نویسندگان : پور سید آقایی ، جباری ، عاشوری ، حکیم
ب – مدعیان دروغین وکالت و بابیت
((وکالت ))براى امام معصوم علیه السلام نزد شیعه داراى جایگاهى والا بود. کسى که به عنوان وکیل یا باب یک امام معصوم علیه السلام نزد شیعه مطرح مى شد مورد احترام شیعیان و محل مراجعه آنها و داراى منزلت اجتماعى بزرگى مى شد و علاوه بر این ، با توجه به این که یکى از مهم ترین فعالیت هاى وکلا، دریافت وجوه شرعى متعلق به امام علیه السلام بود، وکلا همواره به عنوان امین امام و شیعه ، دسترسى به این اموال داشتند. همین امر در کنار بعضى دیگر از انگیزه هاى فاسد دنیوى ، سبب مى شد کسانى به دروغ ، خود را منسوب به این نهاد مقدس کنند و داعیه دروغین وکالت و بابیت سر دهند.
همان گونه که گفته شد این ادعاها عمدتا ناشى از ریاست و جاه طلبى و طمع در اموال ، و گاه ناشى از عقاید فاسد و انحرافى بود. در بررسى جریانات دروغین وکالت و بابیت به وضوح مشاهده مى کنیم که در عصر غیبت صغرى این جریانات به اوج خود مى رسند و علت آن را مى توان عدم حضور امام (عج الله تعالى فرجه الشریف ) و احاله امر به وکلا و پیدایش زمینه لازم براى این سودجوئى ها دانست . قبل از بررسى این موضوع در عصر غیبت صغرى ، به بعضى از جریانات دروغین وکالت و بابیت در اعصار پیشین اشاره مى کنیم .
ابوعبدالله ، احمد بن محمد السیارى
او در عصر امام جواد علیه السلام به دروغ ، ادعاى وکالت و بابیت آن جناب را نمود و لذا توسط حضرت مورد تکذیب واقع شد و شیعیان از پرداخت هرگونه وجهى به وى ممنوع شدند. در نامه اى که امام علیه السلام در پاسخ کسى که درباره او از آن جناب سؤ ال نموده بود، فرموده است :
((او در مقام و موقعیتى که مدعى آن است نیست و چیزى به وى پرداخت نکنید.))(789)
على بن حسکه ، القاسم الشعرانى الیقطینى ، و محمد بن الفرات للّه للّه للّه
این سه تن در عصر امام هادى علیه السلام داراى عقاید غلوآمیز و مدعى بابیت و حتى نبوت بوده اند. ((على بن حسکه )) ، استاد ((قاسم شعرانى ))و مدعى سقوط تکالیف شرعى از دوش خود بوده است . این جریانات تا آن حد خطرناک بود که امام هادى علیه السلام در مورد او و همفکرانش ضمن نامه اى ، دستورالعمل شدیدى صادر فرمود، مضمون این نامه – که خطاب به یکى از شیعیان صادر شده – چنین است :
((ابن حسکه ، که لعنت خدا بر او باد، دروغ مى گوید. من او را جزء موالى خود نمى دانم . او را – که لعنت خدا بر او باد – چه مى شود؟ قسم به خدا، که پیامبر صلى الله علیه و آله و هیچ پیامبرى قبل از او مبعوث نشدند، مگر به یکتاپرستى و نماز و زکوه و روزه و حج و ولایت . و محمد صلى الله علیه و آله جز به خداى یگانه دعوت نکرد و همین طور ما که اوصیاء و اولاد او هستیم … من به خدا پناه مى برم از آنچه او مى گوید. آنان را – که لعنت خدا بر ایشان باد – از خود دور کنید. و در مکان هاى تنگ (که گریزى نداشته باشند) اگر به آنها دسترسى یافتید سرشان را با سنگ بکوبید.))(790)
حسین بن محمد بن باباالقمى
او نیز از غالیان عصر امام هادى و امام عسکرى علیه السلام بود. طبق روایت ((کشى )) ، حضرت عسکرى علیه السلام ادعاى نبوت و بابیت را به او نسبت داد و به یکى از پیروانش به نام ((عبیدى کتابت ))فرمود:
((من از ((فهرى ))و ((حسن بن محمد بن باباى قمى ))به خدا پناه مى برم و تو را و همه موالى خود را نیز از آن دو بر حذر مى دارم . من آن دو را لعن مى کنم که لعنت خدا بر آن دو باد. این دو به وسیله ما قصد سودجوئى از مردم را دارند و افرادى موذى و اهل فتنه هستند که خداوند آنها را اذیت و داخل در فتنه کند. ((ابن بابا))گمان مى کند که من او را به پیامبرى مبعوث نموده ام و این که او ((باب ))است ، لعنت خدا بر او که تحت سلطه شیطان واقع شده است .)) (791)
همین طور ((کشى ))از ((سهل بن محمد))نقل نموده که گفت : به امام هادى علیه السلام عرض کردم : اى سید من ! بر گروهى از موالى شما، امر ((حسن بن محمد بن بابا))مشتبه شده ، چه امرى مى فرمائید، آیا نسبت به وى تولى ، یا تبرى داشته باشیم و از او دورى کنیم ؟ حضرت به خط مبارک چنین نوشت : او و ((فارس بن حاتم ))ملعونند از آن دو تبرى جوئید. خداوند آن دو را لعنت کند و در مورد ((فارس ))آن را افزون فرماید.(792)
به هر حال ((حسن بن محمد بن بابا))از غالیان عصر امام هادى و امام عسکرى علیهم السلام بوده است که به خاطر عقاید فاسدش ، از جمله ادعاى بابیت ، مورد لعن و طرد آن دو حضرت واقع شد.(793) ابومحمد، الشریعى
((شیخ طوسى )) نام او را ((حسن )) و کنیه اش را ((ابومحمد))ذکر نموده است . وى از اصحاب امام هادى و عسکرى علیهم السلام بود، و در عصر غیبت اولین کسى بود که مقامى را به خود نسبت داد که شایستگى آن را نداشت ؛ یعنى مقام بابیت ، و لذا مورد لعن و تبرى از جانب امام علیه السلام و شیعیان قرار گرفت ، و توقیع امام عصر (عج الله تعالى فرجه الشریف ) در لعن و برائت از وى صادر شد، و سپس اقوال کفرآمیز و الحادى از او شنیده شد.(794) تاریخ بیش از این درباره وى سخن نگفته است .
محمد بن نصیر النمیرى الفهرى
بنا به نقل ((شیخ طوسى )) ، او در آغاز از اصحاب امام عسکرى علیه السلام بود. پس از وفات آن جناب و در عصر نیابت نائب دوم ، به معارضه با او برخاست و مقام نیابت و بابیت را براى خودش ادعا نمود، ولى خداوند وى را به خاطر سخنان کفرآمیز و الحادى رسوا نمود، و نایب دوم نیز او را لعن کرد و از او دورى گزید. جماعت شیعیان نیز به همین ترتیب عمل کردند. و حتى گفته شده است که پس از لعن ((محمد بن نصیر))توسط ((ابوجعفر عمرى )) ، خواست به نزد ((عمرى ))رفته و نظر او را جلب کند، ولى اجازه ورود نیافت .
از جمله عقاید وى آن بود که امام هادى علیه السلام – نعوذبالله – خدا است و او را به پیامبرى مبعوث نموده ! همچنین قائل به تناسخ ، و اباحه محارم بود، و نکاح مردان نسبت به یکدیگر را جایز مى شمرد. و آن را نشانه تواضع مفعول مى دانست و این که خداوند این امور را تحریم ننموده است ! و ((محمد بن موسى بن الحسن بن الفرات ))(که بعدها وزیر ((مقتدر))، خلیفه عباسى ، شد) او را تأیید و مورد کمک و مساعدت قرار مى داد. که این امر، نشانگر وضعیت تاسف بار خلافت و حکومت در آن عصر است .(795)
هنگامى که ((محمد بن نصیر))بیمار شد و در پى آن بیمارى به هلاکت رسید از او سؤ ال شد که امر نیابت پس از تو از آن کیست ؟ وى در حالیکه زبانش سنگین شده بود با لکنت زبان پاسخ گفت : ((احمد))و لذا پیروان او ندانستند که مرادش کدامین ((احمد))است ! از این رو، بعد از هلاکت او به سه گروه تقسیم شدند: فرقه اى معتقد شدند که مراد او، فرزندش ((احمد)) بوده است ، عده اى دیگر گفتند: مراد ((احمد بن محمد بن موسى بن الفرات )) است و فرقه سومى قائل شدند مراد ((احمد بن ابى الحسین بن بشر بن یزید))است .
همان گونه که قبلا گذشت ، وى به همراه ((این باباى قمى ))در توقیعى توسط امام عسکرى علیه السلام مورد لعن واقع شد.
ابوبکر، محمد بن احمد بن عثمان البغدادى
او معروف به ((ابوبکر بغدادى )) و برادر زاده ((أبو جعفر، محمدبن عثمان عمرى ))، سفیر دوم ، و نواده سفیر اول است ، بنا به ((شیخ طوسى ))، اشتهار او کمى دامش و جوانمردى بیشتر از آن است که نیازمند یادآورى باشد. انحراف وى نزد عمویش ، ((ابو جعفر عمرى ))، واضح بود، ولى بعضى از شیعیان نسبت به واضح او جاهل بودند. وى در عصر صغرى به دروغ مدعى سفارت و نیابت شد و عده اى از او پیروى نمودند که از جمله آنها ((ابو دلف کاتب )) بود.
هنگامى که گروهى از چهره هاى شیعه و بزرگان آنها از ((ابوبکر بغدادى )) درباره ادعاى دروغین بابیت و سفارت سوال نمودند، وى به ظاهر، آن را انکار کرد و حتى براى آن قسم یاد نمود، و هنگامى که از باب امتحان ، مالى بر او عرضه کردند تا به عنوان وکالت تحویل بگیرد از قبول آنها سر باز زد و گفت : گرفتن این اموال بر من حرام است .
گفته شده است که او در ((بصره ))مدتى در خدمت ((یزیدى ))بود و اموال بسیارى جمع نمود، ولى به خاطر سعایتى که از او نزد ((یزیدى )) شد، وى را گرفته و با ضربه اى بر سرش او را به هلاکت رساند.(796)
اسحاق احمر، و باقطانى
این دو تن نیز جزو مدعیان دروغین سفارت و بابیت در عصر سفیر دوم ، ((ابوجعفر، محمد بن عثمان بن سعید))هستند.این نکته از جریانى قابل استفاده است که از ((احمد دینورى ))نقل شده است . خلاصه آن جریان چنین است : در دوران نیابت سفیر دوم ، ((دینورى ))000/16 دینار از وجوهات شرعى اهالى ((دینور))را به ((بغداد))مى آورد و از آنجا که نایب حضرت را نمى شناخته در این باره به جستجو مى پردازد. به او گفته مى شود که مردى به نام ((باقطانى ))مدعى این امر است و شخصى دیگر به نام ((اسحاق احمر))نیز همین ادعا را دارد. در کنار اینها شخصى دیگر به نام ((ابوجعفر عمرى ))نیز مدعى نیابت است . او ابتدا نزد ((باقطانى ))مى رود و او را شیخى مهیب و با ظاهرى آراسته و اسبى عربى و غلامانى بسیار مى یابد، در حالى که مردم به گردش جمع شده و مناظره مى کنند. وقتى مردم از نزدش خارج شدند از دین او سوال مى کند و ((دینورى ))نیز در پاسخ مى گوید: از ((دینور))آمده و در پى نایب حضرت هستم . از او طلب حجت و نشانه اى مى کند. او در پاسخ مى گوید: فردا بیا، و به همین نحو تا سه روز به نزد ((باقطانى ))مى رود، ولى وى از اقامه حجت و دلیل بر درستى ادعایش عاجز مى ماند. به ناچار نزد ((اسحاق احمر))مراجعه مى کند و او را جوانى نظیف ، با خانه اى وسیع تر از خانه ((باقطانى ))و اسب و لباس و ظاهر آراسته تر و غلامانى بیشتر مى یابد، در حالى که پیروان او نیز بیشتر از پیروان باقطانى بوده اند، وقتى حاجت خود را به وى مى گوید او نیز از اقامه حجت و دلیل عاجز مى ماند. و نهایتا به نزد شیخ ((ابوجعفر عمرى ))مراجعه مى کند و او را شیخى متواضع و داراى خانه اى کوچک ، بدون غلام و نه ظاهرى همچون آن دو نفر مى یابد و نهایتا با دیدن کرامات او، به راستى ادعاى وى یقین پیدا مى کند.(797) و اموال را تحویل او مى دهد.
حسین بن منصور، الحلاج
او همان صوفى مشهور است که پیرامون وى و زندگانى و شرح حال او سخن بسیار گفته شده است . برخى او را توثیق و جزء اولیاى الهى برشمرده اند، ولى آنچه از منابع اولیه شیعى مى توان استفاده کرد، آن است که وى نیز از مدعیان دروغین بابیت در عصر غیبت صغرى بوده است .
((شیخ مفید))کتابى تحت عنوان ((الرد على اصحاب الحلاج )) نوشته است ، و آنچه ((شیخ طوسى ))درباره ملاقات او با ((حسین بن على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى ))(والد شیخ صدوق )(798) و همچنین ((ابوسهل بن اسماعیل بن على النوبختى ))(799) نقل نموده دلالت بر نهایت انحراف و رسوایى ((حلاج )) نزد بزرگان شیعه دارد.
او ضمن توقیعى که در آن ، امثال ((هلالى ))و ((بلالى ))مورد لعن واقع شدند توسط ((ناحیه مقدسه ))لعن شد و همین امر نیز از جمله قرائن و شواهد گویا بر مذمومیت او است .(800)
((حلاج ))در نهایت توسط حاکمیت عباسى ، به خاطر ابراز عقاید غلوآمیز و انحرافى دستگیر و کشته شد. ((شیخ بهایى ))در ((کشکول )) خود درباره او چنین آورده است : ((اهل بغداد))بر اباحه خون وى اتفاق نمودند، در حالى که او دائم مى گفت : خدا را در ریختن خون من در نظر آورید، ریختن خون مردم حرام است ، ولى اهل ((بغداد))اباحه خونش را نوشته و تأیید کردند. نهایتا وى به زندان ((مقتدر))عباسى منتقل شد.
((مقتدر))به صاحب شرطه امر نمود که او را 1000 ضربه شلاق بزنند اگر نمرد 1000 ضربه دیگر بزنند، سپس گردن او را قطع کنند. وزیر او نیز به صاحب شرطه امر کرد، اگر نمرد دو دست ، و دو پا و سرش را قطع و جسدش را بسوزان ، صاحب شرطه نیز این کارها را در مورد وى انجام داد. سرش را نیز بر پل ((بغداد)) نصب کردند. این واقعه در سال (390 ه -) واقع شد.)) (801)
ابو دلف ، محمد بن المظفر، الکاتب
((شیخ طوسى ))در مورد او از ((هبه الله بن احمد الکاتب )) ، فرزند ((ام کلثوم بنت ابى جعفر عمرى )) ، نقل نموده که ((ابو دلف کاتب )) در ابتداى امر جزء ((مخمسه ))بود.(802)
خود وى در این باره گفته است : سید من ، شیخ صالح – قدس الله روحه و نور ضریحه – (یعنى ابوبکر بغدادى ) مرا از مذهب ((ابوجعفر کرخى ))به مذهب صحیح منتقل نمود.(803) چرا که ((کرخیون ))گرایش به مذهب ((مخمسه ))داشتند و ((ابودلف ))نیز تربیت شده آنان بود.
((ابو دلف ))از جمله پیروان سخت و پابرجاى ((ابوبکر بغدادى ))بود و از جانب او نیز به عنوان جانشین معرفى شد. ((ابوالقاسم ، جعفر بن محمد بن قولویه ))درباره وى مى گوید: اما ((ابودلف کاتب )) ، پس ما او را ملحد و غالى مى دانیم ، وى پس از الحاد و غلو، مجنون شده و به زنجیر کشیده شد و سپس رها شد، و دیگر او را ندیدیم ، مگر آن که مورد استخفاف و تحقیر واقع مى شد.)) (804) وى حتى پس از وفات ((على بن محمد سمرى ))مدعى نیابت بود و همین امر نزد شیعه نشانه کذب وى بود.
چند نکته درباره وکلاى خائن و مدعیان دروغین بابیت
بخشى از آنچه در منابع تاریخى و رجالى درباره مدعیان دروغین وکالت و همین طور وکلاى خائن و فاسد نقل شده است در این مقال مورد بررسى قرار گرفت . با توجه به آنچه گذشت ، نکاتى در باره این دو جریان انحرافى در نهاد وکالت لازم به یادآورى است :
ادعاهاى کذب نیابت در عصر غیبت صغرى ، و در دوران نیابت سفیر دوم ، ((محمد بن عثمان )) ، به اوج خود رسید. ریشه این واقعه را مى توان چنین عنوان کرد که در این عصر با توجه به غیبت امام (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) جماعت شیعه ناچار از مراجعه نزد وکلا بودند و تا زمانى که ((عثمان بن سعید))در قید حیات بود به خاطر معروفیت او نزد شیعه و وثاقت و اشتهار او به نیابت ، کسى قدرت و جرات معارضه با وى را نداشت ، ولى پس از رحلت او، کسانى خواستند از جو آشفته موجود سوء استفاده کرده و خود را براى جماعت ناآگاه شیعه به عنوان نایب مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) معرفى کنند. از این رو تعداد مدعیان در این عصر بیشتر از سایر اعصار است .
حکومت عباسى به عنوان دستگاهى که فعالیت هاى انحرافى را به نفع سیاست هاى خویش مى دید تا جایى که حساسیت عمومى برانگیخته نشود به تأیید این جریانات انحرافى مى پرداخت ، ولى در صورت نبود چاره اى جز مقابله با این جریانات به مقابله صورى دست زد.
متاسفانه با وجود اهتمام ائمه علیهم السلام به تعیین وکلاى واجد صلاحیت لازم براى وکالت ، شاهد بروز و ظهور افرادى هستیم که مقام وکالت را به عنوان وسیله اى براى اختلاس اموال یا کسب اشتهار یا ترویج عقاید باطل و غلوآمیز و انحرافى قرار دادند، با این که قبل از انحراف ، جزء موثق ترین یاران ائمه علیهم السلام بوده اند. افرادى نظیر ((على بن ابى حمزه بطائنى )) ، ((عثمان بن عیسى رواسى )) ، ((زیاد قندى )) ، ((فارس بن حاتم قزوینى )) ، ((عروه بن یحیى النخاس )) ، ((احمد بن هلال العبرتائى )) ، ((احمد بن هلال الکوفى )) ، ((محمد بن على بن بلال البلالى ))و ((ابوجعفر شلمغانى ))از این گونه وکلا بوده اند.
برخورد ائمه علیهم السلام با اینان ، عمدتا به صورت لعن ، طرد و عزل آنها و معرفى چهره منفى شان به جامعه شیعه و در موارد محدودى به صورت دستور قتل آنها جلوه گر مى شده است .
از آنجا که یکى از مهم ترین وظایف وکلا، مسائل مالى بوده است ، این مقام مورد طمع روزى بعضى از افراد فاسد واقع شده ، و افرادى به دروغ مدعى نیابت و وکالت و بابیت شده اند. البته طلب شهرت و احترام و احیانا حسدورزى نسبت به وکلاى راستین نیز در بروز این ادعاها دخیل بودند. از میان این افراد مى توان به ((ابوعبدالله السیارى )) ، ((قاسم الشعرانى )) ، ((محمد بن فرات )) ، ((على بن حسکه )) ، و ((ابن بابا القمى )) اشاره نمود.
… ادامه دارد.
پی نوشت :
789- تنقیح المقال ، ج 2، ش 9572 و 5211؛ رجال ، کشى ، ص 516، ح 994 تا 997.
790- رجال ، کشى ، ص 520، ح 999.
791- تنقیح المقال ، ج 1 ش 2723.
792- الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 244.
793- شیخ طوسى از یحیى بن عبدالرحمن بن خاقان نقل کرده که ، او محمد بن نصیر را در حال انجام فعلى شنیع با غلام بچه اى دیده و وقتى او را مورد عتاب قرار داده ، وى در پاسخ گفته است که این یکى از لذات ، و نشانه تواضع به پیشگاه خدا، و ترک تجبر و تکبر است !. ر. ک : الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 245.
794- الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 245.
795- و لذا بنا به نقل شیخ ، در مجلسى که جمعى از وجوه شیعه به همراه ابوجعفر عمرى مشغول سخن گفتم بودند، وقتى ابوبکر بغدادى وارد مجلس شد، ابوجعفر عمرى به حضار گفت : ساکت باشید این شخص از شما نیست . و این جریان نشانگر جهل بعضى از شیعیان نسبت به انحراف فکرى وى مى باشد. (الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 256.)
796- ر. ک : الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 255.
797- ر. ک : تاریخ الغیبه الصغرى ، ص 509.
798- هنگامى که حلاج وارد قم شد در نامه اى على بن بابویه قمى – که از بزرگان علماى قم و جزء محدثین معروف است را به سوى مذهب خود فراخواند، توسط على بن بابویه به شدت مورد نکوهش و بى حرمتى واقع و از قم رانده شد. تفصیل این جریان را در کتاب الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 247 و تنقیح المقال ، ج 1، ش 2079 و تاریخ الغیبه الصغرى ، ص 531 مطالعه کنید.
799- وقتى حلاج وارد بغداد شد به قصد این که أبوسهل نوبختى ، که از بزرگان و متکلمین شیعه بود، را به سوى خود جلب کند ادعاى سفارت و نیابت را تکرار کرد، ولى ابوسهل نوبختى از او طلب آیه و دلیل نمود، از جمله گفت : اگر موى سرم را به من بازگرداند و محاسنم را بدون نیاز به خضاب سیاه گرداند به او ایمان مى آورم . و همین امر موجب رسوایى و مضحکه حلاج ، نزد جماعت شیعه شد. تفصیل این جریان را در الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 247 و تاریخ الغیبه الصغرى ، ص 529، مطالعه کنید.
800- تنقیح المقال ، ج 3، ش 11095.
801- ر. ک : تنقیح المقال ، ج 1، ش 2079.
802- مخمسه گروهى از غلات بودند که معتقد بودند: سلمان ، ابوذر، مقداد، عمار و عمرو بن امیه الضمرى از جانب خداوند، براى مصالح عالم موکل شده اند. ر. ک : الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 256 پاورقى .
803- الغیبه ، شیخ طوسى ، ص 256
804- همان ، ص 254؛ تاریخ الغیبه الصغرى ، سید محمد صدر، ص 534.
منبع: کتاب تاریخ عصر غیبت