درجات نیّت (2)

درجات نیّت (2)

نویسنده : علامه مصباح یزدی

مراتب ایمان
ایمان مراتب و درجاتی دارد که به تناسب هر مرتبه، شخص صعود می کند و به درجات و مقامات بهشتی نایل می گردد. بنابراین، اصل ایمان گرچه ضعیف باشد، نخستین و کمترین چیزی است که از انسان می پذیرند و سبب سعادتش می شود؛ ولی بر هرمؤمن لازم است که مراتب عالی تری از ایمان را کسب کند و قرآن به صراحت ایمان را قابل افزایش می داند:
-هُوَ الَّذِی أنزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ؛ (21) اوست آن کس که آرامش را بر دل های مؤمنان فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند.
پس ایمان – همانند کفر و نفاق – افزایش پذیراست و کسی که نخستین مرتبه ایمان را دارد، ممکن است همراه آن، مراتبی از کفر و شرک نیز در او وجود داشته باشد. خداوند در قرآن به این حقیقت نیز اشاره کرده است:
-وَ مَا یُؤْمِنُ أکْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِکُونَ؛ (22) و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند، مگر آنکه مشرک باشند.
با توجه به معنای وسیع توحید در قرآن – چنان که گذشت – می توان دریافت که مراتب کامل ایمان برای اکثر افراد حاصل نمی شود. این که جز از خدا نترسد و جز به خدا امید نداشته باشد و امثال این ها تا برسد به توحید بلندی که برای اولیاءالله میسّر می شود و آنان اساساً جز برای خداوند وجود استقلالی نمی بینند. در نتیجه، افراد ضعیف که ایمانشان آلوده به شرک است و به توحید خالص نرسیده اند باید بکوشند تا هرچه بیش تر از شرک رهایی یابند و در مسیر توحید پیش بروند.
کفر و نفاق نیز مانند ایمان، مراتب و شدت و ضعف دارند. در قرآن برخی کسان منافق نامیده می شوند، مانند آنان که از جهاد تخلّف می کردند و دلبستگی آنان به دنیا مانع می شد از این که وظایفشان را انجام دهند و آنان که با کسالت به نماز می ایستند:
-وَلَا یَأتُونَ الصَّلَاهَ إِلَّا وَهُمْ کُسَالَی وَلَا یُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ کَارِهُونَ؛ (23) به نماز نیایند جز با حالت کسالت، و انفاق نکنند جز با حالت کراهت.
و آنان که به گفته قرآن:
یُحِبُّونَ أن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا؛ (24) مایل اند در برابر کاری که نکرده اند مورد ستایش قرار گیرند.
این گونه چیزها از علائم نفاق اند که گه گاهی درمیان مؤمنان نیز به چشم می خورند. بنابراین، مراتبی از کفر و شرک و نفاق وجود دارند که با مراتبی از ایمان توأم اند.
اکنون شاید بپرسید که چگونه ممکن است کفر با ایمان همراه شود؟ در پاسخ به این پرسش می توان گفت که این وضع، علل مختلفی دارد که مهم ترین آن ها دو چیز است: یکی نقص معرفت؛ یعنی علّت این که انسان به بعضی از مراتب توحید نمی رسد یا بعضی از مقامات انبیاء و اولیاء خدا را نمی پذیرد کمبود شناخت است. چون راهی را که باید این علم برایش حاصل شود نپیموده و آن علم برایش حاصل نمی شود و ایمانش ضعیف و ناقص باقی می ماند. عامل دوم آلودگی نفسانی و ضعف اخلاقی است که نقش مهم تری دارد و نمی گذارد انسان به آن چه شناخته و فهمیده است پایبند شود. نظیر آن عده از نصارا که خدمت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و درباره عقایدشان با وی بحث کردند؛ ولی با این که در بحث قانع شدند و حرفی نداشتند بزنند، ایمان نیاوردند. حضرت درباره آنان گفت: اینان به سبب علاقه به نوشیدن خمر و خوردن گوشت خوک ایمان نیاوردند؛ چون اگر مسلمان می شدند لازم بود آن ها را رها کنند؛ از این رو، عادت و آلودگی آنان مانع می شد مسلمان شوند. البته معلوم است که شراب و گوشت خوک خصوصیتی ندارند؛ مهم تعارض با خواسته ها و هوس های نفسانی است. عمده ترین عاملی که در طول تاریخ باعث می شد برخی با پیامبران مخالفت ورزند همین هواها و هوس ها و دلبستگی های مادی بود؛ دلبستگی به ثروت، ریاست و غیره که با آمدن انبیاء در معرض خطر قرار می گرفت. انبیاء حجّت را بر مردم تمام می کردند؛ ولی در قلب برخی کسان مرض هایی بود که مانع می شد ایمان بیاورند.
آلودگی های اخلاقی نه تنها مانع ایمان آوردن انسان یا سبب ضعف ایمان وی هستند که گاهی اصولاً باعث سلب ایمان وی می شوند و با این که ایمان آورده و تصمیم هم دارد به مقتضای ایمانش عمل کند، کم کم در شرایطی قرار می گیرد که هوس های او گل می کنند و چنان چه محیط و وسایل شهوت رانی فراهم باشد، نخست با این گمان که یک بار و دو بار مهم نیست، مرتکب خلاف می شود و رفته رفته به جایی می رسد که به کلی ایمانش را از دست می دهد. خداوند در قرآن درباره چنین خطری به انسان هشدار می دهد. در بسیاری از آیات، از وجود رابطه کلی بین ایمان و عمل خبر داده می شود، به این ترتیب که ایمان منشأ کار خوب می شود و در برابر، کار خوب سبب ازدیاد ایمان خواهد شد، چنان که کار زشت نیز به سلب ایمان می انجامد.
ارزش های اخلاقی اسلام بر حقایق اعتقادی ثابت و تغییرناپذیراستوار است و در ترتبیت اسلامی بیشتر روی عناصری که در حرکت انسان مؤثرند، تکیه می شود. محرّک اصلی انسان در هر یک از رفتارهای وی امید به چیزی است که به دست می آورد یا فرار از خسارت ها و شروری است که وی را تهدید می کنند و از این جاست که تربیت انبیاء بر اساس انذار و تبشیر صورت پذیرفته است:
رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ؛ (25) پیغمبرانی نوید دهنده و بیم رسان.
این یک واقعیت انسانی است که ترس و امید او را به حرکت در می آورد و اسلام، این واقعیت را به رسمیت می شناسد؛ با این توضیح که می کوشد با بالا بردن بینش انسان، بیم و امید وی را به متعلّقاتی ارزشمند مربوط سازد، مثل ترس از محروم شدن از لقاءالله یا امید وصول به لقاءالله و جوار رحمت او. حال اگر به جای این بیم و امید بنگرید «عقل حکم می کند» چندان اعتنایی به آن نمی کند و با آن مخالفت خواهد کرد و به مخالفت عقل اهمیتی نمی دهد؛ زیرا فرض این است که اثر سوء دیگری بر این مخالفت بار نمی شود. آن چه واقعاً می تواند انگیزه باشد و انسان را به کار وادارد، اعتقاد به وجود حساب و کتاب و پاداش و کیفر است؛ چنان که خداوند می فرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛ (26) در حقیقت کسانی که از راه خدا گمراه می شوند، به [سزای] آنکه روز حساب را فراموش کرده اند عذابی سخت خواهند داشت.
اینان یا از نخست معتقد نبودند یا در مقام عمل آن را فراموش نمودند. در مقابل، کسانی که گمان دارند حساب و کتابی در کار است، اهل بهشت اند و طبق دلخواهشان با خرسندی زندگی می کنند؛ چرا که این اعتقاد و ایمانْ رفتار ایشان را هدایت می کند.
در بسیاری موارد، هنگامی که قرآن موعظه ای می کند یا به مردم دستوری می دهد، استفاده از آن مواعظ یا عمل به آن دستورها را به ایمان به خدا و روز جزا وابسته می کند؛ نظیر:
ذَلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَن کَانَ مِنکُمْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ؛ (27) هر که از شما به خدا و روز قیامت ایمان دارد به این [دستورها] پند داده می شود.
اشاره به این که بدون ایمان، این موعظه ها سودی ندارند.
قرآن در جای دیگر می فرماید:
وَإِذَا ذُکِرَاللهُ وَحْدَهُ اشْمَأزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَهِ؛ (28) هنگامی که خداوند به تنهایی یاد شود، دل های کسانی که آخرت را باور ندارند منزجر می گردد.
بنابراین، میان ایمان به آخرت و علاقه به ذکر خداوند رابطه ای وجود دارد که اگر ایمان نباشد آن علاقه هم پیدا نمی شود.
در جایی دیگر چنین آمده است:
وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نبِیِّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الإِنسِ وَ الْجِنَّ یُوِحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاء رّبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَی إِلَیْهِ أفْئِدَهُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالأخِرَهِ …؛ (29) و همچنین برای هر یک از پیامبران دشمنی قرار دادیم، شیطان های انس و جنّ که گفتار آراسته و فریبنده به یکدیگر القا می کند برای فریب و اگر پروردگار تو می خواست چنین نمی کردند، پس آنان را بگذار با دروغ هایی که می گویند و نیز تا آنان که به آخرت ایمان ندارند به آن گفتار دل سپرند.
کسانی که به آخرت ایمان ندارند فریب می خورند و نه تنها گوش، که به سخنان فریبکارانه آنان دل می دهند. پس بین ایمان و عمل شایسته و نیز بی ایمانی و عمل ناشایسته نوعی مطرح می سازد و تأثیر ایمان را در عمل مسجّل می کند؛ چنان که از سوی دیگر، آیاتی نیز تأثیر عمل شایسته را در رشد و بقای ایمان و تأثیر اعمال نادرست را در رکود و زوال آن را اظهار می دارد:
فَأعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَا أخْلَفُواْ اللهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ؛ (30) پس خدا تا روز قیامت در دل هاشان نفاق انداخت، برای تخلّفی که با خدا کردند نسبت به وعده هایی که به او داده بودند و برای دروغ هایی که می گفتند.
افرادی مؤمن ولی فقیر بودند، با خدا چنین عهد کردند که اگرخداوند آنان را از فقر برهاند، مقداری از درآمدشان را در راه خدا انفاق کنند؛ ولی هنگامی که رهایی یافتند و خداوند به ایشان ثروت داد، به عهدی که با خدا بسته بودند وفادار نماندند و به مقتضای آن عمل نکردند. این عمل سبب شد که دلشان از ایمان تهی گردد و به جای آن، نفاق بروید و ریشه بدواند و تا روز قیامت به رشد خود ادامه دهد.
در این زمینه آیه دیگری هست که می فرماید:
ثُمَّ کَانَ عَاقِبِهَ الَّذِینَ أسَاؤُوا السُّوأِی أن کَذَّبُوا بِأیَاتِ اللهِ وَ کَانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُونَ؛ (31) پس، سرانجام کسانی که بد کردند این شد که آیات خدا را تکذیب کنند و آن ها را مورد تمسخر قرار دهند.
کارهای زشت و گناه و آلودگی روح، رفته رفته گناهکاران را به آن جا کشاند که دل های آنان از ایمان تهی گشت و نه تنها به تکذیب آیات خدا، که به استهزای آن ها پرداختند.
از این آیه می توان دریافت آنان که از دین خارج می شوند، ضرر و خطرشان برای دین بیش از کسانی است که از نخست دین را نپذیرفته اند؛ زیرا برای توجیه ارتداد خود به تخطئه دیگران و حتی به استهزای کارهای دینی می پردازند. چنین سرانجامی پیوسته باید هشداری باشد برای هر مؤمن که به ایمان و اعمال و اخلاص خود مغرور نشود؛ بله باید همگی به خداوند پناه ببریم و فرجام نیکو از او بخواهیم.
قرآن با واقع بینی و آگاهی کامل از سرشت انسان و انگیزه ها و امیال گوناگون او، راه هایی برای جبران گناه و خطا معرفی کرده است تا از این رهگذر انسان ها امیدوار شوند و راه تربیت و تعالی همواره باقی بماند. دراین جا به برخی از این راه ها اشاره می کنیم.

