نویسنده:على غلامى دهقى
پیش درآمد
گفتار و رفتار رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، که از اوّلى سنّت گفتارى و از دوّمى سنّت کردارى تعبیر مىشود، براى همه پیروان آن حضرت حجّت است و بر اساس آموزه قرآنى ، آن حضرت اسوه و الگوى مؤمنان معرّفى شدهاند. بنابراین، معرفت به اینکه آن پیامبر الهى در مواجهه به پدیدههاى گوناگون در جامعه اسلامى، چه واکنشى نشان مىداده ، از اهمیت فراوانى برخوردار است و از بایستههاى تحقیق و پژوهش به شمار مىرود.
هر جامعهاى به خصوص جوامع دینى، داراى ارزشها و مقدّساتى است که نزد مردم آن جامعه داراى حرمت است و شکستن قداست این ارزشها «حرمتشکنى» محسوب مىگردد. پدیدههایى مانند «ارتداد» و بازگشت به آیین گذشته، استهزاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و دین اسلام و دشنامگویى به رهبرى امّت اسلامى و هجو آن وجود همام با سرودن اشعار، از جمله پدیدههایى است که از آنها با عنوان «حرمتشکنى» یاد شده است. آنچه در این جستار مورد بررسى قرار مىگیرد موضوع یادشده، در عصر نبوى است؛ هدف پاسخ دادن به پرسمانهاى ذیل است: آیا در عصر نبوى، حرمت شکنى در شکل ارتداد از دین، استهزا و هجو پیامبر صلىاللهعلیهوآله و دشنامگویى به آن حضرت و تحقیر مسلمانان توسط افرادى صورت گرفته است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، سیره آن حضرت در برخورد با حرمت شکنان چگونه بوده است؟ و این سیره چه توجیه عقلى و منطقى مىتواند داشته باشد؟ پیامدهاى این حرکت حرمتشکنانه در جامعه چیست؟ انگیزه مرتدان و مستهزئان چه بوده است؟
با مراجعه به منابع اولیه تاریخ اسلام و از جمله قرآن کریم، معلوم مىگردد که چنین پدیدهاى در عصر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله وجود داشت و پیامبر رحمت در مواجهه با آن، شدیدا به مقابله برخاسته و مجازات سختى براى مرتدان و استهزاکنندگان در نظر مىگرفتند. این شیوه برخورد رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و استثناى حرمت شکنان از قاعده رحمت، براى پیروان آن حضرت قابل توجه است.
قابل ذکر است که این بحث از موضوعات تاریخى است که کارکردهایى سیاسى و اجتماعى براى جوامع اسلامى دارد و از جمله مواردى است که تاریخ را به حال مىآورد.
درآمد
تعریف «ارتداد» و استهزاء
لغتشناسان «ارتداد» را به بازگشت از چیزى به غیر آن و نیز به بازگشت از اسلام به کفر و روى برگرداندن از آن تعریف کردهاند.(1) آیه شریفه «ولا تَرْتَدُّوا على أَدبارِکُم فَتَنقلبوا خاسرین» (مائده: 21) نیز بر همین معناى یادشده دلالت دارد.
فقیهان نیز در تعریف مرتدّ نوشتهاند: «مرتد» کسى است که پس از اقرار به اسلام، دوباره کافر شود.(2) تصریح به بازگشت از اسلام، ارتداد آشکار و خدشهناپذیر است؛ اما فقهاى اسلام موارد دیگرى را نیز موجب ارتداد دانستهاند؛ مانند اینکه کسى علىرغم مسلمانى و عدم انکار حقّانیت اصل دین اسلام، مقدّسات و ضروریات دین را مورد تمسخر و اهانت قرار دهد و یا رسالت پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله را تکذیب کند و یا از سر غرضورزى، به اشکال و ایجاد شبهه در حقایق مسلّم دین بپردازد.(3) فقیه گرانقدر مرحوم محمدحسن نجفى در کتاب ارزشمند جواهرالکلام به معناى اخیر تصریح کرده است.(4)
«استهزاء» از واژه «هزو» به معناى چیزى را به شوخى و ریشخند و مسخره گرفتن است. این کار در صورتى که در مورد مقدّسات و ضروریات دین صورتپذیرد و لازمه آن انکار ضروریات باشد، از جمله مواردى است که منجر به ارتداد از دین خواهد شد و در صورتى که این کار از کسى در خصوص پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآله سر بزند، تحت عنوان «سبّ النبى صلىاللهعلیهوآله » قرار گرفته، جرم محسوب مىگردد.
حرمت شکنان عصر نبوى
موّرخان مسلمان نام کسانى که در عصر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از دین اسلام بازگشته، مرتد شدند را ثبت و ضبط نمودهاند. برخى از اینان به صراحت، از دین اسلام بازمىگشتند و برخى با استهزاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسلمانان و سرودن اشعار هجوآمیز، دشمنى خود را با اسلام علنى مىکردند. در میان این افراد، کسانى وجود دارند که سابقه مسلمانى نداشتند و مرتد محسوب نمىشدند، اما جرمشان در هجو و سبّ پیامبر صلىاللهعلیهوآله و مسخره کردن او با سرودن اشعار هجوآمیز ثابت است.
در ذیل، ابتدا به معرفى «حرمت شکنان عصر نبوى» پرداخته و سپس سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله در برخورد با آنان ذکر شده است:
1. عبداللّه بن سعد بن ابى سرح: وى از مسلمانان اولیه و از کاتبان وحى بود که همراه مهاجران مکّه به مدینه هجرت کرد.(5) او در مدینه فریفته شد و با گریختن به مکّه به قریش پناه برد و در تحقیر مسلمانان و پیامبر صلىاللهعلیهوآله و قرآن کریم تلاش نمود. عبداللّه در مکّه ادعا مىکرد که همانند محمد صلىاللهعلیهوآله قران نازل مىکند.(6) برخى مفسرّان شأن نزول آیه «وَ من قال ساُنزل مثلَ ما انزلَ اللّه» (انعام: 93) را درباره عبداللّه بن سعد مرتد دانستهاند.(7) هر یک از موّرخان که نام او را بردهاند، به ارتداد نیز تصریح دارند.(8) برخى از تاریخپژوهان نوشتهاند: قراینى در دست است که نشان مىدهد عبداللّه هنگام اقامت در مدینه، همچون جاسوسى دو جانبه به سر مىبرد.(9) او مرتکب خیانت به مسلمانان شده بود، به طورى که عمّار یاسر در روز شورا به او گفت: تو چه وقت خیرخواه مسلمانان بودهاى؟(10) پیداست که اگر عبداللّه مرتکب خیانت نشده بود، عمّار یاسر چنین سخنى به او نمىگفت.
ابن ابى سرح وقتى پس از ارتداد، به مکّه گریخت، ادعا مىکرد: «من هر طور دلم بخواهد محمد صلىاللهعلیهوآله را به آن سو وا مىدارم. او مىگوید: بنویس: عزیزٌ حکیمٌ، من مىگویم: علیم حکیم و او تصدیق مىکند.»(11) یادآورى این نکته ضرورى است که این سخنى است که عبدالله پس از ارتداد و فرار به مکّه، ادعا کرده است، نه اینکه واقعا چنین کارى صورت گرفته و پیامبر صلىاللهعلیهوآله سخن او را تصدیق نموده باشند تا اینکه ما در مقام دفاع از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، اصل ماجرا را انکار کنیم. اینکه برخى تاریخپژوهان در مقام دفاع از پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ردّ اتّهام عبداللّه در تصدیق سخنانش توسط آن حضرت ـ که در جاى خود ضرورى و قابل تحسین است ـ اصل داستان عبداللّه بن سعد را از نظر روایت جعلى و از نظر درایت ناپذیرفتنى و انگیزه جعل را برخى تعصّبات قومى و قبیلگى دانستهاند، به نظر نادرست مىآید.(12) در هر حال، عبداللّه بن سعد از جمله افرادى است که پس از ارتداد و بازگشت از دین، به مکه و به سوى مشرکان آن دیار گریخت و در تحقیر مسلمانان تلاش نمود.
2. عبداللّه بن خطل: بنابر نوشته ابن هشام، عبداللّه بن خطل مسلمانى بود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله او را به عنوان کارگزار زکات (مصدّق) به همراه مردى از انصار اعزام نمود. او همچنین غلام مسلمانى داشت که در خدمتش بود. در منزلگاهى به غلام دستور داد حیوانى ذبح کند و غذا تهیه نماید و خودش به خواب رفت. وقتى بیدار شد، غلام دستور او را اجرا نکرده بود. او غلام مسلمان را کشت و سپس مرتد گردید. واقدى مىگوید: ابن خطل پس از ارتداد به مکّه گریخت و وقتى مکیان پرسیدند چرا به مکّه آمده است گفت: من دینى بهتر از دین شما نیافتم.(13)
یعقوبى مىنویسد: او مرد انصارى را که همراهش بود، کشت و گفت اطاعت تو و محمد صلىاللهعلیهوآله واجب نیست.(14) آلوسى نیز همانند ابن هشام مقتول را غلام عبداللّه معرفى کرده، مىنویسد: او پس از کشتن غلامش مرتد گردید.(15)
بنابراین، این فرد دو جرم مرتکب شد: یکى کشتن مسلمانى و دیگرى ارتداد از دین.
3و4. فَرْتَنا و قریبه: این دو زن از کنیزان عبداللّه بن خطل بودند که با آوازخوانى، به هجو پیامبر و سبّ و دشنام آن حضرت مىپرداختند.(16) مرحوم صاحب جواهر نیز از این دو کنیز، که با آوازخوانى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را هجو مىکردند، یاد نموده است.(17)
5. مقیس بن حبابه:(18) وى مسلمانى بود که برادرش توسط یکى از انصار به خطا کشته شده بود. او با اینکه دیه برادر مقتول خود را دریافت کرد، قاتل را کشت
یعقوبى به کشته شدن او در حالت کفر و ارتداد تصریح کرده است.(21) بنابراین، مقیس نیز مانند عبدالله بن خطل مرتکب دو جرم شد: قتل نفس و ارتداد از دین.
6. حویرث بن نقیذ بن وهب: وى از استهزاکنندگان و آزاردهندگان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در مکه بود. او از جمله افرادى است که هنگام مهاجرت دختران پیامبر صلىاللهعلیهوآله از مکه به مدینه به آنان حمله کرد و به زمینشان انداخت.(22) یعقوبى علاوه بر آزار دادن پیامبر صلىاللهعلیهوآله توسط حویرث مىنویسد: او به پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله سخنان زشت مىگفت.(23)
7. ساره کنیز عمرو بن هاشم: این زن از آزاردهندگان پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود و علاوه بر آن، به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دشنام مىداد.(24) ساره پیش از فتح مکه هم نامه حاطب بن ابى بلتعه را، براى رساندن خبر حرکت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سوى قریش مىبرد که توسط حضرت على علیهالسلام دستگیر شد.(25) بنابراین، او هم پیامبر را سبّ مىنمود و هم براى دشمنان مسلمانان جاسوسى مىکرد.
8. هند بنت عتبه: این زن همسر ابوسفیان و از دشمنان سرسخت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بود. او در جنگ اُحُد به همراه همسرش شرکت کرد و هرگاه به وحشى غلام جبیر بن مطعم، مىرسید او را به انتقامجویى تحریک مىکرد. او به همراه دیگر زنان قریش، شهداى اسلام را در جنگ احد مثله نمود، به طورى که از گوش و بینى آنان براى خود خلخال و گردنبند ساخته بود. هم اوست که کبد حمزه عموى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به دندان گرفت. بنا بر نوشته مرحوم آیتى، این زن گستاخى و هرزگى را از حدّ گذراند.(26)
9. هبّار بن اسود: وى نخستین کسى است که به زینب، دختر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، در حال هجرت از مکه به مدینه، حمله نمود و باعث سقط جنین او گردید.(27)
10. عصماء امّ المنذر بنت مروان: او از زنان تیره بنىخُطمه بود که در مجالس اوس و خزرج، با سرودن اشعار، مردم را علیه پیامبر صلىاللهعلیهوآله تحریک مىکرد. علاوه بر این، او آن حضرت را سبّ مىنمود.(28)
11. کعب بن اشرف: او شاعرى یهودى بود که با شنیدن خبر پیروزى مسلمانان در جنگ بدر، به مکّه رفت و به قریش تسلیت گفت. وى با سرودن اشعار درباره کشتهشدگان بدر، قریش را به انتقام از مسلمانان تحریک مىکرد. او پس از بازگشت به مدینه، شروع به سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمان نمود و این کار موجب آزردگىخاطر مسلمانان گردید.(29)
سیره پیامبر رحمت در برخورد با حرمتشکنان
شیوه برخورد پیامبر صلىاللهعلیهوآله با مرتدان، مستهزئان و دیگر حرمتشکنان، به خصوص در فتح مکّه، قابل توجه است. رفتار ایشان با اهل مکّه ـ شهرى که در آن بیست سال ایشان را به انواع گوناگون، آزار و تحقیر کرده بودند ـ نجیبانه و در خور یک پیغمبر رحمت بود؛ بسیارى از بدخواهان و دشمنان را عفو کردند، اما ده تا دوازده نفر را استثنا نمودند.(30) آن حضرت روز پیروزى مکه را روز «مرحمت» نامیدند و برخى اصحاب را که آن روز را روز انتقام و «ملحمه» مىنامیدند، نهى فرمودند. ایشان سه گروه را امان دادند: هرکس وارد مسجد گردد؛ هر کس به خانه ابوسفیان وارد شود؛ یا هر که در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد.(31) با این حال، آن پیامبرالهى و الگوى مؤمنان از این قاعده عمومى رحمت، عدهاى را با اسم معیّن، استثنا نمودند و فرمودند: هر کجا اینان را یافتید، بکشید، گرچه به پرده کعبه چنگ زده باشند.(32) از یازده نفر افراد یادشده، نُه نفرشان از کسانىاند که در فتح مکّه از قاعده رحمت استثنا شدند و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله آنان را مهدورالدّم اعلان کردند.(33) این استثنا از قاعده رحمت، نشانگر آن است که گاهى رفتار مخالفان اسلام پیامدهایى به دنبال دارد که نمىتوان به سادگى از آن اغماض نمود و با تسامح گذشت. رسول خدا صلىاللهعلیهوآله هر ستمى را، تا آنجا که متوجه شخص ایشان بود عفو و اغماض مىکردند و به انتقام برنمىخاستند و تنها در آنجا خشم مىگرفتند که حرمتى از حرمات و حقّى از حقوق الهى و اجتماعى مورد تجاوز واقع مىشد.(34) آن حضرت در مسائل اصولى، هرگز نرمش نشان نمىدادند، در حالى که در مسائل شخصى فوقالعاده نرم و مهربان بودند. بنابراین، نباید میان این دو (مسائل شخصى و اصولى) خلط شود و اگر قرآن خطاب به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «فَبِما رحمهٍ من اللّهِ لنتَ لهُم و لو کُنتَ فظّا غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک» (آل عمران: 159) مراد تندخو و خشن نبودن در رهبرى و مدیریت است. نه انعطاف در مسائل اصولى.(35)
بر همین اساس، محمد بن مسلم از امام باقر علیهالسلام نقل کرده است که مردى از قبیله هُذیل، به پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله دشنام مىگفت. خبر به پیامبر رسید. حضرت فرمودند: چه کسى او را کفایت مىکند؟ دو نفر از انصار اعلان آمادگى کردند و به ناحیه «عربه» در نزدیکى مدینه رفتند. آنان مرد دشنامدهنده را یافتند و گردن زدند و نزد پیامبر صلىاللهعلیهوآله بازگشتند. محمد بن مسلم مىگوید از امام باقر علیهالسلام پرسیدم: اگر الان هم کسى سبّ پیامبر صلىاللهعلیهوآله کند، باید کشته شود؟ امام باقر علیهالسلام فرمودند: اگر بر خودت نمىترسى، او را بکش.(36) پیامبرى که در مسائل اصولى و رعایت قوانین الهى و آنچه مربوط به حقوق الهى و اجتماعى است، چنین با صلابت و قاطعیت مىباشند، در سلوک فردى و شخصى نرم و ملایم هستند. بدینروى، وقتى فردى یهودى به بهانه اینکه از پیامبر صلىاللهعلیهوآله طلبکار است، در کوچه جلوى آن حضرت را مىگیرد و هرچه پیامبر صلىاللهعلیهوآله با نرمش رفتار مىکنند، یهودى خشونت بیشترى از خود نشان مىدهد، این رفتار پیغمبرانه او موجب مىشود که یهودى همانجا، مسلمان گردد.(37)
پی نوشت ها :
1ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق مرعشلى، بىجا، دارالکتب العربى، بىتا، ص 198
2ـ جعفربن الحسن الحلّى، شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، با تعلیقات سید صادق شیرازى، چاپ سوم، قم، استقلال، 1412 ق، ج 4، ص 961
3ـ محمد ابراهیم جنّاتى، «ارتداد از دیدگاه مذاهب اسلامى»، کیهان اندیشه، ش 54، 1373، ص 44ـ45
4ـ محمدحسن النجفى، جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، تحقیق محمود القوچانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، الطبعه السابعه، ج 41، ص 60
5ـ محمدبن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، الطبعه الاولى، 1410 ق، ج 7، ص 344
6ـ احمد بن ابى یعقوب (المعروف بالیعقوبى)، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، د. ت، ج 2، ص 59 ـ 60
7ـ على بن ابراهیم قمى، تفسیر قمى، تصحیح سیّد طیب جزائرى، چاپ سوم، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1367، ص 210 ـ 211
8ـ عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السّقا و غیره، بیروت، دار احیاء التراث، 1413 ق، ج 4، ص 51 ـ 52 / محمدبن سعد، همان / یعقوبى، همان / محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، د. ت، ج 3، ص 119 ـ 120 / احمد بن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصّحابه، تحقیق عادل احمد و غیره، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق، ج 4، ص 94ـ 95
9ـ سید جعفر شهیدى، «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح»، مجله یغما، سال 25، ش 11، 1351 ش، ص 666
10ـ محمد بن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 233
11ـ عزّالدین بن الاثیر، اسدالغابه فى معرفه الصّحابه، بیروت، دارالفکر، 1409 ق، ج 3، ص 155
12ـ سیدجعفر شهیدى، همان، ص 658ـ666
13ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / طبرى، همان، ج 3، ص 59 / محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقیق مارسدن جونس، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1414 ق، ج 2، ص 859 ـ 860
14ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 59ـ 60
15ـ محمود شکرى الآلوسى، بلوغ الأرب فى معرفه احوال العرب، تصحیح محمد بهجه الاثرى، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1314 ه.، ج 1، ص 236
16ـ محمد بن سعد، همان، ج 2، ص 103 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 60 / آلوسى، همان
17ـ محمدبن حسن النجفى، همان، ج 41، ص 434
18ـ ابن هشام (ج 4، ص 410) «حبابه» نوشته، در حالى که طبرى (ج 3، ص 59) «صبابه» ثبت کرده است.
19ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 60
20ـ ابن هشام، همان / محمدابراهیم آیتى، تاریخ پیامبراسلام، چاپ پنجم، تهران، دانشگاه تهران، ص 563
21ـ یعقوبى، همان
22ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52
23ـ یعقوبى، همان
24ـ ابن هشام، همان / یعقوبى، همان
25ـ محمدابراهیم آیتى، همان، 563
26ـ طبرى، همان، ج 2، ص 501، 502، 512 و 524 / محمدابراهیم آیتى، همان، ص 654
27ـ طبرى، ج 2، ص 470 / ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصّحابه، همان، ج 4، ص 608 ـ 609
28ـ محمد بن عمر واقدى، ج 1، ص 172، 174 / امین الاسلام الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، قم، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام ، 1417 ق، ج 1، ص 185
29ـ طبرى، همان، ج 2، ص 488 ـ 489
30ـ عبدالحسین زرینکوب، بامداد اسلام، تهران، امیرکبیر، چاپ ششم، 1369، ص 37
31ـ طبرى، همان، ج 3، ص 116 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 51 ـ 52 / ابن سعد، همان، ج 2، ص 103 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 59 ـ 60 / آلوسى، همان، ج 1، ص 236
32ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 51ـ52 / ابن سعد، همان / یعقوبى، همان / امینالاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 223 ـ 224
33ـ ابن سعد، همان، ج 2، ص 103
34ـ همان، ج 1، ص 275
35ـ مرتضى مطهرى، سیرى در سیره نبوى، چاپ چهاردهم، تهران، صدرا، 1374، ص 232 ـ 242
36ـ محمد بن یعقوب الکلینى، الفروع من الکافى، تصحیح و تعلیق علىاکبر غفارى، چاپ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362، ج 7، ص 267 / محمدحسن نجفى، همان، ج 41، ص 433 ـ 434
37ـ مرتضى مطهرى، همان، ص 236 ـ 237
منبع: فصلنامه معرفت شماره 52
ادامه دارد ….