پدید آورنده : محمد عالم زاده نوری
اشاره:
در بخش قبلی مقاله به تشریح دو بعد فردی و اجتماعی و مقصد رشد وارزش انسان در بعد فردی در راستای قرب به خداوند پرداخته شد. اینک ادامه مطلب:
اکنون که دانستیم کمال انسان در به دست آوردن معرفت بیشتر نسبت به حقایق جهان است لازم است اضافه کنیم که این تلاش معرفتی باید متناسب با ارزش این حقایق توزیع شود. انسان در این جهان چون پژوهشگری است که به هدف شناسایی یک شهر و تهیه نقشه آن به آنجا سفر کرده است و در مسافر خانه ای سکونت یافته است. اگر این پژوهشگر بخواهد در فرصتی محدود وظیفه خود را به خوبی به انجام برساند برای جمع آوری اطلاعات نباید به امور جزئی و دست پایین بپردازد؛ وی موظف است مهم ترین عناصر و اجزای این شهر را شناسایی کند و نسبت ها و روابط میان آن ها را کشف نماید. آنگاه اگر فرصتی باقی ماند جزئیات نقشه تنظیمی خود را تکمیل کند.
اگر فرض کنیم که این پژوهشگر، شناسایی شهر را از مسافرخانه آغاز کند و تمام زمان خود را به شمارش آجرها یا متر کردن دقیق ابعاد آن مسافرخانه بپردازد و با کاوش فراوان درجه حرارت آنجا و شدت جریان نور و آمار مفصلی از اجزای این منزل و طرح کاملی از نقشه آن فراهم آورد و حتی بهترین برنامه برای زندگی در آن را در گزارش پایانی خود بیاورد زحمت فراوانی کشیده است امّا آیا مسئوولیت خود را به خوبی ایفا کرده است و سرمایه علمی شایسته ای فراهم آورده است؟ پژوهشگری که برای شناسایی شهر اعزام می شود باید از شناسایی محل سکونت خود جز به اندازه لازم برای سکونت موقت چشم پوشی کند و زمان محدود خود را به وظیفه اصلی اختصاص دهد.
خلقت انسان هم حکایتی این چنین دارد. اعزام انسان به این دنیا در مسافرخانه ای به نام عالم طبیعت به هدف کسب معرفت و شناسایی جهان هستی است. بنابراین شناسایی عالم طبیعت به عنوان جزء کوچکی از مجموعه هستی تنها به اندازه ای مقبول و ارزشمند است که حیات موقّت انسان در این مسافرخانه بدان نیاز دارد. زمانی آگاهی از عالم ماده آگاهی کامل و مفیدی است که نسبت میان ظاهر هستی و باطن آن کشف شده، تأثیر و تأثر متقابل میان ماده و معنا به دست آمده باشد.
اگر آدمی در این جهان سیم و زر و نعمت و شهوت پیرامون خود را ببیند ولی دست قدرتی که این همه را با اشاره کُن برای او فراهم آورده است نبیند همچون مورچگان کور و کوچک است، هرچند ادعا کند و بر خود ببالد.
حیات طیب
بنابراین قرب به خدا یعنی ارتباط بیشتر با حقایق عالم، ارتباطی از نوع آگاهی به آن که مستلزم قدرت تصرّف در آنها نیز هست. قرب به خدا یعنی حیات برتر، حیات طیّب
مفهوم حیات با مفهوم علم سخت مرتبط است. از نظر علوم تجربی، موجود زنده موجودی است که رشد، تنفس، تغذیه و تولید مثل دارد. بر اساس این تعریف خدای حیّ قیوم (زنده پایدار) موجود زنده محسوب نمیشود! زیرا هیچ یک از این ویژگیها را ندارد. امّا متکلمان مسلمان حیات را به ترکیبی از ادراک و قدرت معنا کرده اند. بنابراین موجود زنده موجودی است که شعورمند و توانا باشد و قدرت شناخت و تصرف داشته باشد. بر پایه این تعریف حیات در موجودات زنده درجه بندی و مراتب دارد یعنی یک موجود، زنده و دیگری زنده تر است تا به موجود زنده ای می رسیم که ادراک همه چیز و قدرت بر انجام همه چیز را دارا است و حیّ قیوم است (عالم بکل شیء و علی کل شیء قدیر) بنابراین هرچه انسان علم و قدرت افزون تری داشته باشد به مبدأ حیات خدای حی قیوم مقرّب تر است.
اگر درجه حیات موجودی خیلی ضعیف باشد، آن موجود ملحق به مردگان یا خفتگان است و از معنای زندگی (با اندکی مسامحه) محروم. بهتر آن است که آن کس خود را زنده نداند زیرا بیشتر از آن که زنده باشد مرده است. پیامبران الهی همین پیام را برای بشریت آورده اند:
أرضیتم بالحیاه الدنیا من الآخره؟ فما متاع الحیاه الدنیا فی الآخره الاّ قلیل18.
آیا به زندگی پست دنیا در مقابل زندگی آخرت رضایت داده اید؟ بهره زندگی دنیا در (برابر) آخرت بسیار کم است.
پیامبران آدمی را از گرفتاری به عالم تاریک و تنگ ماده به سوی عالم بی نهایت معنا فرا خوانده اند و به صدای رسا گفته اند که زندگی واقعی ، همان زندگی معنوی در جهان برتر است نه زندگی محدود مادی:
یا ایّها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یُحییکم19.
ای مردم با ایمان دعوت خدا و پیامبر را که شما را به سوی حیات فرا می خوانند اجابت کنید.
به همین جهت آن که دعوت انبیا را لبیک نمی گوید به واقع کور و کر و لال یا مرده است (صم بکم عمی، انک لا تسمع الموتی) کمال انسان در زندگی طیب است که پیامبران بدان فرا خوانده اند و زندگی طیب حیاتی فراتر از عالم پست مادّه است انسان کامل چشم از عالم ماده برگرفته و به باطن هستی راه یافته است و در همین زندگی دنیوی خود معنوی و الهی و آخرتی است. اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار الخلود
قرآن کریم جهان آخرت را باطن همین دنیا تصویر می کند که ما مانند خفتگان از آن غافلیم.
یعلمون ظاهراً من الحیاه الدنیا و هم عن الآخره غافلون20.
این مردم ظاهر زندگی دنیا را می فهمند اما از آخرت (که باطن این زندگی است) غافلند.
پندار ابتدایی ما این است که زندگی اخروی از زمانی آغاز می شود که دنیا به انتها برسد و ما آن گاه که جان دادیم اذن ورود در عالم آخرت می یابیم. قرآن کریم میان دنیا و آخرت مرز زمانی نمی کشد و انتقال از این عالم به آن دیگری را بسته به پایان حیات دنیوی نمی داند. آخرت مرتبه ای در باطن همین دنیا است و عالمی در طول همین عالم که انسان کامل یعنی انسان رشد یافته ای که قوای ادراکی خود را تکمیل کرده، هم زمان با زندگی دنیوی به آن راه یافته است و با آن ارتباط دارد.
لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید21
پیش از این تو از این (جهان قیامت) غافل بوده ای اکنون تنها پرده از (مقابل) تو برداشتیم و دیدگان تو تیز گشته است.
جنین در همان حال که در رحم مادر است در دنیای ماده زندگی می کند اما چون هیچ گونه ارتباطی از نوع ادراک یا تصرف با عالم خارج ندارد حیات او حیات ما انسان ها نیست. اگر از درون محفظه رحم می توانست با ما سخن گوید و در جهان تصرف کند در عالم ما بود، گر چه در اتاقکی دیگر.
زندگی جنین نسبت به حیات ما آدمیان از آن جهت پست و محدود است که محیط ادراک و تصرف او بسی تنگ و کوچک است. ما آدمیان نیز در رحم طبیعت گرفتار آمده ایم. اگر تنها همین جا باشیم و با آن سوی هستی و جهان دیگر ارتباط نداشته باشیم حیات طیب نداریم کمال انسان این است که از این غفلت و خواب برخیزد و چنان رشد کند که به دیدگان معرفت پنجره ای به عوالم دیگر گشاید و باطن جهان را بنگرد.
انسان پس از مرگ به جهت قطع تعلق اجباری از عالم خاک با بخش هایی از عوالم برتر ارتباط برقرار می کند و حقایقی بر او آشکار می گردد. پیامبر اسلام (ص) فرمودند: الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا22 آدمیان در خوابند و آنگاه که بمیرند بیدار می گردند. 23
مرگ انتقال از یک جهان به جهان گسترده تر است. اگر حقیقت وجود آدمی همین پیکره خاکی و عنصری باشد، انتقال پیکر او از منزل به گورستان مرگ اوست. اما اگر واقعیت انسان چیزی فراتر از تن باشد مرگ انتقال همان چیز به عالم دیگر است و این انتقال یقینا مکانی نیست بلکه عبارت است از حضور علمی در فضایی تازه و آگاهی از حقایقی برتر وارتباط با آنها.
اقترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون.
بنابراین اگر انسان در همین حیات طبیعی خود و با داشتن همین کالبد مادی بتواند با آن فضا رابطه برقرار کند و به آن حقایق دست یابد به واقع در آن عالم است و قیامت او برپاست. کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم. 24 امام علی (ع) در وصف متقیان فرمودند:
هم والجنه کمن قد رآها فهم فیها منعمون25
نسبت آنان با بهشت مانند کسی است که آن را می بیند. آنان در بهشت متنعم اند.
… و اخلاق حسنه در خدمت رسیدن به این مرتبه والا است.
مقصد رشد و ارزش انسان در حیات اجتماعی
در حیات اجتماعی، ارزش انسان بر اساس خدماتی که ارائه می دهد، تعیین می شود هرچه این خدمات ارزنده تر و گسترده تر باشد، تأثیر وجود شخص در جامعه بالاتر و در بعد اجتماعی موفق تر است.
بر این اساس، لازم است:
1. هر فرد در فرایند انتخاب خود، دقت کافی کند تا موءثرترین خدمات اجتماعی را شناسایی کند و متناسب با توان و استعداد خود در صنفی قرار گیرد که بهره بیشتری برساند.
2. پس از انتخاب نیز توان خود را برای ارتقای سطح خدماتی که ارائه خواهد داد، بالاتر برد.
از نگاه دین، هرچه توانمندی، کارآیی، لیاقت و قدرت انسان بیشتر و به قول معروف با عُرضه تر باشد، و بتواند خدمت بیشتری ارائه کند شایسته تر است. بدین ترتیب، دو مطلوبیت و دو ارزش برای انسان مطرح است: ارزش ایمان، معرفت، قرب، اخلاق و تقو و ارزش کارآمدی و کفایت.
إنّ خَیرَ مَنِ استَاجَرتَ القَوی الامین26.
ایمان و معرفت ارزش بُعد فردی وجود انسان است و کارآمدی و کفایت، ارزش بُعد اجتماعی او و بدین ترتیب الگوی انسان ترازِ دین انسان موءمن خدوم خواهد بود. زیرا موءمن خدوم با صفت ایمان، خود را به افق کمال نزدیک می گرداند و با صفت خدمت جامعه را به سوی کمال حرکت می دهد. 27
در میان کارگزاران دولت علوی (ع) سه شخصیت متفاوت دیده می شود: اول شخصیتی چون مالک اشتر نخعی است که از سویی توان مدیریت بسیار بالا و قدرت جسمی و فکری و روحی عظیمی دارد و از سوی دیگر، در مراتب بالای ایمان و ولایت و معنویت قرار گرفته است؛ بدین جهت، هم در حیات فردی و هم در حیات اجتماعی مورد رضایت کامل امام زمان خویش است. امام علی (ع) از داشتن چنین نیرویی به شدت خوشحال و مبتهج است و در واگذاری امور حکومت به او دل آرام و آسوده خاطر28؛
شخصیت دوم شخصیتی عارف و خودساخته چون کمیل بن زیاد است که یار تنهایی امیرمومنان (ع) و ظرف تحمل معارف سنگین علوی است. وی در جانب ایمان و فضایل انسانی اندوخته ای بس عظیم دارد و همراز و انیس حجت حق قرار گرفته است29. همین کمیل آنگاه که از جانب امام به کارگزاری شهرکی به نام هیت گمارده می شود، در دفع سپاهیان دشمن که از حوزه مأموریت او گذشتند و به تاراج مسلمانان پرداختند، ناکام می ماند و مورد اعتراض و گلایه امام (ع) قرار می گیرد. 30
همچنین در میان کارگزاران دولت علوی (ع) شخصی چون زیاد بن سمیه نیز حضور دارد. زیاد چون پدری شناخته شده نداشت و حرام زاده مسلَّم بود، زیاد بن ابیه (فرزند پدرش) یا ابن سمیه (فرزند سمیه، کنیز حارث بن کلده ثقفی پزشک عرب) خوانده می شد؛ تا آنکه معاویه در حکومت خود او را برادر خویش و زیاد بن ابی سفیان خواند. 31 زیاد جانشین ابن عباس در ولایت بصره و سرزمین های فارس بود و دایره حکم رانی وی استان پهناوری را در بر می گرفت که شامل بصره کنونی، اهواز، کرمان، فارس و … می شد.
او گرچه در اداره امور مملکت بسیار کارآمد و توانا بود، اما به جهت خیانت های فراوان هرگز مورد اعتماد امام قرار نگرفت و بارها از سوی حضرت به خاطر فسادهایی که از او سر زد، توبیخ و ملامت شد.32
در این نمونه ها مصداق کارآمدی اجتماعی مدیریت بود، اما بی شک کارآمدی منحصر به توان مدیریتی نیست و هرگونه خدمت موءثری را در بر می گیرد.
بررسی این شخصیت ها نشان می دهد برخی کسان ایمان، تقوا، اخلاص، اخلاق و معنویت در ابعاد فردی را دارند، اما توان انجام امور اجتماعی و صلاحیت واگذاری مسئولیت های سنگین در آنها وجود ندارد. در مقابل، گروهی قدرت لازم برای انجام خدمات اجتماعی را دارند، اما تعهد و تقوای لازم را ندارند. هیچ یک از این دو گروه بازوی قابل اعتمادی برای امام امت (کسی که مسئول هدایت اجتماع و اصلاح امور آن است) نیست. امروزه همه کسانی که اندکی با مفاهیم اولیه مدیریت آشنا هستند، به خوبی می دانند که مهم ترین عنصر پیش برنده یک سازمان، منابع انسانی آن است؛ یعنی نیروهایی که واجد این دو ویژگی هستند؛ تخصص و تعهد، قدرت و امانت، تقوا و کفایت، عُرضه و سلامت، نداشتن هر یک از این دو بال، برای پرواز به سوی هدف یک کاستی آشکار است و اعتماد و حرکت را غیر ممکن می سازد.
کسانی که اخلاق و اخلاص و سلامت نفس را در حد مطلوب دارا هستند، ولی عُرضه سکّان داری یک حرکت اجتماعی را ندارند و نمی توانند از خود اثر و خدمت مناسبی ارائه کنند، نیروهای شایسته ای برای پیشبرد اهداف اسلام نیستند. از سوی دیگر، کسانی که واجد همت های بزرگ هستند و با سخت کوشی و تلاش، دانش و مهارت و کارآیی خود را بالا برده، لیاقت پذیرفتن مسئولیت های سنگین اجتماعی را کسب کرده اند، ولی در اسارت هواها و هوس های پست حیوانی به سر می برند و از ایمان و اخلاق و انسانیت کم بهره اند نیز هرگز رضایت امام عصر (عج) را تأمین نمی کنند؛ گرچه در مواردی می توان لیاقت آنان را به خدمت اهداف دین گرفت و البته با نظارت شدید بر آنان، از مفاسدشان در امان بود.
به یقین مقایسه این دو گروه و کنار هم نهادن آنان اشتباهی بزرگ است و این هم عرضی، نباید موجب توهم نوعی هم ارزی میان آنها شود. منظور از این بیان، برابر دانستن ارزش انسانیت و ارزش کارآمدی با یکدیگر نیست و مقایسه میان کمیل بن زیاد نخعی با زیاد بن ابیه هرگز عاقلانه شمرده نمی شود.
انسانیت انسان ارزش اساسی وجود اوست و در امتداد حیات انسان تا ابد به کار می آید، در حالی که کارآیی و توانمندی، ارزشی درجه دو است و به زندگی اجتماعی انسان، آن هم تا مرز انتقال به عالم ابدی مربوط است و پس از آن به کار نمی آید. ایمان و انسانیت، بدون توانمندی و کارآیی هم ارزشمند است و سعادت او را تأمین می کند، در حالی که کارآیی و توانمندی، بدون ایمان و انسانیت ارزش انسانی ندارد و بر لوح سعادت او نقشی نمی زند. بهره ایمان و بندگی از ابتدا به خود شخص باز می گردد، در حالی که بهره کارآیی و توانمندی ناظر به نیاز دیگران است.
بر این اساس در دَوَران امر میان این دو ویژگی، جایی که تنها انتخاب یکی از این دو گزینه امکان پذیر باشد، بدون تردید انسان باید ارزش های والای فردی را برگزیند و از هیچ ملامتی واهمه نکند.
یا ایهَا الّذینَ آمَنوا عَلَیکم انفُسَکم لایضُرُّکم مَن ضَلّ إذَا اهتَدَیتُم33
ای کسانی که ایمان آورده اید به خودتان بپردازید، هرگاه شما هدایت یافتید آن کس که گمراه شده است به شما زیان نمی رساند.
امام علی (ع) نیز فرمودند: وَ إنّی لَعالِمٌ بَما یصلِحُکم وَ یقیمُ اوُدَکم، وُلکنّی لااری إصلاحَکم بِافسادِ نَفسی34
من نیک می دانم که چگونه می توان شما را اصلاح کرد و از کجی به راستی آورد. اما هرگز اصلاح شما را با تباه کردن خود (روا) نمی بینم.
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟
اما تأکید بر آن است که در شرایط عادی که امکان تحصیل هر دو ارزش وجود دارد، نباید سستی، کوتاهی و کاهلی کرد و به بهانه اخلاق و تقوا و معنویت از تحصیل کارآیی، توانمندی و کفایت دست کشید یا به بهانه حضور اجتماعی از خودسازی فردی بازماند.
توجه به مسئولیت اجتماعی و پرداختن بدان، آنقدر اهمیت دارد که عبادات فردی نیز جای گزین آن نمی شود و نمی توان به بهانه اشتغال به عبادت پروردگار از آن سرباز زد. امام کاظم (ع) آن هنگام که در سیاه چال مخوف هارون قرار گرفتند و از هرگونه ارتباط اجتماعی محروم و ممنوع گشتند چنین مناجات فرمودند:
اللّهُمَّ انّکَ تَعلَمُ انّی کُنتُ أسألُکَ اَن تَفرِغَنی لِعِبادَتِکَ، اللّهُمّ وَ قَد فَعَلتَ فَلَکَ الحَمدُ35
پروردگارا از تو درخواست کرده بودم که مرا برای عبادت خود فارغ گردانی، تو را شکر می گویم که چنین نعمتی نصیبم کردی.
از این بیان معلوم می گردد که انسان در میانه اجتماع حق ندارد زمان و توان خود را تنها صرف امور عبادی کند. و تا آن هنگام که اختیار عملِ اجتماعی و تأثیرگذاری بر محیط پیرامون خود را دارد وظیفه ای مهم بر دوش دارد که او را از عبادت فردیِ فارغ و خلوت محض با پروردگار مانع می شود. 36
انسان موءمن همان گونه که در پی تحقق انسان ایدآل اسلامی در وجود خود است، به هدف تحقق جامعه ایدآل اسلامی نیز تلاش می کند و برای این منظور لازم است مهارت ها و توانایی های لازم را به دست آورد. به دست آوردن توان افزون تر برای انجام کارهای بزرگ و نیز آمادگی برای ایجاد تحولی عظیم یا ارائه خدمتی سترگ، هرگز به معنی خودنمایی مذموم و رفتار متظاهرانه نیست، بلکه به خودی خود مورد توصیه آموزه های دینی است.
شیعه علی (ع) می کوشد در فرایند انتظار فرج که افضل اعمال است، خود را برای کارگزاری دولت مهدوی (عج) آماده سازد تا در روزگار حضور و ظهور معصوم، سکّان داری شایسته و بازویی توانا برای اجرای عدالت و بسط توحید باشد. چنین کسی متناسب با ابعاد تأثیر اجتماعی و حجم خدمتی که ارائه می دهد، مورد توجه ویژه و رضایت خاص امام عصر (عج) است.
حضرت فاطمه زهرا (س) فرموده اند:
سَمِعتُ عَن أبی رَسولِ اللّهِ (ص)، إنَّ عُلَماءَ شیعَتِنا یحشَرونَ فَیخلَعُ عَلَیهِم مِن خلعِ الکراماتِ عَلی قَدرِ کثرَهِ عُلومِهِم وَ جِدِّهِم فی اِرشادِ عِبادِ اللّهِ؛ 37
از پدرم پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: عالمان شیعه ما (فردای قیامت) محشور می شوند در حالی که به قدر فراوانی دانش و به میزان تلاششان در ارشاد بندگان خدا، از خلعت های کرامت بر آنها پوشانده شده است.
برای توضیح بیشتر مثالی در ابعاد ملموس تر، از حکومت غیرمعصوم ذکر می کنیم. امام خمینی (ره) در آستانه انقلاب اسلامی از آحاد ملت ایران خشنود بود و به داشتن چنین توده ای بر جهانیان مباهات می کرد. اما رضایت امام از کسی مانند بهشتی و مطهری با رضایت او از توده عوام قابل مقایسه نیست. شهادت بهشتی و مطهری، برای او همسنگ فقدان یک امت، غمبار و جان فرسا بود؛ چه بسا حادثه ای طبیعی که پی آمد مرگ هزاران شهروند معمولی را به همراه داشته، ولی به اندازه شهادت یک بهشتی به بدنه انقلاب آسیب و به دل امام امت درد وارد نکرده باشد.
توصیه به تجهیز امت اسلامی و کسب آمادگی بیشتر در مقابل کفار در آیه شریفه وَ اعِدّوا لَهُم ما استَطَعتُم مِن قُوّه؛ 38 علاوه بر کسب قدرت نظامی و تهیه انواع ساز و برگ و جنگ افزار، شامل همه موءلفه های قدرت، از قدرت علمی، مدیریتی و توان فرهنگی تا انواع مهارت ها، مانند قدرت بیان و سخنوری، نویسندگی و تأثیرگذاری، پیش بینی و تصمیم گیری و … می شود و این همه جز با تلاش و سخت کوشی و بذل آسایش و راحت، حاصل نخواهد شد. کلید واژه مجاهدت که غالباً با پسوند فی سبیل الله و قید اموال و انفس در آیات قرآن به کار رفته است، بر این سخت کوشی و بذل آسایش تصریح دارد. 39
پی نوشت ها :
18. توبه 9: 38.
19. انفال 8: 24.
20. روم 3.: 70.
21. ق 50: 22.
22. عوالی اللئالی ج4، ص 73.
23. انسان خفته که از خواب بر می خیزد به عالم دیگری وارد می شود. اینک ابزارهای ادراکی او توان ارتباط با حقایق این فضای جدید را دارد. حقایقی که پیش از بیداریِ او همه بودند اما او به جهت ضعف قوای ادراکی هرگز از آنان آگاه نبوده است. اکنون که بیدار شده در می باید که آن عالم از ابتدا بوده است اما او اهل آن عالم نبوده و به او اجازه حضور علمی در آن داده نمی شد. بر این اساس اگر آدمی بتواند پیش از مردن ابزارهای معرفتی خود را تکامل بخشد گویی از خواب گران برخاسته و پیش از مردن مرده است موتوا قبل ان تموتوا (شرح اسماء الحسنی، ملاهادی سبزواری، ص 148)، آنچه آدمیان پس از مرگ می بینند در منظر او قرار خواهد گرفت و او از اهالی قیامت خواهد شد. توصیه به مردن پیش از مردن، توصیه به رشد معرفتی و برقراری ارتباط با عوالم دیگر است که در اصطلاح عرفا موت اختیاری نامیده می شود. من مات فقد قامت قیامته (مستدرک سفینه البحار، ص 630) هرکس که بمیرد قیامتش بر پا می شود. امیر موحدان علی (ع) فرمود: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا (مناقب، ص 317) به گونه ای هستم که اگر همه پرده ها کنار رود ذره ای به یقین من افزوده نخواهد شد. ماجرای معروف حارثه، یار جوان و اهل بصیرت پیامبر اسلام اشاره به این مقام دارد وقتی پیامبر از او پرسیدند چگونه ای؟ عرضه داشت اصبحت مومنا حقا و در بیان نشانه ایمان حقیقی خود گفت: گویا اهل بهشت را در بهشت می بینم که با یکدیگر ملاقات دارند و فریاد ناله اهل دوزخ را در آتش می شنوم (بحار الانوار، ج 67، ص 174)
24. تکاثر 102: 5 و 6.
25. نهج البلاغه، خطبه 193.
26. قصص 28: 26.
27. توصیه به برآوردن حوائج موءمنین در معنای گسترده خود، توجه به همین خدمت اجتماعی است. رسول اکرم (ص) فرمودند: مَن اَصبَحَ لایَهتَمَّ بِأمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم (وسائل الشیعه ج 16، ص336) کسی که به امور جامعه اسلامی اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست. امام علی (ع) نیز فرموده اند: اَفضَلُ النّاسِ اَنفَعُهُم لِلنّاسِ (غرر الحکم: 10300) برترین مردم کسی است که فایده بیشتری برای دیگران داشته باشد. و این اشاره به برتری انسان در حیات اجتماعی است.
28. فَانّه مِمَّن لایخافُ وَهنُه وَ لا سَقطَتُه وَ لا بَطوءُهُ عَمّا الاسراعُ إلَیهِ ا?حزَم وَ لا إسراعُهُ الی ما البُط ءُ عَنهُ أمثَل؛ (نهج البلاغه، نامه 13) مالک را نه سستی است و نه لغزش، و نه کندی آنجا که شتاب باید و نه شتاب بگیرد آنجا که کندی شاید. عَبداً مِن عِبادِ اللهِ لا ینامُ أیامَ الخَوفِ وَ لا ینکل عَنِ الاعداءِ ساعاتِ الرّوعِ. أشدُّ عَلَی الفُجّارِ مِن حَریقِ النّارِ وَ هُوَ مالک بنُ الحارثِ أخو مذحج … فَانَّهُ سَیفٌ مِن سُیوفِ اللهِ لا کلیلُ الظُّبه و لا نابی الضّریبهِ … فَانَّهُ لایقدمُ و لایحجمُ وَ لایوءَخّرُ وَ لایقَدّمُ الا عَن أمری وَ قَد آثَرتُکم بِهِ عَلی نَفسی لِنَصیحَتِهِ لَکم وَ شِدَّهِ شَکیمَتِهِ عَلی عَدُوّکم؛ (نهج البلاغه، نامه 13) بنده ای است از بندگان خدا که در روزهای بیم نخوابند و در ساعت های ترس از دشمن روی برنتابند، بر بدکاران از آتش سوزان تندتر است. او مالک پسر حارث مذحجی است … او شمشیری از شمشیرهای خداست که نه تیزی آن کند شود و نه ضربت آن بی اثر بُوَد … نه بر کاری دلیری کند و نه باز ایستد و نه پس آید و نه پیش رود؛ جز زمانی که من او را امر نمایم. در فرستادن او من شما را بر خود ترجیح دادم؛ چه او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را برابر دشمنانتان پسندیدم. مالِک و ما مالِک! لَو کانَ جَبَلاً لَکانَ فَنداً وَ لَو کانَ حَجَراً لَکانَ صَلداً، لایرتَقیهِ الحافِر وَ لایوفی عَلَیهِ الطائر؛ (نهج البلاغه، حکمت 443) مالک! مالک چه بود؟ به خدا اگر کوه بود کوهی بود از دیگر کوه ها جدا افتاده و اگر سنگ بود سنگی بود خارا که سم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد.
هنگامی که خبر رحلت مالک به حضرتش رسید اندوهناک و متأثر گشت و آه می کشید و می فرمود: عَلَی مِثْلِ مَالِک فَلْتَبْک الْبَوَاکی وَ هَلْ مَرْجُوٌّ کمَالِک؟ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کمَالِک؟ (بحارالانوار، ج 33، ص 556) و هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِک؟ … . لَا أَرَی مِثْلَهُ بَعْدَهُ أَبَداً (بحارالانوار، ج 33، ص 591) گریه کنندگان بر مانند مالک باید گریه کنند و آیا امید بخشی مانند مالک هست؟ آیا کسی مانند او وجود یافته است؟ آیا زنان مانند او خواهند آورد؟ … پس از او مانند او را نخواهم دید.
29. علی (ع) او را به صحرا می برد و با او راز می گوید:ها إنَّ هاهُنا لَعِلماً جَمّاً لَو أصَبتُ لَه حَمَلَه؛ (نهج البلاغه، حکمت 147) بدان که در سینه من دانشی است انباشته، کاش حاملانی برای آن می یافتم.
30. أمّا بَعدُ فَإنّ تَضییعَ المَرءِ ما وُلّی وَ تَکلُّفَهُ ما کفِی لَعَجزٌ حاضِر وَ رَأی مُتَبّر … فَقَد صِرتَ جِسراً لِمَن أَرادَ الغارهَ مِن ا?عدائِک عَلی ا?ولیائِک، غَیرَ شَدیدِ المنکبِ وَ لا مُهیبِ الجانبِ، وَ لا سادٍّ ثغرهً وَ لا کاسرٍ لِعَدوٍّ شَوکهً وَ لا مُغنٍ عَن أهلِ مِصرِهِ وَ لا مُجزٍ عَن أمیرِهِ؛ (نهج البلاغه، نامه 61) اما بعد، واگذاردن آدمی آنچه را که بر عهده دارد و عهده دار شدن او کاری را که بر دوش دیگری است، ناتوانی ای است آشکار و اندیشه ای است تباه … تو پلی شده ای تا از دشمنانت هر که خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتی داری که با تو بستیزند، نه از تو ترسند و از پیش ات گریزند، نه مرزی را توانی بست، نه شوکت دشمن را توانی شکست، نه نیاز مردم شهر را برآوردن توانی و نه توانی امیر خود را راضی گردانی.
31. در تاریخ آمده است که عمر در زمان حکمرانی خود، زیاد را برای اصلاح کار یمن فرستاد، چون بازگشت در مجلس وی خطابه ای بسیار زیبا ایراد کرد. امام علی (ع)، ابوسفیان و عمروعاص در آن مجلس بودند. عمروعاص گفت: آفرین بر این جوان، اگر از قریش بود، عرب را اداره می کرد. ابوسفیان گفت: قریشی است و من می دانم از کیست. علی (ع) پرسید: از که؟ گفت از من، من در جاهلیت با مادرش زنا کرده ام و او را در رحم مادرش نهاده ام.
معاویه در خلافت خود به پافشاری مغیره بن شعبه زیاد را فریب داد و نزد خود طلبید، مجلسی ترتیب داد و به گواهی کسانی، او را برادر خود دانست. معاویه او را انسانی صاحب نظر، پر همت و خوشفکر می دانست در نامه های 44، 21، 20 و نیز حکمت 476 نهج البلاغه از او سخن رفته است. احوال او در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ذیل نامه 44 آمده است.
32. وَ إنّی اُقسِمُ بِاللهِ قَسَماً صادِقاً لَئِن بَلَغَنی اَنّک خُنتَ مِن فَی ءِ المُسلِمینَ شَیئاً صَغیراً او کبیراً، لا?شُدَّنَّ عَلَیک شِدّهً تَدَعُک قَلیلَ الوَفرِ، ثَقیلَ الظّهرِ، ضَئیلَ الا?مرِ؛ (نهج البلاغه، نامه 20) به خدا سوگند می خورم، سوگندی راستین که اگر مرا خبر رسد که در اموال مسلمانان کم یا زیاد خیانت کرده ای، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال مانی و درمانده به هزینه عیال، و خوار و پریشان احوال. استَعمِلِ العَدلَ وَ احذَرِ العَسفَ وَ الحَیفَ، فَانَّ العَسفَ یعودُ بِالجَلاءِ وَ الحَیفُ یدعو الَی السّیفِ؛ (نهج البلاغه، حکمت 476) به عدالت عمل کن و از ظلم و ستم بپرهیز که ستم مردم را به آوارگی وادارد و بیدادگری شمشیر را در میان آورد.
33. مائده 5: 105.
34. نهج البلاغه، خطبه 69.
35. الارشاد، ج2، ص 240.
36. نباید میان رشد فردی و تکالیف اجتماعی تزاحمی تصور شود. زیرا رشد فردی انسان به بندگی است و بندگی خدا در گرو انجام وظیفه تحقق می یابد. اگر انسان دو وظیفه فردی و اجتماعی را به موازات یکدیگر داشته باشد رشد او در انجام وظیفه در هر دو حوزه است و نباید یکی از آنها مانع انجام دیگری شود. إِنَّا سَنُلقِی عَلَیک قَولًا ثَقِیلاً، إِنَّ نَاشِئَهَ اللَّیلِ هِی أَشَدُّ وَطئا وَ أَقوَمُ قِیلاً، إِنَّ لَک فی النهََّارِ سَبحًا طَوِیلا (مزمل 73: 7-5) اگر برنامه زندگی انسان به گونه ای تنظیم شود که جلوی کارآمدی و کمال اجتماعی گرفته شود یا با انجام وظیفه در اجتماع سازگار نباشد مطلوب نظر دین نیست.
37. بحارالانوار، ج 2، ص 3.
38. انفال 8: 60.
39. این نکته نیز گفتنی است که در نظام ارزشی اسلام، ارزش والای شهادت که به معنای معامله جان با رضای جانان و دست کشیدن از همه سرمایه ها و دارایی ها، به امید لقای محبوب و کسب خرسندی اوست، هم در پرتو خدمت اجتماعی قرار دارد. شهادت هرگز به معنی نفله شدن و جان باختن نیست؛ خون شهید عهده دار انجام کار بزرگی در جامعه اسلامی است و بهره های فراوانی می رساند. خون شهید پاسدار ارزش های الهی و حامی بقای دین خداست. راه بسته ای را که جز با خون باز نمی شود، می گشاید و در نهایت بر شمشیر غلبه می کند.
از این رو هرگاه بهره ای یا ثمری شایسته ارزش آن بر دادن خون مترتب نباشد و از این کشته شدن، جز هدر رفتن کاری نیاید (مانند شرایطی که امام حسن مجتبی (ع) در آن قرار داشت) شهادت طلبی مطلوب نیست. از سوی دیگر، هرگاه که شهادت طلبی مطلوب است، مجاهد در راه خدا باید پیش از بذل جان، به گونه ای طراحی و تدبیر کند که ثمرات و برکات افزون تری از این فداکاری به چنگ اید؛ مانند صحنه ای که سیدالشهدا (ع) با بردن خانواده و کودکان و تقدیم شش ماهه تشنه لب، برای تاریخ به یادگار نهاد.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 265