تهیه کننده: سیدامیرحسین کامرانی راد
فروغ نور
چون امام حسن مجتبی علیهالسلام پا بر پهنه عالم خاکی نهاد، خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام در انتظار گامهای نازنین پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم لحظه شماری میکرد. گویی تا آمدن آن وجود مبارک، حیرانی عظمت و جلال تولد آن مولود مبارک، به آرامش و سکون نمیرسید. اسماء، خادمه بزرگوار خانه وحی میگوید: چون به مبارکی تولد نور، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم به منزل فاطمه علیهاالسلام آمد، فرمودند: ای اسماء! فرزندم را بیاور. من آن نوزاد پر نور و بهجت را چون گلی نو شکفته در میان پارچهای زرد رنگ نهاده، نزد آن حضرت بردم. هنگامی که نگاه پیامبر بدان غنچه تازه رسیده افتاد، پارچه را به دور افکند و فرمودند: نگفتم نوزاد را در پارچه زرد نپیچید؟ آنگاه پارچهای سفید به او پیچانیده، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه تلاوت فرمود. پس از گذشت هفت روز، امام را در پارچهای از حریر بهشتی که جبرئیل برای پیامبر هدیه آورده بود، پیچیدند و او را «حسن» نامیدند.
شمایل آن حضرت
آن چنان که مورخان گفتهاند: امام حسن مجتبی علیهالسلام در صورت و سیرت و مجد و بزرگواری شبیهتر از همه مردمان به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم بود. ایشان آیینه تمام نمای سیمای اخلاقی و سیره عملی جدش رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم بود. مردم سیمای پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم را در سبط اکبرش حسن مجتبی علیهالسلام میدیدند. او رخسارهای سفید آمیخته به سرخی، چشمانی سیاه، گونهای هموار، محاسنی انبوه، گیسوانی پرپشت، اندامی متناسب (نه چندان بلند و نه چندان کوتاه)، شانهای عریض، سیمائی نمکین و چهرهای در شمار زیباترین چهرهها داشت.
در دامن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم به امام حسن علیهالسلام علاقه بسیار داشتند و درباره ایشان میفرمودند:«بار الها، من او را دوست دارم پس تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر کس که او را دوست میدارد.» علاقه پیامبر به امام حسن علیهالسلام به قدری بود که گاه ایشان را به منبر میبردند و در همان حال برای مردم سخن میگفتند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم با عنایت خاصی اصول و فروع دین را به او میآموخت و به تربیت ایشان اهتمام داشت. این شیوه تربیتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم باعث شد که روح بلند و پاک او چونان آیینهای صاف وشفاف، افکار و رفتار پیامبر را در خود منعکس کند.
بازی با پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
بازی با فرزندان در سیره اولیای الهی، برای پیروان ایشان، هم درس فرزندداری است و هم مصداق بارز محبت و عطوفت با آنان. البته آنجا که این رابطه میان پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام باشد، عطر و بویی خدایی دارد. امام حسن مجتبی علیهالسلام دوران کودکی خویش را غرق در دریای محبت و مهربانی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم گذراند. روزی در حال نماز امام مجتبی علیهالسلام به همراه امام حسین علیهالسلام بر پشت آن حضرت سوار شدند. چون آن حضرت سر از سجده برداشت، ایشان را به آرامی گرفت و وقتی دوباره به سجده رفت، باز بر پشت او سوار شدند. وقتی از نماز فارغ شد، یکی را بر زانوی راست و دیگری را بر زانوی چپ نشانید و فرمودند: «هر کس مرا دوست میدارد، باید این دو نور دیده را نیز دوست بدارد». نیز در روایتی دیگر آوردهاند: «امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بر پشت پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم سوار میشدند و کودکانه طلب بازی میکردند و آن حضرت میفرمودند: «چه خوب مرکبی است مرکب شما».
مهر الهی
اشتیاق پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم به امام حسن علیهالسلام را افزون بر مهر خویشاوندی، باید در فطرت پاک و بیآلایش و اصالت ذاتی آن نور پاک جست و جو کرد. مهر و محبت آن حضرت به این فرزند و برادر کوچکترش تا حدی بود که همواره آنان را فرزندان خویش و خود را پدر ایشان معرفی میفرمود و بدینسان، والامقامی ایشان را به رخ مردمان میکشید و برتری آنان را گوشزد مینمود؛ چنان که در روایتی فرمودند: «فرزندان دختر هر کس به پدر خود منسوب میشوند، به غیر از فرزندان فاطمه علیهاالسلام که من پدر ایشانم». و در روایتی دیگر وقتی به آن حضرت گفتند: شما به امام حسن علیهالسلام توجه خاصی دارید، فرمودند: «این ریحانه من است».
یک عمر غربت
دوران شیرین زندگانی امام حسن علیهالسلام هشت سال بیشتر به طول نینجامید. با رحلت جانگداز پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله وسلم و در پی آن شهادت مظلومانه مادر جوانش، نهال نوپای وجود آن حضرت نیز خزان گردید و طومار زیباترین و ماندگارترین لحظههای زندگی اش بسته شد. آغوش گرم و پر مهر پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم در این هشت سال، پناهگاه محکم آن حضرت و صدف گوهر پرور وجود مادر در همین مدت کوتاه، پرورشگاه امن وامان او بود. پس از مادر، دوره تلخ زجر و تنهایی و مشاهده غربت پدر آغاز گردید. آن حضرت پس از تحمل 29 سال درد غریبی و تنهایی، شکافتن فرق نازنین امیرمؤمنان علیهالسلام را به چشم دید. این مسئله، خود آغازی بود بر درد طاقتفرسای بیوفایی و جور یاران سنگدل در ماجرای خلافت و صلح آن حضرت با معاویه که چون تیری زهرآگین دل و جان نازنیناش را آزرده ساخت تا اینکه پس از عمری رنج و غربت، با زهر جفای همسر خویش شربت شهادت نوشید و از جور روزگار خلاصی یافت.
