نویسنده : علامه مصباح یزدی
نخستین موضوعِ مطرح در بخش اخلاق فردی – یعنی آن بخش از اخلاق که به تنظیم رابطه ی انسان با خودش می پردازد – توجه، هوشیاری و بیداری است؛ در مقابلِ غفلت و بی توجهی. از این رو، علمای اخلاق و کسانی که مراتب سیر انسانی را بررسی کرده اند، مانند ارباب سیر و سلوک و عرفا، منزل اول از منازل سیر و سلوک انسان به سوی تعالی و تکامل را «یقظه» می دانند که به معنای بیداری و هوشیاری است.
در قرآن کریم، آیات بسیاری دلالت می کنند بر این که ریشه ی بدبختی و تباهی انسان و مفاسد و رذایل اخلاقی وی غفلت است؛ از جمله:
وَلَقَدْ ذَرَأَنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَا أوْلَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ أوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ (1) و محققاً برای جهنم بسیاری از جن و انس را آفریده ایم [آنان که] برایشان دل هایی است که با آن ها نمی فهمند و برایشان چشم هایی است که با آن ها نمی بینند و برایشان گوش هایی است که با آن ها نمی شنوند، آنان همانند چارپایان و بلکه گمراه تر از چارپایان اند، آنان همان غفلت زدگان هستند.
از سیاق این آیه کاملاً روشن است که مایه بدبختی کسانی که به عذاب و شقاوت جاودانی مبتلا می شوند، غفلت و ناآگاهی ایشان از حقایقی است که انسانیت انسان اقتضای آگاهی و توجه به آن ها را دارد و به همین لحاظ اینان از حیوانات هم – که مقتضای طبعشان غفلت و ناآگاهی است – پست تر می شوند.
در آیه دیگری پس از سخن گفتن درباره کسانی که پس از ایمان، کفر ورزیدند و زندگی دنیا را بر آخرت برگزیدند، در تحلیل روانی آنان آمده است:
أولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَ أبْصَارِهِمْ وَ أوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ (2) آنان کسانی اند که خدا بر دل هاشان و گوش ها و دیده هاشان مُهر زده و آنان همان غفلت زدگان اند.
در این آیه نیز روشن است که آن چه سبب مُهر زدن خدای متعال بر دل آنان می شود تا قوای ادراکی شان از مسیر صحیح منحرف شود و کارآیی نداشته باشد، همان غفلت و بی توجهی ایشان است.
برخی دیگر از آیات به غفلت های خاصی توجه داده اند که به یکی از آن ها اشاره می کنیم:
أقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِی غَفْلَهٍ مَّعْرِضُونَ* مَا یَأتِیهِم مِّن ذِکْرٍ مَّن رَّبِّهِم مُّحْدِثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ *لاَهِیَهً قُلُوبُهُمْ؛ (3) روز حساب مردم بسیار نزدیک شده و آنان در حال غفلت [و بی خبری] روی گردان اند، هیچ پند و کلامی جدید از سوی پروردگارشان نباید جز آنکه آن را بشنوند؛ ولی [غرق در اوهام و تخیلات] به بازی سرگرم شوند و دل هاشان [به امور پست مادی] مشغول باشد.
علم به نفس و توجه به نفس
نفس در ذات خود عین علم و آگاهی است و یکی از نخستین کارهایی که بلاواسطه از نفس سر می زند، همان آگاهی و توجه است.
توجه جبری و توجه اختیاری
توجه انسان گاه غیراختیاری به وسیله عوامل طبیعی خارج از نفس به چیزی منعطف می شود گاه اختیاری توجه می کند که آن نیزخود مراتب گوناگونی دارد؛ ولی همه مراتب دراین حقیقت مشترک اند که توجه او تحت تسلّط وی قرار می گیرد.
در این جا لازم است یادآوری کنیم که آن چه از این دو نوع توجه، یعنی توجه جبری و توجه اختیاری در علم اخلاق مطرح می شود و موضوع بحث ها و بررسی های اخلاقی قرار می گیرد، همان نوع اختیاری توجه است و نوع جبری آنکه به هیچ وجه تحت تسلّط و اختیار انسان قرار نمی گیرد، هرگز نمی تواند به حسن و قبح اخلاقی متّصف بشود یا مورد ستایش و سرزنش قرار گیرد.
قرآن کریم نیز هرگاه کسانی را به سبب غفلتشان مذمّت می کند در جایی است که اختیار انسان در پیدایش غفلت و دست کم در ادامه آن نقشی داشته باشد.
فعل اختیاری به افعال قصدی و ارادی و نیز افعال خارجی منحصر نیست. بنابراین، افعالی نیز که می توانند به حسن و قبح متّصف شوند و در قلمرو علم اخلاق و کاوش ها و ارزش های اخلاقی قرار گیرند، به افعال خارجی و کارهای ارادی منحصر نخواهند بود؛ بلکه ممکن است افعالی باشند کاملاً درونی مانند اندیشیدن و توجه کردن و همه کارهای اختیاری انسان، اعم از ارادی و غیرارادی را در برمی گیرند.
توجه از امور ارزشی و اخلاقی است
ازآن چه درباره گستره فعل اختیاری و شمول آن بر فعل قصدی و ارادی گفتیم، می توان نتیجه گرفت بحث درباره این که کدام اندیشه نیک است و کدام بد، مربوط به علم اخلاق است؛ زیرا اندیشیدن در حوزه افعال اختیاری به مفهوم وسیع آن قرار دارد و بنابراین، جزو افعال ارزشی و اخلاقی شمرده می شود؛ چنان که خود اراده کردن نیز مثل اندیشیدن از افعال اختیاری درونی و در نتیجه ارزشی و اخلاقی است و می تواند مورد مدح و ذمّ قرار گیرد، اعمّ از این که از نظر فقهی منشأ ثواب یا عقاب هم باشد یا نباشد. در هر حال، مسلّم است که از نظر اخلاقی اراده انسان هرچند به سبب وجود موانعْ منشأ انجام دادن کاری هم نشود و در اعضا و جوارح انسان جلوه نیابد، خود به خود موضوع حسن و قبح و ارزش گذاری اخلاقی است و آثار معنوی و آخرتی خواهد داشت.
بدیهی است که درقلمرو فقه معمولاً از آن افعال خارجی بحث می شود که امر یا نهی شرعی به آن ها تعلّق می گیرد و منشأ آثاری خاص در آخرت می شوند؛ ولی این بدان معنا نیست که اراده های خوب و بد که افعال درونی انسان اند هیچ اثری ندارند؛ بلکه احیاناً ممکن است آثاری بر آن ها بار می شود که مهم تر از آثار افعال واجب یا حرام خارجی باشد. از سوی دیگر، ثواب ها و عقاب های آخرت به نعمت های بهشت و عذاب های جهنم منحصر نیست. بالاترین ثواب ها عنایت خدا و رضایت او از انسان است و بدترین عذاب ها – برای کسانی که درکش را داشته باشند – بی توجهی و بی عنایتی خداوند خواهد بود. در یکی از آیات قرآن کریم خدای متعال می فرماید: «لَا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لَا یَنظُرُ إِلَیْهِمْ؛(4) خداوند با آنان سخنی نگوید و نگاهشان نکند». آری، ممکن است کارهایی دارای این گونه آثار باشند و با وجود این از نظر فقها واجب یا حرام نباشند.
پیشتر گفتیم که نفس ذاتاً متحرّک است. نخستین تجلّی این حرکت نفسانی، پیدایش توجه در درون نفس است؛ به این معنا که توجه، خود، نمود و نشانه تغییری است که در درون نفس پدیدار می شود. کسی که از چیزی غافل بوده، هنگامی که به آن توجه پیدا می کند، در واقع حالش تغییر می یابد و در روان و نفس او چیزی که نبوده حادث می شود که این خود یک حرکت است و از آن جا که هیچ حرکتی بی جهت نیست، نفس انسان نیز در این حرکت خود، جهتی را دنبال می کند.
به طور کلّی می توان گفت غفلت های متعارف ما از یک چیز، خود حاصل توجهی است که به چیز دیگر پیدا کرده ایم؛ یعنی معمولاً توجه ما به چیزی منعطف می شود و از چیزهای دیگر غافل می شویم. وقتی توجه انسان روی یک امر مادّی یا معنوی متمرکز شد، به طور طبیعی از بسیاری از حقایق عالم غافل خواهد شد.
البته کم و بیش می توان توجه را روی چند چیز تقسیم نمود؛ ولی به هر حال دایره توجه انسان محدود است و اشخاص عادی نمی توانند در یک آن به همه چیز توجه کنند؛ هرچند در این جا نیز افراد استثنایی وجود دارند و ممکن است دراین زمینه کسانی به مراتبی از کمال برسند و قادر باشند به گستره ی وسیعی از اشیاء توجه کنند؛ ولی این گونه افراد خارج از بحث فعلی ما هستند و افراد متعارف دایره توجه شان معمولاً به یک یا چند چیزِ محدود معطوف می شود و تمرکز کامل تنها به یک چیز برایشان میسر است.
از این رو، می توان گفت غفلت مطلق در حال بیداری و هشیاری مصداق ندارد و در نتیجه قرآن آن را نکوهش نمی کند. حال این پرسش مطرح می شود که کدام غفلت و به عبارتی دیگر، غفلت از چه چیزی به شقاوت انسان می انجامد و قرآن از چه نوع غفلتی و کدام یک از غافلان نکوهش کرده است؟ در پاسخ می گوییم در بسیاری از آیات قرآن، متعلّق غفلت ذکر شده است. برای نمونه در بعضی آیات غفلت از یاد خدا بیان شده است؛ مانند:
وَلَا تُطِعْ مَنْ أغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أمْرُهُ فُرُطاً؛ (5) و فرمان نبر از آن کس که دلش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوای نفس خویش پیروی می کند و امر زندگی وی به تباهی کشیده است.
در برخی آیات، متعلّق غفلت، آیات خداست؛ مثل:
وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ* أوْلَئِکَ مَأوَاهُمُ النُّارُ؛ (6) کسانی که از آیات و نشانه های ما غافل اند، آنان جایگاهشان آتش است.
در گروه سومی از آیات، متعلّق غفلت آخرت است:
یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِّنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ؛ (7) ظاهری از زندگی دنیا را درک می کنند و از آخرت غافل اند.
با توجه به آیات قرآن و بر اساس بینش اسلامی می دانیم خدا، قیامت، آیات خدا و چیزهای دیگری هستند که باید مورد توجه باشند؛ ولی صرف نظر از دلیل های عقلی و نقلی و آیات و روایات نیز می توان پرسید فطرت انسان در این زمینه چه اقتضایی دارد؟
پیش از این گفتیم حبّ ذات از ابعاد اصلی انسان و امورفطری است که در نهاد وی ریشه دارد. مقتضای حبّ ذات در انسان این است که به خودش توجه داشته باشد؛ چرا که توجه اختیاری در واقع بیشتر زاییده تمایل، تعلّق، محبّت یا عداوت زیاد است. این از ویژگی های نفس انسانی و از نعمت های الهی است که گرچه موجود بسیطی است، قادر است چنان که به چیزهای دیگر توجه می کند، به خودش نیز توجه کند و آن چه سبب می شود نفس به خود توجه کند، حبّ ذات است که در انسان ریشه ای فطری دارد.
حبّ ذات – از آن جا که عین وجود نفس است، یعنی ممکن نیست نفس موجود باشد ولی به خودش محبّت نداشته باشد – اختیاری نیست؛ پس نمی تواند بارِ ارزشیِ مثبت یا منفی داشته باشد و نمی توان هیچ کس را به لحاظ خوددوستی اش ستایش یا نکوهش کرد.
در هر حال اصیل ترین محبّت در روان انسان عادی همین حبّ ذات است و چون محبّت توجه انسان را به محبوب برمی انگیزد، این نوع خوددوستی ناشی از محبّت نیز توجه انسان را به خودش جلب می کند. متأسفانه انسان به سبب اشتغال و توجه بیش از اندازه به مادیّات آن چنان مسخ می شود که حتی خودش را هم فراموش می کند و به اصطلاح از خود بیگانه می شود و گاهی تا مرز مستی و جنون پیش می رود. قرآن کریم در مواردی به این مستی و از خودبیگانگی انسانِ غرق شده در مادیّات اشاراتی دارد؛ مثل این که درباره شخصی رباخوار می گوید:
الذَّیَنَ یَأکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛ (8) آنان که ربا می خورند برنخیزند، مگر چون برخاستن کسی که شیطان دیوانه اش کرده است.
بعضی از رباخواران در خلوت هم با خودشان حرف می زنند، پیوسته در حال محاسبه و در فکرچک و سفته هستند، به هنگام راه رفتن در خیابان اصلاً متوجه چیزی نیستند و حالت جنون آمیزی می کنند، چنین کسی که از خود بیگانه شده، آن چنان غرق در ثروت طلبی است که از همه چیز دیگر غافل است و اصلاً نمی فهمد چه کار می کند.
در شهوات و تمایلات جنسی نیز گاهی این حالت پیش می آید و خداوند درباره قوم لوط می گوید:
لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ؛ (9) به جان تو قسم که آن ها در مستی خود غرق و غافل می شوند.
در بعضی آیات نیز به این حالت غفلت و از خودبیگانگی که به سبب وابستگی شدید به چیزهای دیگر پیدا می شود، واژه لهو اطلاق شده است:
-ألْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ* حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ؛ (10) زیاده خواهی شما را به خود مشغول داشت تا آنجا که گورستان را زیارت کردید.
-ذَرْهُمْ یَأکُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ؛ (11) بگذارشان بخورند و کام جویند و آرزو مشغولشان بدارد که به زودی می فهمند [= بدی کار و سرانجام کارهای زشت خود را درک می کنند].
می توان گفت علّت این که بسیاری از افعال به عنوان «لهو» تحریم شده، همین است که انسان را ازخود غافل و بیخود می کند؛ زیرا منشأ صدور هرکار صحیحی در انسان، توجه به خویشتن است؛ توجه به این که چه کسی است، در کجا هست، چه کاری برایش مصلحت دارد و چه کاری مصلحت ندارد، چه کاری را باید انجام دهد و چه کاری را نباید انجام دهد.
صرفاً در صورت توجه است که انسان می تواند راه درست را انتخاب کند. اما وقتی عوامل خارجی آن چنان بر وی مسلّط شدند و مقهورش کردند که اصلاً غافل شد و دیگر توجهی به خودش نداشت، قدرت گزینش از او گرفته خواهد شد و به اصطلاح قرآن گرفتارحالت لهو می شود؛ حالتی که گاه حرام است و گاه نکوهیده.
آیات نامبرده این حقیقت را که توجه به خویش به لحاظ حبّ ذات و خوددوستی ریشه فطری دارد تأیید کرده است. نیز همین مطلب از آیه دیگری برمی آید:
یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أنفُسَکُمْ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؛ (12) ای کسانی که ایمان آورده اید بر شما باد [توجه به] خودتان، آن کس که گمراه شود به شما زیانی نرساند، هرگاه شما هدایت یابید.
این آیه می گوید که انسان باید به خودش بپردازد و به فکر منافع و مصالح واقعی خویش باشد؛ ولی این آن گاه میسور است که انسان به خویش توجه داشته باشد و در صورت غفلت، تشخیص این که چه کاری برای انسان مفید است و چه کاری زیانبار، دشوار است. بنابراین، توجه به خویش ریشه اصلی همه کارهای خیر و مفید است؛ چنان که غفلت از خویش و از خودبیگانگی، آینده انسان را تباه می کند. خداوند می فرماید:
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛ (13) و همانند آن کسان مباشید که خدا را از یاد بردند، پس خدا نیز آنان را از یاد خودشان برد.
بر پایه این آیه خودفراموشی و از خودبیگانگی کیفر غفلت از خداست. غفلت از خدا گناه است و خداوند به کیفر این گناه، انسان را از خویش غافل می سازد و از یاد خود می برد.
ادامه دارد …
پی نوشت ها :
1.اعراف (7)، 179. ر. ک: ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 4، ص 139.
2.نحل (16)، 108. ر. ک: ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج 3، ص 387.
3.انبیاء (21)، 1 – 3. ر. ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 14، ص 265.
4.آل عمران (3)، 77.
5.کهف (18)، 28. ر. ک: ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج 2، ص 361.
6.یونس (10)، 7 و 8.
7.روم (30)، 7. ر. ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 16، ص 163.
8.بقره (2)، 275. ر. ک: همان، ج 2، ص 433؛ حسین بن علی الخزاعی النیشابوری، روض الجنان و روح الجنان، ج 4، ص 99.
9.حجر (15)، 72.
10.تکاثر (102)، 1 و 2.
11.حجر (15)، 3.
12.مائده (5)، 105. ر. ک: ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج 3، ص 326.
13.حشر (59)، 19.
منبع : کتاب انسان سازی در قرآن