1- تشرف شیخ محمد تقى حائرى مازندرانى
شیخ محمد تقى حایرى مازندرانى نقل مى کند: شب چهارشنبه اى به مسجدسهله مشرف شدم .
در حجره فوقانى , که متصل به گنبدمقام حضرت مـهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشریف است منزل نمودم .
همان جا به قصد این که براى نافله شب و تـهجد بیدار شوم , خوابیدم .
وقتى بیدار شدم , دیدم نزدیک اذان صبح است , لذا براى تجدید وضو و تهجد برخاستم ناگاه صداى خواندن دعاى کسى راشنیدم که زمین و هوا و در و دیوار مسجد با او هم صدا هستند به طورى که فضاى مسجد پر از صدا شده بود.
من آهنگ دعا خوان ها را در مسجد شنیده بودم , ولى این صدا و صوت غیر از آنها بود و با هم فرق بسیارى داشتند.
رعـب و وحـشـت مـرا گرفت و مى گشتم که ببینم صداى کیست ؟
شخصى را دیدم که پشت آن مـقام شریف مشغول دعا است .
نشستم و به گنبد مقام , تکیه نمودم و به دعاى او گوش فرا دادم کـه شاید , ولى چیزى از دعاى او جز لفظ طوارق اللیل و النهارنفهمیدم و از شنیدن این کلمه هم چـیـزى دسـتـگـیـرم نشد چون این عبارت در بعضى ازدعاهاى دیگر نیز هست و مطلب دیگرى نفهمیدم جز این که براى شیعیانش به لفظشیعتى دعا مى نمود.
تـا این کلمه را شنیدم , خواستم برخیزم , اما به خاطر ضعف و حالت غشوه اى که بر من عارض شده بـود, نـتوانستم .
وقتى به حال آمدم , به سرعت براى تجدید وضو رفتم , اماهیچ کس را در آن مکان مقدس ندیدم .
2- تشرف آقا شیخ حسین نجفى
شـیـخ اسـداللّه زنـجـانى فرمود: این قضیه را دوازده نفر از بزرگان از شخصى که درمحضر سید بحرالعلوم بود, نقل کردند.
آن شخص مى گوید: هـنـگامى که جناب آقا شیخ حسین نجفى از زیارت بیت اللّه الحرام به نجف اشرف مراجعت نمود, بزرگان دین و علماء براى تبریک و تهنیت به حضور او رسیدند و درمنزل ایشان جمع شدند.
سـیـد بـحـرالعلوم (ره ), چون با جناب آقا شیخ حسین کمال رفاقت و صمیمیت راداشت , در اثناء صحبت روى مبارک خویش را به طرف او گرداند و فرمود: شیخ حسین تو آن قدر سربلند و بزرگ گـشـتـه اى کـه بـاید با حضرت صاحب الزمان (ع ) هم کاسه و هم غذا شوى .
شیخ متغیر و حالش دگرگون شد.
حضار مجلس , از شنیدن سخن سید بحرالعلوم اصل قضیه را از ایشان سؤال کردند.
سـیـد فـرمود: آقا شیخ حسین , آیا به یاد ندارى که بعد از مراجعت از حج در فلان منزل ,در خیمه خـود نـشـسـته و کاسه اى که در آن آبگوشت بود براى نهار خود آماده کرده بودى ناگاه از دامنه بیابان جوانى خوشرو و خوشبو در لباس اعراب وارد گردید و ازغذاى تو تناول فرمود.
هـمـان آقـا, روح هـمـه عـوالـم امـکـان حـضـرت صـاحـب الامـر والزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بوده اند.
3- تشرف شیخ محمد حسن مازندرانى حائرى
شیخ محمد حسن مازندرانى حایرى مى فرماید: بـعد از ازدواج , به مرض سل شدیدى مبتلا شدم و ضعف بر من غلبه کرد, بحدى که قادر به بیرون رفـتـن از خـانـه نبودم , مگر آن که روزى یک مرتبه وقت عصر به حرم مطهر مشرف مى شدم و به خـاطـر شـدت ضـعـفى که داشتم , فورا مراجعت مى نمودم .
عادت من این بود که فرشى پشت بام انداخته بودند و به مجرد رسیدن از حرم مطهر,دراز مى کشیدم .
یـک روز از حـرم بـرگـشـتـه و دراز کشیده بودم .
ناگاه دیدم سیدى , که به مرحوم سید مهدى قـزویـنى حلى در ایام کهولتش شباهت داشت , بدون آن که کسى را خبردهد روى بام آمد.
تعجب کـردم و خـواستم به احترام ایشان برخاسته و زنها را خبر کنم که بالا نیایند.
با دست اشاره کرد که ساکن و ساکت باش و دستش را بر پیشانى من مالیدو فرمود: حالت چطور است ؟ بعد فرمود: بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن .
فورا احساس کردم مرضم رفع شد و آن سید هم غایب گردید.
4- تشرف یکى از طلاب مدرسه خان مروى در تهران
عالم متقى حاج سید خلیل تهرانى فرمود: در ایـامـى که در مدرسه خان مروى در تهران مشغول به تحصیل بودم , یکى از طلاب آن مدرسه , اعمالى را براى شرفیابى محضر حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف به مدت چهل شب انجام مى داد.
شـب چـهـلم , نصف شب , براى کارى از حجره اش بیرون مى آید.
زمانى که به حوض وسط مدرسه مـى رسـد, شخصى را آن جا ایستاده مى بیند.
آن شخص همان طورى که ایستاده بود, از خانه هاى اطراف و صاحبان آنها خبر مى داد و مى گفت : این خانه ملک فلان و فلان است و تا چند نسل قبل را میگفت .
آن طـلبه مى گوید با خود گفتم : این دزد است و مى خواهد مرا مشغول کند و بعد دزدى کند.
به هـمـین دلیل سراغ خادم که پشت در مدرسه مى خوابید, رفتم او را بیدار کردم وجریان و آنچه را گـمـان کـرده بـودم , بـه او گفتم .
خادم گفت : در مدرسه و در پشت بام بسته است دزد از کجا مى تواند داخل شود.
بـا هـم بـه آن مـحـلـى که آن شخص را دیده بودم , آمدیم , اما احدى را ندیدیم .
یقین کردم که آن شخص حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بوده است .
5- تشرف سید هاشم شوشترى
سید کاظم شوشترى ایده اللّه فرمود: سـال 1357, روزهـا در نـجف اشرف به مقام حضرت مهدى (ع ) در وادى السلام مشرف مى شدم .
روزى , در بین راه آقا سید هاشم شوشترى را ملاقات کردم و به اتفاق ایشان به مقام حضرت مهدى (ع ) رفـتـیـم .
در مـراجعت , سید هاشم نقل کرد که روزى در وقت برگشتن از مقام شریف به این محل رسیدم – مکان را نشان داد – دیدم سیدى که عمامه سبزى بر سر داشت و محاسنش سیاه بود در حـال راه رفـتـن اسـت .
وقتى به من رسید, سلام کرد جواب سلامش را دادم و از من گذشت .
شب , در عالم رؤیا عده اى رادر مکانى که آن سید را دیده بودم , ایستاده دیدم .
و آن سید هم آن جا بود و طى طریق مى کرد.
کمى که گذشت راه خود را کج کرد.
پرسیدم : این سید کیست ؟ گفتند: فرزند امام حسن عسکرى (ع ) مى باشد.
منبع: کمال الدین، ج 1, ص122- 118