نویسنده: ریچارد پى. مک براین ؛ الله کرم کرمى پور
رهبانیّت [18]
اما اولین اعتراض به مکتب کنستانتین را نه فرقه گراها، بلکه راهبان کاتولیک مطرح ساختند. نهضت رهبانىِ جدید تقریباً تأثیر مستقیمى بر کلیسا داشت; اسقف ها از میان کسانى که تا حدى تعلیمِ رهبانیت دیده بودند انتخاب مى شدند. براى مثال، عموماً آتاناسیوس (متوفاى 373م) را، که یکى از شاگردان آنتونى مصرى (متوفاى 355م) بود، بنیانگذار رهبانیت مى دانند. یکى از مورخان با دلیل ثابت کرده است که انگیره تبلیغى قوى، گسترش قابل توجه نظارت کشیشى، تلاش براى مسیحى کردن دولت روم، و بالاتر از همه، کار الاهیاتى شوراهاى بزرگ قرن چهارم و پنجم بدون رهبانیت تحقق نمى پذیرفت. از طرف دیگر، وقتى راهبان به مقام اسقفى منصوب مى شدند، بدین سمت گرایش داشتند که از آداب و رسوم رهبانى خود، به ویژه تجرّد و اندوخته اى مشخص از تجارب عادى انسانى را همراه خود بیاوردند. در نتیجه، تمایزى بین رهبران مذهبى و عموم مؤمنان به وجود آمد. این تمایز نه تنها بر اِعمال قدرت و صلاحیت قضایى، بلکه بر نوعى تنوع در جنبه هاى معنوى استوار بود.
رهبانیت که از شرق به غرب وارد شد، در میانه قرن ششم با تأسیس صومعه مونته کسینو[20] (متوفاى 547م) به اوج خود رسید. راهبان در بین قرون پنجم و هفتم، مستقیماً دست اندرکار زیاد کردن مبلّغان کلیسا در ایرلند، اسکاتلند، گال و انگلستان شدند. این اقدامِ تبلیغى چنان موفقیت آمیز بود که مبلّغان انگلیسى در قرن هشتم، نقش بارزى در مسیحى کردن بیشتر بخش هاى غیر مسیحى اروپا داشتند.
رهبانیتِ غربى، به رغم اهداف مورد نظر خود در باب کار و عبادت، در طى قرون وسطا به عنوان حامل اصلى تمدن غرب عمل کرد. هیچ نهضت یا نهاد دیگرى واجد چنین تأثیر اجتماعى یا فکرى اى نبود. راهبان با بازگشتِ نوعى ثبات سیاسى به اروپا در اواسط قرن یازدهم، بر آن شدند تا امور دنیوى و کلیسایى را کنار نهاده، به صومعه هاى خود بازگردند، و در نتیجه رهبانیت حیاتى مجدد یافت. تأسیس فرقه هاى فرانسیسکن ها،[24] و نیز نوشته هاى غنىِ کلامى و معنوى اى که از این فرقه ها به وسیله توماس آکویناس (متوفاى 1347م) و بونا ونتورا (متوفاى 1274م) پدید آمد، از جمله پیامدهاى مهم این تجدید حیات بود.
مناقشات عقیدتى
در کانون ایمانِ کاتولیک، و نیز در کانون هر تعبیرى بهکیشانه از ایمان مسیحى، عیسى مسیح قرار دارد. در قرون چهارم و پنجم، مناقشات عقیدتىِ راجع به ارتباط بین خداى واحد، یعنى خالق اشیاء، و عیسى مسیح به عنوان پسر خدا و منجى نوع بشر، و در مرحله بعد، رابطه روح القدس با آن دو، مشغله ذهنىِ همگان بود. شوراى نیقیه (325م) با مشرب آریوسى[28] (این نظر که طبیعت انسانى مسیح تماماً به وسیله جنبه الوهیت دگرگون شده است مخالفت کردند). مسیح در آنِ واحد، خدا و انسان است. بنا به تعریف شوراى کالسدون جنبه الوهیت و جنبه بشریت در یک شخص «بدون امتزاج یا تغییر و بدون تقسیم یا تجزیه»، متحدند. این تأکید بر توازنِ الاهیاتى و عقیدتى مشخصه همیشگىِ سنت کاتولیک بوده است.
همین توازن در مجادلات عمده غربیان در باب طبیعت و فیض حفظ شد. طرفداران پلاگیوس[31](متوفاى 1689) تصوّف را که در تعارض با دیدگاه پلاگیوس بود، محکوم کرد. کوشش اخلاقى براى زندگى روحانى ضرورى است، گرچه قوام و دوام چنین کوششى به فیض است. همچنان که مَدرسیان گفته اند، فیض نیز به نوبه خود مبتنى بر طبیعت است.
ساختار و قانون
در آغاز قرن پنجم، قبایل ژرمن مهاجرتشان را از طریق اروپا بدون هیچ گونه نظارت مؤثرى آغاز کردند. این حرکت را تا حدى به غلط، تهاجم بربرها نامیده اند. این جریان حدود ششصد سال طول کشید و خصلت نهادىِ آیین کاتولیک را از یک دین عمدتاً یونانى ـ رومى به یک دین دامنه دارترِ اروپایى تغییر داد. ویژگىِ شدیداً نظامى گرایانه و ارباب رعیتىِ فرهنگ ژرمنى بر ساختار دینى، روحانى و سازمانىِ کاتولیک تأثیر نهاد. مسیح را به عنوان قدرتمندترین پادشاه تصویرکردند وعبادتگاه را دژ خداوند معرفى کردند وکشیشان را سربازان مسیح محسوب مى کردند و ابراز ایمان را سوگند وفادارى نسبت به نوعى اربابِ فئودال تلقى کردند و مقام کلیسا بیشتر سیاسى بود تا مذهبى. سرانجام مشاجره اى درباب انتصاب این گونه مقامات وصاحب منصبان به وجود آمد; آیا آنها باید منصوب کلیسا باشند یا منصوب دولت؟ این مسئله به نزاعِ به موسوم به مراسم انتصاب منجر شد که با رهبرى گریگورى هفتم (متوفاى 1085م) به نفع کلیسا پایان یافت.
زمانى که امپراتور ناحیه شرقى، در آغاز قرن هشتم، نتوانست دستگاه پاپ را در مبارزه برضد لُمباردها[36](1198ـ1216م) بازهم به طور روزافزون افزایش یافت. اینوسنت از این آموزه گریگورى که پاپ داراى اقتدار ونظارت عالى و حتى مطلق بر کل کلیسا است، کاملا بهره گرفت.
سنت قانونى و رسمى براى تقویت شبکه جدید اقتدار و مرجعیت پاپ تدوین شد. کلیسا در الاهیات، زندگى اخلاقى و اجراى شعائر و آیین هاى مقدس خود، خصوصاً ازدواج، که پیشتر یک قرارداد محسوب مى شد تا پیمانى مبتنى بر عشق متقابل، به نحو فزاینده اى شریعت مدار شد. در اواسط قرن سیزدهم، مفهوم کلاسیکِ پاپى ـ سلسله مراتبىِ کلیسا به خوبى نهادینه شده بود. پاپ هاى برگزیده جدید، شبیه امپراتورها تاج گذارى مى کردند. این مراسم تا قرن ها انجام مى گرفت تا این که به صورت غیرمنتظره اى ژان پل اول (متوفاى 1978) آن را پایان داد. تأکید بر جنبه هاى حقوقى کلیسا تا زمان شوراى دوم واتیکان (1962ـ1965) همچنان رونق داشت. این شورا اعلام کرد که کلیسا قبل از آن که نهادى سلسله مراتبى باشد، در وهله نخست و به طور شاخص، قوم خداوند[37] و یک راز (یعنى واقعیتى آکنده از حضور مستور خداوند) است. در حقیقت باید این اصل را خوب به خاطر داشت تا مبادا این نظرگاه تاریخى صرفاً ازبالا به پایین مورد بازخوانى قرارگیرد.حکایت کلیساى کاتولیک پیوسته حکایت مردم کاتولیک باقى مى ماند.
انشعاب در کلیسا
پیوند تاریخى بین کلیساى رُم و کلیساى قسطنطنیه به وسیله رشته اى از شگردهاى سیاسى و دیپلماتیک ناگوار و پیچیده از هم گسیخت. نمایندگان پاپ در سال 1054م سراسقف قسطنطنیه، مایکل کرولاریوس[38] (متوفاى 1058م) را تکفیر کردند; اما این جنگِ صلیبى چهارم (1202 ـ 1204م) و غارت قسطنطنیه به دست شوالیه هاى غربى بود که ضربه مهلک را بر وحدت شرق و غرب وارد ساخت.
در آغاز قرن چهاردهم رویدادهاى دیگرى گسست بیشترى را موجب شده این گسست در نهضت اصلاح دینى پروتستان در قرن شانزدهم به اوج خود رسید. نخستین حادثه رویارویىِ بُنیفیس هشتم[42](1302م) که مورد اخیر، دین سالارترین آموزه اى است که تا کنون تدوین شده است. لکن بنیفیس به دست فیلیپ دستگیر شد و در زندان درگذشت.
دومین حادثه سوء استفاده هاى مالى فراوانى بود که در هنگام «اسارت بابلىِ»[46] در یازدهم نوامبر 1417 انتخاب گردید.
البته نهضت اصلاح دینى، علل قریبه اى داشت که عبارتند از: فسادِ منصب پاپى در دوره رنسانس در قرن پانزدهم; جدایىِ دیندارى از الاهیات و جدایى الاهیات از ریشه هاى انجیلى و مکتوبات آبایى; تأثیرات تضعیف کننده شکاف در کلیساى غربى; پیدایش دولت ملى; ارتباط بسیار نزدیک بین آیین کاتولیک غربى و تمدن غربى; بینش، تجارب و شخصیت هایى مثل لوتر (متوفاى 1546) تسوینگلى (متوفاى 1531) و کالون (متوفاى 1564).
خود نهضت اصلاح دینى اَشکال مختلفى به خود گرفت: طیف راست این نهضت (آیین لوترى و آیین انگلیکان) آموزه هاى اساسى کاتولیک را حفظ کرد، اما برخى از اَشکال شرعى و ساختارى را تغییر داد. طیف چپ نهضت اصلاح دینى (آیین تسوینگلى و جنبش آناباپتیست) بخش زیادى از آموزه هاى کاتولیک و زندگىِ مبتنى بر شعایر دینى را رد کرد. امّا بخش میانه رو آموزه ها و تکالیف کاتولیک را جرح و تعدیل کرد، امّا هرچند بخش اعظم آیین کاتولیک را حفظ نمود.
شوراى ترنت و آیین کاتولیک پس از ترنت
واکنش کلیساى کاتولیک با تأخیر، اما شدید و قاطع بود. این واکنش که به ضد نهضت اصلاح دینى معروف است، در شوراى ترنت (1545ـ1563) آغاز شد و مخصوصاً تحت رهبرى ژان پل دوم (1534ـ1546) به پیش رفت. این شورا که شاید مهمترین عامل شکل گیرى آیین کاتولیک از زمان جنبش اصلاح دینى تا شوراى دوم واتیکان، یعنى دوره اى در حدود چهار قرن بود، آموزه هاى کاتولیک را که مربوط به طبیعت و فیض بیان کرد و در خصوص آموزه رستگارى بین آیین پلاگیوسى، که بر کوشش انسان تأکید مىورزید و آیین پروتستان که بر ابتکار عملِ خداوند تأکید داشت، راهى بینابین را برگزید. شورا شعایر هفت گانه را نیز تعریف کرد و فهرست کتاب هاى ضاله را تهیه نمود و حوزه هاى علوم دینى را براى آموزش و شکل گیرى کشیشان آینده تأسیس کرد. انجمن عیسى مسیح (یسوعیان) در قلب جریان ضد اصلاح دینى کاتولیک بود. این انجمن، تنها و قوى ترین نیرویى بود که به کلیسا کمک کرد تا دوباره ابتکار از دست رفته خود را در زمینه هاى تبلیغى، تعلیمى و کشیشى به دست آورد.
کلیساى کاتولیک پس از ترنت در حد وسیعى بر آموزه ها، عبادت ها و نهادهایى که به شدت مورد حمله پروتستان ها بود، تأکید کرد که از جمله آنها تکریم قدیسان، پارسایى مریم، نیایش عشاى ربانى، حجیت سلسله مراتبى، و نقش اساسى کشیشان درزندگى آیینى کلیسا بود. مؤلفه هاى مهم دیگر کمتر مورد تأکید بودند; شاید به این دلیل که آنها را بخشى ازبرنامه شاخه پروتستان تلقى مى کردند: محوربودن مسیح درالاهیات و معنویت، سرشت جمعى عشاى ربانى، و مسئولیت مردم عادى در حیات و رسالت کلیسا.
با ظهور جنبش اصلاح دینى، فعالیت تبلیغىِ کلیساى کاتولیک رم در کشورهایى که کلیساهاى پروتستان در آن گسترش یافته بود، رو به کاهش نهاد; با این حال، آیین کاتولیک توسط اسپانیا و پرتغال که بر دریاها سلطه داشتند، به همه جا انتقال داده شد و درآمدهاى جدیدى براى جبران خسارت ها در اروپا منظور گردید. دومینیکن ها، فرانسیسکن ها و یسوعیانِ نوبنیاد، آیین کلیساى کاتولیک رم را به هند، چین، ژاپن، آفریقا، و آمریکا به ارمغان بردند. شوراى تبلیغ دین در سال 1622 دایر شد تا بر این اقدامات جدید تبلیغى نظارت کند.
با آغاز قرن هفدهم، کلیساى کاتولیک رم باز با مشکل دیگرى از درون روبه رو شد و آن یانسنیزم[48] ]جنبش طرفدار استقلال کلیساى فرانسه[ به عنوان جنبشى اساساً ملى گرایانه (و نه الاهیاتى) ظهور کرد; نهضتى که تأکید مى کرد که یک شوراى عمومى (و نه پاپ) داراى مرجعیت عالى در کلیسا است. در نتیجه، همچنان که در بحث شوراى عمومى بیان شد، همه فتاواى پاپ منوط به موافقت کل کلیسا است. شوراى اول واتیکان (1869ـ1870) آیین گالیکانیزم را محکوم کرد. این شورا اعلام کرد که تعالیم خطاناپذیر پاپ غیرقابل تغییر هستند، یعنى منوط به رضایت و توافق هیچ هیئت یا مقام کلیسایى بالاترى نیست.
نهضت روشنگرى
نمى توان به آسانى تأثیر نهضت روشنگرى را بر آیین کاتولیک جدید دست کم گرفت، گرچه تأثیر این نهضت بر آیین پروتستان سریع تر و عمیق تر بود. نهضتِ روشنگرى که خصوصیت بارز آن اعتماد بیش از حدّ بر قدرت عقل، نگرش خوش بینانه به سرشت انسان و تکریمِ تقریباً بیش از حدِ آزادى و اختیار بود، به همان اندازه در برابر امور فوق طبیعى، مفهوم وحى و هر نوع حجیت، به استثناى حجیت خود عقل، موضعى خصمانه در پیش گرفت. نهضت روشنگرى عمدتاً در ایالت هاى کاتولیک آلمان، آیین کاتولیک را تحت تأثیر قرار داد; کشورى که این نهضت در آن موجب پدپدآمدن پیشرفت هایى در شیوه هاى تاریخى و تفسیرى، اصلاحاتى در آموزشِ روحانیون، مبارزه برضد خرافه پرستى، اصلاح تعالیم دینى و مراسم نیایش کلیسایى، و تشویق آموزش عمومى شد. با این حال، بخش اعظم الاهیات کاتولیک، پیش از شوراى دوم واتیکان دور از دسترس نهضت روشنگرى باقى ماند.
انقلاب فرانسه
اگر نهضت روشنگرى نشانه پایان الاهیاتِ غیر تاریخى و کلاسیکِ کاتولیک است، انقلاب فرانسه (1789) نیز نشانه پایان قطعىِ آیین کاتولیکِ قرون وسطا است. جامعه طبقاتى و ارباب رعیتى که بخشى از آیین کاتولیکِ قرون وسطا بوده است، از بین رفت. اما انقلاب فرانسه تأثیرات دیگرى نیز داشت. این تأثیرات آنقدر شدید بود که در میان برخى روشنفکران اروپایى، که با شور و حرارت تازه اى به اصول بنیادین آیین کاتولیک روى آورده بودند، واکنش متقابلى را برانگیخت (نگاه کنید به «مکتب رومانتیسم» که ذیلا مى آید). این انقلاب، جنبش گالیکانیزم را نیز با از میان برداشتن نظام روحانیت که گالیکانیزم بر آن مبتنى بود، نابود کرد و روحانیون مجبور شدند چشم امید به حمایت و هدایت رُم و پاپ بدوزند. بالاخره انقلاب فرانسه به کلیساى کاتولیک «فیض فقر» اعطا کرد. کلیساى کاتولیک چندان چیزى براى از دست دادن نداشت و بنابراین یک بار دیگر آزادانه بر آن شد تا رسالتى را پى گیرى کند که اساساً بر آن بنیان شده بود.
مکتب رُمانتیسیزم
انقلاب فرانسه در فرانسه و آلمان، پدیده متضادى را به نام رمانتیسیزم بهوجود آورد که از آیین کاتولیک به عنوان سرچشمه هنر و حافظ میهن دوستى تمجید مى کرد. درنتیجه، هزاران نفرى که از کلیساى کاتولیک بیزار شده بودند، مجدداً بازگشتند. در این زمان، الاهیات به دست شخصیت برجسته کاردینال جان هنرى نیومن[54] اثر پیوس (1864) نبوده است. وى در آنجا اعلام مى کند که پاپ را «نمى توان و نباید با امورى نظیر پیشرفت، لیبرالیسم و تمدّن جدید دمساز و سازگار کرد.»
گرچه پیوس نهم به نحو موفقیت آمیزى شوراى اول واتیکان را تشویق کرد تا برترى و معصومیت پاپ را بیان کند، بااین حال، وى ایالت هاى پاپى (سپتامبر1870) وهمگام با آنها بقیه قدرت سیاسى خود را از دست داد. تا زمان پیمان لاتران[55] در سال 1929 (که در سال 1983 دوباره مورد بحث قرار گرفت)، حقوق عرفىِ پاپ نسبت به قلمرو واتیکان به رسمیت شناخته نشد.
تعالیم اجتماعى کاتولیک
قرن نوزدهم شاهد گسترش سریع روند صنعتى شدن، و همگام با آن انبوهى از مشکلات اجتماعى جدید، به خصوص وضع رو به وخامت کارگران بود. مارکسیسم به صحنه آمد. کارگران دریافتند که نه تنها از ثمرات کارشان، بلکه حقیقتاً از میراث کاتولیک بیگانه اند. کلیساى کاتولیک، هر چند با تأخیر، در سال 1891 نسبت به منشور عام Rerum Novarumلئوى سیزدهم واکنش نشان داد و در آنجا از حقوق کارگران براى تشکیل اتحادیه و برخوردارى از شرایط انسانى کار و دستمزد عادلانه دفاع کرد.
تعالیم اجتماعى کاتولیک به ترتیب زیر بیشتر اصلاح شدند: پیوس یازدهم (م 1939) در منشور خود به نام Quadragesimo anno (1931); پیوس دوازدهم در پیام هاى مختلف کریسمس عید پاک و عید پنجاهه; ژان بیست و سوم (م 1963) در Mater et Magistra(1961) و Pacem in Terris (1963); شوراى واتیکان دوم با صدور اساسنامه کشیشى در باب کلیسا در جهان جدید، به نام Gaudium et Spes(1965); پل ششم (م 1978) در Populorum Progressio(1967) و Octagesima Adveniens (1971); سومین شوراى بین المللى اسقف ها با صدور Iustitia in mundo (1971); ژان پل دوم با Redemptor hominis (1979) و Laborem exercens (1981). ارکان دوگانه آموزه اجتماعى کاتولیک، که در این اسناد به روشنى بیان شده است، عبارتند از منزلت والاى هر فرد انسانى و دیگر مسئولیت هایى که همه اشخاص، گروه ها و ملت ها در قبال سعادت همگانى دارند.
ادامه دارد …
پی نوشت ها :
[18]. Monasticism[19]. Monte Cassino
[20]. Benedict of Nursia
[21]. Franciscans
[22]. Dominicans
[23]. Cistercians
[24]. Jesuits
[25]. Arianism
[26]. Apolinarinism
[27]. Council of Ephesus
[28]. Monophysitism
[29]. Pelagianism
[30]. Caelestis Pastor
[31]. Innocent XI
[32]. Lombards
[33]. Edict of Milan
[34]. Carolingian Empire
[35]. Simony
[36]. Innocen III
[37]. People of God
[38]. Michael Cerularios
[39]. Boniface VIII
[40]. Philip the Fair(پادشاه چهارم فرانسه)
[41]. Clericis Laicos
[42]. Unam Sanctam
[43]. Babylonian Captivity
[44]. Marsilius of Padua
[45]. Council of Constance
[46]. Saint Martin’s day
[47]. Jansenism
[48]. Gallicanism
[49]. Cardinal John Henry Newman
[50]. Integralism
[51]. Ultramontanism
[52]. Gregory XVI
[53]. Pius IX
[54]. Syllabus of Errors
[55]. Lateran Treaty