داستان ابولیلای قاضی در زمان حضرت جواد (علیه السلام) شنیدنی است، قاضی ابو لیلا در زمان متوکل عباسی قاضی القضات و در راس دستگاه قضایی خلافت به اصطلاح اسلامی آن روز بوده است، مغازه دار نزدیک منزل قاضی، زرقا نامی بود و قاضی با زرقا رفیق بود، روزی به زرقا رسید در حالی که قاضی سخت پریشان بود زرقا پرسید جناب قاضی چرا امروز این قدر ناراحت هستی؟ گفت اگر بدانی در محضر خلیفه چه مصیبتی بر من وارد آمد؟ دزدی را آوردند که سرقتش ثابت شده بود، در اجرای حد از من پرسید چه مقدار از دستش را باید قطع کرد، من گفتم در قرآن مجید خداوند می فرماید: دست دزد را باید قطع کرد و دست را در آیه وضو تا مرفق یعنی آرنج باید شست، لذا دستش را از مرفق باید قطع کرد.
خلیفه از قضات دیگر که در مجلس حاضر بودند، پرسید و آنان گفتند از بند دست باید قطع کرد، چون خداوند دست را در دو آیه تیمم از مچ شمرده است. خلیفه رو به امام شیعه ها حضرت جواد (علیه السلام) کرد، و از او سؤال کرد. حضرت فرمود: دیگران پاسخ را گفتند، خلیفه گفت شما هم بفرمایید حضرت مجددا فرمود: دیگران گفتند، خلیفه اصرار کرد و به ناچار حضرت فرمود: باید انگشتان او را قطع کرد؛ چون خداوند می فرماید: مساجد برای خداست و مساجد جمع مسجد، جاهایی است که در حال سجده به زمین گذاشته می شود، این دزد وقتی می خواهد نماز بخواند در سجده باید هفت عضوش بر زمین برسد: دو کف دستش را که باید به زمین بگذارد نباید قطع شود بلکه باید تنها انگشتانش را قطع کرد تا این را فرمود، خلیفه گفت: احسنت! مرحبا! و فورا دستور داد مطابق فرموده امام جواد (علیه السلام) عمل کنند و دست دزد را از انگشتانش قطع کردند.
در این وقت مثل اینکه عالم را بر سر من خراب کردند. که چگونه جوان 25 ساله را بر من مقدم داشت، پریشان شدم و با خود گفتم که تا او را نکشم رها نمی کنم، با اینکه می دانم هر کسی این جوان را به قتل برساند به آتش می رود ولی بر تصمیم خود اصرار می کردم
زرقا گوید او را نصیحت کردم اما او نپذیرفت؛ روز بعد قاضی نزد خلیفه می رود و به طور خصوصی می گوید آیا فهمیدی دیروز چه کردی؟ کسی که قسمت اعظمی از مسلمانان او را امام می دانند خلیفه بحق پیغمبر می دانند و تو را باطل می شمارند به جای اینکه او را محو کنی، جلوه دادی و تقویت نمودی! آنانی که می گفتند او بر حق است اکنون می گویند دیدید خود خلیفه هم فهمید و گفته او را بر دیگران مقدم داشت این چه اشتباه بزرگی بود که کردی؟ این قدر در گوش خلیفه خواند تا او را راضی به قتل حضرت جواد (علیه السلام) کرد و متوکل عباسی لعنت الله علیه دستور داد تا حضرت را به شهادت برسانند و بالاخره در روز آخر ذیقعده از سال 220 هجری قمری حضرت را مسموم کردند