دو برادر؛ دو یار
فروتنی همراه با احترام، سیره اجتماعی مردان خداست که یکدیگر را برای رضایت الهی اکرام و احترام میکنند. سرّ این مطلب در آن است که غرض اصلی ایشان در روابط با یکدیگر، خشنودی پروردگار است، نه هواهای نفسانی و اغراض دنیوی. از همین رو، سن و سال در این میان نقشی ندارد. آنجا که پای رضای پروردگار کریم در میان است، بنده راستین، خود را در میانه نمیبیند و جز به کسب رضایت محبوب نمیاندیشد. از کریم اهلبیت، حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام روایت است که برادر کوچکتر خویش، حضرت اباعبداللّه الحسین علیهالسلام را چنان احترام و تکریم میفرمود که گویی امام حسین علیهالسلام از او بزرگتر است؛ چنانکه ابن عباس میگوید: وقتی راز این مطلب را از آن حضرت پرسیدم، فرمودند: «هیبت حسین علیهالسلام چون هیبت پدرم علی علیهالسلام مرا گرفته است». نیز ابن عباس در خبری دیگر میگوید: «امام حسن علیهالسلام در جمع یاران و دوستان، صفا و صمیمیتی خاص، و بر خوردی بیتکلف و خودمانی داشت، ولی چون حسین علیهالسلام وارد میشد، آن حضرت رفتار خویش را تغییر میداد».
اکسیر محبت
مرکب سیر الی اللّه و بندگی عاشقانه و راستین، محبت «اللّه» و شیدایی به اوست و هر چه بوی دوست دهد، نزد جان و دل عابدان، گوارا و دوستداشتنی است؛ زیرا جلوهای از جمال پروردگار در آن میبینند و مشام جان را با آن به عطر و بوی دوست معطر میکنند. محبت اولیای الهی به یکدیگر، مصداق کامل دوست داشتن در مسیر رضای خداست و از همین مایه است علاقه پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم به نور دیدگان خویش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام . در روایت است که آن حضرت به امام علی علیهالسلام فرمودند: «ای علی! محبت این دو فرزند، محبت دیگران را برای من به فراموشی سپرد. همانا پروردگارم مرا امر فرموده تا ایشان را و هر که ایشان را دوست میدارد، دوست بدارم».
نیز در روایتی دیگر که آن حضرت دست دو فرزند خویش را در دست گرفت و فرمودند: «هر که این دو و پدر مادر ایشان را دوست بدارد،در بهشت هم درجه من خواهد بود».
در بیکران حُسن حَسن
حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام که به کریم اهلبیت لقب یافت، عابدترین و زاهدترین مردمان زمان خویش بود. هنگام وضو رنگش زرد میشد وبدنش میلرزید و چون علت آن را جویا میشدند، میفرمودند: «کسی که میخواهد در برابر پروردگار عرش بایستد، حق دارد رنگ چهرهاش را ببازد و بدنش به لرزه درآید». آنگاه که به مسجد میرسید، سر به سوی آسمان بلند میکرد و میفرمودند: «معبودا! میهمان تو در آستانه بارگاهت است. ای احسان کننده کریم! گناهکاری به درگاهت آمده؛ پس در برابر زیباییهای خویش، زشتی هایی را که در وجود من سراغ داری، عفو فرمای».
چون یاد مرگ میفرمود یا به قبر و قیامت میاندیشید، میگریست و آنگاه که ملاقات خویش را با پروردگار یادآور میشد، ناله میزد و از هوش میرفت. هنگام نماز، اعضای بدنش میلرزیدو هنگام یاد بهشت و دوزخ، مضطرب میگردید و از گرفتار شدن در جهنم به خدا پناه میبرد. امام حسن علیهالسلام حلمی فراوان و صبری حیرتانگیز داشت.
سیمای امام حسن علیهالسلام در قرآن
در جریان مباهله آمده است که وقتی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله وسلم در دعوت سران ادیان دیگر به دین مبین اسلام، مسیحیان را دعوت نمود و آنان تکذیب کردند، قرار شد هر دو طرف با خانواده و فرزندان و خویشاوندان خود به خارج شهر بروند و هر کدام، لعنت خدا و عذاب الاهی را برای شخص دروغگو خواستار شوند. در جمع کوچکی که همراه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وسلم به مباهله رفتند، امام حسن علیهالسلام نیز دیده میشد.
همچنین آیه تطهیر، از جمله آیات معروفی است که در شأن اهلبیت علیهمالسلام نازل شده است و آنان را از هر گونه گناه پاک میداند. پس از نزول این آیه، از پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم سؤال شد که این آیه در شأن کیست؟ حضرت فرمودند: در شأن من، علی علیهالسلام ، فاطمه علیهاالسلام و حسنین علیهمالسلام .
امام حسن علیهالسلام و پدرشان
حضرت علی علیهالسلام در همه امور، امام حسن علیهالسلام را در کنار خود داشت. وصیّتهای آن حضرت به امام حسن علیهالسلام معروف و مشهور است و در نهجالبلاغه به تفصیل بیان شده است. در روایتی از سلیم بن قیس آمده است: من شاهد بودم آن زمانی را که امیرمؤمنان علیهالسلام به فرزندش امام حسن علیهالسلام وصیّت نمود و بر این وصیّت تمام فرزندان خویش از جمله امام حسین علیهالسلام ، محمد حنفیه و رؤسای شیعه و اهلبیت خویش را گواه گرفت. سپس ودایع امامت، مانند کتاب و سلاح را به امام حسن علیهالسلام داد و به وی فرمودند: «ای فرزندم! پیامبر گرامی به من دستور داد تا به تو وصیّت کنم و سلاح و کتابم را به تو بدهم. نیز آن حضرت به من دستور داد به تو بگویم که هر گاه مرگت فرا رسید، آنها را به برادرت حسین علیهالسلام تحویل دهی و امامت را به وی بسپاری».
نمونه هایى ازفضائل وسیره فردى امام حسن مجتبى(علیه السلام )
ذکاوت امام حسن مجتبى (علیه السلام )
حضرت مجتبى صلوات الله علیه در سن هفت سالگى در مجلس حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر مىشد، آیات وحى را که تازه نازل شده بود یاد مىگرفت و در خانه براى مادرش فاطمه (سلام الله علیها) مىخواند، هر وقت امیرالمؤمنین (علیه السلام ) داخل خانه مىشد مىدید که فاطمه زهرا آیات را مىخواند. مىفرمودند: چه کسى اینها را به تو یاد داد حال آنکه امروز نازل شده است ؟
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جواب مىداد: فرزندت حسن، روزى امیرالمؤمنین (علیه السلام ) در خانه مخفى شد که ببیند حضرت مجتبى چطور آیات وحى را مىخواند، حسن (علیه السلام ) داخل شد، آیات وحى را یاد گرفته بود، ولى تا خواست بخواند مضطرب شد و نتوانست، مادرش از اضطراب وى تعجب کرد، حضرت مجتبى جواب داد:
اى مادر بیانم کوتاه آمد، زبانم بند شد، ظاهراً یک مرد بزرگوارى مرا زیر نظر دارد و به من گوش مىدهد. در این هنگام امیرالمؤمنین (علیه السلام ) از پس پرده خارج شد و فرزند عزیزش را بوسید و مورد تفقد قرار داد: «قال یا اُمّاه قلّ بیانى و کَلّ لِسانى لعلّ سَیّداً یَرْعانى» 1 حضرت مجتبى صلوات الله علیه از اول آشنا به آیات وحى و داراى ذکاوت خاصى بود.
حلم
یک نفر از اهل شام وارد مدینه شد، حضرت مجتبى (علیه السلام ) را دید که بر مرکبى سوار است و چون تحت تأثیر تلقینات شوم بنى امیه قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن کرد، او تند تند اسائه ادب مىکرد، امام(علیه السلام ) هم چیزى نمىگفت. تا وقتى که مرد شامى آرام شد.
حضرت مجتبى که درد او را مىدانست بر او سلام کرد و خندید و فرمودند: یا شیخ گمان مىکنم غریب هستى، شاید امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهى گذشت کنیم از تو گذشت مىکنیم، اگر از ما چیزى بخواهى بتو مىدهیم، اگر راهنمائى بخواهى راهنمائیت مىکنیم، اگر از ما مرکبى بخواهى براى تو مرکب مىدهیم، اگر گرسنه باشى، سیرت مىگردانیم اگر عریان باشى لباست مىدهیم، اگر محتاج باشى بىنیازت مىکنیم، و اگر حاجتى داشته باشى آنرا بر مىآوریم و تا در مدینه هستى اگر در خانه ما میهمان باشى براى تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسیع و امکانات ما بسیار و موقعیت ما گسترده است .
مرد شامى از شنیدن این سخنان به گریه افتاد، سپس گفت: گواهى مىدهم که تو خلیفه خدا در روى زمین هستى، خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترین خلق در نزد من بودید ولى فعلاً محبوبترین خلق خدا در نزد من هستید:
«ثم قال أَشهدُ انّک خلیفهُ اللّه فى ارَضه، اللّهُ اعلم حیث یجعل رسالته ،کنت أَنت و ابوک ابغضُ خلق اللّهِ الىّ و الان أَنت اَحبّ خلق اللّه الىّ».
سپس آن مرد وسائل خویش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدینه بود میهمان آن حضرت بود و بر محبت اهل بیت (علیه السلام ) معتقد شد.2
نگارنده گوید: معاویه و پیروان او درباره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اهل بیت او، چنان تهمتهائى بستند و چنان ناروائیها نسبت دادند که عقل متحیر است و توانست ناسزاگوئى به آن حضرت را رسمیت بدهد، امام مجتبى (علیه السلام ) احساس کرده که این آدم ذاتاً بدجنس نیست ولى تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفته است، لذا با حلم و بردبارى او را معالجه فرمود.
دریاد حق
امام صادق (علیه السلام ) مىفرمایند: پدرم از پدرش به من حدیث کرد که: حسن بن على بن ابیطالب (علیهما السلام) از همه اهل زمان خود عابدتر بود، به زهد و بى اعتنائیش به دنیا و فضیلتش کسى نمىرسید، چون به حج مىرفت، پیاده مىرفت و گاهى پا برهنه مىرفت. چون مرگ را یاد مىکرد مىگریست، و چون قبر را یاد مىآورد گریه مىکرد، وقتى بعث و قیامت را یاد مىنمود اشک مىریخت، وقتى که گذشتن از صراط را یاد مىآورد مىگریست وقتى که در مقابل خدا قرار گرفتن را یاد مىآورد فریاد مىکشید و بیهوش مىشد.
چون به نماز مىایستاد مفصلهاى بدنش به حرکت در مىآمد و چون بهشت و جهنم را یاد مىکرد مانند انسان مار زده مضطرب مىگشت، هر وقت به وقت خواندن قرآن به «یا ایها الذین آمنوا» مىرسید، مىگفت: لبیک اللهم لبیک.
در هیچ حالى او را ندیدند مگر آنکه خدا را ذکر مىکرد. در سخن گفتن راستگوترین مردم و در بیان مطلب فصیحترین آنان بود. روزى به معاویه گفتند: اى کاش حسن بن على ابیطالب را بگوئى به منبر برود و سخن بگوید، تا معلوم شود که سخن گفتن نمىتواند، معاویه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گوید، امام سلام اللّه علیه برخاست و به منبر تشریف برد، خدا را حمد کرد و ثنا گفت. آنگاه فرمودند:
«یا ایها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم یعرفنى فانا الحسن بن على بن ابیطالب و ابن سیده النساء فاطمه بنت رسول الله (ص)، انا ابن خیر خلق الله، انا ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات، و الدلائل، انا ابن امیرالمؤمنین، انا المدفوع عن حقى، انا و اخى الحسین سیدا شباب اهل الجنه، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکه و منى انا ابن المشعر و العرفات…»3
آن حضرت در مقابل خصم، همه کمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد که یعنى: کسى به مقام آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نمىرسد.
انفاق همه مال و نصف مال در راه خدا
حضرت مجتبى صلوات الله علیه در احسان و انفاق در راه خدا قدمى برداشت که منحصر به فرد و از فضائل اختصاصى اوست و آن اینکه: دوبار همه دارایى خویش و سه بار نصف مال خود را در راه خدا انفاق و احسان نمود این مطلب مورد تصدیق همه است، شیعه و اهل سنت آنرا در کتابهاى خود نقل کردهاند، عبارت عربى روایت چنین است:
«خرجَ الحسنُ (علیه السلام ) من ماله مرّتین و قاسم لله ماله ثلاث مرّات حتّى انه کان یعطى نعلاً و یمسک نعلاً و یعطى خفاً و یمسک خفاً» یعنى: وقتى که نصف مال خود را در راه خدا مىداد چنان دقت مىکرد تا جائى که یک نعلین و چکمه را مىداد و یک نعلین و چکمه را براى خود نگاه مىداشت.
رجوع شود به بحار ج 43 ص 339 و 357، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 14 فصل مکارم اخلاق، تذکره سبط ابن جوزى ص 112 حالات امام حسن (علیه السلام ) صواعق المحرقه ابن حجر حالات امام حسن (علیه السلام )، فصول المهمه ابن صباغ ص .138 تاریخ الخلفاء سیوطى ص 73، نورالابصار شبلنجى ص 108، این روایت از حضرت صادق صلوات الله علیه به نقل مناقب با این لفظ نقل شده است:
«قال الصادق (علیه السلام ) ان الحسن بن على علیهما السلام حجّ خمسه و عشرین حجّه ما شیاً و قاسم الله تعالى ماله مرّتین و فى خبر قاسم ربه ثلاث مرّات و حجّ عشرین حجّه على قدمیه».
عمل طاقت فرسا
از جمله فضائل حضرت مجتبى صلوات الله علیه آن است که: بیست و پنج بار پیاده به زیارت کعبه رفت با آنکه مرکبهاى خوب با او برده مىشد ولى بعلت «افضل الاعمال أحمزُها» 4 مسافت چهار صد و پنجاه کیلومتر راه را زیر اشعه سوزان آفتاب و روى سنگریزههاى داغ، پیاده مىپیمود تا رضایت خدا را بیشتر فراهم آورد.
و چون این کار تصنّعى نمىتواند باشد، ایمان قوى و خلوص کامل لازم دارد، معاویه که مىخواست براى خودنمائیى کارهاى خوب انجام دهد، نتوانست این کار را بکند و حسرت مىکشید و مىگفت: بر چیزى غمگین نیستم مگر به آنکه نتوانستم پیاده به حج روم ولى حسن بن على (علیهاالسلام) بیست و پنج بار پیاده به مکه رفت. 5
جریان بیست و پنج بار به مکه رفتن را شیعه و اهل سنت در کتابهاى خویش نقل کرده و فریقین آنرا مسلم دانستهاند، اینک به بعضى از تعبیرها اشاره مىشود:
«قال الصادق (علیه السلام ): ان الحسن بن على علیهما السلام حج خمسه و عشرین حجه ماشیاً و قاسم الله ماله مرتین 6.
در روایت عبدالله بن عبید بن عمیر آمده: «قال لقد حج الحسن بن على خمساً و عشرین حجه ما شیاً و ان النجائب لتقاد معه» 7.
ناگفته نماند در مناقب و انوار البهیه و تاریخ الخلفاء و صواعق ابن حجر و اخبارالدول قرمانى ص 106 چنانکه گفته شد بیست و پنج بار نقل شده، سبط ابن جوزى در تذکره ص 178 و سید مؤمن شبلنجى در نور الابصار ص 108 و ابن طلحه در مطالب السؤول ص 67 بیست بار گفتهاند.
خوف از محشر
حضرت رضا از پدرانش صلوات الله علیهم نقل مىکند: چون رحلت امام حسن (علیه السلام ) نزدیک شد، گریه کرد، گفتند: یا بن رسول الله آیا با آن منزلت که نسبت به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دارى گریه مىکنى؟! با آنکه آن حضرت در تقرب تو نسبت به او، چیزها گفته است؟! بیست بار پیاده به حج رفته و سه بار هر چه داشتهاى در راه خدا انفاق نمودهاى حتى یک نعلین را؟! فرمودند: فقط براى دو چیز گریه مىکنم: وحشت موقف قیامت و مفارقت دوستان «فقال انّما أبْکى لخصلتین: لهَول المَطْلَع و فراق الأَحبّه»8
دانش و آگاهی از اسرار
امام حسن علیهالسلام از آگاهترین و دانشمندترین افراد زمان خود بود و آثار دانش، از کودکی در چهره مبارکش دیده میشد. علاقهمندی به علمآموزی، در کودکی او را برآن میداشت که هر روز در مسجد حضور پیدا کند و سخنان وحی را به خاطر بسپارد و برای مادر بازگو کند.
آوردهاند که روزی دو نفر نزد ایشان آمدند. حضرت به یکی از آن دو نفر فرمودند: دیروز با فلان کس درباره فلان مطلب این چنین گفتهای؟ او با شگفتی به دوستش گفت: گویی او اسرار را میداند. سپس حضرت در بیان آگاهی از اسرار و دانش امام معصوم فرمودند: «ما امامان معصوم، هر چه در شب و روز اتفاق میافتد، میدانیم. خداوندِ بزرگ حلال و حرام و همه دانشها را به پیامبر آموخت، آن گاه او کل دانش خود را به علی علیهالسلام آموزش داد».
تواضع پیشوای دوم
در روایات آوردهاند که امام حسن علیهالسلام بر جمعی از فقرا عبور کرد که روی زمین نشسته و تکّههای نانی در پیش روی خود گذاشته بودند و پس از آن میخورند. چون آن حضرت را دیدند، تعارف کرده، گفتند: ای پسر رسول خدا، بفرما. امام پیاده شد و فرمودند: «به راستی که خدا مستکبران را دوست نمیدارد» و سپس شروع کرد به خوردن غذای آنان و چون سیر شدند، آنها را به مهمانی خود دعوت کرد و پس از پذیرایی و اطعام؛ بر تن آنان لباس پوشانید. سپس فرمودند: «فضیلت و برتری از آن آنهاست؛ زیرا آنها به غیر از آن چه ما را بدان پذیرایی و اطعام کردند، چیزی نداشتند، ولی ما بیش از آن چه دادیم، باز هم داریم»!
حکومت و سیاست در سیره امام حسن (علیه السلام )
حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام ) بعد از شهادت پدرش على (علیه السلام ) مدت شش ماه یا هفت ماه و هفت روز، کشور اسلامى را اداره کرد و از مردم بیعت گرفت ; بیعت یک سنت عربى بود که در کارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجراء مى شد، زیردستان بویژه سرشناسان ، بیعت و موافقت به امیر یا سلطان مى دادند، و مخالفت بعد از بیعت عار و ننگ قومى بود، و مانند تخلف از امضاى قطعى ، جرم مسلم شمرده مى شد، و در سیره ى پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم ) نیز در جایى که به اختیار و بدون اجبار انجام مى یافت ، اعتبار داشت ، و حضرت مجتبى بعد از گرفتن بیعت از مردم که امامت و حکومتش بحسب ظاهر نیز رسمیت یافت ، تمامى والیان و کارگزاران پدرش را از نظر حکومتى ابقاء نمود.
حضرت امام حسن (علیه السلام ) هنگامى عهده دار امر خلافت اسلامى گردید، که مجتمع آن روز را گروهى آشفته و سست ایمان دنیاپرست و دغلکار تشکیل مى داد، و تن آسایى ، تجملّ پرستى و دنیاطلبى ، جاى مجاهدت ، پاکبازى ، زهد و ساده زیستى را گرفته بود، و شعله فضلیت و تقوا رو به خاموشى مى رفت . امام مجتبى (علیه السلام ) بلافاصله براى نابود ساختن رژیم غیر اسلامى و ضد انسانى معاویه ، همت گماشت و لشکرى ];ک ک را که پدر بزرگوارش براى نبرد با رژیم شام آماده کرده بود، براى جنگ سازمان داد. اما این ارتش سست اراده و متفرق که اصلاً روحیه ى جنگى نداشت ، هرگز شایسته ى اداى فریضه ى جهاد نبود. کارشکنى هاى خوارج از سویى ، و سستى و بى ارادگى گروه غارتگرى که مطیع محض رؤساى قبایل خود بودند، از سوى دیگر ارتش حضرت امام حسن (علیه السلام ) را از درون پوک و متلاشى ساخته بود.
امام به ناچار با چنان لشکر بى سامان و بى روحیه ، از کوفه بیرون شد، و در اردوگاه نخیله اردو زد، حضرت ، حکَم کندى را با چهار هزار کس به مقابله ى لشکر معاویه فرستاد، ولى این فرمانده خیانت پیشه ، با دریافت پانصد هزار درهم ، به لشکر دشمن پیوست آنگاه ستون بعدى متشکل از چهار هزار لشکر بفرماندهى یک سردار مرادى از نوگسیل داد، اما کیسه هاى پول معاویه او را هم فریفت و تسلیم سپاه شیطان شد. در این جا امام پس از مطالعه ى کافى ، پسر عموى پدرش عبیدالله ابن عباس را که در زمان على (علیه السلام ) والى یمن بود، و سپاهیان خونخوار معاویه دو فرزند خردسالش را در دامان مادر کشته بودند، با سپاهى گران به جنگ معاویه فرستاد، و از او براى پایدارى در جنگ پیمان هاى محکم گرفت ، عبیدالله با آن که قلبش مالامال از کین و عداوت معاویه بود هم در برابر یک میلیون درهم و وعده ى فرماندهى یکى از ولایات شام ، شبانه به اردوگاه معاویه پیوست و لشکریان صبح هنگام خیمه ى فرماندهى را بدون فرمانده دیدند.
این خیانت هاى پى درپى و تبلیغات ستون پنجم دشمن و نفاق افگنى هاى جاسوسان معاویه آن چنان اثرات سوء خود را ظاهر ساخت که لشکریان امام حسن (علیه السلام ) حاضر به جنگ نمى شدند که هیچ بلکه اردوگاه امام را بغارت گرفتند، و عبا و سجاده ى امام را بردند، و در آن گیرودار، در اثر حمله ى ناگهانى تروریست هاى معاویه ، آن امام زخمى شد، و از توطئه ى دادن آن حضرت به معاویه با خبر گردید.
در چنین موقعیت خطرناک بود که نامه ى معاویه به امام حسن (علیه السلام ) رسید، که فرماندهان قبایل و سران سپاهت همه به من تسلیم شده اند، و امام (علیه السلام ) کاملاً از بى وفایى و نابکارى ارتش کوفه مطلع گردید، در این نامه معاویه از حضرت حسن مجتبى (علیه السلام ) تقاضاى صلح کرده بود. در چنین شرایطى که جان و هسته ى مقاومت در خطر نابودى است ، سیاست سالم و معقول اقتضا مى کند که با امضاى قرارداد صلح خود و آن عده از تربیت یافته گان خود را از خطر نابودى قطعى نجات داده و در انتظار روزى باشند که زمینه ى مناسب تر فراهم آید. اگرچنین شرایطى براى ];ّّ حضرت على (علیه السلام ) هم پیش مى آمد، صلح مى کرد،و قواى نظامى على الاکثر، از جنگ و مقاومت سرباز مى زدند، چنان که حضرت وقتى که آن ها را به جنگ تحریص مى کرد، مى گفتند البقیه البقیه ، یعنى ما مى خواهیم باقى بمانیم . اگر چنانچه این نیرو تن بذلت نمى دادند، شکست لشکر شام قطعى بود، زیرا آنان در صفین ضرب ششت لشکر عراق را دیده بودند.
وقتى که دوره ى 250ساله ى امامت را بررسى نماییم ، طلایى ترین دوره همان چهار سال و نه ماه مدت خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام ) است و همین شش یا هفت ماه خلاف امام حسن (علیه السلام ) که با همه ى کوتاهى و دردسرها و موانعى که ازلازمه ى یک حکومت انقلابى است ، با اعمال روش هاى انسانى و عدالت مطلق ، و رعایت ابعاد گوناگون اسلام در زندگى جامعه ، همراه با قاطعیت و صراحت و جرأت ، در این دوره درخشیده و نمونه ى بوده است براى حکومت ها و نظام هاى اجتماعى بشر و درقرن هاى بعد همواره همچون خاطره هاى گرمى از آن دوره یاد مى شده ، و دریغ آن روزگار خورده مى شده ، و رژیم هاى زمان هاى بعد در مقایسه با آن دوره همیشه محکوم بوده است ، و امامان شیعه در راه زنده کردن چنین حکومتى به اشکال گوناگون تلاش مى کرده اند.
در عین حال درس و تجربه ى آموزنده اى بود که مى توانست وضع و حال یک انقلاب صددرصد اسلامى را در میان جامعه و مردمى تربیت نیافته و به انحراف کشانده شده نشان دهد و از آن روز به بعد روش هاى دراز مدت و همراه با تربیت هاى دشوار و سخت گیرانه ى حزبى بر امامان بعدى تحمیل گردید.
پس از صلح امام حسن (علیه السلام ) کارهاى نیمه مخفى و برنامه هایى که هدفش ، تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر در فرصت هاى مناسب بود، آغاز شد که با پایان یافتن زندگى شرارت آمیز معاویه زمینه ى فرار رسیدن چنین آرمانى فراهم بود.
همین بود که پس از حادثه ى صلح امام حسن (علیه السلام ) اقدام بسیار مهمى که انجام گرفت ، گسترش اندیشه ى شیعى و سر و سامان دادن به جمع پیوسته و باور مندى بود که اکنون بر اثر سلطه ظالمانه اى خلفاى اموى ، و فشارى که بر آنان وارد مى آمد، مى توانست از تحرک و دینامیسم بیشترى برخوردار باشد و همواره چنین است که اختناق و فشار بجاى آن که عامل گسیختگى نیروهاى منسجم و تحت فشار باشد، موجب هرچه پیوسته تر و راسخ تر و گسترده تر شدن آنان مى شود.
جمع آورى نیروهاى اصیل و مطمئن شیعى ، و حراست آنان از گزند توطئه هاى بى امان ضد شیعى دستگاه اموى و گسترش تفکر اصیل اسلامى ، در دایره ى محدود ولى پر عمق ، جذب نیروهاى بالقوه و افزودن آنان به جمع شیعیان ، اقدام بموقع و مناسبى بود براى منفجر ساختن نظام جاهلى بنى امیه ، و جایگزین ساختن نظام صحیح اسلامى . استراتیژى امام حسن (علیه السلام ) و آخرین علتى که پذیرش صلح را براى آن حضرت اجتناب ناپذیر مى ساخت ، همین بود.
گویا به همین جهت که مبارزه ى علنى کار به جایى نمى برد، پس از حادثه ى صلح ، وقتى جمعى از شیعیان بسر کردگى مسیب ابن نجبه و سلیمان ابن صرد خزاعى به مدینه که امام تازه از کوفه بدان جا باز گشته بود، و آن شهر را مجدداً پایگاه فکرى و سیاسى خود قرار داده بود، نزد آن حضرت رفتند و پیشنهاد بازسازى قواى نظامى و تصرف کوفه و حمله به سپاه شام را مطرح کردند. امام آن دو نفر را از میان جمع برگزید و نزد خود به خلوت خواند، و با بیانى که از هیچ روى از کم و کیف آن اطلاعات در دست نیست ، آنان را به نادرستى این نقشه قانع ساخت ، و آنان هنگامى که نزد یاران و همسفران خود، بازگشتند به سخنان سربسته و کوتاه فهماندند که موضوع قیام نظامى منتفى است و باید به کوفه برگردند و به کار خود مشغول شوند.
با توجه به این نکته است که برخى از مؤرخین هوشیار معاصر عرب ، معتقد شده اند که نخستین سنگ بناى تشکیلات سیاسى شیعه ، در همان روز و در همان مجلس نهاده شد که این دو چهره ى معروف ، با امام حسن (علیه السلام ) دیدار و مذاکره کرده اند.
یکى از آن سخنان که امام در جمع دوستان خود مطرح کرده است ، این است : <آنگاه که مرا از دست داده باشید بسیار چیزها خواهید دید که تمناى مرگ کنید، بى عدالتى ، دشمنى ، انحصارطلبى ، سبک شمردن حق خدا و بیمناکى بر جان و مال خود و… و هنگامى که چنین شود، باید خویشتن را بطور جمعى بوسیله ى حفظ کنید، و به پراکندگى دچار نشوید، مقاومت و نماز و تقیه را پیشه سازید، و بدانید که خداوند هر لحظه به رنگى درآوردن را از بندگانش مبغوض مى دارد، از حق و اهل حق مى گذرید،زیرا هر آن کس که دیگرى را بجاى ما انتخاب کند، دنیا را از دست خواهد داد، و گناه کار از این جهان رخت بر خواهد بست >. این سخن که آشکارا ترسیمى است از مهمترین نابسامانى هاى دوران اموى ، و فرمانى است دایر بر تشکل و]; سازمان گیرى و هماهنگى ، در شمار جالب ترین اسناد مربوط به حزب شیعه است و همین طرح است که در دیدار امام حسن (علیه السلام ) و دو نفر از زبده ترین شیعیان شکل عملى و عینى مى یابد، بى گمان همه ى پیروان و شیعیان از این نقشه ى بسیار هوشمندانه ، مطلع نبوده اند، از اعتراض ها و ایرادهاى هم که از سوى دوستان بر آن حضرت وارد مى آمد، همین بود ولى پاسخى که کراراً به این مضمون :
<چه معلوم است شاید این براى شما آزمونى باشد، و براى دشمن شما بهره ى زوال پذیرى >. از آن حضرت شنیده مى شد، اشارتى پنهان به همین سیاست پنهان و تدبیر داشت . در طول حکومت جبارانه ى معاویه ، باشرح دردآورى که مؤرخان ، از جفاها و ستم هاى او نسبت به شیعیان نوشته ، تا آن جا که لعن بر على ابن ابیطالب (علیه السلام ) چون سنتى رایج گشته بود، اما با آن ها رشد اندیشه ى شیعى و افزایش آنان رو به تزآید بود، و حجاز و عراق ، معروف ترین و نام آورترین چهره هاى شخصیت شیعى را در سینه ى خود جاى داده بود که چون حلقه هاى زنجیر به یکدیگر متصل و از حال یکدیگر مطلع بودند، حجر ابن عدى وقتى که شهید شد، در چندین نقطه از کشور، علیرغم اختناق شدید، اعتراض بلند مى شود، و شخصیت معروفى در خراسان بدنبال اعتراض خشم آلودى از شدت اندوه جان مى سپارد. نامه هاى فراوان از مردم کوفه براى امام حسین براى دعوت به قیام ، و پس از شهادت امام حسین (علیه السلام ) پیوستن ده ها هزار نفر به گروه انتقام گیران تحت عنوان توابین ، و یا در سلک سپاه ابراهیم و مختار و شورش برضد حکومت اموى ، این گرایش ها و پیوندها و حرکت ها، جز در سایه ى یک فعالیت حساب شده و تشکیلاتى از سوى گروه شیعیان متحد و یک دل و یک جهت ، ممکن و معقول نیست ; زیرا دستگاه مسلط اموى به وسیله ى صدها قاضى و قارى و خطیب و والى اداره مى شد، و با تبلیغات حساب شده و فعالیت هاى سرى دیگرى که از طرف یک جمع پیوسته و یک جهت و وابسته و جهت مى یافت .
فرماندار مدینه در اثر گزارشى که از فعالیت هاى امام بدست آورده بود، به معاویه نوشت : اما بعد عمر ابن عثمان گزارش داد که مردانى از عراق و کسانى از سرشناس حجاز، نزد حسین رفت و آمد مى کنند و گمان قیام او هست ، من در این باره تفحص کردم و خبر یافتم که حسین قصد برافراشتن پرچم مخالفت دارد، نظر و فرمان خود را بنویس .
<گروه شیعه پیوسته مشغول بودند به جمع آورى سلاح و تهیه ى آمادگى هاى جنگى و دعوت پنهانى مردم ـ اعم از شیعه و غیر شیعه ـ براى خونخواهى حسین (علیه السلام ) پس گروه از پى گروه بدعوت آنان پاسخ مى دادند و به آنان مى پیوستند و کار بدین شیوه بود تا یزید بمرد>.
از مجموع مطالعات تاریخى بدست مى آید که حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام ) زمینه ى جنگ رویاروى علیه حاکمیت نامشروع و استبدادى معاویه ، برایش میسر نبود، اما در چارچوب یک فعالیت سیاسى و در راستاى اهداف بلند مدت حکومت اسلامى ، اساس یک مبارزه ى پنهانى را پى ریزى کرد و شیعه را بصورت یک جمع متشکل و هدفدار براى یک مبازره ى مکتبى دوامدار حفظ کرد و به نسل هاى بعدى سپرد.
دو رویه یک رسالت
مهمترین هدف امام حسن علیهالسلام آن بود که پرده از چهره طاغوتیان زمان خویش بردارد و آنان را آن طور که بودند، بشناساند، تا از عملی شدن نقشههایی که برای از بین بردن رسالت جدّش پیامبر صلیاللهعلیهوآله وسلم کشیده بودند، جلوگیری کند. از برکت این تدبیر امام حسن علیهالسلام بود که برادرش سیدالشهدا علیهالسلام آن انقلاب بزرگ را که روشنگر حقیقت و عبرتبخش خردمندان بود، به وجود آورد.
این دو برادر، دو رویه یک رسالت بودند که وظیفه و کار هر یک در جای خود و در اوضاع و احوال خاص خود، از نظر ایفای رسالت و تحمل مشکلات، و نیز از نظر فداکاری و از خودگذشتگی، درست معادل دیگری بود. حسن علیهالسلام از بذل جان خود دریغ نداشت، و حسین علیهالسلام در راه خداجانبازتر از حسن علیهالسلام بود؛ چیزی که هست، حسن علیهالسلام جان خود را در یک جهاد خاموش فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، حادثه کربلا واقع شد؛ قیامی که پیش از آن که حسینی باشد، حسنی بود.
صلح امام حسن(علیه السلام) ضامن بقاى اسلام
زندگى سراسر افتخار امام مجتبى(علیه السلام) جلوههاى زیبا و پرشکوهى داشت. او در روز پانزدهم رمضان سال سوم هجرى پا به عرصه وجود گذاشت.
هفتسال در دامن پرفیض رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از چشمههاى زلال نبوت بهره برد. وحى الهى فکر و اندیشه او را شکل داد و اعماق جانش را جهتبهره دهى به اسلام و مسلمانان آماده ساخت. سپس سىسال حوادث تلخ و شیرین بعد از رحلت پیامبر وى را از تجربههاى گران بهرهمند ساخت. در سال چهلم هجرت، هدایت کشتى اسلام، در سختترین موقعیت، به عهده او گذاشته شد. آن امام معصوم(علیه السلام) با کمترین آسیب و تلفات امت اسلامى را رهبرى کرد، توطئههاى بزرگ و خطرناک بنىامیه را نقش بر آب ساخت، مانع نابودى اسلام و برنامههاى حیات بخش آن شد و پیش بینى پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را تحقق بخشید.
بر خورد زیباى امام حسن(علیه السلام) در قصه صلح افتخار بزرگى در تاریخ اسلامى بر جاى گذاشت. نویسندگان و تحلیل گران بسیارى به آن پرداخته و ابعاد گوناگون آن را بررسى کردهاند. گروهى همانند شیخ راضى آل یاسین(ره) کتابى در 374 صفحه تدوین کرده، آن را «صلح الحسن» نامیدهاند و جمعى نیز در صفحات بیشتر یا کمتر به ترسیم تلاشهاى این سرور جوانان بهشت پرداختند.
