نویسنده:باروخ اسپینوزا
علیرضا آل بویه
مبانى و اصول[1] شناخت کتب مقدس، منحصراً به تاریخ معتبرى از این کتب بستگى دارد. پیشینیان از چنین تاریخى، على رغم ضرورتش، غفلت ورزیده اند، یا به هر تقدیر، آنچه آنان احتمالاً نوشته یا به ارث گذاشته اند، به مرور زمان از بین رفته و در نتیجه، زمینه چنین تحقیقى تا حد زیادى از دست ما رفته است. اگر نسلهاى بعدى خود را در محدوده حقیقت منحصر کرده و آگاهانه امور اندکى را که به دست آورده یا کشف کرده بودند، بدون هیچ افزوده اى از ناحیه عقل خود به ارث مى گذاشتند، مشکلات آن قابل تحمل بود. در واقع، تاریخ کتاب مقدس آن قدر که غیر قابل اعتماد است، ناقص نیست. این مبانى نه تنها براى پایه و اساس قرار دادن، به کلى کافى نیستند، بلکه نادرستند. بخشى از هدف من اصلاح این نواقص و رفع تعصبات عام کلامى است. اما از این نگرانم که وظیفه ام را بسیار دیر شروع کرده باشم; چرا که انسانها به نقطه اى رسیده اند که نه تنها از تعصبات رنج نمى برند بلکه به دفاع لجوجانه از آنچه به نام دین پذیرفته اند، مى پردازند. این تعصبات چنان گسترده در اذهان انسانها جاى گرفته است که تقریباً مى توان گفت تعداد اندکى هستند که به دلیل گوش فرا مى دهند; اما من سعى خودم را خواهم کرد، و از هیچ تلاشى مضایقه ندارم; زیرا هیچ دلیل قاطعى براى ناامیدى از موفقیت وجود ندارد.
براى بررسى روشمندانه این موضوع، بحث خود را با آراى مأثوره درباره نویسندگان حقیقى کتابهاى مقدس شروع مى کنم و در مرحله نخست، درباره نویسنده اسفار پنجگانه سخن مى گویم، کسى که عموماً تصوّر مى شود موسى بوده است. فریسیان آن قدر درباره هویّت واقعى نویسنده اسفار پنجگانه مطمئن بودند که هر کس را که با آنان در این موضوع مخالفت مى کرد، بدعت گذار به حساب مى آوردند. به همین دلیل، ابن عزرا، که مردى است روشنفکر و برخوردار از معلومات کافى تا آنجا که من مى دانم نخستین کسى بوده که به این موضوع پرداخته، ولى آشکارا جرأت بیان مقصودش را نداشته، بلکه بیان خود را محدود به اشاراتى مبهم کرده است که من تردیدى در توضیح دادن آنها ندارم، لذا این موضوع را کاملاً روشن مى سازم.
سخنان ابن عزرا که در تفسیرش بر سفر تثنیه موجود است، به شرح زیر است:
«آن طرف اردن، و… اگر چنان باشد که رمز دوازده را بدانى… علاوه موسى تورات را نوشته… در آن وقت کنعانیان در آن زمین بودند… در کوه خدا به او وحى مى شود… سپس تخت خواب او، تخت آهنین او را نظاره کن; بنابراین، تو این حقیقت را خواهى دانست».
در این چند کلمه او اشاره مى کند و همچنین نشان مى دهد که نویسنده اسفار پنجگانه، موسى نبوده، بلکه شخص دیگرى بوده که مدتهاى طولانى بعد از موسى مى زیسته است، و به علاوه، کتابى که موسى نوشته، با کتابهاى باقى مانده تفاوت دارد.
به نظر من ابن عزرا براى اثبات این مطلب به این حقایق توجه داده است:
1. موسى نمى تواند نویسنده مقدمه سفر تثنیه باشد، چرا که او هرگز از اردن عبور نکرده است[2]
2. همه کتاب موسى از آغاز تا انجام گرداگرد یک مذبح نوشته شده بود (سفر تثنیه 27:1 ـ 9)
مذبحى که بر طبق نظر ربیّان فقط مشتمل بر دوازده سنگ بوده است. بنابراین، کتاب موسى باید بسیار کم حجم تر از این اسفار پنجگانه بوده باشد. من فکر مى کنم مراد نویسنده (ابن عزرا) از رمز دوازده همین مطلب باشد. مگر اینکه او به دوازده نفرینى که در باب 27 سفر تثنیه آمده، اشاره داشته باشد، که به گمان او نمى توانسته جزء شریعت باشد; زیرا موسى لاویان را امر کرده است که آنها نفرینها را بعد از نقل شریعت بخوانند و مردم را موظف به رعایت آن کرده است. و نیز ممکن است که او آخرین باب سفر تثنیه را در نظر داشته است که از رحلت موسى بحث مى کند و مشتمل بر دوازده آیه است; اما نیازى به توقف بیشتر در این حدسیات و موارد مشابه آنها نیست.
3. در سفر تثنیه (31:9) این عبارت آمده است: «و موسى این تورات را نوشته» کلماتى که نمى توان به موسى نسبت داد بلکه باید از نویسنده دیگرى باشد که اعمال و نوشته هاى موسى را حکایت مى کند.
4. در سفر پیدایش (12:6)، مورخ (راوى) بعد از نقل سیر و سفر ابراهیم در سرزمین کنعان، مى افزاید: «و در آن وقت کنعانیان در آن زمین بودند»; بنابراین، او به وضوح، زمانى را که این قسمت را مى نوشته، مستثنا کرده است. لذا این قسمت باید بعد از رحلت موسى نوشته شده باشد، یعنى زمانى که کنعانیان از این زمین اخراج شده و دیگر مالک آن نبودند.
ابن عزرا در تفسیرش بر این قسمت به مشکل زیر اشاره دارد: «در آن وقت کنعانیان در آن زمین بودند» (یعنى) ظاهراً کنعان نوه نوح، این زمین را که نام او را بر خود دارد، از شخص دیگرى گرفته است. اگر این معنى درست نباشد، پس در آنجا رمزى وجود دارد و بگذارید کسى که آن را مى فهمد ساکت بماند; یعنى اگر کنعان بر این مناطق استیلا یافته است، معنى آن این خواهد بود که کنعانیان در آن هنگام در آن سرزمین بودند، در تمایز با زمانى که این سرزمین در دست دیگرى بوده است.
اما اگر همچنان که از سفر پیدایش (10:19) استفاده مى شود، کنعان نخستین کسى باشد که در این منطقه ساکن شده، مراد راوى این است که وضع در زمان نویسنده بدین منوال نبوده است. بنابراین، راوى نمى تواند موسى باشد; براى اینکه در زمان او کنعانیان هنوز مالک این مناطق بودند. این رمزى است که در باب آن، امر به سکوت شده است.
5. در سفر پیدایش (22:14) کوه موریا «کوه خدا» نامگذارى شده است، نامى که بعد از ساختن معبد بزرگ به آن داده شده است; انتخاب این کوه بعد از موسى بوده است; زیرا موسى به هیچ مکانى که خدا انتخاب نموده باشد، اشاره نکرده، بلکه او خبر داده است که خداوند در آینده مکانى را انتخاب مى کند که نام او بر آن اطلاق شود.
6. نهایتاً ذکر مى کند که در سفر تثنیه (3:11) در قسمت مربوط به عوج ملک باشان، این جملات جالب توجه است:
«زیرا که عوج ملک باشان از بقیه رفائیان تنها باقى مانده بود. اینک تخت خواب او تخت آهنین است. آیا آن در رَبَت بنى عمّون نیست و طولش نُه ذراع و عرضش چهار ذراع بر حسب ذراع آدمى مى باشد».
این افزوده، به وضوح هرچه تمامتر نشان مى دهد که نویسنده آن مدتهاى طولانى بعد از موسى مى زیسته است; زیرا این نوع سخن گفتن را تنها کسى به کار مى گیرد که درباره امورى که مدت طولانى از آن گذشته است، بحث مى کند (نحوه سخن گفتن او از اشیا، به شیوه کسى است که داستانهاى قدیمى را بیان مى کند)، و به خاطر کسب اعتماد به آثار گذشته اشاره مى نماید. علاوه بر اینکه بدون تردید اولین کسى که این تخت را کشف کرد، داود بود که بر شهر ربّه غلبه کرد (کتاب دوم سموئیل 12:28و29).
دوباره، مورخ کمى بعد از این عبارت، پس از نقل کلماتى از موسى، این شرح را اضافه مى کند: «یائیر بن منسى تمامى مرز و بوم ارجوب را تا حدّ جشوریان و معکیان گرفت و آنها را تا امروز به اسم خود باشان حوّوت یائیر نامید» (تثنیه 3:14). به نظر من این قسمت براى توضیح کلمات موسى، که قبل از آن آمده، به متن افزوده شده است (یعنى): «و بقیه جلعاد و تمامى باشان را که مملکت عوج باشد، بنصف سبط منسى دادم; یعنى تمامى مرز و بوم ارجوب را با تمامى باشان که زمین رفائیان نامیده مى شود» (سفر تثنیه 3:13). مسلماً عبریان زمان نویسنده، مناطقى را که متعلق به قبیله یهودا بودهِ، را مى شناخته اند، اما آنها را به نامهاى ارجوب یا زمین رفائیان نمى شناخته اند; لذا نویسنده مجبور شده است که توضیح دهد این امکنه کجا بوده و نام قدیمى آنها چه بوده است و در همان زمان خاطر نشان کند که چرا آنها در زمان نوشتن او، به نام «یائیر» معروف بوده اند، شخصى که از قبیله منسى است نه از قبیله یهودا.
بنابراین، ما مراد ابن عزرا و همچنین آن بخشى از سفر تثنیه را که براى اثبات عقیده اش ذکر کرده بود، روشن ساختیم.
اما ابن عزرا به تمامى نمونه ها حتى نمونه هاى اساسى توجه نکرده است و موارد مهمترى باقى مانده که قابل ذکر است; مثلاً:
نویسنده کتب مورد بحث تنها از موسى به عنوان سوم شخص سخن نمى گوید، بلکه همچنین به جزئیات بسیارى که مربوط به او مى شود، پرداخته است; براى نمونه:
«موسى با خدا سخن گفت». (سفر خروج 33:9).
«و خداوند با موسى روبه رو سخن مى گفت…» (سفر خروج 33:11).
«موسى مرد بسیار حلیم بود بیشتر از جمیع مردمانیکه بر روى زمین اند» (سفر اعداد 12:3).
«موسى بر رؤساى لشکر… غضبناک شد» (سفر اعداد 31:14).
«موسى مرد خدا…» (تثنیه 33:1).
«پس موسى بنده خداوند در آنجا به زمین موآب برحسب قول خداوند رحلت نمود» (سفر تثنیه 34:6).
«و پیامبرى مثل موسى تا در بنى اسرائیل برنخاسته است که خداوند او را روبه رو شناخته باشد» (سفر تثنیه 36:10)
و نظایر آن; از طرف دیگر سفر تثنیه، که شریعتى را که موسى تشریح کرد و نوشت، دربر دارد، سخن گفتن موسى و نقل افعال او را با ضمیر متکلم بیان مى کند:
«چنانکه خداوند به من گفته بود…» (سفر تثنیه 2:1)
«آنگاه خدا مرا خطاب کرده، گفت» (سفر تثنیه 2:1و17) و نظایر آن.
«و نزد خداوند استدعا نموده، گفتم…» (سفر تثنیه 9:26) و نظایر آن.
به جز در انتهاى این کتاب، آنجا که مورخ بعد از نقل عباراتى از موسى، دوباره از او به عنوان سوم شخص یاد مى کند و مى گوید که چگونه موسى این شریعت را که براى مردم در نوشته اى شرح داد، به ارث گذاشت و دوباره آنها را پند و اندرز داد و اینکه چگونه عمرش را به پایان رساند. همه این جزئیات، یعنى شیوه حکایت، شواهد و زمینه کل ماجرا به این نتیجه روشن منجر مى شود که شخص دیگرى این کتب را نوشته است و موسى نویسنده آنها نیست.
همچنین باید خاطر نشان کرد که این تاریخ نه تنها نحوه مرگ موسى و تدفین او و سى روز عزادارى عبریان را حکایت مى کند، بلکه بالاتر، او را با تمامى پیامبرانى که بعد از او آمده اند، مقایسه کرده و او را برتر از همه معرفى مى کند: «و پیامبرى تا به حال در اسرائیل برنخاسته است که خداوند او را روبه رو شناخته باشد» (سفر تثنیه 34:10). چنین شهادتى نمى تواند منسوب به موسى باشد، و حتى نمى تواند منسوب به کسى باشد که بلافاصله بعد از موسى آمده است، بلکه کسى باید چنین شهادتى بدهد که قرنها بعد از او مى زیسته است، مخصوصاً به عنوان مورخى که از گذشته سخن مى گوید: «و پیامبرى مثل موسى تا به حال در اسرائیل بر نخاسته است…» و درباره محل دفن او آمده است: «و احدى قبر او را تا امروز ندانسته است» (سفر تثنیه 34:6).
باید توجه داشت که بعضى از مکانها یا نامهایى (در اسفار پنجگانه) یافت مى شوند که در زمان موسى به این نامها مشهور نبوده اند، بلکه بعد از او به این نامها معروف شده اند. مثلاً در سفر پیدایش (14:14) آمده است: «ابراهیم دشمنان خود را تا «دان» تعقیب کرد».
داستانى که در سفر خروج آمده، تا بعد از مرگ موسى ادامه داشته است: «و بنى اسرائیل مدت چهل سال منّ را میخوردند تا به زمین آباد رسیدند; یعنى تا به سر حدّ کنعان داخل شدند، خوراک ایشان منّ بود» (سفر خروج 16:35); به عبارت دیگر، تا زمانى که صحیفه یوشع (5:12) به آن اشاره مى کند.
همچنین در (سفر پیدایش 36:31) آمده است: «اینانند پادشاهانى که در زمین اَدوم سلطنت کردند، قبل از آنکه پادشاهى بر بنى اسرائیل سلطنت کند». بدون شک، این مورخ از پادشاهان ادوم گزارش مى دهد، قبل از اینکه داود و قراولانش این ناحیه را اشغال کنند; چنانکه در کتاب دوم سموئیل (8:14) آمده است.
بنابر آنچه ذکر شد، از روز روشن تر است که موسى نویسنده اسفار پنجگانه نیست، بلکه شخص دیگرى است که مدتهاى طولانى بعد از او مى زیسته است. اکنون به کتبى که واقعاً موسى نوشته است، نظر مى کنیم، کتبى که در اسفار پنجگانه ذکرى از آنها آمده است. آیا آنها با اسفار پنجگانه اختلاف دارند؟ از سفر خروج (17:14) موسى آنها را نوشته است، در آنجا وجود دارد.
همچنین در سفر خروج (24:4-7) آمده است که کتاب دیگرى به نام کتاب عهد وجود داشته است، کتابى که موسى در مقابل اسرائیلیان – زمانى که آنها اولین پیمان را با خدا بستند – خواند; امّا این کتاب یا رساله، مطالب اندکى در بردارد; یعنى قوانین یا احکام خدا، که در سفر خروج (20:22) تا پایان باب 24 آمده است. و کسى که از روى تعقل و بى طرفى باب مذکور را مطالعه کند، این مطلب را مورد انکار قرار نمى دهد.
در آنجا بیان شده است که به مجرد اینکه موسى احساس مردم را در رابطه با عهد بستن با خدا دانست، فوراً قوانین و سخنان خدا را نوشت و صبح هنگام در مجلسى بعد از انجام بعضى مراسم، شرایط عهد را براى جماعتى از مردم قرائت کرد. وقتى همه این امور کاملاً انجام گرفت و بدون شک همه مردم شرایط عهد را فهمیدند، تمامى آنان موافقت خود را اعلام داشتند.
چون مطالعه دقیق عهد مزبور وقت اندکى مى گیرد و نیز داراى طبیعتى فشرد است و به نظر مى رسد مطلبى بیش از آنچه توضیح داده شد، در برنداشته باشد. به علاوه روشن است که موسى همه قوانینى را که در سال چهلم بعد از خروج از مصر دریافت کرده بود، تبیین کرد. همچنین موسى براى دومین بار از مردم تعهد گرفت که این قوانین را رعایت کنند، و سرانجام آنها را در کتابى مشتمل بر این قوانین مشروحه و عهد جدید (عهد دوم) به رشته تحریر در آورد(سفر تثنیه :1:5،29:14.
بارى، چون هم اکنون کتابى مشتمل بر عهد موسى و عهد یوشع در دست نیست، پس به ناچار معلوم مى شود که آن کتاب از بین رفته است، مگر اینکه در واقع حدس بى ربط یوناتان شارح کلدانى را بپذیریم و عبارات کتاب مقدس را به دلخواه خود تغییر دهیم. این مفسر در مواجهه با این مشکل به جاى اعتراف به جهل خود، متن کتاب مقدس راتغییر داده است.
او این عبارت از صحیفه یوشع (24:26) «یوشع این سخنان را در کتاب تورات خدا نوشت» را چنین تغییر داده است: «یوشع این سخنان را نوشت و با کتاب تورات خدا آنها را نگهدارى کرد». چه باید کرد با اشخاصى که فقط هواى نفسانى خود را مد نظر قرار مى دهند. اگر چنین رویه اى انکار کتب مقدسو جعل کتب مقدس دیگرى از پیش خودنیست،پس چیست؟
بنابراین، مى توان نتیجه گرفت که کتاب تورات خدا که موسى آن را نوشته، این اسفار پنجگانه نیست، بلکه کتاب دیگرى است کاملاً متفاوت با این اسفار که نویسنده اسفار پنجگانه آن را در لابه لاى کتاب و جاى مناسب درج کرده است. این مطلب به وضوح هرچه تمامتر از آنچه قبلاً ذکر شد و بعداً ذکر خواهد شد، به دست مى آید. زیرا پس از عبارتى که از سفر تثنیه نقل شد، که «موسى این تورات را نوشت»، مورخ مى افزاید: «موسى آن را به احبار داده از آنان خواست در اوقات معلومى آن را براى تمامى مردم قرائت کنند». این افزوده نشان مى دهد که تورات مى بایست حجمى خیلى کمتر از اسفار پنجگانه داشته باشد تا آنان بتوانند تمامى آن را در یک مجلس بخوانند، به صورتى که همه آنها نیز آن را بفهمند; به علاوه باید توجه داشت که از میان تمامى کتبى که موسى نوشت، کتاب عهد دوم و کتاب سرود (که او بعداً نوشت تا همه مردم آن را بیاموزند) تنها کتبى بودند که مردم به حفظ و نگهدارى آنها از لحاظ دینى موظف شدند; نسبت به عهد اول، فقط کسانى که حاضر بودند ملتزم به رعایت آن شدند، اما نسبت به عهد دوم، حتى فرزندان آنان نیز (یعنى آیندگان) ملتزم به رعایت شدند (سفر تثنیه 29:14و15)، و بنابراین، او دستور داد این عهد تا عصرهاى آینده همراه با کتاب سرود که مخصوصاً متوجه آیندگان بود، باید از لحاظ دینى نگهدارى شود. بنابراین، با توجه به اینکه هیچ دلیلى نداریم که موسى کتابى به جز این عهد نوشته باشد، و با توجه به اینکه نگهدارى کتاب دیگرى را نیز به عهده آیندگان نگذاشت، و سرانجام با نظر به اینکه مطالب بسیارى در اسفار پنجگانه وجود دارد که موسى نمى تواند نویسنده آنها باشد، نتیجه مى شود که اعتقاد به اینکه موسى نویسنده اسفار پنجگانه بوده است، غیر مدلّل، بلکه حتى غیر عقلانى است.
شاید کسى سؤال کند که آیا موسى قوانین دیگرى که براى نخستین بار به او وحى مى شد، ننوشت؟ به عبارت دیگر آیا موسى در طى چهل سال قوانین دیگرى به جز همین تعداد اندکى که در عهد اول مذکور است، ننوشت؟
در جواب مى گویم: اگر چه فرض اینکه موسى در زمان ابلاغ احکام به مردم، آنها را مى نوشته است، معقول به نظر مى رسد، اما دلیلى براى اثبات آن نداریم، براى اینکه سزاوار نیست که در چنین مواردى به چیزى جز آنچه کتب مقدس مى گوید، یا نتیجه معقول اصول اساسى آنهاست، تمسک جوییم، و نباید هر آنچه که امکان عقلى دارد وقوعش را نیز پذیرفت; امّا عقل ما را در این مورد مجبور به پذیرش چنین نتیجه اى نمى کند; چرا که ممکن است جمعى از بزرگان فرمانهاى موسى را نوشته و آنها را به مردم ابلاغ مى کردند، و این مورخ آنها را جمع آورى کرده و در جاى مناسب در سیره موسى درج کرده است.
تمام این مطالب، مربوط به اسفار پنجگانه موسى بود، و اکنون باید به دیگر کتب مقدس بپردازیم.
با دلایلى مشابه آنچه پیش از این ذکر شد، مى توان اثبات کرد که صحیفه یوشع را خود او ننوشته است; زیرا باید شخص دیگرى غیر از یوشع شهادت بدهد که نام یوشع در تمامى زمین شهرت یافته است (صحیفه یوشع 6:27) و اینکه او پیر شد، و مجلسى متشکل از تمام مردم فراخواند، و سرانجام درگذشت. از این گذشته، حوادثى را که بعد از مرگ یوشع اتفاق افتاده است، نقل مى کند; براى مثال: «و اسرائیل در همه ایام یوشع و همه روزهاى مشایخى که بعد از یوشع زنده ماندند و تمام عملى که خداوند براى اسرائیل کرده بود دانستند، خداوند را عبادت نمودند» (صحیفه یوشع 24:31).
و در باب 16آیه 10 آمده است: «و افرائیم و منسى کنعانیان را، که در جازر ساکن بودند بیرون نکردند، پس کنعانیان تا امروز در میان افرایم ساکنند و براى جزیه بندگان شدند»; این جمله عین عبارتى است که در باب اول سفر داوران آمده است بعد از مرگ یوشع رخ داده باشد; زیرا در سرتاسر داستان نامى از یوشع برده نشده است، بلکه این خود مردم هستند که در رابطه با جنگ مشورت کرده، نمایندگانى مى فرستند و منتظر جواب مى نشینند و سرانجام موافقت خود را اعلام مى دارند.
نهایتاً اینکه از باب 10، آیه 14 به وضوح استفاده مى شود که این کتاب چندین قرن بعد از یوشع نوشته شده است; چرا که در آن آمده است: «و قبل از آن و بعد از آن، روزى مثل آن واقع نشده بود که خداوند آواز انسان را بشنود» و نظایر این. بنابراین، اگر یوشع کتابى نوشته باشد، این باید همان کتابى باشد که در باب 10 آیه 13 ذکر شده است.
اما کتاب داوران، که گمان نمى کنم شخص عاقلى بپذیرد که خود داوران آن را نوشته باشند; زیرا نتیجه کل داستان در باب دوم، به وضوح نشان مى دهد که مورخ واحدى این کتاب را نوشته است. به علاوه، از آن جهت که نویسنده مکرراً اظهار مى دارد که در زمان او هیچ پادشاهى در اسرائیل نبوده است، آشکار مى شود که این کتاب بعد از تأسیس حکومت پادشاهى نوشته شده است.
امّا کتب سموئیل، لزومى ندارد که زیاد در آنها توقف کنیم; زیرا حکایت در آن کتب تا مدتهاى طولانى بعد از مرگ سموئیل ادامه دارد; امّا مایلم به این واقعیت توجه دهم که این کتب چندین قرن بعد از مرگ سموئیل نوشته شده است; زیرا مورخ در کتاب اول سموئیل (9:9) در جمله اى معترضه خاطر نشان مى کند که «در زمان سابق چون کسى در اسرائیل براى درخواست کردن از خدا مى رفت، چنین مى گفت: بیایید تا نزد رائى برویم; زیرا نبى امروز را سابق رائى مى گفتند».
نهایتاً کتب پادشاهان، به خاطر دلایل درونى دلایل اخذ شده از متن این کتابها اقتباسى است از کتب پادشاهى سلیمان (کتاب اول پادشاهان 11:41)
نتیجه آنکه تمام کتابهایى که تا اینجا مورد بررسى قرار دادیم، چیزى نیست جز گرداورى اى که از حوادثى که در زمانهاى گذشته رخ داده، گزارش مى دهد.
اگر پیوستگى بین مطالب این کتب و استدلهاى آن مورد توجه قرار گیرد، به راحتى مى توان فهمید که مورخ واحدى که مى خواسته گذشته یهود را از آغاز پیدایش آن، تا اولین ویرانى شهر اورشلیم گزارش کند، همه آنها را به رشته تحریر در آورده است. نحوه ارتباط این کتب با یکدیگر براى بیان اینکه مورخ واحدى آنها را به رشته تحریر در آورده، کافى است; زیرا پس از شرح زندگانى موسى، بلافاصله به زندگى یوشع مى پردازد: «و واقع شد بعد وفات موسى بنده خداوند، که خداوند یوشع بن نون خادم موسى را خطاب کرده گفت» (صحیفه یوشع 1:1).
همچنین بعد از اتمام داستان وفات یوشع، او به تاریخ داوران پرداخته و به همین صورت، آن را به ماقبل خود ربط مى دهد: «و بعد از وفات یوشع واقع شد که بنى اسرائیل از خداوند سؤال کرده گفتند کیست براى ما کنعانیان اول برآید و با ایشان جنگ نماید» (داوران 1:1). او داستان روت را با این عبارات به عنوان ضمیمه اى براى کتاب داوران آغاز کرده است: «و واقع شد در ایام حکومت داوران که قحطى در زمین پیدا شد و مردى از بیت لحم یهودا رفت تا در بلاد موآب ساکن شود» (کتاب روت 1:1).
کتاب اول و دوم سموئیل نیز با عباراتى مشابه شروع شده است. سپس مورخ قبل از اتمام تاریخ داود، به همین نحو به کتاب اول پادشاهان و بعد از وفات او به کتاب دوم پادشاهان پرداخته است.
لذا این کتب، در مجموع و با ترتیبى که بین آنها وجود دارد، نشان مى دهد که آنها را مؤلف واحدى به خاطر هدف معینى نوشته است; زیرا از منشأ پیدایش ملت یهود آغاز کرده و سپس به ترتیب از ایام و حوادثى که طى آنها موسى قوانین خود را ابلاغ و پیشگویى کرد، بحث مى کند و سپس در ادامه خبر مى دهد که اسرائیلیان چگونه طبق پیشگویى موسى بر زمین موعود استیلا یافتند (سفر تثنیه 7:1); مورخ بیان مى دارد چگونه آنها مى خواستند پادشاهان را انتخاب کنند (سفر تثنیه 17:14). و چگونه به میزان مراعات قوانین از سوى پادشاهان، مردم پیشرفت کرده یا متحمل رنج و عذاب شده اند (سفر تثنیه 28:36). و سرانجام چگونه این ملت همان گونه که موسى پیش بینى کرده بود، به هلاکت رسیدند. نویسنده در ارتباط با موضوعات دیگرى که به کار تصدیق شریعت نمى آید، یا سکوت کرده و یا خواننده را براى اطلاع یافتن به کتابهاى دیگر ارجاع داده است. بنابراین همه این کتب هدف واحدى دارند، که آن، تعلیم شریعت موسى و اثبات آن با رویدادهاى بعدى است.
اگر ما من حیث المجموع این سه نکته را در نظر بگیریم، یعنى موضوع هدف همه این کتب، ارتباط بین آنها و این واقعیت که آنها چندین نسل بعد از وقوع آن حوادث تألیف شده اند، این نتیجه به دست مى آید که همه اینها اثر مورخ واحدى است. امّا این مورخ کیست؟ بیان این مطلب خیلى آسان نیست; امّا من گمان دارم که او عزرا باشد و چندین دلیل قوى وجود دارد که این فرضیه را قابل قبول مى سازد.
مورخ – که روشن شد بیش از یک نفر نیست – نقل تاریخ خود را تا آزاد ساختن یهویاکین ادامه داده و افزوده است که او همه عمرش را بر سر سفره پادشاه نشسته است; یعنى بر سر سفره یهویاکین یا سفره پسر نبوکدنصر(بخت النصر). براى اینکه مفهوم این قسمت مبهم است. بنابراین، نتیجه مى شود که او قبل از عزرا نمى زیسته است. و از طرفى کتب مقدس از احدى جز کتاب عزرا گواهى نمى دهد که: «عزرا دل خود را به طلب نمودن شریعت خداوند و به عمل آوردن آن و به تعلیم دادن فرایض و احکام به اسرائیل مهیّا ساخته بود» (عزرا 7:10). علاوه بر اینکه «… او در شریعت موسى که یهوه خداى اسرائیل آن را داده بود، کاتب ماهر بود» (عزرا 7:10). بنابر این، من نمى توانم کتب مقدس را به کسى جز عزرا نسبت دهم.
وانگهى از این گواهى درباره عزرا مى فهمیم که او نه تنها دل خود را براى طلب نمودن شریعت الهى آماده کرده بود، بلکه خود را آماده ابلاغ آن نیز کرده بود. و در کتاب نحمیا (8: 8) آمده است «… آنها کتاب تورات خدا را به صداى روشن خواندند و تفسیر کردند تا آنچه را که مى خواندند بفهمند».
از آنجا که در سفر تثنیه نه تنها شریعت موسى یا بخش اعظم آن وجود دارد، بلکه بسیارى از مطالب براى تبیین بهتر آن نیز آمده است، لذا حدس من این است که سفر تثنیه کتاب شریعت خداست که عزرا آن را نوشته و تبیین نموده و ابلاغ کرده است و در عبارت فوق بدان اشارت رفت (در کتاب نحمیا). دو نمونه از شیوه اى را که برخى از مطالب را بدان شیوه به صورت معترضه، به منظور تبیین بیشتر در متن سفر تثنیه افزوده شده است، قبلاً در مقام بحث از عقیده ابن عزرا ارائه دادیم و نمونه هاى بسیار دیگرى در جریان تحقیق به دست آمد. براى نمونه در باب 2 آیه 12 از سفر تثنیه آمده است:
«و حوریان در سعیر بیشتر ساکن بودند و بنى عیسو ایشان را اخراج نموده، ایشان را از پیش روى خود هلاک ساختند و در جاى ایشان ساکن شدند، چنان که اسرائیل به زمین میراث خود که خداوند به ایشان داده بود، کردند».
این آیه توضیحى براى آیه 3 و 4 همین باب است، که بیان مى دارد بنى عیسو اولین کسانى نیستند که در جبل سعیر ساکن بوده اند، بلکه آنها، آن مکان را از ساکنان اولیه اش، که حوریان باشند، با اخراج و کشتار آنها، گرفته و خود ساکن شده اند. همان کارى که بنى اسرائیل بعد از وفات موسى با کنعانیان انجام دادند.
همچنین آیات 6 – 9 از باب دهم (سفر تثنیه) به طور معترضه در خلال عبارات موسى درج شده است. هر کسى باید بداند آیه هشتم که با این عبارت شروع مى شود: «در آن وقت خداوند سبط لاوى را جدا کرد تا تابوت عهد خداوند را بردارند…» ضرورتاً به آیه 5 اشاره دارد.
و بعد از این، عزرا شرح مى دهد که در همان زمانى که موسى صحبت کرد، خدا سبط لاوى را براى خود اختیار کرد، به منظور اینکه بتواند دلیل این انتخاب و دلیل عدم شرکت ایشان در ارث را خاطر نشان کند. بعد از این گریز، او رشته سخن موسى را دنبال مى کند. ما باید به این جملات معترضه، مقدمه این کتاب (سفر تثنیه) و همین طور تمام عباراتى را که از موسى به ضمیر غایب سخن مى گوید، بیفزاییم. علاوه بر عبارات زیادى که اکنون توانایى تمیز آنها را نداریم، اگر چه بدون شک معاصران نویسنده به وضوح نسبت به آنها آگاهى داشته اند.
به اعتقاد من، اگر کتاب حقیقى موسى در نزد ما مى بود، بى شک اختلافات بزرگى در عبارات، احکام و ترتیب آنها و ادله شان مى یافتیم.
مقایسه احکام دهگانه در سفر تثنیه با احکام دهگانه در سفر خروج – که در آن، تاریخش به روشنى بیان شده – براى نشان دادن اختلافى همه جانبه در این سه مورد کافى است; زیرا فرمان چهارم نه تنها به اشکال مختلفى ارائه شده، بلکه عبارتش نیز خیلى طولانیتر است و دلیل رعایت کردن آن نیز به طور کلى با دلیلى که در سفر خروج بیان شده است، اختلاف دارد.
پی نوشت ها :
[1]. مصنف در فصل هفتم همین کتاب درباره مبانى و اصول شناخت کتاب مقدس بحث کرده است.[2]. «این است سخنانى که موسى به آنطرف اردن در بیابان عربه مقابل سوف در میان فاران و توفل و لابان و حفیروت و دى ذهب با تمامى اسرائیل گفت»; سفر تثنیه (1:1) و در عین حال در سفر تثنیه(31:2) آمده است که «و خداوند به من گفته است که از این اردن عبور نخواهى کرد». این یوشع جانشین حضرت موسى است که به دستور خداوند از اردن عبور مى کند:
«و واقع شد بعد از وفات موسى بنده خداوند که خداوند یوشع بن نون خادم موسى را خطاب کرده گفت موسى بنده من وفات یافته است پس الان برخیز و از این اردن عبور کن…» صحیفه یوشع (1:1 و 2) و یوشع به این خطاب لبیک گفت، لذا در صحیفه یوشع (3:1) آمده است:
«بامدادن یوشع بزودى برخاسته او و تمامى بنى اسرائیل از شطّیم روانه شده، به اردنّ آمدند و قبل از عبور کردن در آنجا منزل گرفتند». و همچنین ر. ک. صحیفه یوشع (3:9)
منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب