شنیدهاید که مأمون [1]شیوه مبارزه با رهبران شیعه را تغییر داد. پدر و خاندان جنایتکارش، امامان شیعه و مسلمانان آگاه و با تعهد را تحت سختترین شرائط قرار داده بودند، و با انواع شکنجهها از بین میبردند واکنش طبیعی این سختگیریها، جامعه اسلامی را آماده انفجار کرده بود.
مأمون که در میان خلفاء عباسی مردی دانشمند و سیاستمدار بود، تاکتیک مبارزه با انقلابیون را تغییر داد، و تصمیم گرفت با دعوت کردن امام رضا ـ علیهالسّلام ـ به مرکز، و راه دادن او به دستگاه خلافت، امام را در ذهن توده مردم بیاعتبار نماید، و موضعگیری امام و پیروان او را در برابر حکومت وقت، تباه سازد. امام که کاملاً از نقشه خطرناک او آگاه بود، با ابتکار خاصی تمام نقشههای او را نقش بر آب ساخت، و برخلاف آنچه مأمون پیش بینی میکرد روز به روز بر محبوبیت امام در جامعه، و گرایش توده مسلمانان و غیر مسلمانان به او افزوده میشد.
روزی مأمون به نظزش رسید که بزرگترین داشمندان مختلف آن عصر را به طوس دعوت کند و مجلسی تشکیل دهد که آنها با امام رضا ـ علیهالسّلام ـ بحث کنند، شاید از این راه بتواند از شکوه علمی امام بکاهد. شخصی به نام نوفلی میگوید: روزی خدمت امام بودم و با او مشغول صحبت بودیم که یاسر سرپرست کارهای امام، وارد اطاق شد و پیام مأمون را خدمت امام عرض کرد که: دانشمندان مختلف ادیان و مکتبهای گوناگون از تمام ملتها پیش من آمدهاند، اگر صلاح میدانید با آنها گفتگو کنید، فردا اینجا تشریف بیاورید وگرنه مزاحم نمیشویم، و اگر هم مایل باشید ما خدمت برسیم؟
امام ـ علیهالسّلام ـ پاسخ داد که بگو مقصودت را میدانم، و فردا به خواست خدا خودم خواهم آمد.
نوفلی میگوید: پس از اینکه یاسر بیرون رفت، امام رو به من کرد و گفت:… میدانی مقصود مأمون از این کار چیست؟
گفتم: فدایت شوم، مقصودش آزمایش شما است، ولی کار بیاساسی کرده،و بدکاری نموده است.
امام: چه کاری؟
نوفلی: اهل کلام و بدعت، برخلاف دانشمندان مسلمان هر چه بفرمائید، از شما مطالبه دلیل میکنند، مثلاً اگر بگوئید خدا یکی است میگویند یکی بودن او را اثبات کن، و و اگر بگوئید: محمد فرستاده خدا است، میگویند رسالت او را اثبات نما، پس از اینکه دلیل کافی هم برای آنها آورده شود، آنقدر مغالطه میکنند تا انسان نظریه خود را رها کند، و از این لحاظ این مجلس برای شما خطرناک است.
امام لبخندی زد و فرمود: میترسی که من در پاسخ آنها بمانم؟
نوفلی: نه والله، بیم ندارم، و امیدوارم که خداوند شما را بر آنها پیروزی دهد.
امام: میدانی مأمون کی از این کار خود پشیمان میشود؟
نوفلی: آری.
امام: آنوقت که میبینید پیروان تورات را، با تورات، و پیروان انجیل را با انجیل، و پیروان زبور را، با زبور، و صابئین[2] را با لغت عبرانی، و هرابذه[3] را با لغت فارسی، و اهل روم را با زبان رومی و پیروان هر مکتب و هر نظریه را با زبان خودشان محکوم میکنم. وقتی که همه آنها دست از نظریه خود برداشتند، و تسلیم نظریه من شدند، آن وقت مأمون میفهمد که من باید رهبری جامعه را به عهده بگیرم نه او، و از کار خود پشیمان میشود. صبح شد و طبق قرار داد، امام در آن مجلس فوق العاده مهم حضور یافت… مأمون رو به (جاثلیق) ریاست دانشمندان مسیحی کرد و امام را به او معرفی نمود و از او خواست که با امام مناظره کند و ضمناً انصاف را در بحث از دست ندهد.
جاثلیق: من چگونه میتوانم با کسی بحث کنم، که بر اساس کتابی (قرآن) که منکر آن هستم، و پیامبری که به او ایمان ندارم، با من مناظره میکند؟
امام: اگر بر اساس گفتههای انجیل خودت، با تو بحث کنم قبول داری؟
جاثلیق: آیا میتوانم آنچه را انجیل گفته، و قبول نکنم؟ آری میپذیرم، هر چند به زیانم تمام شود.
امام: اکنون هر چه میخواهی بپرس تا جواب دهم؟
جاثلیق: شما درباره نبوت عیسی، و کتاب او چه میگوئید؟
امام: من آن عیسی را به پیامبری قبول دارم که به نبوت محمد اعتراف کرده، و به ظهور او مژده داده، و منکر نبوت آن عیسی هستم که اعتراف به نبوت محمد و کتاب او نکرده و مژده ظهور او را به امتش نداده.
جاثلیق: آیا برای پذیرفتن اخبار، و حکم کردن بر طبق آن، دو گواه مورد اطمینان لازم نیست؟
امام: چرا.
جاثلیق: شما از کجا میگوئید که عیسی به نبوت محمد اعتراف کرده و به پیروانش مژده ظهور او را داده؟، بر اساس اعترافی که همین الان کردید شما باید اثبات پیشگوئی عیسی از نبوت محمد، دو گواه غیر مسلمان که مورد تأیید مسیحیها باشد بیاورید شما هم میتوانید عین همین تقاضائی را که کردم، از ما بنمائید.
امام: منصفانه سخن گفتی، اگر گواهی شخصی عادل و مورد اطمینانی را که پیش عیسی از دیگران مقدم بود، برنبوت محمد، اثبات کنم ، میپذیری؟
جاثلیق: مقصودت از آن شخص عادل کیست؟
امام: یوحنّای دیلمی.
جاثلیق: بهبه نام کسی را بردی که محبوبترین افراد مسیح بوده.
امام: تو را سوگند میدهم، آیا در انجیل این هست که یوحنا گفته: «مسیح ، از آئین محمد عربی مرا خبر داد، و به من مژده داد که پس از او محمد میآید، و من هم این مژده را به حواریون دادم، و آنها به محمد ایمان آوردند»؟
جاثلیق: یوحنا به نبوت مردی، به خاندان و وصی او مژده داده ولی روشن نکرده چه موقعی ظهور میکند، و نام آنها را بیان نکرده.
امام: اگر کسی را بیاورم که نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل بخواند به او ایمان میآوری؟
جاثلیق: آری، ایمان محکم.
امام رو به نسطاس رومی کرد، و فرمود: سفر سوم انجیل را چگونه حفظی؟
نسطاس: کاملاًً آن را از بر دارم.
باز امام رو به «رأس الجالوت» کرد، وفرمود: تو نمیتوانی انجیل را بخوانی؟
ـ : چرا میتوانم.
امام: سفر سوم را بیاور، و گوش کن تا من بخوانم، اگر به جایی رسیدم که از محمد و خاندان و پیروانش یاد شده بود، شما همگی گواهی دهید، و گرنه هیچ.
امام در برابر انبوه دانشمندان، سفر سوم انجیل را از بَر میخواند تا رسید به نام پیامبر، در اینجا کمی مکث کرد، و رو نمود به دانشمند مسیحی و فرمود: ای نصرانی تو را به حق مسیح و مادرش سوگند، فهمیدی که من عالم به انجیل هستم؟
جاثلیق: آری.
سپس امام نام محمد و خاندان و پیروانش را از انجیل قرائت نمود[4] و بعد جاثلیق فرمود: چه پاسخی داری؟، «یا باید بگوئی آن چه خواندم انجیل نیست، یا باید بگوئی انجیل دروغ است، اما احتمال اول که بطلانش ثابت شد، بنابراین یا باید به نبوت محمد طبق اخبار انجیل اعتراف کنی، و یا کشتنت واجب میشود چون خدا و پیامبر و کتاب خود را منکر شدهای»؟
جاثلیق: آن چه وجودش در انجیل برایم ثابت و روشن شد انکار نمیکنم و به آن اعتراف دارم.
امام حاضران مجلس را بر اعتراف او گواه گرفت، سپس به او گفت هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: حواریین عیسی، و اولین دانشمندان انجیل چند نفر بودند؟
امام: حواریین عیسی، دوازده نفر بودند و از همه بهتر و داناتر ـ الوقاـ بود.
و اما دانشمندان نصاری سه نفر بودند:
یوحنای اکبر که در ـ1ج[5] ـ بود، و یوحنا در ـ قرقیسا[6] ـ و یوحنای دیلمی در ـ زجار[7]ـ و نزد همین یوحنا از پیامبر اسلام و خاندان و پیروانش یاد شده بود، و او همان کسی است به امت عیسی، و بنیاسرئیل مژده ظهور پیامبر اسلام را داده است.
سپس به او فرمود: به خدا سوگند ما به آن عیسی که ایمان به محمد آورد ایمان داریم، و تنها عیبی که عیسای شما داشت این است که او مردی ضعیف و ناتوان بود و روزه کم میگرفت، و نماز کم میخواند.
جاثلیق با ناراحتی گفت: علم خود را تباه کردی، و ناتوانی خود را از نظر علمی آشکار نمودی، پیش از این سخن، من فکر میکردم که شما داناترین مسلمان هستی.
امام: برای چه؟
جاثلیق: چون عیسی را مردی ناتوان و کم نماز و روزه معرفی نمودی، درصورتیکه او هیچ روزی را افطار نکرد، و هیچ شبی را نخوابید، همه روزها روزه، و همه شبها مشغول عبادت بود؟
امام: بنابراین او «که خود خدا است» برای که ، آن همه روزه میگرفت و نماز میخواند؟
جاثلیق: در پاسخ فروماند.
امام: اکنون من، سئوالی از تو میکنم؟
جاثلیق: بفرمائید، اگر بتوانم پاسخ میدهم؟
امام: چرا نمیپذیری که عیسی، مردهها را بفرمان خداوند عزوجل زنده میکرد؟
جاثلیق: چون کسی که مردهها را زنده نموده، و کور و پیس را شفا داده، او خود (پروردگار) است، و سزاوار پرستش.
امام: پیامبران دیگری هم مانند ـ یسع ـ و ـ حزقیل ـ کارهای عیسی را انجام دادهاند پس چرا کسی آنها را به عنوان خدائی نپرستید؟ و همچنین پیامبر، کارهائی مانند عیسی انجام داد ولی ما قائل به خدائی او نشدیم… اگر بنا باشد که هر کس مرده را زنده کرد و یا کور و پیس را شفا داد، خدا باشی، سپس همه اینها را خدا حساب کن؟[8]
جاثلیق: سخن شما صحیح است، و جز ـ الله ـ خدای دیگری وجود ندارد. در اینجا امام رو به بزرگترین دانشمندان یهودی کرد، و فرمود: توجه کن، تو را به آیات دهگانه ایکه بر موسی نازل شد سوگند، آیا خبر ظهور محمد و امتش را در تورات با این عبارت، یافتهای:
«هنگامی که آخرین امت، پیروان شتر سوار بیابند، خدا را با جدیت تسبیح میگویند، تسبیحی جدید در کنیسههای نو ظهور، در آن وقت بنیاسرائیل باید به آنها پناهنده شوند، و به حکومت آنها تن در دهند تا آرامش یابند، زیرا در دست آنان شمشیرهائی است که در نقاط مختلف زمین ازتمام ملتهای کافر انتقام ـ مظلومین ـ را میگیردند».[1] . فرزند هارون، از خلفای بنیالعباس، متوفی 218 هجری در سن 48 سالگی، مدت خلافتش بیستسال و پنج ماه و چند روز (دائره المعارف فرید وجدی).
[2] .طبق گفته دانشمند معروف، راغب در مفردات، صائبین جمعیتی از پیروان نوح بودهاند، و اقوال دیگری هم در تفسیر این کلمه هست (مراجعه کنید به تفسیر نمونه ج1 ص 197).
[3] . این کلمه فارسی است و به معنای: بزرگان هند، و به قولی دانشمندان آنها، خدمتگذاران آتش در آئین مجوس (المنجد).
[4] . برای آشنا شدن کامل با پیشگوئیهای انجیل از نبوت پیامبر اسلام به کتاب (انیس الاعلام جلد 5) نوشته یکی از دانشمندان مسیحی که مسلمان شده، مراجعه فرمائید.
[5]. نام مکانهائی است که در آنجا زندگی میکردهاند (ر.ک: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[6] . نام مکانهائی است که در آنجا زندگی میکردهاند (ر.ک: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[7] . نام مکانهائی است که در آنجا زندگی میکردهاند (ر.ک: به بحارالانوار ج 10 ص 303)
[8] . این قسمت خیلی مفصل بود و تلخیص شد.
@#@
آیا همینطور در تورات نوشته نشده است؟
دانشمند: چرا همینطور است.
امام رو به جاثلیق کرد و فرمود: علم تو نسبت به کتاب (شعیا) چگونه است؟
جاثلیق: حرف به حرف آن را میدانم.
امام: هر دو دانشمند را مخاطب قرار داده فرمود: این مطلب که میخوانم ببینید از کتاب (شعیا) است یا نه: «من در خواب دیدم صورت کسی را که سوار بر دراز گوش، و پوششهائی از نور او را فرا گرفته بود، و دیدم کسی را که سوار بر شتر، و همانند ماه میدرخشید»؟ هردو گفتند که (شعیا) چنین مطلبی را گفته است.
امام: روبه نصرانی کرد: و فرمود آیا این مطلب در انجیل هست که عیسی گفته:
«من به سوی پروردگار شما، و خویش میروم و (پارقلیطا)[1]خواهد آمد و او همان کسی است که حقانیت مرا تصدیق میکند، همان طور که من به حقانیت او گواهی دادم، و اوهمان کسی است که همه چیز را برای شما تفسیر میکند و او همان کسی است که از رسوائیهای امتهای گذشته پرده برمیدارد و او همان کسی است که ستون کفر را میشکند»؟
جاثلیق: از انجیل چیزی نقل نکردی مگر اینکه ما به آن معترفیم.
امام: آنچه گفتم در انجیل هست؟
جاثلیق : آری.
امام: ببینم، انجیل اول را وقتی که از دست دادید، نزد که آن را یافتید؟ و انجیل موجود را چه کسی برای شما آورد؟
جاثلیق: ما بیش از یک روز انجیل را گم نکردیم، تا اینکه به وسیله (یوحنا) و (متی) تازه و نو بدست ما رسید.
امام: چقدر شناخت تو نسبت به… انجیل و دانشمندان آن ناقص است؟ اگر چنین بود که تو میگوئی معنی نداشت که شما درباره انجیل دچار آن همه اختلاف شوید… وقتی که انجیل اول مفقود شد، نصارا نزد دانشمندان جمع شدند و گفتند که عیسی بن مریم کشته شد، و انجیل مفقود گردید، و شما دانشمند هستید، نزد شما چیست؟
(الوقا) و (مرقابوس) با آنها گفتند که انجیل در سینه ما است، وما آن را در روزهای شنبه، بخش بخش، برای شما بیان میکنیم، از این جهت اندوهناک نباشید، و کنیسها نکنید، که ما «به ترتیبی که گفته شد آن را برای شما میخوانیم» تا تمام آن را جمع کنیم.
پس از این مذاکرات (الوقا) و (یوحنا) و (مرقابوس) و (متی) نشستند و انجیل فعلی را بوجود آوردند، و این چهار نفر شاگردهای شاگردان عیسی بودند، فهمیدی؟[2]
جاثلیق : این مطلب را تا کنون نمیدانستم و اکنون فهمیدم، و پایه شناخت شما نسبت به انجیل برایم معلوم گردید، و چیزهائی شنیدم که قلبم به حق بودن آنها گواهی میدهد، و بینشم فزونی یافت.
امام: گواهی این چهار نفر نزد تو چگونه است؟
جاثلیق: گواهی آنها نافذ است، اینان دانشمندان انجیلند، و به هر چه گواهی دهند حق است.
امام: رو به اهل مجلس کرد و فرمود: گواه باشید بر او، گفتند: گواهیم، سپس به جاثلیق فرمود: سوگند به پسر، و مادرش، میدانی که: (متی) گفته: مسیح فرزند داود فرزند ابراهیم فرزند اسحاق فرزند یعقوب فرزند یهودا، فرزند حضرون، است؟ و (مرقابوس) درباره نسب عیسی گفته: او کلمه خدا است که خداوند او را در کالبد آدمی قرار داده و انسان گردیده. و (الوقا) گفته که عیسی بن مریم و مادرش دو نفر انسان بودند از گوشت و خون که روح القدس در آنها داخل شده. سپس تو میگوئی ازگواهی عیسی بر خویش این است: «به حق به شما میگویم ای گروه حواریین، به آسمان بالا نمیرود مگر آنکه از آسمان پائین آمده، مگر سوار شونده برشتر، خاتم پیامبران که به آسمان میرود و پائین میآید» چه میگوئی درباره این سخن؟
جاثلیق: این سخن عیسی است، منکر نیستم.
امام: در مورد گواهی الوقا، و مرقابوس، و متی درباره نسب عیسی چه نظری داری؟
جاثلیق: آنها بر عیسی دروغ بستهاند.
امام: مردم! هم اکنون این دانشمند آنها را ستایش نکرد، و گواهی داد که آنها از دانشمندان انجیلاند و گفته آنها حق است؟
جاثلیق: ای دانشمند مسلمان، دوست دارم که مرا در مورد اینان عفو فرمائی؟
امام: بسیار خوب هر چه میخواهی بپرس.
جاثلیق: دیگری از شما سئوال کند، نه، سوگند که در دانشمندان مسلمان مانند تو نیست.
مناظره امام با دانشمند یهودی.
در اینجا امام رو به (رأس الجالوت) بزرگ دانشمندان یهودی کرد و فرمود: تو از من سوال میکنی یا من سؤال کنم؟
ـ : من سؤال میکنم… با کدام دلیل نبوت محمد را اثبات میکنی؟
امام: موسی بن عمران، و عیسی بن مریم، و داود نماینده خدا در زمین، به رسالت او گواهی دادهاند.
ـ : گواهی موسی را بر رسالت او ثابت کن.
امام: میدانی که موسی به بنیاسرائیل فرمود که: «بطور حتم پیامبری از برادران شما برای شما مبعوث میشود، حتماً او را تصدیق کنید، سخن او را بشنوید»
آیا برای بنی اسرائیل برادرانی جز فرزندان اسماعیل میدانی؟…
ـ : مطلبی را که نقل کردید، گفته موسی است و ما آن را انکار نمیکنیم.
امام: آیا از برادران بنیاسرائیل پیامبری جز محمد برای شما آمده؟
ـ : نه.
امام: آیا آنچه گفتم صحیح نیست «و نبوت محمد را اثبات نمیکند»
ـ : چرا، ولی دوست دارم صحت آن را بوسیله تورات تأیید کنید؟
امام: آیا نمیپذیری که تورات به شما میگوید: «روشنائی، از کوه طور سینا، آمد، از کوه ساعیر بر ما پرتو افکند و از کوه فاران بر ما آشکار شد»؟
ـ : این کلمات در تورات هست ولی مقصود از آنها را نمیدانم.
امام: من مقصود را بیان میکنم: مقصود از این جمله (نور از طرف طور سینا آمد) مطالبی است که به عنوان وحی خداوند به موسی بر کوه طور نازل فرمود. و مقصود از جمله (پرتو افکند بر مردم از کوه ساعیر)، «ساعیر» کوهی است که خدا بر آن به عیسی وحی مینمود. و مقصود از جمله (از کوه فاران بر ما آشکار شد)، «فاران» کوهی است از کوههای مکه، بین آن و مکه مسافت یک روز راه فاصله است. و «شعیای پیامبر» در مطالبی که تو و یارانت آن را جزء تورات میدانید گفته:
«دو سوار دیدم که زمین برای آنها روشن شده بود، یکی سوار بر درازگوش و دیگری سوار بر شتر»
مقصود از سوار بر درازگوش، و سوار بر شتر چیست؟
ـ : نمیدانم شما بفرمائید.
امام: مقصود از اولی عیسی، و از دومی محمد است، آیا انکار میکنی که این جزء تورات باشد؟
ـ : نه.
امام: (حیقوق) پیامبر را میشناسی؟
ـ : آری میشناسم.
امام: او گفته و کتاب شما به آن گواهی میدهد: «خداوند از کوه فاران سخنی روشنگر آورد، و آسمانها از تسبیح احمد و پیروانش پرشد، او لشکر خود را در دریا حمل میکند چنانکه در صحرا… برای ما کتاب نو میآورد بعد از خراب شدن بیتالمقدس».
«مقصودش از کتاب، قرآن است» آیا این مطلب را میدانی و به آن معتقدی؟
رأس الجالوت: حیقوق پیامبر، این مطلب را گفته و ما منکر نیستیم.
امام: داود در زبور گفته، و تو آنرا میخوانی: «خدایا به پادازنده سنت پس از فترت را مبعوث کن».
آیا جز محمد پیامبری را میشناسی که «چنین کاری را انجام داده باشد»؟
ـ : این گفته داود را قبول داریم و انکار نمیکنیم، ولی مقصودش از این سخن عیسی است…
امام: نفهمیدی، زیرا عیسی با سنت ـ پیش از خود ـ مخالفت نکرد و با سنت تورات موافق بود تا هنگامیکه خدا او را بسوی خود بالا برد، و در انجیل نوشته: و او سنگینیها را سبک میکند، وهر چیزی را برای شما توضیح میدهد، و او به من گواهی میدهد همانطور که من باو گواهی دادم، من برای شما مثلها آوردم و او «توضیح آنها» را برای شما خواهد آورد. آیا معتقدی که این مطلب در انجیل هست؟
ـ : آری انکار نمیکنم.
امام: درباره پیامبرت موسی سؤالی از تو دارم؟
ـ : بپرس.
امام: دلیلی که نبوت موسی را اثبات میکند چیست؟
ـ : معجزاتی آورد که هیچیک از انبیاء پیش از او نیاورد.
امام: مانند چه؟
ـ : مانند شکافتن دریا، تبدیل کردن عصا به مار زنده و … معجزات دیگری که هیچکس نمیتواند مانند آن را بیاورد.
امام: درست میگوئی «هیچکس از مردم عادی کارهائی را که موسی انجام میداد نمیتواند انجام دهد، ولی اگر شخص دیگری هم ادعای نبوت کندو معجزاتی هم داشته باشد، آیا بر شما لازم نیست او را تصدیق کنید؟»
ـ : نه، مگر اینکه او هم معجزاتی مانند موسی داشته باشد.
امام: بنابراین چگونه شما به انبیاء پیش از موسی اعتقاد دارید، در صورتیکه آنها معجزات موسی را نداشتند؟
ـ : لازم نیست معجزاتشان عین معجزات موسی باشد، همین مقدار که معجزه داشته باشند برای تصدیق نبوتشان کافی است.
امام: بنابراین پس چرا شما به نبوت عیسی ایمان نمیآورید، او هم معجزه داشت، مرده را زنده میکرد، کور و پیس را شفا میداد، از گل مجسمه میساخت و در آن میدمید، به صورت پرندهای در میآمد؟
ـ : اینها همه نقل قول است، ما که زمان عیسی نبودهایم تا ببینیم این کارها را انجام داده یا نه.
امام: مگر زمان موسی بودهای، و معجزات او را دیدهای، آیا اینطور نیست که در مورد موسی هم تنها اخبار افراد مورد اطمینان از یاران موسی معجزات او را ثابت میکند؟
ـ : چرا همینطور است.
امام: در مورد عیسی هم مانند موسی خبرهای متواتر و قطعی به شما رسیده که عیسی چه کارهائی را انجام داده، پس چهطور کارهای موسی را تصدیق میکنید ولی عیسی را نه؟
دانشمند یهودی در پاسخ فروماند، ولی امام ادامه داد و فرمود: در مورد محمد ـ صلی الله علیه و آله – و هر پیامبری را که خداوند برانگیخته نیز مطلب همینطور است.[1] . برای توضیح این کلمه ر.ک: به کتاب انیس الاعلام ج1، ص 8.
[2] . ر.ک به: انیس الاعلام ج 2، ص 61.
@#@ یکی از معجزات محمد ـ صلی الله علیه و آله – این بود که او یتیمی بود بینوا، چوپان و کارگر، و نوشتن نمیدانست، کلاس درس ندیده بود، و با این وصف پس از بعثت قرآنی آورد که در آن داستانهای پیامبران و اخبار آنها کلمه به کلمه نقل شده، و خبرهای پیشینیان، و آیندگان تا قیامت در آن درج گردیده است. علاوه بر این، او اسرار و رازهای مردم را بازگو میکرد، و به آنچه در خانههاشان بود خبر میداد و معجزات بیشمار دیگر.
ـ : معجزات عیسی و محمد، برای ما ثابت نشده، و از این لحاظ ما نمیتوانیم رسالت آنها را تصدیق کنیم.
امام: یعنی میخواهی بگوئی اینها که معجزات عیسی و محمد را نقل میکنند دروغگو هستند «ولی آنها که معجزات موسی را نقل کردهاند راستگو»؟
دانشمندان یهودی پاسخی نداشتند.
مناظره امام رضا ـ علیهالسّلام ـ با بزرگ زردشتیان:
سپس بزرگ زردشتیان به گفتگوی با امام دعوت شد.
امام، از او پرسید که دلیل تو به نبوت زردشت چیست؟
گفت: او چیزهائی برای ما آورده که پیش از او کسی نیاورده بود، ما او را ندیدهایم ولی از پدران ما به ما رسیده که او چیزهائی را برای ما حلال کرده که دیگران نکردهاند، از این جهت ما پیرو او شدیم.
امام: از راه اخبار پیشینیان نبوت او برای شما ثابت شده؟
ـ : آری.
امام: این اخبار در مورد نبوت پیامبران، و موسی و عیسی و محمد هم هست، پس چرا به نبوت اینها اعتراف نمیکنید؟
ـ : دیگر نتوانست چیزی بگوید.
ابهت خاصی مجلس را فرا گرفته بود، و دیگر کسی چیزی نمیگفت، امام، خطاب به حاضرین نمود و فرمود: اگر در میان شما کسی هست که مخالف با اسلام باشد، بدون اینکه شرم کند هر چه میخواهد سؤال کند؟
شخصی به نام عمران از جای برخاست و گفت: ای دانشمند، اگر دعوت به سؤال نمیکردید اقدام به پرسش نمیکردم، که من در کوفه و بصره و شام و جزیره رفتهام و با متکلمین بحث کردهام و هنوز کسی نتوانسته است برای من «خدای» یگانهای را ثابت کند که جز او قیام به وحدانیت خود ندارد، اجازه میدهی بپرسم؟
امام: اگر در میان این جمع شخصی بنام (عمران الصابی) باشد تو هستی:
ـ : من همان هستم.
امام: سؤال کن، ولی انصاف را از دست نده، و از پرگوئیهای بیمورد و ستم در بحث بپرهیز.
عمران: به خدا، تنها منظورم یافتن حقیقت است.
امام: سؤال کن.
مردم برای اینکه مناظره امام و عمران را بهتر بشنوند به هم فشار آورده و نزدیکتر شدند.
و عمران شروع به سؤال کرد و امام پاسخ میداد، تا اینکه تمام شبهات او حل شد، پس از واضح شدن حقیقت، با کمال شهامت در برابر انبوه جمعیت، به یکتائی خدا، و رسالت خاتمانبیا شهادت داد، و سپس رو به قبله کرد و به سجده افتاد.
نوفلی گوید: وقتی که متکلمین، کیفیت مناظره و تسلیم شدن عمران را مشاهده کردند، با توجه به اینکه او کسی بود که تا کنون هیچکس در فن مناظره، بر او پیروز نشده بود، هیچکدام جرأت بحث کردن با امام را نداشتند، لذا مجلس پایان یافت و مردم متفرق شدند.
من با گروهی از یاران بودم که «محمد بن جعفر» دنبال من فرستاد، پیش او رفتم، او به من گفت: نوفلی دیدی دوستت امروز چه کرد؟ به خدا گمان نمیکردم که علی بن موسی ـ علیهالسّلام ـ بتواند اینگونه بحث کند، وتا کنون ما او را اینگونه نشناخته بودیم، مگر وقتیکه در مدینه درس کلام میگفت و مردم هنگام حج رفتن نزد او میآمدند، و مسائلی از حلال و حرام سؤال میکردند،و گاه میشد با کسی که میآمد مناظره میکرد.
محمد بن جعفر: من میترسم که این مرد (مأمون) به امام حسد برد، و او را مسموم کند، یا بلای دیگری بر سرش آورد، به او بگو در اینگونه مجالس شرکت نکند.
نوفلی: از من نمیپذیرد، و تنها مقصود این مرد (مأمون) این بود که او را بیازماید که آیا چیزی از دانش پدرانش نزد او هست یا خیر.
محمد بن جعفر: از قول من به او بگو عمویت مایل نیست در اینگونه مسائل وارد شوی و از جهت مختلفی دوست دارد که اینگونه برخوردها را نداشته باشی.
نوفلی: وقتی خدمت امام رسیدم و پیغام عمو را به او رساندم، امام لبخندی زد، سپس فرمود، خدا عمویم را حفظ کند، چه خوب میشناسم او را، چرا مایل نیست؟
این را بگفت و خدمتکارش را صدا زد، و به او گفت: برو سراغ عمران و او را پیش من بیاور.
من گفتم: فدایت شوم من میدانم عمران کجاست، او نزد یکی از برادران شیعه است،
فرمود: مانعی ندارد، مرکبی برای او بیاورید. سوارش شدم و او را آوردم امام به او خوشآمد گفت و یک لباس و یک مرکب، و ده هزار درهم هم به او هدیه داد.
گفتم: فدایت شوم، مانند جدت امیر المؤمنین ـ علیهالسّلام ـ رفتار کردی.
فرمود: چنین باید کرد. سپس فرمود شام آوردند، مرا طرف راست خود نشاند، وعمران را طرف چپ و با امام شام را صرف کردیم…
پس از آن مجلس، متکلمین از مکتبهای مختلف، پیش عمران جمع میشدند، و او نظریههای آنان را باطل میساخت تا اینکه از او اجتناب کردند…
امام رضا(ع) با علمای مسیحی ـ یهودی و زرتشتی