نویسنده:عبدالرحیم سلیمانى اردستانى
بررسى ادعا
ادعاى صهیونیست ها این است که، براساس کتاب مقدس، سرزمین فلسطین به قوم اسرائیل وعده داده شده و بر اساس همین کتاب این وعده محقق شده و این قوم قرن ها بر این سرزمین سلطه داشتند و آن را آباد کردند. تاریخ نشان مى دهد که این قوم به زور امپراتورى روم از این سرزمین رانده شده اند; پس حق دارند که به سرزمین خود بازگردند و کشور خود را دوباره بسازند.
ما در چند محور مى توانیم این ادعا را بررسى کنیم:
1. در سال 70 میلادى، رومیان شهر اورشلیم را ویران کردند و یهودیان را پراکنده ساختند. از آن زمان 1934 سال مى گذرد. از آن زمان تاکنون یهودیان در مناطق مختلفى زیسته، و در بسیارى از مناطق از آزادى و رفاه برخوردار بوده اند و هرچند در قرون وسطا در ممالک غربى در فشار بوده اند، در همین زمان در کشورهاى اسلامى آزادانه زندگى کرده و از حقوقى برابر با مسلمانان برخوردار بودند. حتى در ممالک غربى هم پس از قرون وسطا و در سده هاى اخیر از آزادى و برابرى برخوردار شده اند. حال سؤال این است که آیا هیچ گروهى مى تواند مدّعى سرزمینى شود که در گذشته هاى دور ساکن یا صاحب آن بوده است؟ به گفته کتاب مقدس، قبل از بنى اسرائیل کنعانیان در این سرزمین ساکن بوده اند; و آیا کسانى مى توانند امروز ادعا کنند که ما بازمانده کنعانیان هستیم و مى خواهیم سرزمین خود را پس بگیریم؟ منطق انسان هاى امروزى این است که وطن هر کسى خاک و سرزمینى است که در آن متولد شده است و ادعاى کسى مبنى بر اینکه صدها سال قبل اجداد من در منطقه اى مى زیسته اند و صاحب سرزمینى بودند در نظرشان موجه نمى نماید.
2. همان طور که گذشت، بر اساس کتاب مقدس وعده سرزمین کنعان مشروط به اطاعت و فرمانبردارى از خدا بوده است. حتى کسانى که حضرت موسى(علیه السّلام) آنان را با وعده سرزمین موعود از مصر بیرون آورد، چون از خدا نافرمانى کردند، از ورود به آن سرزمین منع شدند و خداوند آنان را به مدت چهل سال در بیابان سرگردان کرد تا همه آنان بمیرند و نسل بعدى وارد آن سرزمین شود. پس از ورود این قوم به آن سرزمین و فتح آن، بارها پیامبران الهى به آنان گوشزد کردند که شما با خدا عهدى دارید و اگر آن عهد را نگاه ندارید سرزمینِ شما از شما گرفته مى شود و آواره مى شوید. همان طور که از کتاب مقدس نقل شد، همه آوارگى ها و بدبختى هاى این قوم در طول تاریخ به خاطر شکستن عهدشان با خدا بود و به سبب همین عهدشکنى و فسق و فجور ، کشور بنى اسرائیل تجزیه شد. بعدها به همین سبب اسباطى که در شمال در کشور اسرائیل مى زیستند به اسارت برده شده ، حتى هویت قومى خود را از دست دادند و در تاریخ نشانى از آنها باقى نماند. سبط یهودا و احتمالا بنیامین نیز که در جنوب، در کشور یهودا مى زیستند، در اثر نافرمانىِ خدا و فسق و فجور به اسارت برده شدند و کشورشان ویران شد. تا آنجا که از تاریخ بنى اسرائیل در کتاب عهد قدیم برمى آید ، این یک اصل عام و فراگیر است که همه بدبختى هاى این قوم ناشى از نافرمانى از خدا بوده است. ماجراى آوارگى بزرگ یهود در سال 70 میلادى به وسیله رومیان، هرچند در کتاب مقدس نیامده، از این قاعده مستثنا نیست; چرا که در سراسر این کتاب این نکته را انبیا بارها تکرار کرده اند که هرگاه عهد خدا را رعایت نکنید چنین و چنان خواهد شد.
اما نکته شایسته توجه در این باره این است که بنا به کتاب مقدس هرگاه این قوم عهد خداوند را رعایت نمى کرد، خداوند آنان را مجازات مى کرد و گاه آنان را زیر سلطه بیگانگان قرار مى داد یا از سرزمینشان آواره مى کرد. اما برطرف شدن این بلا و مجازات زمانى بوده است که قوم توبه مى کرده و از کرده خویش پشیمان مى شد و به عمل به عهد با خداوند بازمى گشته است. و چون قوم در درگاه خداوند ناله مى کرده خداوند کسى را براى نجات آنان مى فرستاده است.
وقتى بنى اسرائیل در اسارت بابلى بودند خداوند به واسطه ارمیاى نبى به آنان مى گوید:
اگر با تمام وجود مرا بطلبید مرا خواهید یافت. بلى، یقیناً مرا خواهید یافت و من به اسارت شما پایان خواهم بخشید و شما را از سرزمین هایى که شما را به آنجا تبعید کرده ام جمع کرده، به سرزمین خودتان بازخواهم آورد. ولى حال چون انبیاى دروغین را در میان خود راه داده اید و مى گویید که خداوند آنها را فرستاده است من نیز… قطحى و وبا خواهم فرستاد و ایشان را مانند انجیرهاى گندیده اى خواهم ساخت که قابل خوردن نیستند و باید دور ریخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم کرد; در هر سرزمینى که پراکنده شان سازم، موردنفرین و مسخره و ملامت واقع خواهند شد و مایه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش فرا دهند; با اینکه بارها به وسیله انبیاى خود با ایشان صحبت کردم (ارمیا، 29: 13ـ19).
و نیز از طریق حزقیال نبى به قوم مى گوید:
اگر با تمام وجود مرا بطلبید مرا خواهید یافت. بلى، یقیناً مرا خواهید یافت و من به اسارت شما پایان خواهم بخشید و شما را از سرزمین هایى که شما را به آنجا تبعید کرده ام جمع کرده، به سرزمین خودتان باز خواهم آورد. ولى حال چون انبیاى دروغین را در میان خود راه داده اید و مى گویید که خداوند آنها را فرستاده است من نیز… قحطى و وبا خواهم فرستاد و ایشان را مانند انجیرهاى گندیده اى خواهم ساخت که قابل خوردن نیستند و باید دور ریخته شوند! آنها را در سراسر جهان سرگردان خواهم کرد، در هر سرزمینى که پراکنده شان سازم، مورد نفرین و مسخره و ملامت واقع خواهند شد و مایه وحشت خواهند بود، چون نخواستند به سخنان من گوش فرا دهند; با اینکه بارها به وسیله انبیاى خود با ایشان صحبت کردم (ارمیا، 29: 13ـ19).
و نیز از طریق حزقیال نبى به قوم مى گوید:
وقتى گناهانتان را پاک سازم، دوباره شما را به وطنتان اسرائیل مى آورم و ویرانه ها را آباد مى کنم (حزقیال، 36: 33).
و نیز مى گوید:
خداوند مى فرماید: «قوم هاى دیگر به شما طعنه مى زنند و مى گویند: «اسرائیل سرزمینى است که ساکنان خود را مى بلعد!» ولى من که خداوند هستم، مى گویم که آنها دیگر این سخنان را به زبان نخواهند آورد، زیرا مرگ و میر در اسرائیل کاهش خواهد یافت. آن قوم ها دیگر شما را سرزنش و مسخره نخواهند کرد، چون دیگر قومى گناهکار و عصیانگر نخواهید بود. این را من که خداوند هستم مى گویم (حزقیال، 36: 13ـ15).
از فقرات فوق برمى آید که علت بدبختى و تبعید، گناه و فساد قوم بوده است و چون آنان به راه خدا بازگشتند، خداوند هم آنان را نجات داد. اما در برخى از فقرات امر به گونه دیگرى است:
پیغام دیگرى از جانب خداوند بر من نازل شد: اى انسان خاکى، وقتى بنى اسرائیل در سرزمین خودشان زندگى مى کردند، آن را با اعمال زشت خود نجس نمودند. رفتار ایشان در نظر من مثل یک پارچه کثیف و نجس بود. مملکت را با آدم کشى و بت پرستى آلوده ساختند. به این دلیلى بود که من خشم خود را بر ایشان فرو ریختم. آنان را به سرزمین هاى دیگر تبعید کردم و به این طریق ایشان را به سبب تمام اعمال و رفتار بدشان مجازات نمودم. اما وقتى در میان ممالک پراکنده شدند، باعث بى حرمتى اسم قدوس من گشتند، زیرا قوم هاى دیگر درباره ایشان گفتند: « اینها قوم خدا هستند که از سرزمین خود رانده شده اند.» من به فکر اسم قدوس خود هستم که شما آن را در بین قوم هاى دیگر بى حرمت کرده اید. پس به قوم اسرائیل بگو من که خداوند هستم مى گویم شما را دوباره به سرزمینتان بازمى گردانم، ولى این کار را نه به خاطر شما، بلکه به خاطر اسم قدوس خود مى کنم که شما در میان قوم ها آنان را بى حرمت نموده اید… (حزقیال، 36: 16ـ22).
بنا به هر دو بیان، چه اسارت قوم و چه پایان آن، به عمل قوم برمى گردد، اما به هرحال این خداست که مجازات مى کند و باز خداست که مى بخشد; پس هردو برنامه الهى است. حتى عاملان مجازات و عاملان رفع آن مأموران الهى هستند. در کتاب مقدس درباره آغاز اسارت بابلى آمده است: «پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ایشان برانگیخت و تمام مردم یهودا را به دست او تسلیم کرد» (دوم تواریخ ایام، 36: 17). و درباره پایان اسارت آمده است: «در سال اول سلطنت کورش، امپراتور پارس، خداوند آنچه را که توسط ارمیاى نبى فرموده بود به انجام رسانید. او کورش را بر آن داشت تا فرمانى صادر کند… این است متن آن فرمان: «من، کورش، امپراتور پارس اعلام مى دارم که خداوند، خداى آسمان ها… به من امر فرموده که براى او در شهر اورشلیم که در سرزمین یهود است خانه اى بسازم. پس از اتمام، یهودیانى که در سرزمین من هستند هرکه بخواهد مى تواند به آنجا بازگردد. خداوند، خداى اسرائیل همراه او باشد» (همان، 36: 22ـ23).
و نیز همان طور که گذشت خداوند قبل از اسارت، بهوسیله انبیا از آن خبر داده بود و همچنین قبل از پایان آن، انبیاى الهى پایان آن را وعده دادند. باز همان طور که گذشت، حتى قبل از فتح آن سرزمین اولا باید شرارت قوم ساکن در آن سرزمین به اوج خود برسد و قبل از آن نمى توان وارد آن سرزمین شد. و ثانیاً باید واردشوندگان انسان هاى صالحى باشند و بنى اسرائیل براى کسب این آمادگى به مدت چهل سال، در بیابان سرگردان شدند ویک نسل خطاکار مرد و نسل بعدى وارد شدند. ثالثاً این امر باید به دست پیامبر خداوند یوشع بن نون صورت گیرد و اینگونه نیست که افراد قوم بتوانند خودسرانه آن را انجام دهند.
بر پایه کتاب مقدس، پراکندگى قوم در سال 70 میلادى مجازات الهى بود و بنابراین، تکرار آنچه در موارد قبل رخ داده، ضرورى بود. این گونه نیست که قوم هرگونه و هر زمان که خواست، سرزمین را تحت سلطه خود درآورد و هرچه خواست با ساکنان آن انجام دهد. این برنامه باید به دست خداوند صورت گیرد. حتى در زمان حضرت موسى وقتى قوم مى خواهد خودسرانه به آن سرزمین حمله کند، آن حضرت آنان را منع مى کند: «نروید، زیرا دشمنانتان شما را شکست خواهند داد، چون خداوند با شما نیست… خداوند با شما نخواهد بود، زیرا شما از پیروى او برگشته اید» (سفر اعداد، 14: 42ـ43).
3. همان طور که گذشت خداوند به حضرت ابراهیم وعده داد تا سرزمین کنعان را به فرزندان او بدهد. از تورات برمى آید که این وعده نه براى همه فرزندان ابراهیم، بلکه فرزندان اسحاق، و نه براى همه فرزندان اسحاق، بلکه فرزندان یعقوب است که خداوند او را «اسرائیل» مى خواند و فرزندان او بنى اسرائیل نامیده مى شوند. قبلا گذشت که پس از فتح سرزمین موعود به دست یوشع بن نون، این سرزمین بین اسباط دوازده گانه بنى اسرائیل تقسیم شد. پس هم مطابق وعده اى که داده شده بود و هم مطابق آنچه در عرصه واقعیت رخ داد اسباط دوازده گانه مالک آن سرزمین گشتند.
اما نکته قابل توجه این است که همان طور که گذشت از این اسباط دوازده گانه، ده سبط، که در کشور شمالى مى زیستند، در اسارت آشوریان بودند و بعدها هویت قومى خود را از دست دادند و در اقوام و ملل دیگر منطقه حل شدند. جالب این است که، به گفته کتاب مقدس، هنگام تجزیه مملکت بنى اسرائیل تنها یک سبط براى فرزند حضرت سلیمان باقى مانده بود: «با این حال به خاطر خدمتگزارم داود و به خاطر شهر برگزیده ام اورشلیم، اجازه مى دهم که پسرت فقط بر یکى از دوازده قبیله اسرائیل سلطنت کند» (اول پادشاهان، 11: 12ـ13). و در همان باب خداوند به یَرُبعام مى گوید: «سلطنت را از پسر سلیمان مى گیرم و ده قبیله را به تو واگذار مى کنم، اما یک قبیله را به پسر او مى دهم» (همان: 35ـ36). اما در باب بعدى وقتى کشور تجزیه مى شود (و سبط یهود و بنیامین تحت حکومت رَجُبعام، پسر حضرت سلیمان هستند، اما مشکل این دو نظریه این است که با آیه 13 از باب 11 کتاب اول پادشاهان نمى سازد، چراکه در آنجا آمده است: «فقط بر یکى از دوازده قبیله».
در برخى از کتاب هاى تفسیرى آمده است که در این که سبط بنیامین از قبایل شمالى به حساب آورده شود یا جنوبى، همیشه شک و تردید وجود داشته، و این که قبایل شمالى ده عدد، و قبایل جنوبى یک عدد شمرده شدند شاید علتش ماجرایى باشد که در باب بیستم از کتاب داوران آمده است. در آنجا آمده است که کسانى از سبط بنیامین دست به گناهى وحشتناک زدند و بقیه اسباط بنى اسرائیل با آنها جنگیدند و همه افراد آن از مرد و زن و کودک را کشتند و تنها چند مرد باقى ماندند که حتى براى آنان یک زن وجود نداشته است، پس تعداد افراد این سبط بسیار کم بوده است.
بنابراین اگر سرزمین موعود از آنِ فرزندان یعقوب است، پس به صورت قطعى نمى توان ادعا کرد که بیش از یک سبط از اسباط دوازده گانه به صورت متمایز از دیگر اقوام و با هویت مشخص قومى باقى مانده است و از آنجا که بقیه اسباط هم در اقوام و ملل آن نواحى حل شدند، پس آنان هم در آن سرزمین حق دارند، چراکه فرزندان ابراهیم و یعقوب هستند. و اگر این یک سبط، ادعایى راجع به آن سرزمین داشته باشد حق او 121 کل سرزمین بوده است.
اما از کتاب مقدس برمى آید که از همین یک سبط که از چند قرن قبل از میلاد باقى مانده است عده قابل توجهى به ادیان و فرهنگ هاى دیگر متمایل شدند و از آیین و فرهنگ خود دست برداشتند. فقرات بسیارى از عهد قدیم حکایت از این دارد که انبیا و بزرگان بنى اسرائیل، چه در دوره اسارت بابلى و چه پس از آن، از گرایش قوم به خدایان بیگانه مى نالیدند. پس کسانى که به ادیان و خدایان دیگر گراییدند نیز چون فرزندان ابراهیم و یعقوب هستند و نسبت به این سرزمین حق دارند. از این گذشته مجموعه عهد جدید و کتاب هاى تاریخى نشان مى دهند که عده زیادى از یهودیان به حضرت عیسى گرویده و مسیحى شدند. همچنین بعدها عده قابل توجه دیگرى از آنان به دین اسلام درآمدند و اینان نیز چون فرزندان یعقوبند، پس به آن سرزمین حق دارند. بنابراین، بسیار منصفانه است اگر کسى بگوید از آن یک سبط هم نباید بیش از نیمى باقى مانده باشد. پس باید رقم قبلى 121 را نصف کنیم.
باز از همین تعداد باقى مانده، که در سراسر دنیا پراکنده اند، همه مدعى چنین حقى نیستند و تنها صهیونیست ها ـ و نه همه یهودیان ـ مدعى این سرزمین اند. هرچند نمى توان آمار دقیقى از دو گروه ارائه داد، با این همه، کم نیستند کسانى که آرمان هاى صهیونیستى را رد کرده، خواهان آنند که در هر جاى دنیا که هستند با دیگران در صلح و صفا زندگى کنند و حتى برخى از اینان شعارشان این است که با پایان یافتن صهیونیسم، صلح تحقق مى یابد. پس صهیونیست ها حتى نماینده همه یهودیانى که امروزه در سراسر جهان زندگى مى کنند، نیستند.
شاید اگر به شمار بنى اسرائیل در زمان حضرت موسى(علیه السّلام) توجه کنیم، آنچه گفته شد به واقعیت نزدیک مى شود. به گفته کتاب تورات حضرت موسى از اسباط بنى اسرائیل، غیر از سبط لاوى، تعداد 550/603 نفر مرد جنگىِ بیست سال به بالا را سرشمارى کرد. پس باید کل جمعیت بنى اسرائیل در آن زمان بیش از چهار میلیون نفر بوده باشد. بنى اسرائیل طى چهار قرن، از 12 نفر به چهار میلیون نفر رسیدند. اکنون حدود سى و سه قرن از زمان حضرت موسى(علیه السّلام) مى گذرد و تعداد یهودیان جهان کم تر از پانزده میلیون نفرند. آیا قومى که چند همسرى در آن رواج داشته و تعداد فرزندان هر خانواده، به گفته کتاب مقدس، بسیار زیاد بوده است، بعد از سى و سه قرن چه تعداد باید باشند؟ اگر گفته شود که شاید در اثر کشتارها و قتل عام ها تعدادشان کم شده است، در پاسخ گفته مى شود که هیچ کشتار و فشارى در تاریخ این قوم سخت تر از فشار و کشتار فرعون نبوده که قبل از حضرت موسى(علیه السّلام) رخ داده است.
پس چاره اى نیست جز اینکه بپذیریم کسانى که امروزه خود را فرزند یعقوب مى دانند، نسبت به تعداد واقعى فرزندان یعقوب که به صورت نامشخص در جهان و سرزمین فلسطین و نواحى اطراف آن زندگى مى کنند، بسیار ناچیزند. و اگر این سرزمین ملک فرزندان یعقوب است، پس باید همه در آن سهیم باشند، پس راهى جز این نمى ماند که ساکنان بومى آن منطقه در صلح و آرامش باهم زندگى کنند.
4. ممکن است گفته شود که سرزمین موعود از آنِ فرزندان یعقوب است، اما به شرط این که به دیانت موسوى پایبند باشند. پس وارث و مالک سرزمین کنعان کسى است که اولا از نسل ابراهیم و یعقوب باشد و ثانیاً دیانت حضرت موسى را پذیرفته، به آن پایبند باشد. پس اسباط شمالى که به تدریج در اقوام دیگر حل شده، دیانت موسوى را رها کردند و کسانى که از سبط یهودا قبل یا بعد از اسارت بابلى به خدایان اقوام دیگر روى آوردند و نیز کسانى که مسیحى یا مسلمان شدند ـ چون دیگر به دیانت موسى(علیه السّلام) پایبند نیستند، پس از ارض موعود سهمى ندارند. پس، بنا به کتاب مقدس، تنها یهودیانِ امروزى مالک این سرزمین هستند.
در پاسخ مى گوییم که تورات از حضرت موسى نقل مى کند که آمدن پیامبرى را وعده داده است. او خطاب به قوم مى گوید: «یهوه، خدایت، نبى اى را از میان تو از برادرانت مثل من براى تو مبعوث خواهد گردانید او را بشنوید، (سفر تثنیه، 18: 15) و باز مى گوید: «و خداوند به من گفت آنچه گفتند نیکو گفتند. نبى اى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هرکسى که سخنان مرا که به اسم من گوید نشنود من از او مطالبه خواهم کرد». (همان، 17ـ19).
پس شکى نیست که حضرت موسى(علیه السّلام) آمدن پیامبر بزرگى را وعده داده و با تأکید فراوان به بنى اسرائیل دستور داده است که از آن پیامبر اطاعت و پیروى کنند. مسیحیان مى گویند این پیامبر حضرت عیسى(علیه السّلام) بوده و مسلمانان مى گویند این پیامبر حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بوده است. در اینجا، به هیچ روى به این بحث نمى پردازیم. سخنِ ما این است که براساس این سخنِ حضرت موسى(علیه السّلام) ، زمانى پیامبرى خواهد آمد. حال سؤال این است که زمانى که آن پیامبر مى آید، آیا همه بنى اسرائیل از او اطاعت و پیروى مى کنند؟ مسلماً جواب منفى است و هیچ گاه در طول تاریخ چنین چیزى رخ نداده است. در این صورت، سرزمین موعود از آنِ کدام دسته است. مسلماً باید گفته شود که از آنِ دسته اى است که از آن پیامبر اطاعت کرده است. ولى باز دسته اى که اطاعت نمى کند مى گوید که این فرد همان پیامبرى نیست که حضرت موسى وعده داده بود و بنابراین خود را مالک آن سرزمین مى دانند و گروهى را که از آن پیامبر پیروى کرده، از دین موسى خارج مى دانند. پس این نزاع هیچ گاه حل شدنى نیست; چنان که کسانى که از حضرت عیسى پیروى کردند، خود را پیروان واقعى حضرت موسى مى دانند و پیروان پیامبر اسلام نیز خود را پیروان واقعى حضرت موسى مى دانند. کدام مرجع و نهادى مى تواند این نزاع را حل کند؟ پس راهى نیست جز اینکه پیروان همه ادیان، چه یهودى، چه مسیحى و چه مسلمان، به همان صورت و بافتى که در آن منطقه مى زیستند، با صلح و دموکراسى واقعى به زندگى خود ادامه دهند و اگر یکى از این گروه ها مدعى باشد که این سرزمین تنها از آنِ اوست، منطقه هیچ گاه روى صلح و آرامش را نخواهد دید و این همان چیزى است که در یکى از تظاهرات یهودیانِ مخالف با صهیونیسم، بر روى پلاکاردى در دست یک روحانى یهودى نوشته شده بود: «پایان صهیونیسم = صلح».
کتابنامه
1. ابا ابان، قوم من، تاریخ بنى اسرائیل، بهودا بروخیم، تهران، 1358.
2. الفغالى، بولس، المجموعه الکتابیه، ج5، التاریخ الاستراعى، انتشارات المکتبه البولسیه، بیروت، 1992.
3. برگ، اورهام، «عدالت و اخلاق در صهیونیسم» در مجله افق بینا (نشریه انجمن کلیمیان ایران) شماره 21.
4. جمعى از نویسندگان، السنن القویم فى تفسیر العهد القدیم، ج4، مجمع الکنائس فى الشرق المارونى، بیروت، 1973.
5. کتاب مقدس، انجمن کتاب مقدس ایران.
6. کتاب مقدس، (ترجمه تفسیرى) انجمن بین المللى کتاب مقدس، 1995م.
7. کلایر من، ژیلبرت و لیبى، تاریخ قوم یهود، ترجمه مسعود همتى، تهران، انجمن فرهنگى او تصوهتورا گنج دانش ایران، 1347.
8. گروهى از نویسندگان، واژه هاى فرهنگ یهود، ترجمه جمعى از مترجمان، تل آویو، انجمن جوامع یهودى، 1997.
9. لوى، حبیب، تاریخ یهود ایران، یهودا بروخیم، تهران، 1334.
10. یتیس، کایل، «دین یهود»، در جهان مذهبى، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهى، ج2، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1374.
_. Douglas, J. D: The New International Dictionary of the Bible, Re’ency Reference Library, U. S. A, 1987.
_. Neusner, Jacob, ûJudaism in our Religons, Ed. Arvind sharma, Harpersanfarancisco, 1993.
_. The Interpreter’s Bible, V. 3, Nashville, pr. 13, 1991.
[1]. Zion
[2] . واژه هاى فرهنگ یهود، ص178.
[3]. Zionism
[4] . یتیس، کابل، «دین یهود»، در جهان مذهبى، ج3، ترجمه عبدالرحیم گواهى، ص660ـ661.
[5]. The New International Dictionary of the Bible, (مدخل مربوط به هر کتاب)
[6]. Neusner, Jacob, ûJudaism in our Religions, p. 313-315.
[7] . سفر پیدایش، 15 : 16.
[8] . سفر پیدایش، 35 : 12.
[9] . سفر خروج، 3 : 7ـ8 و 17.
[10] . ر.ک: سفر تثنیه، 31: 1ـ8.
[11] . ر.ک: سفر تثنیه، باب 34.
[12] . ر.ک: سفر اعداد، باب اول.
[13] . ر.ک: سفر اعداد، باب هاى 13 تا 19.
[14] . ر.ک: اول پادشاهان، باب یازدهم.
[15] . اباابان، قوم من; تاریخ بنى اسرائیل، ص47; لوى، حبیب، تاریخ یهود ایران، ص75.
[16] . تردیدها به خاطر عبارات کتاب اول پادشاهان، باب هاى یازدهم و دوازدهم است. در این باره بعدها مفصل تر بحث خواهد شد.
[17] . ر.ک: اول پادشاهان، باب هفدهم; اباابان، قوم من; تاریخ بنى اسرائیل، ص55ـ58.
[18] . ژیلبرت و لیبى، کلاپرمن، تاریخ قوم یهود، ج3، ص264ـ267.
[19] . همان، ج2، ص263ـ266 و ج3، ص13ـ15; ابا ابان، قوم من، تاریخ بنى اسرائیل، ص177ـ178.
[20] . ر.ک: سفر اعداد، باب 14.
[21] . ر.ک: سفر تثنیه، باب 32.
[22] . ر.ک: سفر پیدایش، 15: 16.
[23] . اول پادشاهان، 12: 21.
[24] . السنن القویم فى تفسیر اسفار العهد القدیم، جلد چهارم، ص304.
[25] . المجموعه الکتابیه، ج5; التاریخ الاشتراعى، ص431.
[26]. The Interpreter’s Bible, Vol. 3, p. 105.
[27] . مجله افق بینا (نشریه انجمن کلیمیان ایران)، شماره 21، ص41.
[28] . ر.ک: سفر اعداد، باب اول.
[29] . مجله افق بینا (نشریه انجمن کلیمیان ایران)، شماره 21، ص41.
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب