شعر شهادت مولا

شعر شهادت مولا

خبر
نویسنده:حاج علی انسانی
کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
توان دیدن اشک یتیم در من نیست
نثار خرمن جان علی، شرر نکنید
اگر چه قاتل من کرده سخت بی مهری
به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید
اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست
شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید
از آن خرابه که شب ها گذر گه من بود
بدون سفره خرما و نان گذر نکنید
به پیرمرد جذامی سلام من ببرید
ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید

خداحافظی
نویسنده:محمد نعیمی
مسجد کوفه، دگر وقت خداحافظی است
که اجابت شده ذکر سحر و یا رب من
دگر ای ماه تو را همدم و همرازی نیست
آمد از کثرت اندوه، نفس بر لب من
سینه ام تنگ شد و بغض گلویم نشکست
کس نفهمید ز اسرار دل و مطلب من
من مظلوم دگر بار سفر می بندم
که رسیده است به پایان همه تاب و تب من
بگذارید که با پای خودم خانه روم
تا نبیند به چنین حال مرا زینب من
وه چه شب ها که غذا بردم و نفرین دیدم
ناشناسانه گشودند زبان بر سب من
ای حسین!ای حسن!این است وصیت ز پدر
فقرا را برسانید سلام از لب من
چشم ویرانه نشینان عرب در همه شب
منتظر مانده به راه من و نان شب من
نگذارید شود حق ضعیفان پامال
که حرامست به فتوای من و مذهب من

زخم
نویسنده:سید محمد جواد شرافت
تیغی فرود آمد و فرقت شکست، آه!
فرقت شکست و موی تو درخون نشست، آه!
خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست، آه!
دوران تلخ ساغر عمرت به سر رسید
دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست، آه!
زخم سرت عمیق شد، اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه!
زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست، آه!
حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است گریه و دیگر بس است آه

ماتم مولا
نویسنده:سید محمد بابا میری
درون سینه کوفه چه ماتمی برپاست
که این چنین ز هیاهوی ناله غوغاست؟
دوباره آتش کینه به پا شده است آری!
زمانه در تب و تشویش ماتم مولاست
برای وسعت این غم، دلیل لازم نیست
که عمق فاجعه دربغض آسمان پیداست
به بهت مأذنه پیوست، چشم زخمی صبح
چقدر، دل نگران اذان فرداهاست
دل خرابه نشینی، اسیر دست غم است
در انتظار کسی با سکوت در نجواست
و حیف، مردم کوفه چه دیر فهمیدند
هنوز، اصل درخت نفاق پا برجاست
هنوز بعد هزار و چهارصد پاییز
برای غربت آیینه، چشم ها دریاست

تنها
نویسنده:امیر کوفه سوی ناکجا بود
و قلب شهر، خالی از وفا بود
کسی مفهوم «مولا» را نفهمید
علی تنها ترین مرد خدا بود

عدالت ناشناس
نویسنده:سودابه مهیجی
شب های گرسنگی شان را
وقتی
با کوله باری از تبرک
پاورچین می گذشتی
عدالت ناشناس نان و خرما
پشت در خانه هایشان
بی دریغ در تولد بود
اما رد پایت را
تاریکی بخیل با خود می برد
و هنوز نفرین هایشان
سهم بلند بالایی ات…
به جان گریه های هزار و یک شبت مولا
بگو حلالشان کردی؟

آبروی زمین
نویسنده:سودابه مهیجی
شب است و ماه نشسته است در گلوی زمین
شب است و حادثه بق کرده رو به روی زمین
کنار خواب فراموش و سرد نخلستان
کسی نشسته به ترویج آبروی زمین
کسی که پیچ و خم کوچه ها بلد هستند
عبور نیمه شبش را ز چار سوی زمین
کسی که زخم به دوش گناه خلق جهان
امام این همه مردان بی وضوی زمین،
هنوز دست به کار دعای باران است…
هنوز مرهم هر زخم تو به توی زمین
به جان فاطمه نفرینشان نکن مولا!
دوباره آمین شو رو به آرزوی زمین…
منبع:نشریه اشارات، شماره 124

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید