نویسنده: علی اکبر جهانی
حضرت امام عسکری (علیه السلام) در سه دهه از زندگی پربرکتشان با شش تن از خلفای بنی عباس همروزگار بودند که خلافت سه تن از آنها در دروان امامت پدر بزرگوارش واقع شده و خلافت سه تن دیگر از آنها در زمان امامت خود حضرت بوده است. اکنون به شرح حال آنها می پردازیم تا با اوضاع سیاسی آن دوران آشنا شویم.
1. متوکل و صفات او
همزمان با زاده شدن امام حسن (علیه السلام) در سال 232 ه. متوکل فرزند معتصم به اریکه قدرت رسید. متوکل یکی از پلیدترین خلفای بنی عباس است. در وصف او سخنان بسیاری گفته شده است که ما به بحث کوتاهی درباره این خلیفه ستمگر می پردازیم.
الف- برخورد متوکل با امام دهم و خانواده اش
ستمگرترین خلیفه عباسی تاب تحمل امام را نداشت. بر پایه آنچه چاپلوسان و متملقان از مدینه برایش گزارش دادند بر آن شد تا امام را به بهانه ای به سامرا بکشاند تا از جانب او آسوده خاطر باشد. بدین جهت، نامه ای محترمانه به حضرت می نویسد و آن بزرگوار را فرا می خواند که به سر من رای سفر کند و هیئتی را برای این کار مامور می کند. در این راستاست که امام با اکراه و اجبار به سامرا می آید و این مسافرت زمینه ای است تا خلیفه وقت کاملا امام را زیر محاصره خویش داشته باشد.(1) متوکل امام را ناگزیر می کند تا برای همیشه در سامرا اقامت گزیند و مانع خروج آن امام همام از سامرا گردید. افزون بر این، جاسوسانی بر حضرت گمارد تا در خلوت و جلوت مراقب ایشان باشند. این خلیفه دیو سیرت دستور داد تا دیدارهای شیعیان با امام (علیه السلام) مراقبت شود و از رسیدن اموال شیعیان به حضرت جلوگیری می کرد؛ چرا که فکر می کرد اگر امام به پول و ثروت دست بیازد بر ضد حکومتش اقدام خواهد کرد. در این راستا امام را در محاصره شدید اقتصادی و مالی قرار داد که این مقال جای بحث آن نیست. خلیفه به جهت هراس از امام از هیچ کردار زشتی نسبت به ایشان دریغ نمی کرد تا جایی که بر اثر سعایت یکی از متملقان شبانه عاملان ترک خود را به منزل حضرت فرستاد. آنها بیرحمانه به منزلش یورش بردند و ایشان را در حال تلاوت قرآن یافتند. آنان امام را با همان حالت معنوی و روحانی وی را به نزد خلیفه مست و غافل بردند در حالی که خلیفه جامی از شراب به حضرت تعارف کرد. حضرت با لحنی پرخاش آمیز گفت: به خدا سوگند هرگز شراب گوشت و خونم را آلوده نکرده است. آنگاه متوکل از حضرت درخواست کرد شعری برای او بخواند. امام از این کار امتناع ورزید ولی با اصرار زیاد خلیفه شروع به خواندن این اشعار زیبا کرد:
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم
غلب الرجال فما اغنتهم القلل
و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم
فادعوا حفراً یا بئس ما نزلوا
مسکن گزیدند بر قله های کوهها / در میان نگهبانانی که آنها را محافظت می کنند و لکن بلندی کوه سودی به آنها نبخشید / پس از عزت از جایگاهشان به زیر آورده شدند و در گورهایی سپرده شدند و در بد جایگاهی فرود آمدند.
پس از خواندن این اشعار متوکل منقلب شد و نتوانست خود را نگه دارد و به سختی گریست. حاضران بر جان امام ترسیدند که خلیفه آسیبی به حضرت برساند. لیکن متوکل دستور داد جامها را از مجلس بردارند. سپس متوجه امام شد و گفت:ای ابوالحسن، آیا قرض داری، حضرت گفت: بلی چهار هزار درهم. او دستور داد بدهی حضرت را بپردازند و با احترام آن بزرگوار را به منزلش بازگرداندند.
ب- شیفتگی به کنیزان
یکی از ویژگی های پلید متوکل زنبارگی اوست که در این باب گفته اند که او پنج هزار کنیز ویژه داشت و با همه آنها مراوده داشت. از زشتی زن بارگی او سخنها گفته اند که دون صفتی خلیفه مسلمانان را نشان می دهد. در وصف این زشت سیرتی همین بس، که برده ای می گفت به خدا سوگند که اگر متوکل کشته نمی شد از کثرت آمیزش با کنیزان زنده نمی ماند، و هلاک می شد.(2)
ج- توجه خلیفه به لهو و لعب
از کتابهای تاریخی چنین برگرفته می شود که خلفای پیش از متوکل هزل و شوخی و مسخرگی را در دربار خویش وارد نکردند تا اینکه او به خلافت رسید و همه این کردار را ایجاد کرد. متوکل هیچ علاقه ای به جدیت و کار نداشت و به لهو و لعب سرگرم بود. در کتاب دیارات آمده است که خلیفه، دلقکانی را وارد مجلس می کرد تا حرکات خنده دار انجام دهند و به تقلید و صدا و رفتار دیگران بپردازند و ادا در آورند.(3) و آن غافل سرگشته با این کار به خوشگذرانی می پرداخت.
د- انهدام قبر امام حسین
مورخان گویند که دل متوکل مالامال از کینه نسبت به حضرت حسین (علیه السلام) بود؛ چرا که هر روز بر جلال و عظمت آن مرقد عظیم الشان افزوده می شد، در حالی که گورستان عباسیان زباله دانی بیش نبود. این امر برای متوکل کشنده بود، تا اینکه بهانه ای به دست آورد و دستور ویرانی مزار حضرت را داد. گویند که پیش از خلافت متوکل یکی از زنان خنیاگر، آوازه خوانان را نزد او می فرستاد، تا برایش بخوانند. هنگامی که او به خلافت رسید پیکی سراغ آن زن فرستاد تا برایش خواننده ای بفرستد. ولی به وی خبر دادند که آن زن به زیارت حسین (علیه السلام) رفته است. هنگامی که خنیاگر زن متوجه این امر شد یکی از کنیزان مورد علاقه متوکل را نزد او فرستاد. خلیفه گفت: شما به کدام دیار مسافرت کردید؟ گفت: همراه بانویمان به حج رفته بودیم. خلیفه گفت: در ماه شعبان چگونه به حج رفته بودید؟ کنیز گفت: به سوی مزار حسین (علیه السلام). از این گفتار کنیز، خلیفه بسیار غضبناک شد و دستور حبس کنیز و مصادره اموالش را داد. آنگاه به عمالش دستور داد که مزار حضرت را ویران کنند. مسلمانان از انجام چنین کرداری جلوگیری کردند و جنین جسارتی را روا نداشتند. خلیفه ناچار به یهودیان دستور چنین کاری را داد و آنها با سرپرستی «دیزج» و «بهیم» یهودی، در سال 237 هجری دست به چنین کردار شنیعی زدند و همه بناهای اطراف حرم را ویران کردند و آنجا را به آب بستند ولی آب گرد مزار امام حلقه زد و آنجا را نگرفت. پس از این قضیه آن مقام «حایر» نام گرفت و از مرقد شریف حضرت بوی خوشی برخاست که تا آن هنگام کسی چنان بویی را استشمام نکرده بوده. متوکل در صدد بود تا مزار حضرت را محو و نابود کند و ریشه ولایت را از ذهن مسلمانان بزداید ولیکن خدای در قرآن خویش گفته است:
یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون(4)
کافران می خواهند که نور خدا را با کلام باطل و مسخره خویش خاموش کنند ولی خداوند نور خویش را زنده و جاودانه نگه خواهد داشت؛ گرچه کافران را ناپسند آید.
بررسی و پژوهش در امور خلفای عباسی نشانگر آن است که عباسیان آمده اند تا ریشه حقیقت را از بیخ و بن براندازند و آنچه در توان خویش داشته اند به منصه ظهور رسانده اند و از هیچ جنایت و ستمی فروگذار نکرده اند. ولی دشمن را چه خیالی باطل در سر است که خداوند سبحان وعده یاری و چیرگی حق داده است بدان هنگام که با ظهور حق باطل از بین خواهد رفت.(5)
2. منتصر و ویژگی های او
پس از حکومت متوکل و ستم و جنایتی که بر اهل بیت عصمت و طهارت و مسلمانان رفت ندایی نوید بخش به گوش مسلمانان رسید و رشحات امیدوارکننده در دلهای آنها جاری شد؛ چرا که آنها در ماه شوال سال 247 شنیدند منتصر بالله به جای پدر خویش بر اریکه خلافت نشسته است. مسلمانان از اینکه جرثومه بیداد و جنایت کشته شد خرسند شده، در صدد بودند تا وضعیت آینده کشور اسلامی را بهتر از گذشته بیابند؛ در این راستا، در کمین فرصت بودند تا اقدامات خلیفه وقت را ببینند. از تاریخ چنین به دست می آید که منتصر بر خلاف پدر از صفات خوبی برخوردار بود و از بسیاری از صفات رذیله که متوکل را به مجسمه ناپاکی تبدیل کرده بود برحذر بود. گویند او رفتاری مناسب و نیکو با علویان داشت و اقدامات مثبتی در درازای حکومت کوتاه خویش انجام داده است که اهم آنها عبارتند از:
عزل صالح بن علی حاکم مدینه که دشمن علویان بود و به آنها ستم می کرد؛ تعیین علی بن الحسین به جای صالح و سفارش به احسان و نیکی به آنها برطبق شأن و منزلتشان؛ اختصاص مالی برای احسان به آنها؛ برگرداندن فدک، ملک حضرت زهرا (علیها السلام)، به علویان؛ برگرداندن اموال علویان به آنها پس از رفع ممنوعیت از اموال منقول و غیرمنقول آنها و اجازه زیارت مزار مطهر حضرت حسین بن علی (علیه السلام) که در زمان متوکل منع شده بود.
پس از این قضایا مسلمانان و شعرا و بزرگان او را ستودند و در وصف او سخنان شیوایی گفتند؛ چرا که او در صدد برآمد تا مانند صفحه روشنی در تاریخ عباسیان از ستم و جنایت دست بردارد و در حد توان فرح و سرور اهل بیت و علویان را فراهم کند.
با این همه، حکومت منتصر چندان دوام نیافت، چون ترکان عثمانی از ترس کاهش قدرتشان دست به توطئه زدند و با وعده هایی که به طبیب مخصوص خلیفه دادند زمینه قتل او را فراهم کردند. ترکان به ابن طیفور پزشک مخصوص دربار وعده سی هزار دینار را دادند که تا خلیفه را از پای درآورد. در زمانی که خلیفه بیمار بود پزشک برای مداوایش دست به فصد وی زد و با تیغی زهرآلود او را فصد کرد. در روز شنبه چهارم ربیع الاخر سال 248 به واسطه مسمومیت جان سپرد. با مرگ او مسلمانان که مدتی کوتاه از ظلم و ستم عباسیان در امان مانده بودند، احساس اندوه و ضایعه کردند.(6)
شایان توجه است که با همه محسناتی که از حکومت کوتاه منتصر در کتابهای تاریخی ذکر شده است اشاره ای به برخورد او با امام دهم و یازدهم نشده است. یعنی کتابهای موجود تنها به ذکر کارهای منتصر و برخورد او با علویان پرداخته اند؛ اما باید گفت که چگونگی برخورد منتصر با علویان و اجازه زیارت مزار حسین بن علی (علیه السلام) و برگرداندن فدک به علویان و دیگر امور انجام شده، می تواند دلیلی باشد بر اینکه منتصر موضع کینه توزانه و جبارانه نسبت به ائمه نداشته و آنها را تکریم و تعظیم می کرده است. والله العالم و هو الخیر.
3. مستعین بالله و ویژگیهایش
پس از توطئه ترکان و قتل منتصر، احمد بن محمد بن معتصم ملقب به مستعین بالله در پنجم ربیع الثانی سال 248 به جای او بر تخت خلافت نشست. مورخان گویند که مستعین مردی زن دوست و کثیر الجماع و مبذر در اموال، دشمن حق و حقیقت و نسبت به ائمه، کینه توز و شخصی بی اراده و بی قدرت در امر حکومت بود. به گونه ای که حکومت به دست ترکان اداره می شد و خلیفه به زن بارگی و اسراف کاری و لهو و لعب سرگرم بود.(1)
در ایام خلافت مستعین بسیاری از آل ابوطالب خروج کردند که همه آنها کشته شدند یکی از آنها ابوالحسن یحیی بن عمروبن عیسی است که در زمان متوکل در خراسان خروج کرد و جماعتی بسیار با او بیعت کردند. یحیی مردی شجاع و نیرومند بود و در جنگی که میان او و طرفداران مستعین درگرفت متهورانه جنگید و کشته شد. یحیی مردی شریف و خیر و کثیرالاحسان بود بر رعیت حامی اهل بیت خود از آل ابیطالب عطوف و رئوف بود. پیوسته با آنها نیکی می کرد و برخی از همروزگاران او گفته اند که ما باور عتر از او ندیده ایم.(7)
مورخان نوشته اند که مستعین به جهات عدیده با ائمه معصومین (علیهم السلام) و بویژه با امام عسکری علیه السلام کینه و حسادت می ورزید که اهم آنها عبارتند از:
الف- از یک سو اخبار متواتری که درباره دوازدهمین امام منتظر رسیده بود و در اخبار آن امام را از بین برنده ظلم و جور و منجی مظلومان معرفی کرده اند؛ از سوی دیگر، منجی عالم بشریت را فرزند امام عسکری ذکر کرده اند. اینها عوامل مهمی در کنیه توزی مستعین نسبت به حضرت بود؛ بویژه سعایتی که کارگزاران ترک از حضرت می کردند بر شدت این خشم و غضب می افزود.
ب- گسترش علم و فضل و توانایی فکری امام در دهه دوم زندگیش، هراسی در دل دستگاه جبار عباسی ایجاد کرد و لذا خلیفه طاقت شنیدن و دیدن چنین مسائلی را نداشت و در صدد توطئه بر ضد امام بود.
ج- اخباری که متملقان و خبرچینان به مستعین می دادند و سعایت پی در پی و مدامی که از قیام حضرت می کردند، کینه ورزی مستعین را نسبت به حضرت بیش و بیشتر می کرد، تا جایی که این امور سبب شد مستعین دست به اقدام عملی بزند و امام را بازداشت کند. سپس امام را در زندان «علی اوتامش» حبس کرد که از پلیدترین و سرسخت ترین دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) بود. لکن نفس معنوی امام در او تأثیر گذاشت تا جایی که با فروتنی تمام در برابر امام صورت بر خاک نهاد و در چشم حضرت نمی نگریست و بعدها از اهل ایمان شد.(8)
تذکر این مطلب بایسته است که سه خلیفه ای که تاکنون از آنها نام بردیم و موضع آنها را در برابر اهل بیت و امام عسکری به کوتاهی ذکر کردیم، خلفای همروزگار حضرت در دوره پیش از امامتش هستند و هم اکنون به بحث در مورد صفات سه خلیفه همروزگار دوره امامت حضرت می پرزدازیم.
4. معتز بالله و ویژگیهایش
پس از آنکه مستعین در سال 252 هجری به اجبار ترکان عثمانی، خود را از سلطنت عزل کرد و به سود معتز کناره گرفت معتز به جای او بر تخت خلافت نشست. ترکان پس از نومیدی از نفوذ بیش و بیشتر در مستعین تصمیم بر خلع او گرفتند و از مستعین که قصد بغداد کرده بود خواستند که به سامرا بازگردد. مستعین با مخالفت ورزیدن نسبت به آنها به راه خویش ادامه داد. ترکان او را از خلافت خلع کرده و معتز را در زندان بود آزاد کرده و با او در امر خلافت بیعت کردند و لشکری عظیم برای تصرف بغداد و دستگیری مستعین فراهم آوردند. جنگی بسیار سخت میان ترکان و طرفداران مستعین درگرفت. کشتار عظیمی به راه افتاد. پس از جنگ و کشتار فراوان به میانجیگری شماری، قرار بر آن شد که مستعین خود را خلع، و به سود معتز کناره گیری کند. مستعین چنین کرد و در محرم سال 252 هجری معتز به خلافت رسید.
الف- بی وفایی معتز نسبت به مستعین
با پیمان صلحی که میان مستعین و معتز از سوی محمد بن عبدالله بن طاهر امضا شد معتز به خلافت رسید. مستعین به جانب واسط سفر کرد. معتز از او خواست به سامرا بازگردد و سعید حاجب را به استقبال او فرستاد و فرمان قتل او را صادر کرد. سعید در «قاطول» نزدیک سامرا مستعین را ملاقات کرده، با بیرون کشیدنش از محمل بر او چند تازیانه زده و سرش را از بدنش جدا کرد و جسدش را در بین راه انداخت که شماری از مردم او را دفن کردند و سعید سرش را برای معتز فرستاد. وقتی سر مستعین را برایش بردند او مشغول بازی شطرنج بود و چون از بازی فارغ شد آن را طلبید و مدتی بدان نگریست و سپس دستور دفنش را صادر کرد.(9)
درباره چگونگی قتل و نام قاتل مستعین اختلاف است. ولی مسلّم این است که او به امر معتز به قتل رسیده است زیرا خلیفه به مفاد صلح نامه وفادار نماند و بر خلاف پیمانش دستور قتل او را صادر کرد. مجری این طرح هم سعید حاجب بوده است. از این رویداد فهمیده می شود که آنگاه که پای قدرت و حکومت در میان باشد و حکومت بر پایه ایمان و اسلام نباشد، دستگاه حاکم نه تنها صالحان را از میان برمی دارد بلکه دوستان و همفکرانش خویش را نیز قلع و قمع خواهد کرد تا به حکومت چند روزه اش آسیبی نرسد.
ب- معتز و رفتار با امام هادی
معتز که جوانی بی تجربه در امر سیاست و حکومت بود و کاملا تحت امر ترکان بود، به جهت هراس از نفوذ امام (علیه السلام) کاملاً او را زیر نظر داشت و در حد امکان از اذیت و آزار حضرتش دریغ نمی ورزید. دشمنی معتز با اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) امری آشکار است. او وجودی پر از کینه و بغض نسبت به آنها داشته است و هماره در صدد بود تا حضرت را از میان بردارد. آخر الامر نیز با همفکری معتمد برادر معتز، حضرت را مسموم کردند و به شهادت رساندند.(10)
ج- معتز و زندانی کردن امام عسکری
پس از شهادت امام هادی (علیه السلام)، او برخورد خصمانه ای نسبت به امام یازدهم در پیش گرفت. همواره آن برزگوار در زندان و حبس یا مراقبت شدید بود. در اصول کافی از قول علی بن عبدالغفار آمده است که عباسیان بر صالح بن وصیف داخل شدند، در هنگامی که امام عسکری (علیه السلام) در حبس صالح بودند. صالح گفت: من چه کنم با ابومحمد، ولی هر دوی آنها اهل عبادت و نماز و روزه گشته اند و هنگامی که به آنها گفته ام نظر شما درباره این حضرت چیست، آنها گفتند چه بگوییم درباره کسی که روزها به روزه و عبادت سرگرم است و شبها به شب زنده داری، و هیچ سخنی جز ذکر حق نمی گوید و وقتی ما به او می نگریم مالک نفس خویش نیستیم. با سخنان صالح بن وصیف عباسیان با ذلت و خواری از نزد او برگشتند.(11)
د- امام در حبس علی بن اوتامش
دستگاه جبار بنی عباس همواره کوشش می کرد امام را به دست ستمگرترین ماموران و عاملان خویش بسپارد تا آنها به پاس سرسپردگی کامل به خلیفه از هرگونه ظلم و جنایت و ایذا و اذیتی نسبت به امام خودداری نکنند. در این راستا حضرت را به علی بن اوتامش که از کینه توزترین افراد نسبت به اهل بیت بود سپردند و به او دستور داده شد که هر کرداری را بر ضد حضرتش انجام دهد. ولی همواره نقشه خلیفه نقش بر آب می شد چرا که علی بن اوتامش پس از مدتی تغییر باور داد و از مؤمنان شد.(12)
ه- اراده معتز در کشتن حضرت
جلال و عظمت روز افزون امام (علیه السلام) خلیفه را بر آن داشت تا هادی و مرشد مردم را از میان بردارد. در این امر خطیر، چون اجداد خبیثش می اندیشید تا بروشنی حیله گرانه دست به چنین کرداری بزند. در این راستا به سعید حاجب دستور داد که حضرت را به قصر ابن هیبره برد و به شهادتش برساند؛ لکن خداوند حضرت را از این توطئه نگهداری کرد؛ چرا که معتز به حوادث و رویدادهایی سرگرم شد و طرح این کردار از اندیشه اش منصرف شد.
ز- لعن و نفرین امام بر معتز
از منابع موجود چنین به دست می آید که امام از ظلم و ستم بیش از اندازه معتز به ستوه آمده و در حق او نفرین کرد. بر اثر نفرین حضرت، معتز کشته شد و امام خبر خلع و کشته شدن او را پیش از این رویداد به شیعیان داده بود.(13)
ح- خلع معتز و کشته شدن او
در تاریخ الخلفا آمده است که سرداران ترک از معتز مواجب خویش را طلب کردند. در خزانه اش پولی نبود. خلیفه نزد مادر خویش رفت و از این زن ثروتمند درخواست یاری کرد. مادرش بخل ورزید و از پرداخت پول خودداری کرد. ترکان ناامید بر او یورش آوردند و پایش را گرفته، با گرزهای آهنین بر پایش کوفتند و سپس او را در آفتاب گرم رها کردند و از وی خواستند که خود را خلع کند. در حضور قاضی وقت و شماری از مردم او را خلع کرده، پس از مدتی او را به حمام بردند و شست و شویش دادند و آنگاه او تشنه شد و تقاضای آب کرد. آنها به او آبی ندادند، آنگاه آب سردی به او دادند که بر اثر نوشیدن آن آب سرد، معتز درگذشت.(2)
ط- برخورد صالح با مادر خلیفه
پس از کشته شدن معتز صالح بن وصیف به سراغ «قبیحه» مادر خلیفه رفت و با دست یافتن بر او، اموالش را در اختیار گرفت. در بازرسی از خانه اش به گنجینه هایی ارزشمند دست یافتند؛ در زیرزمین خانه اش یک میلیون و سیصد هزار دینار و صندقهایی از زمرد و مروارید و یاقوت یافتند؛ به اضافه پانصد هزار دینار دیگر در نزد قبیحه بود. پس از این که همه اموال را نزد صالح آوردند او گفت این زن به خاطر پنجاه هزار دینار فرزندش را به کشتن داد در حالی که این همه اموال دارد. قبیحه بعد از این ماجرا به سوی مکه حرکت کرد و همواره با ناله و شیون صالح را نفرین می کرد و می گفت: خدایا صالح را همان گونه که من را هتک حرمت کرد و فرزندم را کشت و اموالم را گرفت و مرا غریب گرداند او را فروگیر و از میان بردار.(14)
از این گفتار کوتاه به دست می آید که هر خلیفه پس از به حکومت رسیدن افزون بر اینکه سرزمین تحت حکومت را ملک خویش می پنداشت؛ وابستگان و نزدیکان خلیفه و چاپلوسان و متملقان نیز از چنین مجالی برخوردار می شدند. دقت در این مقال کوتاه، بیانگر آن است که مادر خلیفه میلیونها دینار و درهم پول داشت و از گنجینه های نفیسی برخوردار بود. اما در سخت ترین شرایط اقتصادی که فرزندش نیاز به یاری مالی داشت از یاری ورزیدن به او خودداری کرد و او را به دست دشمنانش سپرد تا از بین برود و سپس در هنگام گرفتاری به سوی خدا رو آورد و به نفرین صالح پرداخت.
ی- برخورد معتز با برخی از برزگان
هنگامی که معتز دانست مؤید درصدد براندازی خلیفه است، دستور حبس او و ابواحمد را صادر کرد و پس از دستگیری آن قدر او را شکنجه داد که وی خودش را از ولیعهدی خلع کرد. آنگاه او را در حبس خویش قرار داد و هنگامی که شنید جماعتی از ترکها قصد آزاد کردن او را دارند دستور قتلش را صادر کرد.(15)
در روزگار خلافت معتز علی بن موسی بن اسماعیل بن موسی بن جعفر (علیه السلام) را در ری گرفتند و زندانی کردند و آن قدر او را در حبس نگه داشتند که جان سپرد.(16)
همچنین سعید حاجب در مدینه موسی بن عبدالله بن الحسین بن علی (علیه السلام) را با پسرش ادریس دستگیر کرد و به سوی سامرا فرستاد. جماعتی از اعراب برای رهایی موسی حرکت کردند و هنگامی که سعید از این ماجرا آگاه شد موسی را مسموم کردند. ولی ادریس از چنگ دشمن گریخت.(17)
با ذکر این چند ماجرا خواستیم بیان کنیم که آنچه برای حکومت جبار عباسی مهم بود اصل حکومت و خلافت و عیاشی و خوشگذرانی بود و در این راستا هر کسی را که سد راه خویش می دیدند از میان بر می داشتند، خواه دوست همفکر آنها باشد یا دشمن آنها.
5.مهتدی بالله و صفات او
پس از آنکه معتز به ترک خلافت ناگزیر شد، محمد بن الواثق مشهور به مهتدی بالله در سنه 255 هجری، به خلافت رسید و نخستین کسی که با او بعیت کرد خود معتز بود.(18) درباره سلوک و رفتار مهتدی گفتار مورخان ضد و نقیض است: برخی او را چون عمر بن عبدالعزیز دانسته اند و برای او کارهای مفید و شایسته ای ذکر کرده اند، و برخی دیگر او را چون پدرانش، سفاک و خون آشام دانسته اند. در این مقوله، ما به ذکر هر دو دسته از نظر مورخان می پردازیم.
در تتمه المنتهی و الکامل فی التاریخ آمده است که مهتدی از بهترین خلفای بنی عباسی بود و نیک سیرت تر از دیگران، و از ورع و زهد و عبادت بیشتری برخوردار بود. (19) گویند هنگامی که او به خلافت رسید به کارهای مهمی دست زد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
حرام کردن غنا و ساز و آواز و حرمت شرب خمر؛ نفی و طرد مغنیه از دستگاه خلافت، از میان بردن منکرات و کوشش در حاکم کردن معروف در میان مردم؛ ایجاد قبه و نشستن در آن مکان برای رفع حاجت نیازمندان؛ اکرام و احترام به علما و فقهای همروزگار؛ محو صورتهایی که دیگر خلفا در مجالس خویش کشیده بودند؛ وضع مقرری مختصری به اندازه یکصد درهم برای مخارج روزانه – در حالی که خلفای پیشین روزی ده هزار درهم مصرف می کردند- رد فدک به اولاد فاطمه (علیه السلام)؛ قائم اللیل و صائم النهار بودن؛ ایجاد اتاقی برای اینکه مردم خواسته ها و مطالب مکتوب خویش را در آن بریزند تا خلیفه به آن جواب گوید.
خلاصه باید گفت مهتدی برخلاف خلفای پیشین مشی کرد و لذا عدالت او بر امرا و جنود گران آمد و در دفع او حلیه کردند تا اینکه او را کشتند. پیش از کشتن مهتدی هنگامی که او را توبیخ کردند و پرسیدند که این چه سیرتی است که در پیش گرفته ای، او گفت می خواهم به سیره رسول خدا و اهل بیت و خلفای راشدین رفتار کنم. به هر حال پس از گفت و گوی زیاد بر او خنجر کشیدند و او را کشتند.(20)
لکن در همین تتمه المنتهی در ذکر قتل خلیفه مطلبی آمده است که به ذکر آن می پردازیم. برخی از مورخان می گویند این خلیفه زاهد نبوده است، بلکه اظهار به زهد می کرده است؛ همچنان که حبس و زندانی کردن امام و اراده کردن قتل او، زهد نمایی او را نشان می دهد.
الف- مهتدی و دستور حبس حضرت
بنا به نقل برخی از اخبار مهتدی به مامورانش دستور داد تا حضرت را بازداشت کنند؛ چرا که خلیفه تصمیم بر قتل حضرت و نابودی شیعیان و علویان داشت. امام مدتی در زندان به سر برد و ابوهاشم جعفری به همراه امام در زندان بود. روزی حضرت به ابوهاشم گفت: این طاغی می خواست امشب مرا بکشد اما خداوند زندگی او را تباه کرد؛ اکنون من پسری ندارم و بزودی خداوند پسری نصیبم خواهد کرد.(21)
ب- هلاکت مهتدی بر اساس پیش بینی امام
احمد بن محمد طی نامه ای به امام نوشت باخبر شدیم که مهتدی شیعیان شما را تهدید کرده و گفته که به خدا سوگند آنها را از صفحه روزگار برخواهم چید. حضرت در پاسخ به نامه نوشتند عمر او کوتاهتر از این حرفهاست از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خفت و خواری بسیاری که به او می رسد کشته خواهد شد.(22) و این امر چنان که امام (علیه السلام) پیش بینی کرده بود، محقق شد. در تاریخ آمده است که ترکان منزجر و متنفر از خلیفه بر او شوریدند و با خنجرهایشان شبانه بر او یورش بردند. پسر عموی بایکیال به جهت غضبی که با مهتدی داشت خنجری بر رگهای گردنش زد که خونش جوشش کرد و او دهان بر آن خون نهاد و تمام آن را مکید تا شکمش پر شد. آنگاه از روی وی برخاست و گفت هم اکنون از خونش سیراب شدم چنانکه امروز از شراب سیراب شده بودم.(23)
گفتن این، بایسته است که مورخان هم در زهد و تقوا و کارهای خیر مهتدی سخن رانده اند و هم در عداوت و کینه توزی او نسبت به اهل بیت و امام عسکری (علیه السلام) و حبس و زندانی کردن حضرت و تصمیم بر قتلش. بلکه برخی از نویسندگان هم کارهای مثبت و هم کارهای منفی او را نوشته اند و سپس ابراز کردند که حال راستین این خلیفه برای آنها روشن نیست. ما نیز بر این باوریم که ماهیت این خلیفه چندان هویدا و آشکار نیست؛ چرا که از سویی، زهد و تقوا و صلاح این خلیفه محتمل است و از سوی دیگر فساد او و کینه توزیش نسبت به اهل بیت (علیه السلام)، پس برعهده خواننده است که با جست و جو خود به قضاوت بنشیند.
6. معتمد عباسی و ویژگیهایش
پس از قتل مهتدی در ماه رجب سنه 256، مردم در همان روز با احمد بن جعفر بن متوکل ملقب به معتمد بیعت کردند و در هنگامی که او به مقام خلافت رسید بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود.
در صفات معتمد گفته اند که شهوتران و عاشق کردار حرام بود، با خنیاگران و نوازندگان روزها را به شب و شبها را به صبح می رساند. از اداره امور مسلمانان و جامعه اسلامی سرباز زده و به شهوترانی و لهو و لعب سرگرم بود و به سبب این صفات رذیله و ارتکاب محرمات الهی مردم از او بیزار شدند.(24) این خلیفه به مدت بیست و سه سال خلافت کرد و در دوران حکومتش از هیچ گونه ظلم و ستمی دریغ نکرد؛ تا اینکه در ماه رجب سال 279 و نه از دنیا رفت.
الف- معتمد عباسی و بازداشت امام
معتمد عباسی به سبب اخباری که در عظمت و عزت این خاندان و ظهور منجی عالم بشریت از دامن امام عسکری (علیه السلام) شنیده بود همواره حضرت را در مراقبت شدید نگه می داشت. در این راستا حضرت را همراه برادرش به زندان «علی بن حزین» فرستاد و هماره از او می خواست که گزارش حضرت را برایش بفرستد. زندانبان همواره آگاهیهای مبسوطی از وضعیت امام را برای خلیفه می فرستاد و ابراز می کرد که هیچ حرکت سیاسی و اجتماعی که مخالف با حکومت وقت باشد، از حضرت بروز نمی کند و منصرف از دنیا شده، روزها را به روزه داری و شبها را به عبادت و مناجات با حضرت حق سپری می کند. هر وقت خلیفه از او گزارش می خواست همین پاسخ را برایش می فرستاد تا هنگامی که خلیفه دستور آزادی حضرتش را صادر کرد. علی بن حزین شتابان خود را به حضرت رساند و دید که حضرت آماده خروج از زندان است؛ زندانبان با شگفتی از کردار حضرت، پیام معتمد را به ایشان رساند. امام برخاست ولی حرکت نکرد و از زندان خارج نشد. علی بن حزین به امام گفت: چرا ایستاده اید و به منزل نمی روید؟ امام فرمودند: منتظر برادرم جعفر هستم. علی گفت خلیفه فقط دستور آزادی شما را صادر کرده است نه آزادی برادرت را. حضرت گفت به نزد معتمد برو و بگو که ما را با هم زندانی کرده اید و اگر تنها به خانه بازگردم مسائلی رخ می دهد که از شما پنهان نیست. هنگامی که خلیفه این پیام حضرت را شنید، دستور آزادی حضرت و برادرش را داد. امام هنگام خروج از زندان به همراه برادرش، آیه یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون را تلاوت می کرد.(25) یعنی کافران می خواهند با گفتارهای خویش نور خدای را خاموش کنند ولی خداوند نورش را کامل خواهد کرد گرچه کافران را خوش نیاید؛ و بدین صورت امام از این حبس بیرون آمد.(26)
ب- امام در حبس نحریر یا یحیی بن قتیبه
در کتابهای تاریخی آمده است که معتمد عباسی همواره در صدد بود امام را از میان بردارد و در این راه تلاش فراوان می کرد. یکی از این کردارها سپردن حضرت به دست یحیی بن قتیبه یا نحریر است. هنگامی که امام به حبس یکی از این دو شخص سپرده شد زندانبان بر او بسیار سخت می گرفت تا جایی که همسرش بر حضرت رقت کرد و از باب مهربانی و عطوفت گفت: از خدا بترس زیرا که من از این کردارت می ترسم. نحریر یا یحیی به همسرش گفت به خدا سوگند او را در میان درندگان می افکنم و برای این کردار خویش از معتمد اذن گرفت. آنگاه امام را در میان شیران افکند و شکی نداشت که درندگان امام را از بین خواهند برد. اما برخلاف تصور، دشمنان دیدند که حضرت سرگرم نماز است و حیوانات درنده دور ایشان گرد آمده اند، در حالی که هیچ آسیبی به حضرت نرسانده اند. پس از رخداد ماجرا دستور دادند تا حضرت به خانه خویش باز گردند.(27) پس از گذشت سه روز که حضرت را در میان شیران درنده قرار دادند، یحیی به همراه استادش به آن مکان آمدند و مشاهده کردند که حضرت مشغول عبادت است و شیران دورش گردآمده اند. آنگاه استاد یحیی داخل محل شیران شد. شیران او را پاره کردند و خوردند و یحیی نزد معتمد رفت و ماجرا را تعریف کرد. در این هنگام خلیفه بر امام (علیه السلام) وارد شد و تضرع و التماس کرد و از حضرت تقاضا کرد که از خدا بخواهد که او بیست سال دیگر زنده بماند. آنگاه امام فرمودند مد الله فی عمرک و گویند این دعای حضرت اجابت شد و خلیفه به مدت بیست سال زنده ماند.(28)
آنچه در این روایت مورد توجه است دعای حضرت در مورد خلیفه است. گفته می شود که معتمد، غاصب خلافت و ظالم به حق امام است، پس چگونه ان برگوار در حق او دعا کرده است؛ آیا دعای حضرت در مورد طول عمرش یاری به ظلم نیست؟
پاسخ این است که امام برای خلافت و ادامه غصب او دعا نکرده است بلکه به سبب تضرع و التماسی که معتمد کرده بود و درخواست ادامه عمر خویش را داشت، برای او دعا کرده است و صرف دعای حضرت، اعانت به ظلم شمرده نمی شود؛ از سوی دیگر از کجا آشکار است که به میانجی همین دعا عمرش افزون شده باشد. ممکن است در لوح محفوظ، عمرش به همین مقدار بوده باشد. علی ای حال مسلّم و مبرهن است که امام، معصوم است و معصوم نه تنها تن به گناه و ظلم نمی دهد بلکه انجام این امور در خیال او هم راه ندارد.
ج- معتمد و قتل حضرت
سرانجام تیرگی درونی خلیفه وقت بر او غلبه کرد و حبس و زندان کردن و سخت گرفتن بر امام را بسنده ندانست و بر آن شد تا شمع وجودش را خاموش کند. در این راستا با دلی سرشار از کنیه و غضب نسبت به امام (علیه السلام) او را مسموم کرد و به شهادت رساند که ما در جای خودش به بحث درباره عوامل و اسباب شهادت امام می پردازیم.
پی نوشت ها :
(1) ارشاد مفید، ص 333.
(2)زندگی امام حسن عسکری (ع)، ص 239. به نقل مرآه الزمان.
(3)همان، ص 238.
(4)سوره «الصف»، آیه 8.
(5)تتمه المنتهی (بحث متوکل عباسی)، زندگی امام حسن عسکری(ع) (همین بحث)، ص 237-254.
(6)زندگانی امام حسن عسکری، ص 254.
(7)زندگی امام حسن عسکری، ص 257. تتمه المنتهی، ص 332.
(8)تتمه المنتهی، ص 334.
(9)اصول کافی، ج1، ص 508.
(10)تتمه النتهی، ص 333.
(11)منتهی الامال ج2، ص 387.
(12)ارشاد مفید، ص 344.
(13)همان، ص 342.
(14)کشف الغمه، ج2، ص 206.
(15)تاریخ الخلفاء، ص 360.
(16)تاریخ کامل ابن اثیر، ج5، ص 344.
(17) و (18)و (19)تتمه المنتهی، ص 341.
(20)البدایه و النهایه، ج11،ص 23.
(21)الکامل فی التاریخ، ص 233.
(22)تتمه المنتهی، ص 343.
(23) بحارالانوار، ج50، ص 303. مهج الدعوات، ص 274.
(24)اصول کافی، ج1، ص 510. مهج الدعوات، ص 274.
(25)مروج الذهب، ج4، ص 127. تتمه المنتهی، ص 344.
(26)تاریخ الخلفا، ص 363.
(27)سوره «صف»، آیه 8.
(28)منتهی الامال، ج2، ص 395. مهج الدعوات، ص 274.
(29)مناقب ال ابی طالب، ج4، ص 430. منتهی الامال ج2، ص 395.
(30)بحارالانوار، ج50، ص 309.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل