نویسنده: سید عباس رضوى
مقدمه
«کریم»، در زبان و فرهنگ اسلامى، نژاد و اصیل1، خوش خوى و خوش روى2، پاکدامن و عفیف،3 جوانمرد و با مروّت، بخشاینده، بلند همّت و بزرگوار، خیرخواه و مهربان، نیکوکار، نیک نفس و نیکونهاد و در یک کلمه، جامع همه ارزشها4 است. و این همه در امام حسن مجتبى علیهالسلام گرد آمده بود و به حقیقت، دوست و دشمن به او کریم مىگفتند.5 و در میان شیعیان و پیروان اهلبیت به «کریم اهلبیت علیهمالسلام » شهره است.
او، نژاده بود و کریم الطرفین و داراى پدر و مادر و اجداد و عموهایى شرافتمند، بزرگوار و جوانمرد از خاندان هاشم. بیهقى نقل کرده است:
«معاویه روزى نزد جماعتى از اشراف قریش و مردمانى دیگر، گفت:
«اخبرونى بأکرم النّاس اباً و امّاً و عمّاً و عمّهً و خالاً و خالهً و جدّاً و جدّهً؛6 به من خبر دهید کدامین انسان از نظر پدر، مادر، عمو، عمه، دایى، خاله، پدر بزرگ و مادر بزرگ نژادهتر و بزرگزادهتر است.»
مالک بن عجلان به سوى حسن بن على علیهماالسلام اشاره کرد و گفت: او اکرم و اصیلترین مردم است؛ چه، پدرش علىبن ابیطالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، عمویش جعفر طیّار، عمّهاش امّهانى دختر ابوطالب، دایىاش قاسم فرزند پیامبر، خالهاش زینب دختر رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، جدّش رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم و جدّهاش خدیجه دختر خویلد است.
مردم ساکت شدند و (امام) حسن برخاست و رفت. عمروعاص رو به مالک کرد و گفت: آیا دوستى بنىهاشم تو را به سخن باطل واداشت؟
مالک بن عجلان گفت: چیزى جز حقیقت نگفتم و هرکس خرسندى مردم را با ناخرسندى خدا پىجوید، به آرزویش در دنیا نرسد و فرجامش به شقاوت انجامد. و بنىهاشم تازهترین شاخهاند…، آیا چنین نیست اى معاویه!
گفت: به خدا سوگند! چنین است.7
امام حسن علیهالسلام کریم الوجه بود و زیبا روى. از جهت منظر، پیکر اخلاق و بزرگوارى به رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم شبیهتر از او نبود. شیخ مفید در ارشاد مىنویسد:
«کان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه خلقاً و هیئاه و هدیاً و سؤدداً».8
و نوشتهاند: امام حسن علیهالسلام داراى رخساره سفید آمیخته به اندکى سرخى، چشمانى سفید، گونهاى هموار؛ محاسنى انبوه، گیسوانى مجعّد و پر، گردنى سیمگون، اندامى متناسب، شانهاى عریض، استخوانى درشت، میانى باریک، قدى میانه نه چندان بلند و نه کوتاه، سمیایى نمکین و چهرهاى در شمار زیباترین چهرهها بود. چنان که شاعر سروده:
«هیچ زیبایى و حُسنى به خاطر هوشمندان نگذشته مگر آنکه او را از آن زیبایى بهرهاى خاص برد.
پیشانى او در زیر طرهى گیسویش بدان مىمانست که ماه تهامى تاجى از شام تاریک بر سر نهاده است.»9
پاکدامن
امام مجتبى علیهالسلام زکىّ، پاکدامن، عفیف و پارسا بود. از خشیت خدا، دلش به لرزه مىآمد و در درگاه خدا چون ابر بهاران مىگریست. گَرد گناه، شرک و پلیدى ساحت قدسش را نیالود. حضرتش از اهلبیت نبوت و به نصّ آیه تطهیر10، معصوم، پاک و پاکیزه بود و گناه و خطا از آن خاندان به دور. وى بسان یوسف صدّیق، فرشته خوى بود و فرشته رو، «انّ هذا الاّملک کریم»11
و طبیعى بود که زنان، به تعبیر عبداللّه بن زبیر، از او نشکیبند12 و به جهت پیوند نزدیک او با پیامبر و ملاحت و جمال بىمانندش مهرش را در دل بپرورانند.
ولى یوسف خاندان محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، چون ماه کنعان، اندیشه گناه و هوس، ذرهاى خاطرش را مشغول نکرد و غبارى بر دامن کریمانهاش ننشست. روایت شده:
«امام علیهالسلام در حال نماز بود که زنى زیبا روى بر او وارد شد. حضرت نمازش را کوتاه کرد و گفت: آیا نیازى دارى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چیست؟ زن گفت: برخیز؛ من به دیدار تو آمدهام و بىشوهرم.
امام گفت: از من دور شو و خود و مرا به آتش مسوزان، و او پاى مىفشرد و امام او را با گریه از خود مىراند و مىگفت: واى بر تو از من دور شو! و گریه امام بالا گرفت. زن چون چنین دید، به گریه درآمد. امام حسین علیهالسلام وارد شد و چون آن صحنه را دید، گریستن گرفت و هرکس که مىآمد، او نیز به گریه درمىآمد. زن از خانه برون رفت و مردم نیز خانه را ترک گفتند. امام حسین علیهالسلام مدتى به خاطر احترام برادر در این باره چیزى نپرسید.
روزى امام حسن علیهالسلام گریان از خواب برخاست و حسین علیهالسلام گفت: چرا گریانى؟ فرمود: دوش خوابى دیدم و تا من زندهام، به کسى باز نگو.
حسین علیهالسلام گفت: باشد. فرمود: یوسف را دیدم و به او مىنگریستم. چون زیبائیش را دیدم، گریستم. مرا در میان مردم نگریست و گفت: برادر! پدر و مادرم فدایت، چرا مىگریى؟ پس گفتم: یاد آوردم از یوسف و همسر عزیز (مصر) و از آنچه کشیدى از او و ماجراهاى زندان و سوختن دل یعقوبِ پیرمرد؛ از این خاطرات گریهام گرفت و از آن در شگفتم. یوسف گفت: چرا از ماجراى زنى بیابانىِ ابواء شگفت زده نشدهاى؟!»
«مجتبى، کریم النفس بوده و آزاده و بزرگوار، عزّت نفس داشت. گوهر انسانى خود را امانتى خدایى مىشمرد که پاسداشت آن دیگر شرافتها را پاس مىدارد. پستى و لئامت و فرومایگى در سرشتش نبود. و ذلّت و رقّیت و زبونى در خیالش نمىگنجید. کرامت نفس او را از اسارت زور و زر رهانیده و دنیا در دیدگانش اندک و پست مىنمود و آن را به چیزى نمىگرفت. فرزند على علیهالسلام هماره این سفارش پدر را آویزه جان داشت:
«و اکرم نفسک عن کلّ دنیه و ان ساقتک الى الرغائب فانّک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً و لاتکن عبد غیرک و قد جعلک اللّه حرّا؛13 بزرگوارتر از آن باش که به پستى تن دردهى هرچند که تو را به آنچه خواهى، رساند. زیرا تو نمىدانى در برابر آنچه از آبرو و شخصیت در این راه از دست مىدهى، چه عوض و بهایى به دست آورى. بنده دیگرى مباش که خدا تو را آزاد آفریده.»
چه هیچ خیر جاى عزّت و کرامت نفس را پر نمىکند و زندگى بدون عزّت نفس و آزادگى، مرگ واقعى است. از این رو امام حسن علیهالسلام کرنش در برابر ستمکاران روزگارش را ننگ و ذلّت مىشمرد و مرگ انسانیت:
به او گفته شد: در تو بزرگ بینى است. فرمود: لا، بل فىّ عزّه قال اللّه تعالى: «و للّه العزّه و لرسوله و للمؤمنین»14
نه؛ این عزّت است. خداوند فرموده: عزّت از آنِ خدا است و براى رسول و مؤمنان.»
ابومحمد، کریم بود و به انسانها به دیده کرامت و بزرگى مىنگریست، چه او انسان را موجودى کرامتمند دانست «لقد کرّمنا بنىآدم»15 و تلاش مىکرد کرامت، بزرگى و عزّت نفس را در آنها تقویت کند و این، رقیب فرعون منشِ او پسر هند بود که با مؤمنان از سر تفرعُن برخورد مىکرد و آنان را کوچک و حقیر مىشمرد و براى آنکه مردم از او کورکورانه پیروى کنند، آنان را نخست از خود تهى مىساخت و آنان را در جهالت و پستى نگاه مىداشت تا خطرى برایش ایجاد نکنند. و با خُرد کردن شخصیتشان، آنان را به صورت ابزارى براى مقاصد شوم خود درآورده تا برایش بجنگند و کورکورانه موانع را از سر راه سلطهاش بردارند. ولى امام حسن علیهالسلام مردم را بزرگ مىشمرد و سعى مىکرد بر آگاهى و دانش آنها بیفزاید و آنان را به کرامت نفس و گوهر نفیس انسانیت خود توجه دهد؛ چه معاویه در دامن حرب، ابوسفیان و هند پرورش یافته بود و حسن علیهالسلام در دامان محمد، على و فاطمه علیهمالسلام و پیامبر رفتارش با مردم کریمانه بود؛ زیرا چه او با کرامتترین مردم بود: « وکان اکرم الناس»16، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بیشترین ارزش و احترام را نسبت به خلق خدا روا مىداشت. در مناسبات اجتماعى با مردم بىپیرایه و بىتکلّف بود، مردم را احترام مىکرد و شخصیت مىداد. به آنان سلام مىکرد و به عیادت مریض مىرفت و جنازه را مشایعت مىکرد و دعوت بردگان را اجابت مىکرد و ذرّهاى تکبّر و اشرافیت در وجودش نبود و امام حسن علیهالسلام افزون بر آن که این مکارم اخلاق را در خردسالى از جدّش دیده بود، بزرگتر که شد، از سیرت پیامبر و پدرش على علیهالسلام مىپرسید. و در موردى حضرت از چگونگى مجلس رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم پرسید. و على علیهالسلام پاسخ داد:
«پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم در مجلسش بهره هرکس را عطا مىکرد و چنان با کرامت با مردم برخورد مىکرد که هیچ کس گمان نمىبرد از او گرامىتر هم باشد. مجلس او محفل گذشت، حیاء، راستى و امانت بود. در آن قیل و قال نبود. انسانها در مجلس پیامبر فروتن بودند. بزرگ را گرامى مىداشتند و با کوچکتر مهربان بودند… پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم هماره خوشرو و خوشخوى و نرم بود و خشن و درشتخو و سبکسر و فحّاش و عیبجو نبود.»17
و کودک، اینها را در خاطر داشت و از سیرت جدّش تجاوز نمىکرد. رفتار اماممجتبى علیهالسلام با مردم مهربانانه بود، آنان را کوچک نمىشمرد، عزّت نفس و کرامت آنان را پاس مىداشت. به کهنسالان مهربان بود، بدون تحقیر و عیبجویى اشتباهشان را گوشزد مىکرد. فروتن و مردمدار بود، و دولتمند و تنگدست در نظرش یکسان بود. امام با آنکه هیچ کس در قدر و منزلت به او نرسید، چنان که «در وقت نشستن کسى به احترام او از برابرش عبور نمىکرد.»18
و اگر در راه از مرکبش پیاده مىشد همگان به او تأسّى مىکردند و پیاده در رکابش مىرفتند.19 و بزرگى چون: ابن عباس برایش رکاب مىگرفت.20 ولى او با فرودستان مهربانانه مىنشست. با آنان غذا مىخورد. ابن شهرآشوب از کتاب فنون نقل کرده:
«روزى حسن علیهالسلام بر گروهى مستمند گذشت و آنان پارههاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مىخوردند. چون او را دیدند، گفتند: اى پسر دختر رسول خدا! بیا با ما هم غذا شو. بىدرنگ از مرکب فرود آمد و گفت: «پس خدا، متکبران را دوست ندارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد، آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد. بدانان غذا و پوشاک داد.21
صلح براى پاسدارى از کرامت مؤمنان
صلح امام حسن علیهالسلام با معاویه، براى حراست از کرامت، عزّت و حُرمت خون مؤمنان بود نه تسلیم و سازش و زبون کردن آنان. و به تعبیر رهبر معظّم انقلاب «این صلح، پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ بود.»22 و مایه برکت و صیانت جامعه علوى از نابودى. برخى از دوستان نادان، جاهلانه امام را به خوارنمودن مؤمنان متهم داشتند و سلیمان بن صُرَد که در جریان صلح در کوفه نبود، نزد حسن بن على علیهماالسلام آمد و گفت: «سلام برتو اى خوارکننده مؤمنین!»
و امام پاسخ داد:
«اگر من در امر دنیا سختکوش و براى رسیدن به آن، در تلاش و زحمت مىبودم، معاویه کسى نبود که از من نیرومندتر و نستوهتر باشد و من نیز جز اینکه اکنون مىبینید، رأى و نظرى مىداشتم».23
چه، امام به خاطر ترس از مرگ و زندگى دنیا تن به صلح نداد، که او چونان على علیهالسلام مرد جنگ و رزم بود و در هولناکترین نبردهاى جمل، صفّین و نهروان دوش به دوش پدرش على علیهالسلام در معرکه فرو مىرفت و نبرد مىکرد. صلح او به خاطر ترس از نابودى اسلام و جامعه علوى بود؛ زیرا چه سپاهیانش اندک بودند و سستى، نفاق، ناهمگونى و دودستهگى آنان را در معرض پاشیدگى قرار داده بود و دشمنش معاویه از هیچ جنایت رویگردان نبود و ریشه کن کردن حزب علوى و یکسره کردن کار را، در سر داشت و از رادمردترین و همگونترین سربازان برخوردار بود. امام علیهالسلام میان دو خطر قرار داشت: فاجعه شکست همراه با ذلّت و خوارى و یا از دست دادن حکومت. و امام دومى را برگزید و از این رو به سلیمان بن صرد پاسخ داد: «اگر تنها در پى دنیا بودم، معاویه زیرکتر از من نبود. ولى من در پى پاسداشت عزّت، حرمت و خون مسلمانانم. و از این ترسیدم که در روز قیامت هفتاد هزار یا هشتاد هزار انسانِ خون آلود نزد خدا دادخواهى کنند که براى چه خون آنان ریخته شده است».24
چه، در نبرد نابرابر، هم سربازان وفادار و بقیه السیفِ وفاداران على علیهالسلام کشته خواهند شد و فرجام کار نیز با تسلیم بدون قید و شرط در برابر معاویه، ولید و فسّاق بنىامیه و بنىمروان رقم خواهد خورد و عزّت، کرامت و شرافت مؤمنان پایمال منافقین خواهد شد. ولى امام به تبعیت از جدّش در ماجراى «صلح حدیبیّه»، شرایطى را براى صلح پیش روى دشمن نهاد که اگر او را پاس مىداشت، خون، جان، مال و کرامت شیعیان على علیهالسلام حفظ مىشد و نیروها براى فرصتى دیگر باقى مىماندند. و اگر معاویه آن را مىشکست، فتنهاى را که در جامعه ایجاد شده بود و معاویه خود را به خلیفه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و کاتب وحى و قرآن و سنّت شهره کرده بود، مىشکست و چنین شد. معاویه با زیر پا نهادن شرایط صلح و گفتن این جمله «من براى نماز و روزه با شما نجنگیدم و بدین خاطر به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانى کنم… و اکنون هر عهدى که با کسى بستهام، زیر این دو پاى من است.»25 نقاب اسلام گرایى را از چهره خود برداشت و راه را بر مبارزه خونین و افتخارآفرین کربلا باز کرد:
«ماجراى حسین علیهالسلام در کربلا به سال 61 هجرى، قوىترین تیرى بود که امام حسن علیهالسلام در کمان نهاده و به دست برادرش حسین علیهالسلام سپرد تا دشمن مشترک خود، برادر و پدرش را آماج آن بسازد. امام حسن علیهالسلام پس از گذشت مدتى کمتر از یک قرن، در چهره حریف فاتح و غالبى نمودار شد که رقیب خود را در تاریخ شکست داده است. گامهایى موفق، سیاستى متصائد و پیشتاز، در عین آرامش و فروتنى و استتار و در زیر پرچم اصلاح و مسالمت و حفظ جانها و راستى. مگر عظمت جز این، چیز دیگرى است؟»26
گذشت و بردبارى
انسان کریم، بردبار و حلیم است، و امام مجتبى علیهالسلام سرآمد بردباران و مظهر عفو و گذشت بود. حضرت در برابر کژ اندیشان و معاندانى چون فسّاق بنى امیه چونان کوه مىایستاد و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان مداهنه نمىکرد و خطرهاى راه را به جان مىخرید. حضرت ملحق کردن زیاد بن ابیه زنازاده را توسط معاویه به پدرش ابوسفیان، نپذیرفت و از شمشیر خونریز زیاد، هراسى به دل راه نداد:
«سعید بن ابى سرح از شیعیان على علیهالسلام بود. چون زیاد به کوفه آمد، وى را طلب کرد و او را ترساند. سعید به امام حسن علیهالسلام پناه آورد. زیاد برادران، فرزندان و همسرش را زندانى کرد، اموالش را مصادره و خانهاش را خراب کرد. امام نامهاى به زیاد نوشت و خواستار آزادى زندانیان خاندان سعید و ردّ اموال و بناى خانهاش گردید و زیاد، پاسخى تند و تهدیدآمیز به امام داد و چون نامه زیاد به امام رسید، در نامه دوم به او نوشت:
«من الحسن بن فاطمه الى زیاد بن سمیّه، اما بعد فانّ رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر. والسلام؛27 از حسن فرزند فاطمه به زیاد فرزند سمیه! اما بعد، همانا رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعى) است و سهمِ زناکار سنگ است.»
ماجراى مناظره امام حسن و پاسخهاى دندان شکن حضرت به عمرو بن عاص و ولید بن عقبه و عتبه بن ابى سفیان و مغیره بن شعبه، مشهور است.28 ولى حضرت در برابر خطاى نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بود و از ظلم به شخص خود، که روى از تعصّب کور و جهالت نادانان به او رسیده بود، مهربانانه و کریمانه در مىگذشت و این آیه فرا روى او بود:
«… والذین لایشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراماً»29؛ بندگان (خاصّ خداوند) رحمن… کسانى هستند که شهادت به باطل نمىدهند. و هنگامى که با لغو و بیهودگى رو به رو مىشوند، بزرگوارانه از آن مىگذرند.
ماجراى برخورد امام حسن علیهالسلام با پیرمرد شامى ـ که تحت تأثیر تبلیغات گمراه کننده بنىامیه علیه بنىهاشم، به امام حسن علیهالسلام دشنام مىداد ـ نمونهاى از بردبارى حضرت و براى ما در بردارنده درسهاى بزرگ است. مبرّد در کامل از مردى از اهل شام نقل کرده است:
«وارد مدینه شدم، دیدم مردى سوار استرى است که در نیکوروئى و آرامش و لباس و مرکب، از او بهتر نبود. دلم به سوى او متوجه شد. از دیگران در بارهاش پرسیدم. به من گفته شد: این، حسن بن على بن ابىطالب علیهمالسلام است. سینهام از بغض و حسد على آکنده شد که چنین فرزندى دارد. به سوى او رفتم؛ به او گفتم: تو فرزند ابىطالب هستى؟ گفت: من فرزندِ فرزند اویم.
پس به او و پدرش دشنامها دادم. چون سخنم به پایان رسید، گفت: گمان مىبرم غریبى؟
گفتم: آرى.
گفت: به نزد ما بیا. اگر نیازمند منزل هستى، به تو جا مىدهیم و اگر محتاج باشى، کمکت مىکنیم و اگر مشکلى دارى، آن را مىگشائیم.
از او جدا شدم، به خدا سوگند بر روى زمین کسى محبوبتر از او نزد من نبود.»30
امام، مالک نفس خود بود و خوشنودى و خشمش به خاطر خدا بود و به خاطر خدا بر خشم درونى خود غلبه مىکرد و با کرامت با حوادث و ماجراها برخورد مىکرد:
«انه سئل عن الحلم، فقال: هو کظم الغیظ و ملک النفس؛31 از امام از معناى حلم پرسیدند، فرمود: بردبارى، فرو بردن خشم است و حکومت برنفس.»
گذشت کریمانه امام از جهالتها و سفاهتها چنان بود که دشمنان نیز بدان اعتراف داشتند؛ مروان بن حکم در نبرد جمل اسیر شد و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از او نزد امیرمؤمنان علیهالسلام شفاعت کردند و حضرت او را رها کرد.32
مروان که به پیمان شکنى معروف بود، دست از دشمنى برنداشت و هماره با دست و زبان، خاندان نبوّت را آزار داد. او پس از صلح امام حسن علیهالسلام بر فراز منبر در حضور امام به على علیهالسلام بدگویى مىکرد و کریم اهلبیت براى پاسداشت آرامش و پیشگیرى از درگیرى، سکوت کرده و خشم خود را فرو مىبرد.
سیوطى گزارش کرده است: «پس از مرگ حسن بن على علیهماالسلام مروان در تشییع جنازه امام مىگریست. حسین علیهالسلام به او گفت: آیا بر او مىگریى؟ و تو دل او را خون کردى و چه بسیار جرعههاى غصه و اندوه به او چشاندى! مروان گفت: من این کارها را نسبت به کسى مىکردم که از این کوه بردبارتر بود.»33
و توصیه امام حسن علیهالسلام به امام حسین علیهالسلام در باره گذشت از همسرش جعده، که او را به نقشه معاویه زهر داده بود، عالىترین نمونه کرامت و گذشت حضرت مىباشد.34
او مىفرمود که سخى، ایمان به روز واپسین دارد و از دادههاى خداوند براى خود در آنجا ذخیره مىسازد؛ ولى بخیل، چون باور به سراى واپسین ندارد، عطایاى خود را تلف مىشمارد:
«و سئل عن البخل، فقال: هو ان یرى الرجل ما انفقه تلفا و ما امسکه شرفاً؛35 از معناى بخل پرسیدند، حضرت فرمود: بخل آن است که مرد انفاق خود را تلف و تباهى بشمرد و آنچه در دست دارد را، شرف و دارایى.»
به امام مجتبى علیهالسلام گفته شد: چرا شما هرگز نیازمند را نا امید نمىکنید گرچه سوار بر شتر باشید؟
فرمود: من هم محتاج و سائل درگاه خدایم و مىخواهم خداوند مرا محروم نکند و شرم دارم که با چنین امیدوارى، سائلان را ناامید کنم. خداوندى که به من نعمت سرشار عنایت مىکند و دوست دارد که من هم بىدریغ به مردم ببخشم، از آن ترسم اگر بخشش خود را از مردم دریغ دارم، او نیز عنایتش را از من کوتاه کند.
آن گاه امام حسن علیهالسلام این شعر را خواند:
اذا ما اتانى سائل قلت مرحباً
بمن فضله فرض علىّ معجّل
و من فضله فضل على کل فاضل
و افضل ایام الفتى حین یُساُلُ36
بر او بر من واجب است و از آن جهت که او سبب برکت بر من شده، بر من برترى دارد. و نیکوترین روزهاى جوانمردان روزى است که از آنان کمک بطلند.
مورّخان از سخاوتهاى امام، داستانها گفتهاند و دوست و دشمن از عطایاى حضرت خاطرهها نوشتهاند و این دهشها نام امام را به «کریم اهلبیت علیهمالسلام » شهره کرده است. از جمله، مدائنى روایت کرده است:
«حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حجّ مىرفتند. توشه و پول آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمهاى رسیدند که پیر زنى در آن زندگى مىکرد. از او آب طلبیدند. گفت: این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غدا خواستند. گفت: همین گوسفند را داریم؛ بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند. سپس همان جا خوابیدند. هنگام رفتن، به پیر زن گفتند: ما از قریشیم، به حجّ مىرویم. چون بازگشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: واى بر تو! گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مىکشى؛ آنگاه مىگویى از قریش بودند!
روزگارى گذشت و کار بر پیر زن سخت شد. از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على علیهماالسلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت: نه. گفت: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم. و دستور داد تا هزارگوسفند و هزار دینار به او دادند. آنگاه او را نزد برادرش حسین بن على علیهماالسلام فرستاد؛ آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد؛ او نیز عطایى همانند آنان به او داد».37
«روزى غلام سیاهى را دید که گرده نانى در پیش نهاده، یک لقمه مىخورد و یک لقمه به سگى که آنجاست، مىدهد. از او پرسید: چه چیز تو را به اینکار وا مىدارد؟ گفت: شرم مىکنم که خودم بخورم و به او ندهم. حسن علیهالسلام به او فرمود: از اینجا حرکت نکن تا من برگردم…
و خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید؛ باغى را هم که در آن زندگى مىکرد، خریده، سپس غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید».38
پاسداشت مرزهاى سخاوت
سخاوت و دهشهاى امام در مرز قرآن و سنّت انجام مىگرفت و از آن تجاوز نمىکرد. در روزگار خلافت و یا سرپرستى صدقات امیرمؤمنان علیهالسلام ، درآمد آن را برابر قانون و شرایط ویژه خود، با حساب و کتاب به صاحبان آن رد مىکرد.
بخششهاى امام در دوره مدینه، از دارائیهاى شخصى خویش نیز جهت کسب خرسندى خداوند بود.
چند ویژگى از بخششهاى امام حسن(علیه السلام)
1. دهشهاى امام براى خدا بود. بى مزد و منّت مىبخشید. بخشش خود را هیچگاه به یاد نمىآورد و انتظار سپاس و تشکر نیز از گیرندگان نداشت. خدا محورى، اساس و کارهاى نیک او بود. از این رو گفتهاند: «او سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و در دو نوبت براى خدا از تمام اموالش گذشت.»39
2. امام به کرامت و عزّت نفس مردم توجه داشت. ارزش آبروى مردم را بیش از دادههاى خود مىشمرد. درماندگان را صاحب اصلى آن مىدانست و کرم و بخشش پیش از پرسش، معنى مىکرد:
«والکرم العطیه قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فى المحل؛40 کرم، عبارت است از بخشش پیش از پرسیدن، نیکى از روى میل و اطعام به جا.»
امام چه بسیار پیش از پرسشِ نیازمند مىبخشید و یا به نیازمند مىگفت که حاجت خود را بنویسد. و یا در هراس از شرمندگى نیازمند، از او روى پنهان مىساخت. بیهقى در المحاسن روایت کرده:
«مردى حاجت نزد (امام) حسن آورد. حضرت به او گفت: نیاز خود را بنویس و به ما بده. چون نامه او را خواند، دو برابرِ خواستهاش به او بخشید. یکى از حاضرین گفت: این نامه او چقدر پربرکت بود اى پسر رسول خدا! فرمود: برکت آن براى ما بیشتر بود. زیرا ما را از اهل نیکى ساخت. مگر نمىدانى که «نیکى» آن است که بىخواهش به کسى چیزى دهند، و اما آنچه پس از درخواست دهند بهاى ناچیزى است در برابر آبروى او. شاید پرسنده شبى را با اضطراب و میان بیم و امید به سر برده و نمىدانسته که آیا در برابر بیان حاجتش دست ردّ به سینه او خواهى زد یا شادىِ پذیرش به او خواهى بخشید و اکنون با تن لرزان و دل پرتپش نزد تو آمده، آنگاه اگر تو فقط به قدر خواستهاش به او ببخشى، در برابر آبرویى که نزد تو ریخته، بهاى اندکى به او دادهاى».41
«عربى نزد حضرت آمد. فرمود: هرچه ذخیره داریم، به او بدهید. بیست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند. گفت: سرور من! اجازه ندادى که حاجتم را بگویم و مدیحهاى در شأن تو بخوانم؟! حضرت در پاسخ اشعارى انشاء کرد بدین مضمون:
بیم فرو ریختن آبروى آن کس که از ما چیزى طلب مىکند، ما را وا مىدارد که پیش از خواهش او بدو ببخشیم».42
«مردى نزد امام حسن علیهالسلام اظهار فقر و پریشانى کرد و در این باره شعرى سرود. امام حسن علیهالسلام خزانهدار خویش را طلبید و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟
گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به این مرد فقیر بده و من از او خجالت مىکشم. خازن گفت: دیگر چیزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: آن را به فقیر بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران مىکند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبید و از او عذر خواهى نمود و فرمود: ما حقّ تو را ندادیم. و لکن به قدر آنچه بود، دادیم. و حضرت شعرهایى را در پاسخ سرودههاى مرد فرمود.43
3. دخل و خرج امام روى برنامه و نظام بود و در واقع، هرج و مرج و اسراف و تبذیر در کار امام راه نداشت و امام، هم بر مبادى ورود درآمد خویش نظارت داشت و هم بر موارد خروج آن.
«ابوهاشم قتاد گوید: من از بصره براى حسن علیهالسلام کالا مىآوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مىکرد. و چه بسا من از مجلس بر نمىخواستم که همه را مىبخشید و مىفرمود که پدرم به من گفت که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «المغبون لا محمود و لا مأجور؛44 فریب خورده (در معامله) نه ستایش مىشود و نه اجر مىبرد.»
بخششهاى امام مصداق «انفاق» بود و انفاق یعنى پرکردن خلأ. امام گدا پرور نبود و هدایاى او به افراد سزاوارِ احسان و فرودستان واقعى تعلّق مىگرفت. از این امام در جواب پرسش از مفهوم کردم. بخشش و اطعام به جا را کرم شمرد: «والکرم… والاطعام فى المحل».
سیره عملى امام، گواه این نکته است:
«روزى مردى از امام حسن علیهالسلام درخواست کمک کرد. حضرت به او گفت:
«ان المسأله لاتصلح الاّ فى عزم فادح او فقر موقع او حماله مقطعه؛ ابراز نیاز و درخواست کمک جز در سه مورد شایسته نیست: فقرى که آدمى را زمینگیر کند، فشار وحشتناک و شکننده و بدهى سنگین و ناگوار (مانند دید).»
مرد گفت: سؤالم به خاطر یکى از این سه موضوع است.
امام صد دینار به او بخشید. مرد نیاز را نزد حسین علیهالسلام برد و امام پس از کاوش از علت درخواست کمک، به او 99 دینار داد. سپس نزد عبداللّه بن عمر آمد و در خواست کمک کرد. عبداللّه بدون پرسش به او هفت دینار داد.
مرد به عبداللّه گفت: من نزد حسن و حسین رفتم. ماجرا را بازگو کرد.
عبداللّه گفت: واى برتو! مرا با آن دو مقایسه مىکنى؟ آنان چهرههاى درخشان دانش اند و اهل بذل و بخشش».45
در مورد دیگر نیز امام حسن علیهالسلام پس از کاوش از انگیزه تقاضاى نیازمند، به او پنجاه دینار بخشید.46
اداى دین آبرومندان، یکى از موارد احسان امام بود. بیهقى نوشته است:
«حسن بن على علیهماالسلام یکى از بخشندگان روزگار بود. او در وقت مرگ اسامه بن زید (صحابى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ) نزد او آمد.
اسامه مىگفت: واى بر رنجها و اندوه من!
امام گفت: پسر عمو! چه چیز دل تو را به درد آورده است؟
گفت: پسر پیامبر! شصت هزار درهم قرض دارم و راهى براى اداى آن نیست.
حضرت گفت: اداى دین تو، بر عهده من.
اسامه گفت: خداوند تو را در مسئولیت خود کمک کند. خداوند مىداند رسالت و نبوّت خود را در کجا قرار دهد».47
4. اگر در نزد امام چیزى نبود که به نیازمند بپردازد، با زبانى خوش و کریمانه، او را خوشنود مىساخت و ظریفانه، آبروى او را نگهمىداشت. او رفتار جدّش با نیازمندان را از نزدیک دیده بود و آن را براى مردم باز مىگفت:
« کان رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم اذا سأله احد حاجه لم یردّه الا بها و یمیسود من القول؛48 پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم هماره وقتى کسى از او حاجتى مىخواست، کمک خود را با گفتار خوش همراه مىکرد.»
و امام حسن علیهالسلام نیز با نیازمندان رویه پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مىپیمود.
«مردى از امام چیزى درخواست کرد که در توانایى حضرت نبود. به او گفت: اگر توان اداى خواسته تو را داشتیم، بهره و سود ما بیشتر از تو بود و مىبایست از تو تشکر مىکردیم. پس اینک که از تشکر و سپاس از تو محروم شدیم، ما را از عذرى که برایمان در نظر مىگیرى، محروم مکن».49
پی نوشت :
1. النهایه فى غریب الحدیث، ابن اثیر، ج 4، ص 168.
2. مجمع البیان، ابوعلى طبرسى، ج 4، جزء 12، ص 54، دارمکتبهالحیاه.
3. النهایه، ج 4، ص 168؛ المعجم الوسیط، ج 1، ص 785؛ مهذب الاسماء، محمود سجزى، ج 1، ص 280.
4. لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 18312، دانشگاه تهران.
5. النهایه، ج 4، ص 167؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 226، دارصادر. حدیث (مکارم الاخلاق عشر).
6. بحارالانوار، ج 43، ص 344؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 226.
7. الامام المجتبى، ابومحمدالحسن بن على(ع)، عن کتب اهل السنّه، حسن مصطفوى، ص 18، چاپ علمیه، قم.
8. الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 5؛ مجموعه آثار شیخ مفید، ج 11، کنگره هزاره شیخ.
9. کشف الغمه، علامه ابىالحسن اربلى، ج 2، ص 174؛ صلح امام حسن(ع)، شیخ راضى آل یاسین، ترجمه سید علىخامنهاى، ص 39، مؤسسه انتشاراتى آسیا.
10. احزاب/ 33. 11. یوسف / 31.
12. البدایه و النهایه، ابن اثیر، ج 8، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 43، ص 340.
14. نهج البلاغه، نامه 31.
15. کشف الغمه فى معرفه الائمه، ج 2، ص 200. 16. اسراء / 70.
17. سیره ابن کثیر، ج 2، ص 612.
18. معانى الاخبار، شیخ صدوق، ص 82، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
19. مناقب آل ابىطالب، ابن شهرآشوب، ج4،ص10.
20. صلح امام حسن(ع)، ص 41.
21. بحارالانوار، ج 43، ص 319.
22. فى رحاب ائمه اهلالبیت(ع)، علامه سید محسن امین، ج 1، ص 9، دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.
23. صلح امام حسن(ع)، پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه سید على خامنهاى.
24. حیاه الامام الحسن بن على(ع)، باقرشریف القرشى، ج 2، ص 270، دارالبلاغه.
25. الارشاد، ج 2، ص 14؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحدید، ج 4، ص 16، دارالفکر (4 جلدى).
26. صلح امام حسن(ع)، ص 403.
27. فى رحاب ائمه اهلالبیت(ع)، ج 1، ص 28.
28. تذکره الخواص، ابن جوزى، ص 182.
29. فرقان / 73.
30. کامل، المبرّد، ج 1، ص 235.
31. حیاهالامام الحسن بن على(ع)، ج 1، ص 319.
32. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 73.
33. تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطى، ص 73؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 2، ص 276، دارالفکر.
34. حیاهالامام الحسن بن على(ع)، ج 2، ص 473.
35. کشف الغمه، ج 2، ص 201.
36. حقایق پنهان، احمد زمانى، ص 419، انتشارات دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم.
37. فى رحاب ائمه اهلالبیت(ع)، ج 3 تا 5، ص 11؛ صلح امام حسن(ع)، ص 43.
38. صلح امام حسن(ع)، ص 44؛ تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 214، مطبعه روضهالشام، (7 جلدى)؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادى، ج 6، ص 34، دارالکتب العلمیه.
39 و 40. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 226، دار صادر، افست مؤسسه نشر اهلبیت(ع)، قم.
41. الامام المجتبى(ع)، ص 88، به نقل از المحاسن، بیهقى، ص 55، بیروت.
42. بحارالانوار، ج 43، ص 341، به نقل از مناقب آل ابىطالب، ج 4، ص 16.
43. منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، ج 1، ص 272 با (تلخیص)، جاویدان.
44. الامام المجتبى(ع)، ص 242، به نقل از تهذیب، ابن عساکر، ج 4، ص 214.
45. عیون الاخبار، ابن قتیبه دینورى، ج 3، ص 141، دارالکتاب العربى.
46. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
47. الامام المجتبى(ع)، ص 88.
48. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 227.
49. الامام المجتبى(ع)، ص 248.
منبع: فصلنامه کوثر