حدیث معروفی است که در کتب حدیث و غیر حدیث نقل شده و جزء وصایای حضرت امام مجتبی (ع) در مرض وفات نیز آمده است به این مضمون: «کن لدنیاک کانک تعیش ابدا و کن لاخرتک کانک تموت غدا؛ برای دنیایت چنان باش که گوئی جاویدان خواهی ماند و برای آخرت چنان باش که گوئی فردا می میری».
این حدیث معرکه آراء و عقائد ضد و نقیض شده است. برخی می گویند مقصود اینست که در کار دنیا سهل انگاری کن، شتاب به خرج نده، هر وقت کاری مربوط به زندگی دنیا پیش آمد بگو دیر نمی شود وقت باقی است. ولی نسبت به کار آخرت همیشه چنین فکر کن که بیش از یک روز فرصت نداری، هر وقت کار مربوط به آخرت پیش آمد بگو وقت بسیار تنگ است و دیر می شود.
بعضی دیگر به حکم اینکه دیده اند باوری نیست که اسلام دستور سهل انگاری بدهد، روش و سیرت اولیاء دین هرگز چنین نبوده است گفته اند مقصود اینست که در کار دنیا همواره فکر کن که جاویدان خواهی ماند، پس به هیچوجه کوچک مشمار و کارها را به صورت موقت و به بهانه اینکه عمر اعتبار ندارد سرسری انجام نده، بلکه آن چنان اساسی و با آینده نگری انجام بده که گوئی تا آخر دنیا زنده هستی، زیرا فرضا خودت زنده نمانی دیگران از محصول کار تو بهره خواهند برد، اما کار آخرت به دست خدا است همیشه فکر کن که فردا می میری و فرصتی برایت نمانده است.
چنانکه ملاحظه می کنیم، طبق یکی از این دو تفسیر در کار دنیا باید لاقید و لاابالی و بی مسؤولیت بود و طبق تفسیر دیگر در کار آخرت باید چنین بود. بدیهی است که هیچکدام از این دو تفسیر نمی تواند مورد قبول باشد. به نظر ما این حدیث یکی از لطیفترین احادیث است. در زمینه دعوت به عمل و ترک لاقیدی و پشت سر اندازی چه در کارهای به اصطلاح دنیائی و چه در کارهای آخرتی. اگر انسان در خانه ای زندگی می کند و می داند که دیر یا زود از این خانه به خانه دیگر خواهد رفت و برای همیشه در آنجا مستقر خواهد شد اما نمی داند که چه روزی و بلکه چه ماهی و چه سالی منتقل خواهد شد، این شخص یک حالت تردید، هم نسبت به کارهای مربوط به این خانه که در آن هست و هم نسبت به کارهای مربوط به خانه ای که بعدها به آنجا منتقل خواهد شد، پیدا می کند. اگر بداند فردا از این خانه خواهد رفت هرگز دست به اصلاح این خانه نخواهد زد، کوشش می کند فقط کارهای مربوط به خانه ای که فردا به آنجا منتقل خواهد شد اصلاح کند، و اگر بداند چند سال دیگر باید در این خانه بماند برعکس عمل خواهد کرد، خواهد گفت آنچه لازم است فعلا این است که خانه فعلی را سر و صورتی بدهیم، کار آن خانه فعلا دیر نمی شود فرصت زیاد است.
در حالی که شخص در تردید به سر می برد و نمی داند که به زودی منتقل خواهد شد و یا سالهای دیگر در این خانه خواهد ماند، شخص عاقلی پیدا می شود و می گوید نسبت به کارهای مربوط به این خانه که فعلا ساکن آن هستی چنین فرض کن که برای همیشه در اینجا باقی خواهی بود علیهذا اگر احتیاج به تعمیر و اصلاح هست انجام بده، ولی نسبت به کارهای مربوط به خانه دوم چنین فرض کن که فردا منتقل خواهی شد، پس هر چه زودتر نواقص و ناتمامیهای آنجا را تکمیل کن. نتیجه چنین دستوری اینست که انسان در هر دو قسمت کوشا و جدی می شود.
فرض کنید می خواهد دست به کار تحصیل علم و یا تالیف کتاب و یا تاسیس موسسه ای بزند که سالها وقت و فرصت می خواهد، اگر بداند عمرش کفاف نمی دهد و کارش ناتمام می ماند شروع نمی کند، اینجا است که می گویند چنان بیندیش که عمرت دراز است. ولی همین شخص از نظر توبه و جبران گذشته ها، از نظر اداء حقوق الهی و حقوق مردمی، و بالاخره از نظر کارهائی که وقت و فرصت کم هم کافی است، امروز نشد، فردا، فردا اگر نشد، پس فردا هم می شود انجام داد چیزی که هست ممکن است انسان امروز را به فردا و فردا را به پس فردا بیفکند اما فردائی یا پس فردائی نیاید. در اینگونه کارها بر عکس نوع اول، لازمه این فرض که عمر باقی است و وقت زیاد است، اینست که لزومی ندارد شتاب به خرج داده شود، پس نتیجه چنین فرضی تاخیر و تسویف و اهمال است.
در اینجا باید فرض کرد که وقت و فرصتی نیست. پس معلوم شد در برخی موارد لازمه فرض اینکه وقت و فرصت زیاد است تشویق به عمل و اقدام و لازمه فرض اینکه وقت کم است دست به کار نشدن است و در برخی موارد دیگر درست کار بر عکس است، یعنی لازمه فرض اینکه فرصت و وقت زیاد است اهمال و دست به کار نشدن است و لازمه فرض اینکه فرصت و وقتی نیست دست به کار شدن است. پس موارد فرق می کند و در هر مورد یک گونه باید فرض کرد که به عمل و اقدام منتهی گردد.
به اصطلاح علماء اصول، لسان دلیل، لسان ” تنزیل ” است، لهذا هیچ مانعی ندارد که دو ” تنزیل ” از دو جهت بر ضد یکدیگر بوده باشند، حاصل معنی حدیث این می شود که از نظر برخی کارها بگو اصل، ” بقاء حیات و ادامه عمر ” است و از نظر برخی کارها بگو اصل، ” عدم بقاء عمر و کوتاهی آنست “. این معانی صرفا یک توجیه بلادلیل نیست چندین روایت دیگر وجود دارد که کاملا مفهوم این حدیث را به همین نحو که گفته شد روشن می کند. علت اینکه این حدیث مورد اختلاف واقع شده است عدم توجه به آن احادیث است.