راه های جبران گناهان
جبران گناهان شرایطی دارد و در قرآن چند چیزعوامل تکفیر گناه معرفی شده اند؛ نظیر:

1.اجتناب از گناهان کبیره:
وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإثْمِ وَالْفوَاحِشَ؛ (32) و کسانی که از گناهان بزرگ و زشتکاری های خود را به دور می دارند.
کسانی که از گناهان بزرگ و بدی ها کناره بگیرند، خداوند گناهان کوچشکان را می آمرزد و نیز مشمول نعمت های خداوند و وارد بهشت خواهند شد.
چنان که در آیه دیگری فرموده است:
إِن تَجْتَنِبُوا کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ؛ (33) اگر از گناهان بزرگی که از آن منع شده اید کناره گیری کنید، گناهان (کوچک) شما را محو می کنیم.

2.توبه:
توبه که خود عملی صالح است و سبب آمرزش گناهان توبه کننده می شود:
أنَّهُ مَن عَمِلَ مِنکُمْ سُوءًا بِجَهَالَهٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأصْلَحَ فَأنَّه غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ (34) پس حتماً چنین است که آن کس از شما که از روی نادانی کار زشتی انجام دهد، سپس بازگردد و اصلاح کند، پس خداوند بسیار بخشاینده و رحیم است.

3.شفاعت:
شفاعت از مؤمنی که مرتکب عمل زشتی شود یا با وجود توانمندی واجبی را ترک کند و بدون توبه و جبران گناه از دنیا برود ولی واجد شرایط شفاعت باشد، که او نیز به مدد شفاعت آمرزش می یابد و وارد بهشت می شود و اگر شرایط شفاعت را نداشته باز هم می تواند به لطف خداوند امیدوار باشد که شاید به گونه ای – مثلاً به سبب استضعاف – مورد مؤاخذه خداوند قرار نگیرد:
وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأمْرِ اللهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمُ وَاللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ؛ (35) و عده ای دیگر [کارشان] وابسته به فرمان خداست یا عذابشان می کند یا توبه آن ها را می پذیرد، و خداوند دانای سنجیده کار است.

پی نوشت ها :

21.فتح (48)، 4. ر. ک: فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 8، ص 363.
22.یوسف (12)، 106.
23.توبه (9)، 54.
24.آل عمران (3)، 188.
25.نساء (4)، 165.
26.ص (38)، 26.
27.بقره (2)، 232.
28.زمر (39)، 45.
29.انعام (6)، 112، 133.
30.توبه (9)، 77. ر. ک: فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 4، ص 289.
31.روم (30)، 77.
32.شوری (42)، 37.
33.نساء (4)، 31. ر. ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 4، ص 343؛ محسن الفیض کاشانی، الصافی، ج 1، ص 410.
34.انعام (6)، 54. ر. ک: فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 3، ص 382.
35.توبه (9)، 106.
منبع : کتاب انسان سازی در قرآن

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید