صاحب ابن عباد و رختخواب دیبا
صاحب ابن عباد وزیر آل بویه از ترس این که مبادا یک روز صدقه را فراموش کند به خادم که متصدی اتاق خوابش بود دستور می داد هر شب یک دینار و یک درهم زیر بستر خوابش بگذارد و هر بامداد که از خواب بر می خواست، پول را برداشته به اولین فقیر می داد؛ اتفاقاً شبی خادم این کار را فراموش کرد، فردا صاحب ابن عباد زیر بستر خود را نگاه کرد، پولی نبود، صاحب این فراموشی را به فال بد گرفت و پیش خود گفت شاید اجلم فرا رسیده باشد، به همین خاطر دستور داد آنچه در اتاق خوابش از رختخواب و فرش و غیره بود به اولین فقیر صدقه بدهند، فرّاش وسایل خواب صاحب ابن عباد را که عموماً از دیبا بود از منزل خارج کرد و مصادف شد با مردی از سادات که به واسطه نابینایی، همسرش دست او را گرفته بود، سید بینوا گریه می کرد، خادم جلو رفت و به او گفت این وسایل که همه اش از دیباست مال تو، مرد فقیر تا این جمله را شنید حالش بد شد، جریان را به صاحب، اطلاع دادند، صاحب ابن عباد نزد فقیر آمد و پرسید جریان چیست؟ سید فقیر گفت: مردی آبرومندم، ولی مدتی تهی دست شده ام، از این زن، دختری دارم، مردی از او خواستگاری کرده و دو سال است که از خوراک و لباس خود کم کرده ایم و ذخیره کردیم که مشکل جهیزیه او را حل کنیم، دیشب همسرم گفت: باید لحاف و بالش دیبا برای دخترمان تهیه کنی، هر چه خواستم او را منصرف کنم نشد، بین ما اختلاف پیش آمد، من به او گفتم فردا صبح دستم را بگیر از خانه بیرون می رویم، شاید فرجی شود، وقتی خادم شما به ما رسید و رختخواب و وسایل خواب شما که از دیبا بود به ما هدیه داد حالم بد شد، دیگر چیزی نفهمیدم و به زمین افتادم. اشک چشم صاحب بر گونه ها جاری شد، دستور داد همه جهیزیه دختر تهیه شود و به شوهر دختر هم سرمایه ای داد تا شغل آبرومندی برای خود مهیا کند. (1)
ابن فهد حِّلی و توجه ایشان به فقراءِ
یکی از علماء و مراجع قرن نهم، احمد ابن محمد ابن فهد حلّی است. وی در کربلا سکونت داشت و در سال 841 در کربلا درگذشت. او تألیفاتی از خود به یادگار گذاشت، مانند عده الدّاعی، شرح مختصر نافع، شرح ارشاد علامه و…
از عالم وارسته ملا محمد برغانی پدر شهید ثالث، نقل شده که گفت: در عالم خواب پیامبر خدا را دیدم که در جایی نشسته و همه علمای برجسته در محضرش هستند، ولی ابن فهد حلی از همه ی علمای بزرگ، مقدم تر نشسته و در پیشگاه پیامبر اسلام ارجمندتر جلوه می کرد، به حضور پیامبر رسیدم و راز موضوع را پرسیدم، پیامبر اسلام (ص) فرمودند: راز تقدم ابن فهد این است که سایر علما اگر مال فقرا در نزدشان بود به فقرا می دادند، ولی اگر مال فقرا چیزی نزدشان نبود و فقیری مراجعه می کرد، عذر او را می خواستند، ولی ابن فهد حلی کسی بود که هرگز فقرا را از نزد خود محروم نمی کرد و اگر مال فقرا نزد ایشان بود خودش سراغ فقرا می رفت و به آنها مساعدت می کرد و اگر از مال فقرا نداشت و فقیری مراجعه می کرد از مال خودش بذل می کرد.(2)
کربلایی کاظم ساروقی
کربلایی محمد کاظم از اهالی روستای ساروق، از توابع فراهان بود، در خانواده ای بی سواد و روستایی دور افتاده دیده به جهان گشود شغل پدر او کشاورزی بود. به همراه پدر، او هم به مزرعه می رفت و کشاورزی می کرد. نه مدرسه ای رفت و نه مکتبی. اگر بچه های دیگر به مکتب می رفتند و الفبای فارسی را حداقل یاد می گرفتند، ایشان حتی یک روز هم به مکتب نرفت. دوران نوجوانی و جوانی ایشان در مزرعه گذشت. اما به ناگاه و با عنایتی از خاندان وحی، تمام آیات قرآن را یک باره حافظ شد، آن هم به گونه ای که می توانست از اول قرآن تا پایان بخواند و از پایان به اول که این کار برای هیچ فردی از افراد عادی میسر نمی شد گاهی در مقام امتحان، چند جمله ای از آیات قرآن را تلاوت می کردند و یک حرف عربی به قرآن اضافه می کردند، این شخصیت بی نظیر می گفت همه آنچه تلاوت کردید، قرآن بود فقط فلان حرف قرآن نبود، وقتی به او می گفتند از کجا می فهمی کلمه یا کلامی قرآن است، می گفت کلمات قرآن دارای نور است، وقتی تلاوت می کنید از میان دو لب شما نور بیرون می آید، اما کلمات عربی نور ندارند.
آری این مرد بزرگ به خاطر آن قدرت روحی و معنوی و قدسی که از ناحیه ی خاندان عصمت و طهارت به او اعطاء شده بود، بارها از سوی علماء و بزرگان و مراجع تقلید، حوزه های علمیه آزمایش شده بود و نشان داده بود که نه تنها تمامی قرآن را بی هیچ غلط یا درنگ می تواند از حفظ بخواند؛ بلکه هر قرآنی را که به دست او می دادند، و آیه ای را از او سؤال می کردند آیه مورد نظر افراد را از حفظ می خواند و با یک اشاره آن را می یافت و نشان می داد و آیات قبل و بعد را می خواند و می گفت که کدام سوره است، آیه مشابه دارد یا ندارد همه ی علما امر او را غیرعادی می نگریستند و این را کرامات و عنایات ویژه ولایت می دانستند.
قرآن را بسیار سریع و بی غلط می خواند و گاهی در شبانه روز دوبار قرآن را از اول تا آخر می خواند. این شخصیت بزرگ قرآنی پیرامون زندگی خود چنین می گوید: ماه رمضان بود که از سوی آیت الله حائری (قدس سره) یک مُبلغ مذهبی به روستای ما آمد و ضمن سخنرانی های خویش از نماز، روزه، خمس، زکات و… بحث کرد و گفت هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد و حقوق مالی خویش را ندهد، نماز و روزه اش صحیح نیست. من به خانه رفتم و به پدرم گفتم: چرا شما زکات اموالت را نمی دهی؟
گفت: پسر جان! این را از کجا یاد گرفته ای؟
گفتم: این روحانی که از قم آمده، می گودید: اگر کسی حقوق مالی خویش، همچون زکات را ندهد، مالش حرام است.
پدرم گفت: او برای خودش می گوید.
من گفتم: با این وصف من دیگر در خانه شما نمی مانم و به حالت قهر به قم آمدم.
پس از مدتی پدرم کسی را فرستاد و مرا به روستا بازگردانید و باز هم بحث ما ادامه یافت. من اصرار داشتم او زکات مال خویش را بدهد، او نیز می گفت: این به تو ربطی ندارد. بار دیگر من خانه پدرم را بخاطر این موضوع ترک کردم و به تهران رفتم و آنجا مشغول کار شدم و پدرم این بار هم کسانی را فرستاد و مرا به روستا بردند. درگیری ما ادامه یافت و با خیرخواهی و وساطت سال خوردگان روستا، پدرم حاضر شد مقداری زمین و بذر آن را به من واگذار کند تا من به طور مستقل به کار کشاورزی پرداخته و مستقل زندگی کنم. از همین جهت یک قطعه زمین بزرگ با هشت بار گندم به من واگذار کرد. من بی درنگ نیمی از آن گندم را به فقیران و نیم دیگرش را کشت کردم و خدای بزرگ برکتی داد که در آنجا بی نظیر بود. محصول را برداشتم و به شکرانه لطف خدا با بینوایان نصف کردم؛ چرا که همواره بیشتر از زکات معمولی در راه خدا انفاق می نمودم و خداوند هم برکت زیادی به آن می داد. یکی از سال ها گندم را درو و خرمن کرده بودم و آن را باد می دادم. نزدیک ظهر بود که هوا گرم شد و باد برای باد دادن خرمن نمی آمد. با خود گفتم: اینک برای استراحت می روم و عصر به یاری خدا برای ادامه کار به خرمن باز خواهم گشت. به همین جهت یک پشته علوفه برای گوسفندانم فراهم آوردم، آن را به دوش گرفتم و به سوی آبادی حرکت کردم. در میان راه با دو سید جوان نورانی بسیارخوش سیما و زیبا برخورد کردم که هرگز آنها را ندیده بودم، سلام کردم، آنان پاسخ مرا با محبت دادند.
از آنان پرسیدم: کجا می روید؟ آیا امام زاده شاهزاده حسین می روید؟
گفتند: آری!
گفتم: من هم با شما بیایم؟
گفتند: بیا!
من فکر کردم که آنان راه امامزاده را بلد نیستند، اما هنگامی که حرکت کردیم، دیدم آنان جلوتر می روند. به امام زاده که رسیدیم، پشته علوفه را به زمین نهادم و همراه آنان وارد حرم شدم. آنها سوره حمد و قل هو الله را خواندند و من به همراه آنان می خواندم و صندوق را می بوسیدم و دور می زدم؛ اما آنان چنین نمی کردند و تنها سوره حمد و توحید می خواندند. از آنجا بیرون آمدیم و به امامزاده دیگری که او را هفتاد و دو تن می گفتند، رفتیم. باز هم من دور می زدم و قبر را می بوسیدم؛ اما آنان باز هم فاتحه می خواندند. یکی از آن دو سید جوان و نورانی رو به من کرد و گفت: آقا کاظم! آن بالا را بخوان.
گفتم: من سواد ندارم.
گفت: نگاه کن به آن کتیبه، می توانی بخوانی. نگاه کردم، کتیبه ای دیدم که نه پیش از آن دیده بودم و نه بعد از آن.
نگاه کردم به خط سفید و پر نوری این آیه شریفه نوشته شده بود: إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (3)
آیه را خواندم، آنان جلوتر آمدند، یکی از آن دو مرا نگاه داشت و دست خویشتن را از پیشانی تا سینه ام کشید و سوره حمد را خواند و به چهره من دمید و همه قرآن را در سینه من نهاد، بدین ترتیب من حافظ کل قرآن شدم و این برنامه قدسی را مدیون پرداخت زکات و حقوق شرعی و انجام تکالیف الهی می دانم.
شیخ رجب علی خیاط و سفره طعام
مرحوم شیخ رجب علی خیاط که از عرفای بزرگ و از آموزگاران بزرگ سیر و سلوک اخلاق است، همان که بسیاری از استادان حوزه و دانشگاه در برابر عظمت عرفانی او زانوی ارادت بر زمین می زدند، یکی از توصیه های سازنده ی ایشان به انسان های گرفتار این بود که سفره ی اطعام داشته باشید، این روش جزء سیره ی زندگی خود ایشان هم بود، به مناسبت های مختلف به ویژه اعیاد مذهبی، در منزل کوچک خود از حاضران پذیرایی می کرد و برای اطعام اهل ایمان و گسترده بودن سفره ی احسان در منزل، اهمیت خاصی قائل بود، همواره سفارش می کرد که بکوشید تا در خانه سفره ی اطعام داشته باشید و معتقد بود که اگر پول آن را بدهند تا نیازمندان برای خود غذا تهیه کنند خوب است، اما اثرش به اندازه ی اطعام نیست. دکتر فرزام از دوستان شیخ می گوید: شیخ همیشه به اطعام مساکین توصیه می کردند. یک وقت به ایشان گفتم، حالا اگر پولش را بدهیم چه اشکالی دارد؟ ایشان فرمودند: نه غذا دادن چیز دیگری است و اثرش بیشتر است.
اطعام چهل نفر و شفای بیمار
یکی از دوستان شیخ رجبعلی می گوید: فرزندم تصادف کرده بود و در بیمارستان بستری بود، خدمت شیخ رسیدم و عرض کردم چه کنم، فرمود: ناراحت نباش، گوسفندی بخر و چهل نفر از کارگرهای میدان را جمع کن و برایشان آبگوشت درست کن و یک روضه خوان هم دعوت کن تا دعا کند و آن چهل نفر آمین بگویند، بچه ی تو حتماً خوب می شود، ایشان می گوید: چنین کردم، بچه ام خوب شد و طبق سخن شیخ فردا به خانه آمد.
باران در خشک سالی
فرزند جناب شیخ نقل می کند چند تن از کشاورزان ساری نزد پدرم آمدند و گفتند در ساری خشک سالی شده و همه چیز سوخته و مردم تحت فشار هستند، جناب شیخ فرمود: بروید یک گاو بکشید و اطعام کنید. این کشاورزان از تهران تلگراف کردند و قضیه را به مردم گفتند و آنها یک گاو ذبح کردند و عده زیادی را اطعام کردند، در حینی که مردم برای صرف غذا آمده بودند، باران شدیدی گرفت به شکلی که مردم دچار مشکل شدند.
اطعام برای بچه دار شدن
باز فرزند شیخ نقل می کند، شخصی به رغم درمان های مختلف در داخل و خارج کشور بچه دار نمی شد. یکی از یاران شیخ او را خدمت ایشان آورد، جناب شیخ فرمود: خداوند به این آقا دو پسر می دهد و هر پسری که متولد شد، یک گاو بکشند و به خلق الله بدهند، پرسید برای چه؟ جناب شیخ فرمودند: من از امام رضا خواستم، ایشان هم قبول کرد.
پسر اول که متولد شد، پدر گاوی کشت و اطعام کرد، پسر دوم که متولد شد، عده ای از اقوام گفتند مگر شیخ امام زاده است یا معجزه کرده که می خواهی یک گاو دیگر بکشی، لذا مانع این کار شدند. بعد از مدتی این بچه از دنیا رفت. (4)
صدقات جاری حضرت امام خمینی (قدس سره)
امام خمینی (قدس سره) با تأسیس و ایجاد بزرگ ترین انقلاب دینی و مذهبی با عظمت ترین صدقه جاریه مکتب خلقت را به نمایش گذاشتند. انقلابی که بنای اصلی آن حمایت از فقرا و پابرهنگان و مستمندان جهان بوده و هست و در پرتو آن وسیع ترین مؤسسات خیریه به ویژه کمیته امداد، زیباترین تندیس زرین طلایی حمایت از بی بضاعات عالم را تجلی بخشید.
حضرت امام (قدس سره)جهت هم آوا شدن با نیازمندان، خود زندگی فقیرانه ای داشت و حتی از داشتن یک خانه شخصی خود را محروم کرد و تا آخر عمر در خانه مستأجری زندگی کرد. با این که ایشان از جهت ارثیه ی پدری و امکانات اهدایی، می توانستند مرفه ترین زندگی را برای خودشان رقم زنند، اما زمین موروثی را به کشاورزان و افراد مستمند بخشیدند و املاک و خانه های متعددی که از سوی مؤمنین و شیفتگان امام به عنوان نذر و هدیه، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب خدمت شان تقدیم می شد، بعد از قبول به افراد نیازمند و مؤسسات خیریه اهدا می کردند، از جمله آنها چند باغ وسیع که هکتارها مساحت داشت به عنوان هدیه به حضرت امام تقدیم شده بود که معظم له بعد از قبول دستور فرمودند آنها به کشاورزانی که روی آن کار می کردند، منتقل شود.
در سال 1364 در اطراف اصفهان زمین بسیار وسیعی به عنوان خمس به حضرت امام واگذار شد و یکی از فضلاء حوزه برای فروش آن زمین و دریافت وجه به عنوان وکیل حضرت امام مقدمات فروش را فراهم کرد، بعد از آن خدمت امام رسید و عرض کرد کشاورزانی که روی زمین کار می کنند، وضع خوبی ندارند و فقیرند و از اینکه بعد از فروش زمین دست شان از زمین کوتاه می شود، ناراحتند، حضرت امام با لحن قاطع فرمودند: زمین را به خود کشاورزان بدهید.(5)
پینوشتها:
1- روضات الجنات،ص 105.
2- وسائل الشیعه، کتاب زکات، باب 50، ابواب صدقه، ص 332.
3- اعراف (7)/54..
4- کیمیای محبت، محمد محمدی ری شهری.
5- قصص العلماء، ص 19.
منبع:حسین پور، عبدالعلی؛ (1389) صدقه، گلریزان عرشیان، اصفهان، انتشارات حیات طیبه، چاپ اول.