران نبودن و به امید آنان ننشستن و به عبارتی، اعتماد به نفس است.
اعتماد به نفس در صورتی تحقق پذیر است که انسان قدرت خودش را باور داشته باشد. شخص ناتوان و کسی که خود را ضعیف می پندارد از اعتماد به نفس بهره ای ندارد، مگر در همان حد توان و پندار توانمندی.
یکی دیگر از گرایش های فرعیِ قدرت طلبی، مقام خواهی یا جاه طلبی است. افراد برای این در پیِ مقام اند که دیگران زیر سلطه و تحت فرمان آن ها باشند تا از کار و رفتار آنان در جهت منافع و مقاصد خود بهره ببرند یا دل های دیگران مسخّر آن ها باشد. البته، غالب روان شناسان، حبّ جاه و تمایل به محبوبیّت و احترام را از مقولات دیگری حساب می کنند؛ ولی می توان گفت همه این گرایش ها شاخه های میل اصیل و ریشه دار قدرت طلبی اند.
اخلاق و قدرت طلبی
قدرت طلبی از آن جهت که میلی فطری است، درحوزه ارزش های اخلاقی قرار نمی گیرد. چنان که دیگر کشش های طبیعی نیز از آن جهت که غیر اختیاری اند به حُسن و قُبح اخلاقی متّصف نمی شوند.
قدرت طلبی در جایی با اخلاق ارتباط می یابد که منشأ نوعی رفتار اختیاری شود و به صورت اِعمال قدرت یا کسب قدرت در کارهای اختیاری انسان ظهور داشته باشد و در این صورت است که به حُسن و قُبح متّصف می شود.
شرایط فعّال شدن قدرت طلبی در انسان
قدرت طلبی در درون انسان هست و شاید از آغاز پیدایش روح و اوان تعلّق آن به بدن این گرایش با او باشد؛ ولی این میل فطری وقتی در آدمی فعّال می شود که با احساس عجز و نیاز همراه باشد. به عبارت دیگر، گرایش به کسب قدرت هنگامی انسان را به تلاش و عمل وامی دارد که بداند فاقد قدرتی است که بدان نیاز دارد، و به عبارت دیگر، قدرتی مطلوب را در خارج بشناسد و بداند که از آن بهره ای ندارد. پس توجه به ناتوانی و نیازبه قدرتی که بدان علم و معرفت یافته، منشأ فعّال شدن این میل طبیعی است.
در فعّال شدن قدرت طلبی و واداشتن انسان به تلاش و فعّالیت، سه چیز دیگر لازم است:
1.شناخت یک نوع قدرت خارج از خود؛
2.شناخت ناتوانی خود و فقدان آن قدرت؛
3.احساس نیاز به آن قدرت.
بنابراین، چنان که حبّ ذات، خود به خود منشأ هیچ فعلی در انسان نمی شود، قدرت دوستی نیز به تنهایی منشأ فعّالیت وی نمی شود؛ بلکه باید همراه شرایط نامبرده باشد و در یک جمله، بداند که فاقد نوعی قدرت است که به آن نیاز دارد.
قرآن و قدرت طلبی
آیا از دیدگاه قرآن، میل به قدرت با همه شئون و مظاهرش گرایشی فطری محسوب می شود و آیا می توان شاهدی از آیات قرآن بر این مطلب ارائه داد؟
در پاسخ باید گفت از بسیاری آیات، غیر مستقیم می توان فطری بودن قدرت را با همه شئونش استنباط کرد؛ شاید از بعضی از آیات بتوان به روشنی و بدون نیاز به استلزامات این مطلب را دریافت. داستان حضرت آدم (علیه السلام) و وسوسه شیطان را که در قرآن کریم آمده است، در این زمینه خلاصه می کنیم: وقتی شیطان می خواهد آدم را وسوسه کند تا او را به تناول از آن شجره منهیّه وادار سازد به او می گوید:
یَا آدَمَ هَلْ أدُلُّکَ عَلَی شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لَّا یَبْلَی؛ (1) [شیطان آدم را وسوسه کرد و] گفت: ای آدم، آیا تو را به درخت جاودانگی و سلطنت و قدرت بی زوال هدایت کنم؟
براساس این آیه، شیطان برای وسوسه آدم و فریب دادن او بر دو چیز تکیه کرد تا توجه وی را جلب و او را به خوردن از آن درخت وادا کند: نخست، بر جاودانگی آدم تکیه کرد و به او گفت اگر می خواهی، تو را به یا درخت جاودانگی رهنمون شوم؛ یعنی خواست از گرایش به بقاء و انگیزه جاودانگی که در جان آدم ریشه داشت استفاده کند که این اکنون محور بحث ما نیست، بلکه میل دیگری جز قدرت طلبی است که در آینده درباره آن به بحث و بررسی می پردازیم.
دوم روی قدرت تکیه کرد و خواست از مطلوب بودن آن و گرایش آدم به آن سوء استفاده کند و او را به بیراهه بکشاند. از این رو، به وی گفت: آیا می خواهی تو را به سلطنت بی زوال و کهنه نشدنی هدایت کنم؟ «سلطنت» و به تعبیر خود آیه «مُلْک» در واقع نماد قدرت است. بزرگ ترین قدرت انسان تسلط بر دیگران؛ یعنی قدرت اجتماعی است و تسلط بر دیگران یا قدرت اجتماعی همان است که ما از آن به سلطنت تعبیر می کنیم و قرآن از آن به مُلک تعبیر کرده است.
سپس قرآن حکایت می کند که آدم و حوّا تحت تأثیر وسوسه های شیطان قرار گرفتند و فریب وعده و وعیدهای او را خوردند.
ارزش قدرت در قرآن
دومین پرسشی که درباره قدرت جلب توجه می کند این است که نظر قرآن درباره بار ارزشیِ مثبت یا منفیِ به کارگیری این میل چیست؟ آیا قرآن آن را کاملاً خوب می داند یا کاملاً بد یا این که بین موارد آن تفصیل می دهد؟ در پاسخ می توان گفت که نباید توقع داشت که قرآن انسان را کاملاً از به کارگیری یک میل فطری باز دارد؛ زیرا هم از نظر عقلی و هم از نظر قرآنی آن چه خدای متعال در فطرت انسان قرار داده بیهوده نیست، بلکه زمینه تکامل وی را فراهم می آورد. وجود یک میل طبیعی در انسان نمی تواند مطلقاً خطرناک باشد و بنابراین لازم نیست و نباید به کلّی سرکوب بشود. نتیجه سخن آن است که سرکوب کلّی یک میل فطری را نه عقل می پذیرد و نه آیات قرآن تأیید می کند.
شاید از آیه فطرت: «فِطْرَهَ اللهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛ (2) با همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن سرشته است» و آیاتی دیگر نظیر آن، بتوان استفاده کرد آن چه را خدا به انسان عطا کرده و در نهادش آفریده، برای این است که وسیله ای برای تکاملش باشد و براین اساس، استفاده از آن را منع نخواهد کرد و اگر در ارتباط با آن منعی وجود داشته باشد، مربوط به کمیّت و کیفیّت تحصیل یا به کارگیری آن و به منظور جهت صحیح دادن به آن خواهد بود.
ادامه دارد …
پی نوشت ها :
1.طه (20)، 120. ر. ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 14، ص 239.
2.روم (30)، 30.
منبع : کتاب انسان سازی در قرآن