بیعتبا امام مجتبى(علیه السلام)
بیعتیکپارچه مردم کوفه و نمایندگان قبیلههاى مختلف در مسجد کوفه در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بعد از شهادت مولى الموحدین(علیه السلام) وحشتبزرگى در دل معاویه و حاکمان شام پدید آورد. آنان احساس کردند توطئه ترور آن بزرگمرد به طرفداران اهل بیت عصمت و طهارت عزمى راسختر بخشید و آنان را در استمرار راه خویش مصممتر ساخت.
توطئههاى معاویه
معاویه، با شنیدن اخبار فوق، یاران و نزدیکان خویش همچون عمروعاص، قیس بن اشعث، ولید بن عقبه و عتبه بن ابىسفیان و … را فرا خواند، نشستى تشکیل دادو درباره چگونگى برخورد با حکومت تازه پاى امام حسن(علیه السلام) و براندازى آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه اندیشهاى اساسى جهتبراندازى حکومت علوى نکنید، براى همیشه با تهدید مواجه خواهیم بود. پس از سخنان معاویه شورا برگزار شد. رهاورد این نشست تصمیمهاى زیر بود که بتدریج جامه عمل پوشید:
1- فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ایجاد نا امنى.
2- تطمیع و تهدید نیروهاى ارشد نظامى و لشکریان امام مجتبى(علیه السلام) مانند عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد.
3- ارسال گشتىهاى رزمى در اکیپهاى کوچک و بزرگ جهت ضربه زدن و ایجاد رعب و وحشت در مرزهاى حکومت علوى مانند حمله به بسر بنارطاه و کشتن دو فرزند کوچک عبید الله بن عباس به نامهاى عبدالرحمان و قثم در شهرهاى یمن یا مکه،
4- شایعه صلح قبل از تحقق آن و تبلیغات گسترده در این زمینه.
5- انتشار شایعههاى بىاساس چون کشته شدن قیس بن سعد بن عباده و افراد دیگر،
6- شایعه پناهندگى بعضى از شخصیتهاى سیاسى، نظامى حکومت امام حسن مجتبى،
7- جنگ روانى تمام عیار علیه کارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهاى مختلف.
8- فعال شدن ستون پنجم و نیروهاى وابسته اموى و افراد ناراضى در شهرهاى کوفه، کربلا، بغداد، مکه، مدینه.
انگیزههاى صلح
توطئههاى فوق سبب شد تا حکومت تازه نفس امام مجتبى(علیه السلام) گرفتار مقابله و برخورد با آنان گردد، از برنامه ریزهاى دراز مدت و جابجایى نیروهاى خسته و ناتوان و غیر علاقهمند منصرف شود و نتواند شالوده محکمى را پىریزى کند. از سوى دیگر، طولانى شدن معرکه صفین به مدت هیجده ماه و کشته شدن حدود 70 هزار تن در لیله الهریر و فقدان نیروهاى ارزشمند و صحابه بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مانند عمار یاسر، هاشم مرقال، ثابتبن قیس، ذوالشهادتین و …، که سابقهاى درخشان در تاریخ اسلام داشتند، و از همه مهمتر شهادت امیرمؤمنان در فرو پاشى شیرازه حکومت تاثیر بسزا داشت.
مورخان گفتهاند:36 تن از رزمندگان غزوه بدر، که آخرین ستارگان تابناک ایمان و عقیده از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، در نبردهاى جمل، نهروان و صفین به شهادت رسیدند که ضربهاى کوبنده بر پیکر لشگریان عراق بود.
امام مجتبى(علیه السلام) فرمودند: سوگند به خدا، من حکومت و خلافت را تسلیم معاویه نکردم، مگر بدان سبب که یارانى براى نبرد با او نیافتم. چنانچه همراهانى مىداشتم، شب و روز با وى(معاویه) جنگ مىکردم و (آنقدر) به نبرد علیه او ادامه مىدادم تا خداوند بین ما حکم کند.
سبط اکبر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چنان مىدید که جنگ شروع شود، به شکست نظامیان عراق مىانجامد و معاویه بدین بهانه همهدوستان اهل بیت(علیه السلام) را خواهد کشت. از اینرو فرمودند:
انى خشیت ان یجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدین ناعى
من ترسیدم ریشه مسلمانان از روى زمین کنده شود، خواستم، براى پاسدارى و حفاظت از دین، نگاهبانى باقى بماند. و در جاى دیگر فرمودند: فصالحتبقیا على شیعتنا خاصه من القتل، فرایت دفع هذه الحروب الى یوم ما فان الله کل یوم هو فى شان
حفاظتشیعه از نابودى و کشته شدن، مرا ناگزیر به مصالحه ساخت. پس مناسب دیدم جنگ را به روزى دیگر واگذارم. تکلیف انسان براساس اوامر الهى هر روز به گونهاى است و باید آن را انجام دهد.
پینوشتها:
1- بحار ج 43 ص 338.
2- مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 19 فصل مکارم اخلاق امام حسن (علیه السلام ).
3- بحارالانوار ج 43 ص 331 از امالى صدوق.
4- در نهایه گوید: «سئل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اىّ الاعمال افضل فقال: احمزها» اى اشدّها.
5- بحار الانوار ج 43 ص 339، مناقب ج 4 ص 14 باب مکارم اخلاقه.
6- مناقب ج 4 ص 14 فصل مکارم اخلاق آن حضرت .
7- مستدرک حاکم ج 3 ص 169.
8- بحار ج 43 ص 332.
منابع:
1.پایگاه حوزه
2.پایگاه بلاغ
3.خاندان وحى، سید على اکبر قریشى، صص 324 – 319
4.صلح امام حسن(علیه السلام) ضامن بقاى اسلام ، احمد زمانى
5.اندیشه حکومت دینى ، ج 1صص 502 – 495
6.ماهنامه کوثر
7.ماهنامه گلبرگ
8. راسخون