نویسنده: مقصود رنجبر
حقوق مردم در قبال حکومت
آنچه از همه مطالب پیش گفته برجسته مینماید، دیدگاه امام در باره حقوق مردم در قبال حکومت است. امام، زمانی بر حقوق مردم در برابر حکومت تاکید میکرد که پیروی کامل از فرمانروایان، وظیفه مردم به شمار می آمد. امام با تاîکید بر حق مردم در انتخاب حکومت، حقوق متقابل حاکم و مردم را چنین برمی شمارد:
«بزرگترین حقوق متقابل، حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است. فریضه الهی است که برای همه بر همه حقوقی مقرر فرموده. این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است. مردم هرگز روی صلاح و شایستگی نخواهند دید، مگر حکومتشان صالح باشد و حکومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت استوار و با استقامت باشند.»
امام(ع) «اصلاح مردم» را هدف نهایی حکومت دانسته و «عدالت» را معیار تشخیص حکومت صالح به شمار می آورد. او از ستم حاکم بر مردم به شدت تنفر داشت و می فرمود:
«هیچ عاملی برای تغییر نعمت خدا و تعجیل نقمت او موثرتر از قدرت یافتن بر ظلم نیست؛ چرا که خداوند همواره دعای مقهورین را می شنود و در کمین ظالم است. ای مالک! بر حذر باش از خونهای مردم و ریختن غیر حلال آن، که هیچ عاملی در کیفر الهی موثرتر و بازخواست او عظیم تر در زوال نعمت و کوتاه شدن مدت (حکومت) شتاب آورتر از ریختن خون به ناحق نیست.»
امام در سفارش کارگزارانش به عدالت و پرهیز از ستم، از هر فرصتی بهره می بُرد و می فرمود:
«من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: روز رستاخیز، امامِ ستمگر را بیاورند و او را نه یاری بود که کسی از سوی او پوزش خواهد. پس او را در دوزخ افکنند و در آن چنان گردد که سنگ آسیا گردد. سپس او را به ته دوزخ استوار بندند.»
به همین دلیل در موقعیت خویش به عنوان خلیفه مسلمین می فرماید:
«به خدا، اگر شب را روی شترخار بیدار مانم… خوشتر دارم، تا روز رستاخیز به خدا و رسول (ص) در آیم، در حق یکی از بندگان ستمکار… چگونه به کسی ستم کنم به خاطر نفسی که به کهنگی و فرسودگی شتابان است.»
از همین رو به همگان توصیه می کند که با او آن گونه که با سلاطین جابر سخن می گویند، سخن نگویند.
افزون بر این بُعد، حضرت مصلحت حکومت را نیزدر عدالت و خودداری از ستمگری می دانست.
در نامه حکومتی اش به مالک اشتر چنین هشدار می دهد: «همواره دادگستر باش و از خشونت بپرهیز؛ چرا که خشونت، مردم را به گریز از کشور و جلای وطن می کشاند و ستم، مردم را به شمشیر فرا می خواند.»
به هرحال، آنچه زندگی حضرت علی (ع) را از دیگران ممتاز می کند، سازگاری کامل بین عمل و اندیشه او در زندگی اش است. تاریخ، افراد خیرخواه و برخوردار از اندیشه های عالی بسیار دیده است؛ اما این بزرگان یا هرگز فرصت عمل نیافتند و یا هنگام عمل از تطبیق کردار و اندیشه هایشان ناتوان ماندند. حضرت علی (ع) از لحاظ نوع اندیشه های اخلاقی خود، در طول تاریخ بینظیر است، اما از نظر عمل به اندیشه ها و گفته های خود، بی نظیرتر. امام علاوه بر پایبندی به اصول عالی اخلاقی، انسانی و جوانمردی، مطیع محض اوامر و نواهی الهی بود و هیچ عاملی نتوانست وی را از عمل به گفته ها و اندیشه های عالی اش باز دارد.
یادآوری یکی از خطبه های شورانگیز نهج البلاغه در باره «اخلاق» گویای بسیاری ازمطالب است:
«پس اگر ناچار از تعصب هستید، عصبیت خود را برای اخلاق نیکو و کردارهای پسندیده و امور زیبا قرار بدهید که خاندانهای اصیل و بزرگ منش عرب و روîسای قبایل به آن موصوف بودند؛ تعصب به داشتن اخلاق مطلوبِ عقلا و آرمانهای بزرگ و درجات بالای ارزشها و آثار پسندیده که از خود به یادگار میگذاشتند. پس تعصب بورزید به خصلتها و عادات پسندیده مانند حمایت و حفظ حقوق همسایگی و وفا به پیمان و اطاعت نیکوکار و مخالفت با خودخواهی و فراگرفتن فضل و فضیلت و بزرگ شمردن معصیت قتل نفس و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهیز از فساد روی زمین.»
اخلاق سیاسی در سیرهی امام علی(ع)
حضرت علی (ع) از زمان ظهور اسلام همواره در جبهه ی حق بود و رفتار، شجاعت و جوانمردی اش تصویری زیبا از اسلام را متجلی می کرد. او جلوه ی واقعی و کامل حق به شمار می آید. در کردار، جهاد، ایثار، تقوا، پاسداری از اسلام، ستیز با شرک، و در دانش، ایمان و عمل صالح، عالی ترین نمونه از تربیت شدگان مکتب قرآن و رسول بود. حضرت علی (ع) از آغاز بعثت رسول خدا (ص) در راه حق مجاهده کرد و هیچ گاه برای هوای نفس و قدرت طلبی دست به شمشیر نبرد. او در تمام جنگهای صدر اسلام یک هدف را تعقیب میکرد و آن، ترویج دین اسلام و حاکم کردن اخلاق دینی بر اخلاق جاهلی بود.
حضرت در تمامی عرصه های زندگی، مظهر کامل عبودیت الهی بود. این امر در شخصیت سیاسی وی کاملاً آشکار است.
پس از رحلت پیامبر (ص) ، ابوبکر به خلافت رسید. ابوسفیان که در پی فرصتی برای ایجاد فتنه در جامعه ی نوپای اسلامی بود، از امیرموîمنان خواست تا خلافت ابوبکر را نپذیرد و گفت: «اگر بخواهم، زمین را از سرباز و اسب پر می کنم و خلافت را از او میستانم.»
حضرت علی (ع) که نیک می دانست ابوسفیان از غصب خلافت خشنود است، به او فرمود: «ای ابوسفیان! موîمنان نسبت به یکدیگر خیرخواه اند، اما منافقان مردمی حیله گرند و به یکدیگر خیانت می کنند. اگرچه خانه ها و بدن هایشان به یکدیگر نزدیک باشند.»
امام می دانست که برای رسیدن به حق خود نباید به هر وسیله ای دست یازد؛ به همین دلیل، درخواست ابوسفیان را رد کرد و تا زمانی که مردم به او روی نیاوردند، هرگز برای کسب قدرت گام برنداشت.
در دوران خلافت خلفای سه گانه، حضرت هیچ اقدامی جهت تضعیف آنان انجام نداد، و همواره آنها را درتدبیر امور یاری کرد. بر اساس سیاست رایج در جوامع بشری، حضرت علی (ع) باید زمینه لازم برای رسیدن به قدرت را، حتی به بهای تضعیف خلفا، فراهم می آورد؛ اما او تنها رضا و عبودیت خداوند را در نظر داشت و هیچ گونه پیمان شکنی را، حتی با عالی ترین اهداف، مجاز نمی دانست. این در حالی است که حضرت همواره بر حق خویش در «خلافت» تاîکید کرده و خلفای پیشین را نامشروع می داند. او حکومت را حق مسلم خود دانسته، ولی برای رسیدن بدان، هیچ روش نامشروعی را انتخاب نمیکند و حتی از دادن وعده ای که نتواند بدان وفا کند، میپرهیزد. امام از پایمال شدن حق خویش توسط خلفا ناراضی بود، اما برای تثبیت موقعیت اش هرگز نخواست جایگاه خلفا را تضعیف کند. علاوه بر این، برای پشتیبانی از اسلام و تضمین تداوم آن، از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. این تلاش شامل گفتمان و مناظره با یهودیان و مسیحیان، راهنمایی و ارشاد خلفا در امر مملکت داری، قضاوت و داوری در دادخواهی های دشوار، بیان احکام دین و… بود.
حضرت پس از مرگ عمر، در شورای شش نفری «انتخاب خلیفه» قرار گرفت. امام اصولاً این شورا را مشروع نمی دانست و از اینکه با مردانی چون عثمان و طلحه همپایه گردیده است، ناخرسند بود. امام علی(ع) در این باره میفرماید:
«شگفتا کسی که در زندگی میخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید، کوشید تا آن را به عقد دیگری در آورد. من آن مدت دراز را با شکیبایی به سر بردم، رنج بردم و خون دل خوردم. چون زندگانی او به سرآمد، گروهی را نامزد کرد و مرا در جملهی آنان در آورد. خدا یا چه شورایی! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایهی او نپنداشتند و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، با گفتگوشان دمساز گشتم، اما یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، این دوخت و آن برید، تا سومین به مقصود رسید.»
با وجود این نارضایتی، باز هم درستی و راستی را فدای قدرتطلبی نکرد. عبدالرحمان بن عوف به حضرت گفت: با تو بیعت میکنم که طبق کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و روش ابوبکر و عمر با مردم رفتار کنی. حضرت فرمود: «می پذیرم، ولی طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و آنچه خود می دانم، عمل خواهم کرد.» عبدالرحمان شرط خود را با عثمان در میان نهاد و او پذیرفت. این ماجرا سه بار تکرار شد و پاسخ حضرت علی (ع) و عثمان همواره یکسان بود؛ آنگاه عبدالرحمان با عثمان بیعت کرد. امام می توانست شرط عبدالرحمان را بپذیرد و پس از رسیدن به خلافت، بر اساس کتاب خدا و سنت رسول (ص) عمل کند؛ ولی چون تقوا و ترس از خداوند، معیار تمام اعمال و رفتار اوست، هرگز نمیتواند پیمان خود را زیر پا نهد. تفاوت حضرت علی (ع) با عثمان و دیگران در همین جاست؛ عثمان گرچه وعده کرده بود، که طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و شیخین عمل کند و بنی امیه را بر مردم مسلط نسازد؛ ولی وقتی به خلافت رسید، به هیچ یک از وعده هایش عمل نکرد.
شایان دقت و توجه است که عمر بن خطاب ترکیب «شورا» را به نحوی تعیین کرده بود که انتخاب عثمان به عنوان خلیفه، در آن قطعی باشد؛ چنان که عبدالفتاح عبدالمقصود در این زمینه می نویسد: «وصیت عمر بدین شورا مانند قرار داد رسمی بود که آن مرد مظلوم (علی (ع) ) باید مغلوب باشد.»
در دوره ی خلافت عثمان، حضرت علی (ع) با آنکه از تضییع حق خویش ناخشنود بود، به سکوتش ادامه داد و تا آن جا که می توانست در مقابل شورشیان مقاومت کرد تا عثمان نجات یابد. پس از قتل عثمان، زمانی که مردم یکپارچه به امام روی آوردند و بیعت کردند، برخی مانند سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر و اسامه بن زید از بیعت سرباز زدند. عده ای از یاران امام خواستند به زور از آنان بیعت بگیرند؛ ولی با نهی حضرت رو به رو شدند. پس از بیعت، طلحه و زبیر نیز با هدف مخالفت و پیمان شکنی نزد حضرت شتافتند و گفتند: می خواهیم برای به جای آوردن اعمال عُمره به مکه برویم. امام آنان را در رفتن آزاد گذاشت و فرمود: «هدفتان حیله است نه عمره!».
اصولاً امام در تمام دوران خلافتش مانع حرکت مردم از حوزهی حکومتی اش نمی شد؛ هرچند به سوی شام روند. چون بر اساس اصول اخلاقی حاکم بر اندیشه ی وی، هرگز«قصاص قبل از جنایت» روا نیست.
حضرت درباره ی پیمان شکنی آنان فرمود: «چون به کار برخاستم، گروهی پیمانِ بسته شکستند و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند و گروهی دیگر با ستمکاری دلم را خستند.»
امام پس از رسیدن به حکومت هرگز نخواست اقدامی غیر عادلانه مرتکب شود و در مقابل خواستهای ناروای طلحه و زبیر که حکومت بصره و کوفه را میخواستند مقاومت کرد؛ در حالی که بر اساس اصول حاکم بر سیاست جوامع بشری، میتوانست تا زمان «تثبیت قدرت» به تقاضای آنان پاسخ مثبت دهد. برخورد امام با کارگزاران عثمان نیز از همین زاویه قابل تحلیل است. ایشان پس از رسیدن به خلافت، بی درنگ به عزل کارگزاران وی پرداخت. نزاع معاویه با حضرت نیز رهآورد همین تصمیم بود. اگر امام به عزل معاویه نمیپرداخت، جنگ صفین و پیامدهای آن تحقق نمییافت؛ ولی حضرت علی (ع) وی را ناشایست و ناصالح می دانست و با آنکه از فرجام کردارش آگاه بود، در جهت عزل او گام برداشت.
حضرت در خطبه ای به همین مطلب اشاره کرده و می فرماید: «گویی او را میبینم که از شام بانگ برداشته است و پرچمهای خود را پیرامون کوفه برافراشته، چون ماده شتر بدخو که دوشندهی خود را با دندان بدراند و سرها بر زمین بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بیداد را بنیاد نهاده، به هر سو تازان، حمله او سخت گران. به خدا که شما را در این سوی و آن سوی زمین پراکنده گرداند، چندان که جز اندکی به مقدار سرمهی چشم از شما باقی نماند.»
قبل از آغاز پیکار صفین، لشکریان معاویه زودتر از یاران امام به آب رسیدند و آنها را محروم ساختند. در این موقعیت، با اینکه حضرت قصد داشت غائله از طریق مذاکره پایان پذیرد، در این امر توفیق نیافت و یارانش را با خطبه ای حماسی جهت به عقب راندنِ لشکریان معاویه تحریک کرد و سپاه امام با حمله ای سریع، دشمن را عقب راند و پس از دستیابی به آب، برخی از یاران حضرت قصد داشتند لشکریان معاویه را از آن محروم سازند، که امام آنها را از این کار بازداشت.
اصولاً مشی امام، بر جلوگیری از بروز جنگ بود و قبل از آغاز جنگ، تمام تلاش خود را برای جلوگیری از آن انجام می داد. دیدگاه ایشان در طول حکومت این بود که جنگ را هدف و یا وسیله ای برای کسب قدرت نمی دانست، بلکه جنگ را آخرین ابزار در جلوگیری از ایجاد فساد دشمنان می دانست؛ یعنی هنگامی که هیچ راه دیگری برای اصلاح دشمنان باقی نمی ماند، اقدام به جنگ می نمود، گرچه غالباً از سوی دشمنان، جنگ آغاز می شد؛ زیرا امام(ع) در برخورد با دشمن، ابتدا تلاش می کردند تا با تبیین موضع حق جویانه خویش، آنان را از گمراهی نجات دهند، سپس در صورت عدم پذیرش، اگر به حال جامعه اسلامی زیانی نداشتند، آنها را به حال خود وا گذاشته، حقوق آنها را نیز قطع نمی کردند، اما زمانی که دشمنان بر جنگ اصرار می ورزیدند، امام می کوشیدند تا آغازکننده جنگ نباشند.
از سوی دیگر، امام(ع) تلاش می کرد تا به هیچ وجه جنگ و درگیری و مسلمان کشی راه نیفتد. و این رویه را حضرت در جنگهای جمل، صفین و نهروان در پیش گرفت، ولی نتیجه ای به دست نیاورد. قبل از آغاز جنگ جمل، نامه ها و قاصدهای مختلفی را به سوی عایشه، طلحه و زبیر روانه ساخت و آنان را از عاقبت کار خویش آگاه کرد؛ ولی آنان به هیچ عنوان زیر بار حق نرفتند. همچنین قبل از آغاز جنگ، یارانش را از پیش دستی در حمله و دشنام دادن به لشکریان معاویه باز داشت:
«با آنان جنگ نکنید تا زمانی که آنان جنگ را آغاز کنند؛ چرا که ـ سپاس خدا را ـ حجت با شماست؛ و رها کردن آنها تا دست به پیکار گشایند، حجتی دیگر برای شما بر آنهاست. اگر به خواست خدا، شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت کرده، نکشید و کسی را که دفاع از خود نتواند، آسیب مرسانید و زخم خورده را از پا در می اورید. زنان را با زدن برمی انگیزانید؛ هرچند آبروی شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند؛ چرا که توانِ زنان اندک است.»
بنابراین می توان رویکرد اخلاقی امام در جنگ را در موارد ذیل خلاصه کرد :
الف: پرهیز از شروع جنگ؛
ب: مصونیت پیام رسانان وقاصدان دشمن؛
ج: خوش رفتاری با ناتوانان؛
د: فتوت وجوانمردی.
دو رویکرد متضاد
امیرمومنان علی (ع) در موقعیتی این روش سیاسی و اخلاقی را پیش گرفته بود که دشمن از هیچ گونه نیرنگی خودداری نمیکرد و معاویه و عمرو بن عاص نیز برای رسیدن به قدرت، به هر روشی متوسل میشدند. آنان در عمل، خواهان دستیابی به سیاست و قدرت به مفهوم مطلق آن بودند؛ لذا رویارویی امام با این اشخاص، از لحاظ اخلاقی، بسیار معنادار است.
جنگ امیرمومنان علی (ع) با معاویه، نبرد دو طرز فکر کاملاً الهی و شیطانی و جنگ اخلاق با بی اخلاقی بود؛ همان طور که مهمترین منبع اندیشه و عمل امام، اعتقاد مطلق وی به اصول اسلامی و اخلاقی است. حضرت علی (ع) حکومت را به خاطر حاکم کردن اصول و اخلاق اسلامی میخواست و معاویه برای زیر پا نهادن آن اصول و ارضای هوس های خویش. این تفاوت، بسیار مهم است! معاویه هرگز در سیاست، روش اخلاقی پیش نمی گرفت و هدفی جز کسب قدرت و به حکومت رساندن بنی امیه نداشت.
عبدالفتاح عبدالمقصود در این زمینه می نویسد: «فرمانروای شام به ناحق خواستار حکومت بود و بدون داشتن شیوه و سیره ای اسلامی، در میان مردم میگردید و سیاست خود را اجرا میکرد. اگر شعائر، مناسک و آداب مذهبی، همچنان در شام اجرا می شد و از میان نرفته بود و اگر آداب و رسوم و صورت ظاهر عبادتها در چارچوب معمولی و عادی خود حفظ میشد، باید گفت که «دین» در حقیقت، صرفاً عبارت از پوسته و رویه نیست؛ «دین» عبارت است از ارزشها، اصول و بنیان هایی که همگی باهم به پیش می روند».
تصویری که تاریخ از معاویه و عمرو بن عاص ارائه می دهد، با آنچه «ماکیاولی» در سیاستنامه اش تبیین کرده، کاملاً منطبق است. اصول سیاسی معاویه حتی با اصول جوانمردی که رعایت آنها در دورهی جاهلیت و در جزیره العرب مورد تاکید بود متضاد می نمود. البته مشکل حضرت علی (ع) تنها معاویه نبود، بلکه از آغاز زمامداری، رویاروی کسانی قرار گرفت که به اصول اخلاقی پایبند نبودند. طلحه و زبیر که در نخستین جنگ «جمل» مقابل امام ایستادند، پیمان شکن بودند و بیعت خود با حضرت را زیر پا نهادند. معاویه نیز از همان آغاز، روش دروغ و نیرنگ پیش گرفت؛ او به خاطر منافع سیاسی، امام را به دروغ به قتل عثمان متهم کرد؛ در حالی که خود می دانست امام برای جلوگیری از قتل عثمان تلاش فراوان کرد. امام این نکته را بارها در نامه هایش به معاویه گوشزد نمود ؛ البته این تذکرات هیچ تاثیری در روش وی نمی گذاشت. معاویه در غارت بیت المال مسلمانان هیچ گونه مانعی پیش روی خود نمی دید و آن را برای تحقق اهداف شخصی به کار می گرفت.
معاویه از هر روشی برای جذب یاران امام علی (ع) استفاده می کرد و زمانی که موفق به جذب آنان نمی شد، برای از میان بردنشان به شیوه های دیگر همچون ترور می پرداخت. وعده و وعیدهای معاویه بسیار تاثیرگذار بود و رخنه های اساسی زیادی در لشکر امام پدید می آورد! طه حسین در تحلیلی از زندگی حضرت می نویسد:
«علی (ع) بر اساس روشی عمل میکرد که در آن فقط انسان هایی که آخرت را به دنیا ترجیح می دادند، میتوانستند راضی باشند؛ ولی معاویه دنیای افراد را تامین میکرد. حضرت علی (ع) در دوره ای بر این اساس عمل می کرد که دیگر روحیهی حاکم در صدر اسلام دگرگون شده و دنیا پرستی در میان مسلمانان رواج یافته بود. به همین دلیل، مردم نمی توانستند در مقابل وسوسه های مادی معاویه مقاومت کنند.»
روش معاویه، «پیمان شکنی» بود و به هیچ یک از وعده ها و پیمانهای خود وفا نمی کرد. عبدالفتاح عبدالمقصود در این باره می نویسد:
«به هیچ وجه از این شخص که برای به دست آوردن قدرت و حکومت پیوسته میکوشید، شنیده یا دیده نشده است که در ضمن سیر و حرکت به سوی هدف، ناچار شده باشد که وسایل و ابزار رسیدنش را به طرف جاده مستقیم و درست برگردانده باشد یا راه سرشتهای والا با ارزش انسانی در پیش گیرد؛ زیرا در تمام این مدت آنچه وی را به نیازش می رسانید و حاجتش را برآورده میکرد، انحراف و کجروی بود.»
معاویه از لحاظ شخصیتی، در مقایسه با امام علی (ع) ضعفهای بسیار تحقیرآمیزی داشت و برای جبران این کمبودها، از هر وسیله ای سود میجست. عربِ آن روز، امام را در شجاعت، شهامت، پایمردی در امر الهی، عدالت، برابری و اصول والای انسانی، بالاترین مردمان می دانست و این، برای معاویه بسیار سنگین بود. او همچنین می دانست که هیچ گاه نمیتواند در پیکار نظامی بر امام چیره شود؛ از این رو، برای غلبه بر حریف، اصول اولیه اخلاقی را هم زیر پا میگذاشت. در آیین معاویه، دادگری با ستم، راستگویی با دروغ و وفاداری با خیانت تفاوت نداشت. در نگاه او، همه نیکی ها و بدی ها ابزار سلطه جویی و هوس رانی بودند و تا هنگامی که وی را به اهدافش می رساندند، تفاوت نداشتند.
حضرت علی (ع) مردم را به حق و عدالت دعوت میکرد، ولی معاویه برای پیشبرد اهدافش از هر وسیله ای بهره میبرد. عبدالفتاح عبدالمقصود درباره آن دوران می نویسد:
«جانها شروع به منحرف شدن از راه راست کردند، ایده های والای معنوی رو به سراشیب سقوط گذاشتند، ارزشها واژگونه شدند، پیشانی ها به سوی دنیا روی گذاشتندو دلها ازخدا دور گردیدند. در نظر اکثریت عظیم مردم، سخن آخر و تعیین کننده در اختیار «مادیات» قرار داشت و در هنگام سنجش و ارزیابی اشخاص، برتری از آنِ ماده بود که در دو رکن قدرت (شمشیر و ثروت) نمایان میگردید!»
در واقع این همان خطری بود که پیامبر (ص) بارها هراس خود را نسبت به وقوع آن در بین مسلمانان ابراز کرده بود: «چه پیش از هرچیز درباره شما اندیشناکم، آن است که شکوفه های خوشی و لذات دنیوی به شما روی آورد.»
حضرت علی (ع) هم در باره روی گردانی مردم از راستی، میفرماید: «همانا کران تا کران را ابرِ فتنه پوشانده است و راه راست ناشناس گردیده است!»
معاویه به یاری مشاور حیله گیری چون عمرو بن عاص به خوبی توانست از ارکان قدرت نامشروع خود استفاده کند؛ اما او مطمئن بود که علی (ع) هرگز شیوه های نامشروع و غیر اخلاقی وی را مقابله به مثل نخواهد کرد و در صلح و جنگ به آیین «جوانمردی» پایبند است.وی ودیگران تلاش فراوانی کردند تا آنان را در موقعیتی قرار دهد که همانند او رفتار کنند، ولی هیچگاه موفق نشدند.
از نظر حضرت علی (ع) «اصول اخلاقی» را باید در هر حال و در مقابل هرکس، حتی در برابر کسی که به اصول اخلاقی و فضایل انسانی ایمان ندارد، مراعات کرد؛ لذا هیچ یک از نیرنگ ها، پیمان شکنی ها و ناجوانمردی های معاویه را پاسخ نمی داد.
امام در جواب به نامه ی معاویه می نویسد: «به تو چه که فاضل کیست و مفضول کدام است؟ سیاستمدار کیست و رعیت کدامند؟
حضرت در نامه ای دیگر می نویسد: «ای معاویه! کِی بود که شما گردانندگان سیاست مردم و والیان امر امت بودید، با اینکه نه در میدان مسابقهی خیرات و کمالات انسانی، قدمی برداشته اید و نه از شرفی عالی برخوردارید!»
امام در این نامه چهرهی واقعی معاویه و سیاستش را نشان داده، به مفهومِ واقعیِ «سیاست» اشاره میکند و به معاویه یادآور می شود که تو از چنین سیاستی بیگانه ای، آن قدر بیگانه که حتی شایسته ی حرف زدن در این میدان نیستی؛ چون سیاست اخلاقی نیازمند برتری در زمینه ی خیرات و کمالات انسانی است و افرادی چون تو نمی توانند در چنین مسابقه ای وارد شوند.
به هر حال، امام علی (ع) در دورهی زمامداری اش رویاروی روش سیاسی ای قرار گرفت که اصل اولیهی آن، دوری از اخلاق بود. امام با در پیش گرفتن روش مطلقاً اخلاقی، در پی ارائه الگویی نو و مناسب برای بشر بود. او در این راه چنان عمل کرد که سرمشقی جاودان که در آن، تعالی و سعادت جمعی مهمترین هدف سیاست است در مقابل جهانیان و سیاستمداران بوده باشد.
اختلاف بنیادین این دو روش، ریشه در تفاوت اساسی نگرش آنها به زندگی دارد، که در جملات زیر متبلور است. حضرت علی (ع) در آغاز جنگ صفین به یارانش فرمود: «ای مردم! اینجا، جایی است که هرکس شک و تردید در حقانیت نبرد به خود راه دهد، در (حقانیت) روز قیامت تردید کرده و هرکسی که در آن درماند، در روز قیامت درمانده است.»
در مقابل، معاویه چنین عقیده ای داشت: «به خدا سوگند! دوست دارم چندان ثروت و مکنت به آنان (یاران علی (ع) ) دهم و چنان مالی میانشان پخش کنم که (در نظر ایشان) دنیای من بر آخرت او بچربد.»
حضرت علی (ع) تفاوت خود با افرادی چون معاویه و عمرو بن عاص را این گونه بیان می کند:
«شگفتا از پسر نابغه (عمرو بن عاص) شامیان را گفته است که من، مردی لافگویم با لعب بسیار، عبث کارم و کوشا در این کار! همانا آنچه گفته، نادرست بوده و به گناه دهان گشوده؛ همانا بدترین گفتار، سخن دروغ است! اما او می گوید و دروغ می گوید. وعده می دهد و خلاف آن می پوید… پیمان را به سر نمی برد و پیوند خویشان را می بُرد. چون سخن جنگ در میان باشد، دلیر است و بر امر و نهی چیره، و چون تیغ از نیام بر آید و وقت کارزار آید، بزرگترین نیرنگ او این است که عورت خویش گشاید. به خدا سوگند! یاد مرگ، مرا از لاف باز می دارد و فراموشی آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»
نتیجه گیری:
احکام اخلاقی آن دسته از قواعد رفتاری هستند که معیار هایی برای تشخیص خوب از بد ودرست از نادرست ارائه می دهند. اخلاق سیاسی هم قواعد رفتاری حاکم بر سیاست را مشخص می کند.
نسبت اخلاق وسیاست یکی از مهم ترین مباحث اندیشه سیاسی بوده است .در میان اندیشمندان، ارسطو قائل به تقدم اخلاق بر سیاست بود وباید گفت که دربین اندیشمندان شیعه هم رویکرد تقدم اخلاق بر سیاست جایگاه ویژه ای دارد.در این میان ویژگی منحصر به فرد دریافت اخلاقی امام علی ازسیاست این است که ایشان در مقام عمل هم توانست تقدم اخلاق بر سیاست را نشان دهد.اهمیت این موضوع در این است که التزام اخلاقی در سیاست بسیار دشوار می باشد،واقعیت این است که صداقت کالایی کمیاب در سیاست است وازاین بعد امام علی در عمل سیاسی منحصر به فرد بود.
درک اخلاقی از سیاست در دنیای امروز از ضرورت اساسی برخوردار است. در این مقاله ابعاد نظری و عملی نگرش اخلاقی امام علی به سیاست را مورد بررسی قرار دادیم.
اساس رویکرد اخلاقی امام به سیاست و حکومت اعتقاد توحیدی ایشان است. حقیقت خواهی و عبودیت مطلق الهی موجب می شود که ایشان نگاهی ژرف به جایگاه اخلاق در سیاست داشته باشد و همواره آنها را به عنوان امری بسیار مهم مورد تاکید قرار دهد.
ایشان در راستای نگرش اخلاقی به سیاست و ضرورت آن مولفه های سیاسی را مورد توجه قرار داده اند، که برخی از آنها مربوط به جهان بینی الهی ایشان است که بندگی مطلق خدا، توجه به آخرت، تاکید بر اصول اخلاق فردی، نفی قدرت طلبی، توجه و تاکید بر عدالت، ضرورت اجرای حدود الهی، توجه به حقوق و کرامت انسانی از جمله مهم ترین عناصر این نگرش است که موجب می شود اخلاق زمامداری خاصی پدید آید که در آن معنا و مفهوم سیاست به طور کامل دگرگون می شود. حضرت علی نه تنها از لحاظ نظری به دنبال آموزه هایی است که سیاستمداران و دولتمردان را به تبعیت از اصول اخلاقی ملزم می کند و آنان را نسبت به پیامد های سخت عملکرد های غیر اخلاقی هشدار می دهد، در سیاست عملی هم به هیچ عنوان از اصول اخلاقی که به لحاظ نظری و به طور عمیق و اثر گذاری بر آن تاکید کرده است، عدول نمی کند.
به راستی که هم طرح نظری موضوع ضرورت اخلاقی کردن سیاست از سوی امام علی بسیار عمیق است و هم پایبندی عملی ایشان به آموزه ها در عرصه عمل و حکومت و این در حالی است که امام در دوران خلافت خود با دشمنانی چون معاویه، عمرو عاص و … روبرو بود که سبک حکومت و حرکت آنان با اصول اخلاقی فاصله فراوانی داشت و دائماً در حال عهد شکنی و زیرپا گذاشتن اولیه ترین اصول اخلاقی بودند. در واقع آنچه امام علی را از دیگران متمایز می کند، پیوند نظر و عمل و گفتار و کردار در روش حکومتی ایشان است