احزاب مخالف حکومت امیر مؤمنان (ع)
حضرت علی (ع) در خطبه ای مخالفین حکومت خود را به سه دسته تقسیم کرده است:(1)
اصحاب جمل که آنان را «ناکثین» نامیده است.
اصحاب صفین که آنها را «قاسطین» خوانده است.
اصحاب نهروان (خوارج) که از آنان به عنوان «مارقین» یاد کرده است.
از ویژگیهای روحی «ناکثین»، پول پرستی، آزمندی و طرفداری از تبعیض بود و سخنان امیرمؤمنان (ع) درباره ی عدل و مساوات، بیشتر متوجه این جمعیت است.
«قاسطین» که از «طلقاء»(2)، بعضی از فراریان. ناراضیان و کارگزاران عثمان، تشکیل شده بودند، دارای روحیه ی حیله گری و نفاق بودند. آنها می کوشیدند حکومت امیر مؤمنان (ع) را ساقط کنند و خود، زمام حکومت را در دست گیرند.
روحیه ی دسته سوم، روحیه ی عصبیتهای ناروا و خشکه مقدسیها و جهالتهای خطرناک، بود.
اینک – بارعایت اختصار- به معرفی و بررسی مواضع و اقدامات هر یک از گروههای فوق در برابر حکومت امیر مؤمنان علیه السلام می پردازیم.
ناکثین
طلحه و زبیر از دیر زمانی، آرزوی رسیدن به مقام حکومت بر جهان اسلام را در سر می پروراندند و چون پس از قتل عثمان، افکار عمومی متوجه امیر مؤمنان (ع) بود و مردم فقط او را شایسته ی این مقام می دانستند آنها که از دستیابی به قدرت نا امید شده بودند، به بیعت با امیر مؤمنان (ع) مبادرت ورزیدند و به ظاهر از همه سبقت گرفتند.
آنان از اقدام سبقت در بیعت، می خواستند توجه دستگاه خلافت را به خود جلب کنند، تا از این راه بتوانند به خواسته های خود دست یابند. ولی برخلاف انتظار آنان، امیر مؤمنان (ع) آنها را با سایر مسلمانان، یکسان و برابر قرار داد و بدین گونه نقشه ی آنان نقش بر آب شد.
یعقوبی می نویسد:
«طلحه و زبیر نزد امیر مؤمنان (ع) آمدند و گفتند: بعد از پیامبر خدا (ص) بر ما جفا شده است اینک ما را در امر خلافت شریک بگردان.»
امام (ع) فرمود:
«شما در نیرومندی و پایداری دو شریک من هستید و در شدائد و سختیها دو یاور من.»(3)
این نخستین عامل بدبینی طلحه و زبیر نسبت به دستگاه خلافت بود که به پیمان شکنی و سرانجام به پیدایش جنگ «جمل» منجر گردید.
دومین عامل این بود که امیر مؤمنان (ع) بیت المال را در میان مسلمانان به طور مساوی تقسیم می کرد. این روش عادلانه ی امام (ع) برای طلحه و زبیر قابل تحمل نبود تا آنجا که زبان به اعتراض گشودند و سهم خود را از بیت المال نگرفتند.
امیر مؤمنان (ع) آنان را نزد خود فرا خواند و فرمود: «مگر شما نبودید که پیش من آمدید و خواستید که زمام خلافت را به دست گیرم، در صورتی که من از قبول آن اکراه داشتم؟، مگر شما با اختیار خود با من بیعت نکردید؟»
گفتند: آری. فرمود: پس چه خلافی از من دیده اید که راه اعتراض و مخالفت با من را در پیش گرفته اید؟
گفتند: «ما با تو به این امید بیعت کردیم که در کارهای مهم مشاور تو باشیم، ولی حالا می بینیم که بدون مشورت ما بیت المال را به طور مساوی تقسیم می کنی… عاملی که ما را رنجانده است مخالفت تو با روش عمر بن خطاب است. او در تقسیم بیت المال سابقه ی افراد را در نظر می گرفت ولی تو امتیاز ما را نادیده گرفته، ما را در ردیف بقیه ی مسلمانان قرار داده ای، در صورتی که این اموال با شمشیرها و جانبازیهای مما به دست آمده است.»
امیر مؤمنان (ع) فرمود:
«اما مسأله ی مشورت در امور خلافت، من که به خلافت رغبتی نداشتم، شما بودید که مرا به سوی آن خواندید. من نیز از اختلاف و پراکندگی مسلمانان بیم کردم و این مسؤولیت را پذیرفتم و با مراجعه ی به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) حکم هر مسأله و حادثه ای را به دست آوردم و در این مورد نیازی به مشورت با شما نداشتم؛ بلی اگر روزی امر مهمی پیش بیاید که حکم آن در قرآن و سنت نباشد و خود را محتاج مشورت ببینم، با شما مشورت خواهم کرد.
اما مسأله ی تقسیم بیت المال، این نیز روش اختصاصی من نیست. در زمان رسول خدا (ص) دیدم که او بیت المال را به طور مساوی تقسیم می کرد.
علاوه بر این، حکم مسأله در قرآن نیز آمده است. این قرآن که در پیش روی شماست و هیچ سخن باطل در آن راه ندارد ما را به مساوات و برابری دعوت، و هرگونه امتیاز بیجا را لغو می کند.
اما این سخن که بیت المال با شمشیرهای شما به دست آمده است، در گذشته نیز کسانی بودند که با جان و مال خود، اسلام را یاری کردند؛ ولی رسول خدا (ص) در تقسیم بیت المال برای هیچیک از آنان امتیازی قائل نشد …»(4)
طبری می نویسد:
«طلحه چون از هر نوع امتیازی محروم و مأیوس شد این مثل را گفت: ما از این کار، بیش از آنچه سگ بو می کشد بهره ای نداریم.»(5)
طلحه و زبیر که از یکسو از رسیدن به هر گونه مقام و امتیازی ناامید شدند و از سوی دیگر اطلاع یافتند که عایشه پرچم مخالفت با حضرت علی (ع) را در مکه برافراشته است، تصمیم گرفتند به سوی مکه حرکت کنند؛ از اینرو نزد امیر مؤمنان (ع) آمده و به عنوان عمره، از وی اجازه خواستند.
پس از رفتن آنان، امیر مؤمنان (ع) به یاران خود فرمود:
«به خدا سوگند آنان قصد عمره ندارند بلکه هدفشان پیمان شکنی و خیانت است.»(6)
تغییر موضع
عایشه، در اواخر خلافت عثمان به دلیل اینکه از مزایای دوران دو خلیفه ی پیشین محروم گردیده بود از حکومت او ناراحت و منزجر گشت؛ بدین جهت، پرچم مخالفت با عثمان را برافراشت و با سخنان و رفتار خود، مسلمانان را به شورش علیه خلیفه دعوت می کرد.(7)
وی چون آتش شورش را برافروخت و خود را در هدفش موفق دید به سوی مکه رهسپار گردید و هر آن در انتظار کشته شدن عثمان و بیعت مردم با طلحه بود.
وقتی خبر قتل عثمان به او رسید گفت: عثمان از رحمت خدا دور باد. او در اثر کارهایش کشته شد، و خداوند بر بندگان ستم نمی کند.(8)
عایشه، پس از حادثه ی قتل عثمان، به مردم می گفت: کشته شدن عثمان، شما را دلگیر نکند، اگر او کشته شد، اینک طلحه، بهترین و لایقترین فرد برای مقام خلافت، در میان شما حاضر است. با او بیعت کنید و از تفرقه بپرهیزید.
او پس از این سخنان با شتاب به سوی مدینه رهسپار گردید و مطمئن بود که مقام خلافت پس از عثمان از آن طلحه خواهد بود؛ از اینرو در میان راه با خود زمزمه می کرد: گویا: با چشم خود می بینم که مردم دست بیعت به طلحه می دهند. مرکب را با سرعت برانید تا خود را به وی برسانم.(9)
در بین راه، به عبید بن ام کلاب -که از مدینه می آمد- برخورد کرد. از اوضاع مدینه پرسید عبید گفت: مردم عثمان را کشتند و پس از قتل او هشت روز بلاتکلیف ماندند. عایشه گفت: بعد چه شد؟ گفت: الحمدلله کار به خیر انجامید و مسلمانان یکدل و یکصدا علی ابن ابیطالب را انتخاب کردند.
عایشه با شنیدن این خبر گفت:
«به خدا سوگند اگر امر خلافت به نفع علی (ع) تمام شود جا دارد که آسمانها خراب گردد. مرا برگردانید، مرا برگردانید.»(10)
از همانجا به مکه بازگشت در حالی که شعار سابق خود را تغییر داده بود و می گفت: عثمان مظلوم کشته شده است. من باید به خونخواهی او قیام کنم. عبید به او گفت:
«چگونه خون او را مطالبه می کنی، در صورتی که نخستین کسی که پیشنهاد کشتن عثمان را داد تو بودی و هم تو بودی که می گفتی: بکشید «نعثل» را که کافر شده است؛ و امروز او را بی گناه و مظلوم معرفی می کنی!»
عایشه گفت:
«آری عثمان چنین بود ولی توبه کرده بود، و مردم بدون اعتنا به توبه ی او، وی را کشتند. گذشته از آن، شما را با گفتار دیروز من چه کار؟ آنچه را که امروز می گویم بپذیرید که از سخن دیروزم بهتر است.»(11)
عایشه پس از بازگشت به مکه در مقابل درب مسجدالحرام از شتر پیاده شد و خود را پوشاند و به سمت حجرالاسود حرکت کرد. مردم از هر طرف دور او را گرفتند. عایشه به سخنرانی پرداخت و در سخنان خود عثمان را مظلوم معرفی کرد و احساسات جمعیت را بر ضد مردم مدینه و غیر آنان که در قتل عثمان سهیم بودند تحریک کرد و حاضران را به خونخواهی و قیام علیه آنان فرا خواند.(12)
گرد آمدن مخالفان در مکه
مخالفان حکومت امیر مؤمنان (ع) به محض آگاهی از برافراشته شدن پرچم مخالفت توسط عایشه در مکه، از هر سوی اطرافش گرد آمدند.
طلحه و زبیر پس از پیمان شکنی به وی پیوستند. از سوی دیگر بنی امیه که با امیر مؤمنان (ع) عداوت دیرینه داشتند و در انتظار فرصت مناسبی به سر می بردند و پس از قتل عثمان، از مدینه به مکه گریخته بودند، زیر پرچم عایشه قرار گرفتند. همچنین استانداران دوران عثمان که به وسیله ی امیر مؤمنان (ع) عزل شده بودند با ثروتهای کلان، به عایشه روی آوردند، و خلاصه تمام احزاب مخالف که هر کدام عقده ی خاصی از امام (ع) به دل داشتند در مکه اجتماع کردند و هسته ی مرکزی «ناکثین» را به وجود آوردند. سران مخالف، در منزل عایشه جلسه گرفتند و درباره ی طرح شورش گفتگو کردند.
عایشه گفت:
«ای مردم! حادثه ای بزرگ و کاری ناپسند رخ داده است. برخیزید و از برادران مصری خود کمک بگیرید. مردم شام نیز به حمایت شما بر می خیزند. شاید خدا انتقام عثمان و مسلمانان را بگیرد.»(13)
طلحه و زبیر نیز طی سخنانی عایشه را تشویق به جنگ با امیر مؤمنان (ع) کردند و از وی خواستند از مدینه صرف نظر کند و در کنار آنان باشد.
به سوی عراق
با تلاش هسته ی مرکزی «ناکثین»، لشکر مجهزی فراهم شد، سران سپاه در مورد اینکه عملیات را از کجا آغاز کنند به مشورت پرداختند. و سرانجام تصمیم گرفتند به سوی عراق حرکت کنند و از مردم دو شهر بزرگ آن دیار یعنی کوفه و بصره که طلحه و زبیر در آنها هوادارانی داشتند کمک بگیرند و آنگاه از آنجا به مرکز حکومت اسلامی حمله کنند.
به دنبال این تصمیم، منادی عایشه در مکه ندا داد که ام المؤمنین و طلحه و زبیر آهنگ بصره دارند هر که طالب عزت اسلام و انتقامجویی از خون عثمان است به آنان بپیوندد.
پس از گرد آمدن هزار مرد جنگی با تجهیزات لازم، مکه را به قصد عراق ترک گفتند: در طول راه نیز مردم به آنان می پیوستند تا سرانجام تعدادشان به سه هزار نفر رسید.(14)
عایشه در پیشاپیش سپاه، بر شتر مخصوص خود که «عسکر» نام داشت سوار بود و بنی امیه اطراف او را گرفته بودند و به سوی بصره پیش می رفتند.
در طول راه، حوادثی رخ داد که تنها به نقل یک مورد آن بسنده می کنیم.
در بین راه، به اولین آبی که برخورد کردند با پارس کردن و حمله ی سگها مواجه شدند. عایشه پرسید نام این محل چیست؟ گفته شد: «حواب». اینجا بود که عایشه به یاد گفتار رسول خدا(ص) افتاد که جریان پارس کردن سگهای «حواب» را برای همسران خویش پیش بینی می کرد و آنان را از این سفر برحذر می داشت.(15)
عایشه از دیدن این حادثه مضطرب شد و گفت: انا لله و انا الیه راجعون. من همان زنم که رسول خدا (ص) از آینده ی او خبر می داد. فورا تصمیم به مراجعت گرفت. ولی طلحه و زبیر که با انصراف عایشه از جنگ، تمام آرزوهای خود را بر باد رفته می دیدند، تلاش کردند او را از این تصمیم باز دارند. و سرانجام عایشه پس از شهادت دروغ پنجاه نفر که این، آب «حوأب» نیست، قانع شد که بماند.(16)
سپاه «ناکثین» نزدیکی بصره توقف کرد. عایشه «عبدالله بن عامر» را به بصره فرستاد و به عده ای از بزرگان بصره نامه نوشت و منتظر ماند تا پاسخ نامه ها برسد.(17)
نمایندگان عثمان بن حنیف به سوی سپاه
عثمان بن حنیف، استاندار امیر مؤمنان (ع) در بصره پس از اطلاع از رسیدن سپاه عایشه به حومه ی شهر «ابوالاسود دوئلی» و «عمران بن حصین» را نزد سران سپاه فرستاد تا انگیزه ی آنان را از حرکت به سوی بصره جویا شود. آنان ابتدا با عایشه تماس گرفتند. از او سؤال کردند: منظور تو از آمدن به بصره چیست؟ گفت: خونخواهی عثمان و انتقام از قاتلان او.
از طلحه و زبیر نیز همان سؤال را پرسیدند. آنان نیز همان سخن عایشه را گفتند. ابوالاسود، خطاب به طلحه گفت: مگر تو با علی (ع) بیعت نکردی؟ گفت: چرا، ولی زیر فشار اسلحه و تهدید.(18)
نمایندگان، جریان را به عثمان گزارش دادند. عایشه نیز با نیروهایش از «حفر ابوموسی» حرکت کرد و وارد بصره شد، و «مربد»(19) را که میدان وسیعی بود اردوگاه قرار داد.
عثمان بن حنیف، پس از مشورت با نمایندگان خود، تصمیم گرفت، تا زمانی که دستوری از امیر مؤمنان (ع) نرسیده است از ورود سپاه به مرکز شهر جلوگیری کند. از اینرو دستور داد مردم سلاح بردارند و در مسجد جامع اجتماع کنند.
پس از اجتماع مردم، فردی بنام «قیس» از طرف استاندار برای جمعیت سخنرانی کرد و آنان را به پایداری و مقاومت در برابر سپاه عایشه دعوت نمود.(20)
طبق نقل ابن قتیبه، خود عثمان بن حنیف نیز برای یارانش سخن گفت. در بخشی از سخنانش گفت:
«این دو نفر (طلحه و زبیر) با علی علیه السلام بیعت کردند در حالی که رضای خدا را نمی خواستند، لذا شتاب کردند و قبل از شیرخوارگی فرزند کامل طلب نمودند… آنان گمان می کنند با زور بیعت کرده اند با اینکه از مردان زورمند قریش بودند و می توانستند بیعت نکنند… راه همان است که عامه ی مردم پیموده و با علی علیه السلام بیعت کرده اند. اینکه نظر شما در این باره چیست؟»
«حکیم بن جبله ی عبدی» برخاست و گفت:
«نظر ما اینست که اگر بر ما حمله کردند با آنان می جنگیم و اگر باز ایستادند، از ایشان می پذیریم. من، در عین اینکه زندگی را دوست دارم ولی در راه حق هیچ وحشتی از رویارویی با آنان ندارم…»
بقیه نیز رأی او را پسندیدند.(21)
نخستین برخورد
پس از ورود سپاه عایشه به «مربد» عده ای از هواداران بصری آنان به سپاه پیوستند و تعداد زیادی از مردم بصره و یاران عثمان نیز در اطراف آنان گرد آمدند.
با سخنرانی سران لشکر و تحریک مردم به خونخواهی عثمان، طرفداران عثمان دو دسته شدند، گروهی سخنان عایشه، طلحه و زبیر را تأیید کردند می گفتند: برای خوب منظوری آمده اند.
ولی دسته ی دیگر، آنان را دروغگو توصیف می کردند و می گفتند به خدا دروغ می گویید ما از آنچه شما بر زبان می آورید چیزی نمی فهمیم.
در نتیجه ی این اختلاف، به روی همدیگر خاک افکندند و ریگ پرانیدند، و اوضاع متشنج شد.(22)
سران لشکر به همراه مروان و عبدالله بن زبیر و عده ای دیگر، به طرف استانداری رهسپار شدند و از عثمان خواستند که از آنجا خارج شود؛ ولی او بدرخواست آنان اعتنایی نکرد.
برخورد شدیدی میان نیروهای عثمان و اشغالگران، رخ داد و تا نزدیک غروب ادامه یافت و پس از کشته شدن بسیاری از مدافعان و مجروح شدن تعداد زیادی از دو طرف، سرانجام با دخالت مردم، آتش بس برقرار شد و طرفین قرار داد صلح موقتی نوشتند.
موارد قرار داد عبارت بود از:
1- استانداری و مسجد و بیت المال همچنان در اختیار عثمان بن حنیف باشد.
2- طلحه و زبیر و کسان آنان آزادند در هر جای بصره رفت و آمد کنند.
3- هیچیک از دو طرف حق ایجاد مزاحمت نسبت به طرف دیگر را ندارند.
4- این قرار داد تا وقتی معتبر است که علی (ع) برسد. پس از آن مردم در انتخاب صلح یا جنگ، آزادند.
با امضای قرارداد، صلح میان طرفین برقرار شد و عثمان بن حنیف به یاران خود دستور داد سلاح خود را کنار گذاشته، به منزلهایشان بروند.(23)
مکر و پیمان شکنی
سران سپاه، پس از استقرار در بصره با بزرگان قبائل تماس می گرفتند و با وعده هایی آنان را تطمیع کردند؛ از اینرو بسیاری از دنیا دوستان و ریاست طلبان، دعوت آنان را اجابت کردند.
طلحه و زبیر پس از محکم کردن کار خود، قرار داد را نقض کردند و در یک حمله ی شبانه به استانداری، عثمان را دستگیر کرده، سخت شکنجه دادند؛ بدینگونه که پس از ضرب و شتم، موهای سر و ابروان و محاسن او را کندند، آنگاه به بیت المال حمله بردند. چهل نفر از نگهبانان محل را کشتند و بقیه را متفرق ساختند و آنچه در خزانه بود به غارت بردند.
بدینگونه شهر توسط سربازان مهاجم، اشغال شد و مراکز حساس، تحت اختیار آنان در آمد. مهاجمان برای ایجاد رعب بیشتر، پنجاه نفر از دستگیر شدگان را با فجیع ترین وضع در برابر چشم مردم کشتند.(24)
عایشه دستور داد عثمان بن حنیف را نیز به قتل برسانند ولی یکی از زنان مانع شد و گفت: عثمان از اصحاب پیامبر(ص) بود. احترام رسول خدا (ص) را حفظ کن. عایشه دستور داد او را زندانی کنند.(25)
پی نوشت :
1- مراجعه شود به خطبه سوم نهج البلاغه که می فرماید: « فلما نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخری و قسط آخرون» البته قبل از علی (ع) پیغمبر اکرم (ص) دشمنان امام را پیش بینی کرد و آنها را به این نامها نامید آنجا که خطاب به علی(ع) فرمود: یا علی ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین. شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 201.
2- طلقاء کسانی بود که در جریان فتح مکه به چنگ مسلمانان گرفتار شدند، ولی رسول خدا (ص) همه ی آنها را آزاد کرد و فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء».
3- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 179 – 180 «انتما شریکای فی القوه و الاستقامه و عونای علی العجز والاود».
4- شرح ابن ابی الحدید، ج7، ص 40 – 42.
5- ما لنا من هذا الامر الا کحسه انف الکلب. تاریخ طبری، ج 4، ص 429.
6- والله ما اراد العمره و لکنهما اراد الغدره. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص180.
7- در رابطه با سخنان عایشه و اقدامات وی بر ضد عثمان به الغدیر، ج 9، ص77 – 86 مراجعه شود.
8- ابعده الله ، ذالک بما قدمت یداه و ما الله بظلام للعبید. همان مدرک، ص 83.
9- همان مدرک ص 82 به نقل از ابومخنف، لوط بن یحیی الازدی.
10- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 206، تاریخ طبری، ج 4، ص 448، الغدیر، ج 9، ص 80 و 82 و انساب الاشراف، ج 2، ص 217.
11- عبید در پاسخ عایشه اشعاری سرود: فمنک البداء و منک الغیر- و منک الریاح و منک المطر
و انت امرت بقتل الامام – و قلت لنا انه قد کفر
فهبنا اطعناک فی قتله – و قاتله عندنا من امر.
(الامامه و السیاسه، ج 1، ص 51، تاریخ طبری، ج 4، ص 458 – 459) یعنی منشا اینهمه اختلافات و تغییرات تویی. توفانهای سهمگین فتنه ها و آشوبها از تو برخاسته است. تو بودی که به قتل عثمان فرمان دادی و گفتی او کافر شده است. حال بر فرض هم به خاطر اطاعت از فرمان تو در قتل او شرکت جسته باشیم، باز هم قاتل واقعی وی کسی است که فرمان بر قتل او داده است.
12- تاریخ طبری، ج 4، ص 448، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 207 و انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 218.
13- تاریخ طبری، ج 4، ص 450 – 452.
14- تاریخ طبری، ج 4، ص 451 – 452.
15- متن حدیث را مورخان مختلف نقل کرده اند. یعقوبی در ج 2، ص 181 چنین نقل می کند. «لا تکونی التی تنبحک کلاب الحوأب عایشه» از آنانی نباش که سگان حواب بر آنان پارس می کند. ولی ابن اثیر در ج 3، ص 210 کامل و بلاذری در انساب الاشراف، ج 2، ص 224 چنین آورده اند «لیت شعری ایتکن تنبحها کلاب الحواب» و ابن ابی الحدید در ج 10، ص 310 حدیث را به گونه ای دیگر نقل کرده است.
16- مروج الذهب، ج 3، ص 357، انساب الاشراف، ج 2، ص 224 و الامامه و السیاسه، ج 1، ص 60 ولی یعقوبی در ج 2، ص 181 تعداد شهود را چهل نفر ذکر کرده است.
17- تاریخ طبری ج 4، ص 461 و کامل ابن اثیر، ج 3، ص 210.
18- شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 313 و تاریخ طبری ج 4، ص 461 – 462، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 211 و الامامه و السیاسه، ج 1، ص 61 البته گفتگوی نمایندگان عثمان با سران لشکر مفصل است که ما برای رعایت اختصار خلاصه آن را ذکر کردیم.
19- مربد در کنار شهر و میدان مال فروشان بود.
20- تاریخ طبری، ج 4، ص 462.
21- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 60-61.
22- کامل ابن اثیر، ج 3، ص 212 – 213 و تاریخ طبری ج 4، ص 463 – 464.
23- الجمل للمفید، ص 150 – 151 و کامل ابن اثیر، ج 3، ص 214.
24- مروج الذهب، ج 2، ص 358 و شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 321.
25- تاریخ طبری، ج 4، ص 268 و کامل بن اثیر، ج 3، ص 215 – 216.
منبع: کتاب تاریخ اسلام در عصر امامت امام علی (علیه السلام )