نویسنده: محمدحیدری
گاهی فکر می کنم در جهان هستی، هیچ جاندار ی حریص تر و طماع تر از انسان، این موجود دوپا پیدا نمی شود.
از صبح تا پاسی از شب در تب و تاب مال اندوزی هستیم، انگار چشم دل مان هیچ وقت سیر نمی شود. می گوییم پول چرک کف دست است، اما برای بدست آوردنش حاضریم دست به هرکاری بزنیم. می گوییم شکم مان با یک لقمه نان خالی هم سیر می شود، اما در میهمانی ها سفره یی می اندازیم که انتهای آن دیده نمی شود.
وقت غذا دایم حرص می زنیم سهم بیشتری نصیب مان شود، انگار فراموش کرده ایم که این دو روز دنیا میهمانیم و مسافر. نیامده ایم که بمانیم. بهره برداریم و نه مالک، پس برای چه حاضریم آنچه خداوند وعده داده را نادیده بگیریم و هر روز بر اموال مان بیفزاییم؟ مگر نه اینکه خداوند نعمت های فراوانی آفریده تا بندگانش از آن به حد نیاز استفاده کنند؟ پس برای چه سفره ی میراث خوارها را رنگین، اما ره توشه ی آخرت مان را سبک تر می کنیم؟
خداوند حکیم در همه حال لطف و عنایتش را از بنده اش دریغ نمی کند،کافی است شکرگزاری و بنده باشیم تا هم او برکت سفرمان را افزون کند.
امان از دست نفس آدمی،که لحظه یی هم دست از طغیان بر نمی دارد.اگر مهار آن را به دست نداشته باشیم، چشم دل مان همیشه گرسنه خواهد ماند و هیچگاه از ترس گرسنگی به لطف و مرحمت خداوند ایمان نخواهیم آورد.
در کتاب مثنوی مولانا ( دفتر پنجم،بیت 2855)حکایت جالبی آمده است که در آن نفس انسان چون گاو حریصی نشان داده شده است که اگر جهان را هم بخورد، از ترس کمبود و فرداها همچنان لاغر می ماند. با هم آن را مرور می کنیم:
«حکایت آن گاو که تنها در جزیره یی است بزرگ، حق تعالی آن جزیره ی بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین که علف گاو باشد، تا به شب آن گاو همه را بخورد و فربه شود،چون کوه پاره یی. چون شب شود خوابش نبرد از غصه و خوف که ؛ همه ی صحرا را چریدم، فردا چه خورم؟ تا ازاین غصه لاغر شود همچون خلال، روز برخیزد و همه ی صحرا را سبزتر و انبوه تر بیند از دی. باز بخورد و فربه شود. باز شبش همان غم بگیرد. سالهاست که او همچنین می بیند و اعتماد نمی کند.»
آرزو می کنیم چنین نباشیم و برای کسب رزق حلال دست به هیچ گناهی آلوده نکنیم. مهار نفس حریص را بدست بگیریم؛ تا انسانیت را به انسان بودن ارزشمندتر بداریم…
منبع: هفت روز زندگی شماره(90)