گویند کفاشی به بد اخلاقی و نزاع کردن مشهور بود. یکی از افراد بیکار صبح زود به در مغازاش آمد، پس از سلام و احوالپرسی گفت: خواهشی از شما دارم و آن این است که به من بفرمایید چطور نزاع می شود؟ منشا دعوا چیست؟
کفاش گفت: آخر اول صبح این چه سوالی است که می کنی، شوخی داری؟ گفت: نه، جدی است باید حتما به من بگویی چه طور دعوا می شود.
کفاش برگشت و گفت: مرد حسابی، شاید عقلت را گم کرده ای، من چه می دانم چطور نزاع می شود؟ گفت: تا برایم شرح ندهی تو را رها نمی کنم. کفاش گفت: خجالت بکش ای انسان بیکار که مردم را از کار کردن باز می داری، بگذار به کارم برسم، خلاصه معطلتان نکنم، کشمکش لفظی کار را به دعوای رسمی کشانید و کفاش با مشته کفاشی بر سر طرف کوبید و او را خونین کرد.
مرد بیکار گفت کافی است فهمیدم چه طور دعوا می شود، یکی چیزی می گوید، دیگری هم کوتاه نمی آید و هی دنبال می کند، سرانجام کار به دعوا می کشد. اولش چیزی نیست یا خیلی مختصر است، لیکن با تعقیب کردن، با فحش و ناسزا تا برسد به کتک کاری یا خدای نکرده چاقو کشی و چماقداری.
دابه مرتاضه یعنی حیوانی که صاحبش او را تمرین داده که از حدود چراگاه خارج نشود، همه باید نفس خود را ریاضت بدهند، بر هر فردی لازم است نفس خود را وادارد که عادت کند از حدود الهی بیرون نشود، از مرز انسانیت که بیرون رفت، حیوانی بیش نیست، البته زحمتی دارد ولی تا مدتی، اما بعد آسان می شود بلکه از کظم غیظ و فرو بردن خشم، شاد می گردد و کیف می کند، سخت می نماید ولی با تصمیم آسان می شود.
در روایتی رسیده است که به یکی از پیغمبران ملکوت بعضی از امور را نشان دادند، به این ترتیب که به او گفتند: فردا که به صحرا می روی، نخستین چیزی را که دیدی باید بخوری، دومین را باید پنهان کنی تا پنج چیز که شاهد من همان نخستین آن است و تکرار می کنم صورت ملکوتی است نه ملکی، صورت مثالی است نه خارجی. نخستین چیزی که مشاهده کرد، کوه بزرگی بود، تعجب کرد و گفت چگونه می شود این کوه را خورد، بعد با خود گفت من مامورم که این کار را بکنم تا هر اندازه که بتوانم انجام می دهم، شدن یا نشدن با من نیست، با این تصمیم قدم پیش گذاشت، هر گامی که بر می داشت کوه کوچکتر می شد تا وقتی نزدیکش رسید، دید به اندازه لقمه کوچکی گردید، آن را بر گرفت و در دهان گذاشت، دید از عسل شیرین تر و گواراتر است. این ملکوت را که نشانش دادند بعدا به او فهماندند که این ملکوت غیظ است، نخست برای انسان تحمل کردنش سخت است، مثل کوهی می ماند که بخواهد آن را بخورد، خودداری کردن از انتقام راستی که سخت است، آدمی فحش بخورد ولی پاسخ ندهد! اما با تصمیم بر حلم و به عمل آوردنش، می بیند آسان گردید بلکه لذت بخش نیز می گردد