سخن درباره عالمی است فقیه و عارفی است عظیم که از بحر عشق و معرفت و توحید گوهرها در کف داشت و این تنها شاگردان او بودند که توانستند در نور چنین گوهری مست و حیران شوند. هر چند که آن ها نیز هر کدام به قدر سعه وجودشان بهره ها بردند و قاضی به آن ها هم می گفت: “به شما هم کامل ندادم”. متن زیر برگزیده از کتاب “عطش” ناگفته هایی از سیر توحیدی (کامل عظیم) آیت الله سید علی قاضی طباطبایی است.
پرده نشین
او سالیان متوالی در خلوت خویش با محبوباش و به دور از هیاهو و قیل و قال مردمان، تعریف و تمجید اطرافیان و یا ذم و مخالفت مخالفان و معاندان در لباس و ظاهر یک عالم زندگی میکرد و به هیچوجه نمیخواست پرده از روی چهره واقعی وی بیفتد و مردم او را آنچنان که هست بشناسند اما از آنجا که پری رو تاب مستوری ندارد و نقش مستوری و مستی به دست من و توست، خداوند میخواهد تا عدهای این لعل درخشان را یافته و در پرتو نورش به افلاک دست پیدا کنند.
پس راز سربسته این مرد الهی به قرار است: یکی از کاسبهای نجف وقتی که از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت میکند به رفقای خود میگوید گذرنامه من در مشهد دچار مشکل شده بود و کارم در شهربانی درست نمی شد. من برای مراجعت، به آقای قاضی متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان نشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانی و گذرنامهات را بگیر! من فردای آن روز به شهربانی مراجعه کردم، شهربانی گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود؛ گرفتم و به نجف برگشتم اما دوستان آن مرد میگویند آقای قاضی در نجف بودند و مسافرت نکردهاند.
آن مرد خودش نزد مرحوم قاضی آمد و داستان خود را مفصلاً برای آقای قاضی گفت و مرحوم قاضی انکار کرده و میگوید همه مردم نجف می دانند که من مسافرت نکردهام. سپس آن مرد نزد فضلای آن عصر نجف اشرف چون آقای حاج شیخ محمدتقی آملی و آقای حاج شیخ علی محمد بروجردی و آقای حاج سید علی خلخالی و … میرود و داستان را میگوید. آنها به نزد مرحوم قاضی آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضی انکار کرد و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضی را وادار کردند که برای آنها یک جلسه اخلاقی ترتیب دهد و درس اخلاق بگوید.
در آن زمان، مرحوم قاضی بسیار گمنام بوده و از حالات او احدی خبر نداشت. ایشان بالاخره قول داد برای آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند. جلسه ترتیب داده شد و در دوره اول همین افراد به اضافه آقای حاج سیدحسن مسقطی و غیر هم در آن شرکت داشتند و در دوره دوم در زمان بعد، علامه طباطبایی و آقای حاج سیداحمد کشمیری و آقا میرزا ابراهیم سیستانی و اخوی علامه، آقای الهی و …. شرکت میکردند و در دوره سوم در زمان بعد، آقای حاج شیخ عباس قوچانی و آقای حاج شیخ محمدتقی بهجت فومنی رشتی و غیرهم از فضلای نجف اشرف حضور و شرکت داشتند و بدین سان او به رضایت محبوب دل میسپرد و از رضای خود دست میکشد.
استقامت
قاضی انسانی است که در استقامت، صلابت کوه را دارد. او برای آنکه ابواب آسمان به رویش گشوده شود چهل سال صبر کرده است. می داند که بدون استقامت انسان به جایی نمی رسد و آن را به شاگردان خود نیز می آموزد، می گوید: “اگر طالب حقیقی بودی به جست و جو ادامه بده که اگر الان نرسیدی بالاخره زمانی خواهی رسید. تازه وقتی هم در برایت باز شد به همان کم بسنده نکن، بیشتر جست و جو کن و بیشتر بخواه!”
این شاگرد وی حداد است که دوازده سال با تمام سختی و تنگی معیشت در منزل مادرزنش که بسیار بر او سخت میگرفته به دستور آقای قاضی زندگی کرده است و به خاطر صبر و تحمل در برابر آن همه ناسزا برایش فتح باب شده است.
آقا سیدهاشم حداد میفرمود: چندینبار خدمت آقای قاضی عرض کردم که اذیتهای قولی و روحی امالزوجه من به حد نهایت رسیده است و من حقا دیگر تاب صبر و شکیبایی آن را ندارم و از شما میخواهم اجازه دهید زنم را طلاق دهم. مرحوم قاضی فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست داری؟ عرض کردم: آری!
فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟! عرض کردم: آری، فرمودند: ابدا راه طلاق نداری! برو صبر پیشه کن؛ تربیت تو به دست زنت میباشد. و با این طریق که میگویی خداوند چنین مقرر فرموده است که: ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمل کنی و بسازی و شکیبایی پیشه کنی!
من هم از دستورات مرحوم آقای قاضی ابدا تخطی و تجاوز نمیکردم و آنچه این مادر زن بر مصائب ما میافزود تحمل مینمودم تا اینکه یک شب تابستانی خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم، داخل اطاق بودم که مادرزنم تا فهمید من آمدهام شروع کرد به ناسزاگفتن و فحشدادن و همینطور با این کلمات مرا مخاطب قرار دادن، من هم داخل اتاق نرفتم، یکسره رفتم پشتبام تا در آنجا بیفتم ولی این زن صدای خود را بلند کرد، به طوری که نه تنها من بلکه همسایگان هم میشنیدند و به من سب و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همینطور میگفت تا حوصلهام تمام شد ولی بدون اینکه به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب بدهم از خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم.
بدون هدفی و مقصودی همینطور داشتم میرفتم، در این حال ناگهان من دو تا شدم، یکی سید هاشمی است که مادرزن به او تعدی میکرده و سب و شتم میگفته و یکی من هستم که بسیار عالی و مجرد و محیط میباشم و ابدا فحشهای او به من نرسیده و اصلا به این سیدهاشم فحش نمیداده و مرا سب و شتم نمینمود، در این حال برایم منکشف شد که این حال بسیار خوب و سرورآفرین و شادیزا فقط در اثر تحمل آن ناسزاها و فحشهایی است که وی به من داده است و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضی برای من فتح باب نموده است و اگر من اطاعت نکرده تحمل اذیتهای مادرزن را نمینمودم تا ابد همان سیدهاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم. الحمدالله که الان این سیدهاشم هستم که در مکانی رفیع و مقامی بس ارجمند و گرامی هستم که گرد و خاک تمام غصههای عالم بر من نمینشیند و نمیتواند بنشیند. فورا از آنجا به خانه بازگشتم و به دست و پای مادرزنم افتادم و میبوسیدم و میگفتم مبادا تو خیال کنی من الان از گفتارت ناراحتم، از این پس هرچه میخواهی به من بگو که آنها برای من فایده دارد.
بنابراین گزارش، کتاب عطش ناگفته هایی از سیر توحیدی کامل عظیم آیت الله سید علی قاضی طباطبایی به قلم استاد سید محمد حسن قاضی طباطبایی از سوی انتشارات موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس روانه بازار نشر شده است.