عنایات قمر بنی هاشم علیه السلام به مسیحیان
دیدی گفتم ابالفضل شما باب الحوائج است
جناب حجه الاسلام آقای حاج شیخ فضل الله شفیعی قمی حامی و مروج مکتب اهل بیت علیهم السلام طی نامهای به انتشارات مکتب الحسین علیه السلام سه کرامت زیر را یادآورد شدهاند:
1. حقیر در سال 1355 تهران منبر رفتم. یکی از گویندگان برایم نقل کرد :
در محلی ده شب منبر میرفتم. یکی از شبها بعد از منبر نوجوانی مرا به خانهای دعوت کرد و گفت پدرم با شما کار دارد. پس از ورود به خانه مزبور، شخصی را در روی تخت مشاهده کردم که بیمار بود. وی مرا کنار خود طلبید و گفت: آقای محترم من شخصی مسیحی هستم و مسلمان نیستم ولی به ابوالفضل شما اعتقاد دارم. دکتر مرا جواب کرده و این مرضی که دارم خوب شدنی نیست. پدرم با این مرض مرد برادرم هم با این مرض مرد من هم با همین مرض ساعت آخر عمر را سپری میکنم اگر شما شفای مرا از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بگیرید قول میدهم مسلمان شوم
من بدنم لرزید! با این بیمار رو به موت چه کنم؟! بالاخره برای شفای او متوسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام شدم یکی دو شب از مجلس مانده بود، نوجوان پیدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت کرد. پیش خود گفتم حتما آن مرد مرده است و ما رسوا شدهایم! متزلزل و نگران، همراه او رفتم. داخل خانه که شدم دیدم آن مرد از روی تخت پایین آمد تا چشمش به من افتاد بنا کرد به گریه کردن و گفتن:
دیدی گفتم ابوالفضل شما باب الحوائج است، به من عنایت کرد و من خوب شدم. الان شهادتین را بگو تا من مسلمان شوم. آری از برکت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام من شفا یافته اسلام اختیار کردهام و شیعه شدهام!
یک ماه صدای جوان میآمد
2. یکی دو سال به انقلاب مانده بود. در تهران خیابان قیاسی شب تاسوعا شخصی پس از دیدن سقاخانهها به مقام شامخ حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام جسارت میکنند. به خانه که میآید، میبیند که مادرش مشغول خوردن شلزرد است و در آنجا نیز میگوید: مادر دست از خرافات بردار، از امشب من میخواهم مشروب بخورم کیف کنم! مادر او را از این کار منع میکند ولی او میگوید: من ابوالفضل نمیشناسم.
مادر از او جدا شده و مشغول کار خود میگردد که ناگهان صدای فرزندش بلند میشود: سوختم سوختم وقتی میآید میبیند بساط مشروب پهن است ولی جوان نیست و فقط صدای او میآید گویی به زمین فرو رفته تا یک ماه صدای جوان میامد ولی کسی او را پیدا نکرد متأسفانه روزنامههای آن روز قضیه را بعکس جلوه دادند.
آری پسرم را حضرت عباس علیه السلام شفا داده است
جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای شیخ رمضان قلی زاده بابلی در تاریخ 25/11/76 اظهار داشت که آقای سرهنگ کریمی، دوست مریوانی و فرمانده ارتش، از استاد خود در دانشگاه نظامی شیراز چنین نقل میکرد:
3. شیخی در کشور آلمان مردی را مشاهده کرد که از ماشین پیاده شد و بچهاش را به اسم عباس صدا میزد. میگوید: این امر برایم تعجبآور بود، لذا جلو رفتم و گفتم: شما که یک آلمانی و مسیحی هستی، چرا اسم بچهات را عباس، که نامی عربی و اسلامی است، نهادهای؟ و او پاسخ داد:
بچه من مریض شد و بیماریش شدت گرفت، به گونهای که تمام اطبا او را جواب کردند. با پاسخ رد اطبا، از بهبودی حال وی ناامید شده و بچه را به منزل بردیم. سخت نگران حال فرزند بودیم و چارهای هم برای نجات وی به نظرمان نمیرسید. در کوچه نزدیک ما مسلمانهایی میزیستند که بعضا با ما آشنایی داشتند. روزی یکی از آنها که از حال من با خبر بود به من گفت: آقا، نگران مباش، من یک طبیب میشناسم که اگر به نزد او برویم شاید(بلکه مطمئنا) به شما جواب مثبت خواهد داد و بچه شما خوب خواهد شد. توضیح خواست، وی گفت: در کوچه ما روز تاسوعا برای حضرت عباس قمربنی هاشم علیه السلام مجلسی تشکیل میشود، شما هم شرکت کنید.
من در موعد مقرر، به همراه دوستم به مجلس مزبور رفتم، آنها صحبت کرده، مصیبت خواندند و بر مظلومیت و مصائب حضرت عباس قمر بنی هاشم علیه السلام گریستند. من هم به کمک آن دوست، دل را به آن جهت داده، مرض فرزندم را در نظر گرفتم و حضرت عباس قمر بنی هاشم علیه السلام را واسطه قرار داده و از خدا شفای فرزندم را درخواست کردم. مجلس تمام شد و به سوی منزل حرکت کردم. در زدم و برخلاف انتظار، دیدم که پسرم درب را گشود. تعجب کرده و گفتم: پسرم، مگر مریض نیستی؟ چرا و چگونه توان حرکت یافتی؟ او گفت: شما که از منزل رفتید، ساعتی نگذشت که در خودم احساس قدرت نمودم، دیدم بدنم درد ندارد و میتوانم حرکت کنم.
مرد مسیحی در ادامه گفت: پسرم را پیش اطبا بردم، همه بالاتفاق گفتند: در پسر شما هیچ نوع آثار مرض وجود ندارد. آری، پسرم را حضرت عباس علیه السلام شفا داده است و لذا من نام آن بزرگوار را برای پسرم انتخاب کرده و او را به نام آقا صدا میزنم، چون اطمینان دارم که ایشان در سلامتی و شفای فرزندم دخالت نام داشته است.
جناب آقای سرهنگ کریمی، ناقل مطلب، در اثنای کلام، سخت منقلب شده، میگریست، به گونهای که توان بیان ادامه مطلب را نداشت و من با سؤالات مکرر از ایشان در ایام دیگر، نقل کرامت را تکمیل و نهایتا جمعبندی نمودم.
مسلمانها هر جا گیر میکنند حضرت عباس علیه السلام را صدا میزنند
جناب آقای حاج ابوالحسن شکری در تاریخ روز 18 صفر الخیر 1418 هجری قمری از حاج رضا نظری کهکی نقل کردند که گفت:
4. بین اراک و بروجرد گردنهای وجود دارد که به نام گردنه زالیان معروف است. روزی دیدم یک تریلی 24 تن آهن بار کرده و در قسمت شیب جاده، وسط راه ایستاده است. راننده هم یک (ارمنی) بود که او را میشناختم. به وی گفتم: موسیو، از وسط جاده کنار برو، چرا اینجا ایستادهای؟! گفت: داستانی دارم و از وسط جاده هم کنار نمیروم و بعد چنین توضیح داد:
از سر گردنه که سرازیر شدم، پا روی ترمز گذاشتم، اما دیدم که ماشین ترمز ندارد. گفتم: خدایا، ماها که کسی را نداریم پیش تو واسطه قرار دهیم، ولی این مسلمانها هر جا گیر میکنند حضرت عباس علیه السلام را صدا میزنند. با خود نذر کردم که اگر حضرت عباس مسلمانها نجاتم داد، من هم مسلمان میشوم. ناگهان دیدم که ماشین ایستاد. چه شد، نمیدانم؛ ولی دیدم ماشین شیلنگ باد خالی کرده است. ماشین یکدفعه جیک جیکاش بلند شد و توقف کرد… من ماشین را از جای آن تکان نمیدهم، زیرا اول میخواهم بروم بروجرد مسلمان بشوم، بعد بیایم ماشین را حرکت داده و بروم.
شخص ارمنی فورا به بروجرد رفت و مسلمان شیعه شد و سپس آمده، ماشین را حرکت داد و برد.
یک دست آمد جلو ماشین و ماشین را در جا نگهداشت!
حجه الاسلام و المسلمین حاج سیدمحمد سیدعبداللهی، از روحانیون حوزه علمیه قم، طی نامهای در تاریخ 16/8/75 مرقوم داشتهاند:
5. حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی زید توفیقه
سلام علیکم – با آرزوی موفقیت و دعای خیر برای حضرت عالی در راه نشر معارف، فضائل و کرامات بزرگان دین، این جانب سالهاست که شما را از طریق کتابهای پرارزش و خواندنی که نوشتهاید شناخته و ارادت پیدا کردهام. اخیرا کتاب با ارزش دیگر شما(چهره درخشان قمر بنی هاشم علیه السلام) را در کتابفروشی توحید دیده و ابتیاع نمودم و مقداری از آن را در منزل خواندم. با مطالعه کراماتی که از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نسبت به افراد مختلف نقل کردهاید، داستان زیر به یادم آمد. به نظرم آمد آن را مرقوم و ارسال دارم تا اگر صلاح دانستید در جلد دوم همان کتاب بیاورید، و آن از این قرار است:
سال گذشته در شب ولادت با سعادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در سالن اجتماعات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم جشنی برگزار بود و جناب حجه الاسلام آقای واعظی، سرپرست اعزام مبلغ، درباره شخصیت آن بزرگوار سخنرانی میکرد، در ضمن سخنانش گفت: در یکی از سالها دهه عاشورا برای تبلیغ به اهواز رفته بودم. بعدازظهر عاشورا به منزل مرحوم آیه الله بهبهانی رفتم. در آنجا یک نفر خدمت آقا آمد و گفت: من میخواهم مسلمان بشوم. آقا از او پرسید : دین تو چیست و چرا میخواهی مسلمان بشوی؟ گفت: دین من مسیحی، و شغلم راننده تریلی است. امروز صبح از خرمشهر تیرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم. به اهواز که رسیدم، دیدم جمعیت زیادی سیاه پوشیدهاند و به سر و سینه میزنند. و عدهای هم در دستهایشان کاسههای آب بود و میگفتند: یا عباس.یا سقا، یا ابالفضل العباس علیه السلام! چون خیابانها مملو از جمعیت بود، ماشین را کنار خیابان پارک کردم و مدتی به تماشای آن صحنهها پرداختم، تا اینکه خیابان مقداری خلوت شد و من مجددا حرکت کردم. در راه همین طور به سرعت میرفتم تا به یک سرازیری رسیدم، خواست سرعت ماشین را کم کنم، پا را روی ترمز گذاشتم، ولی هر چه فشار دادم فایده نکرد. با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشین بیاید و من با او تصادف کنم، چکار باید بکنم؟!
در این حال شروع کردم به حضرت مسیح و مادرش مریم علیهماالسلام التماس کردن؛ دیدم فایده ندارد. یکدفعه یادم افتاد مردم در اهواز یا عباس، یا سقا، یا ابوالفضل العباس علیه السلام میگفتند. گفتم: یا عباس،یا سقا، یا ابوالفضل مسلمانها، خودت بدادم برس! در همین حال ناگهان دیدم یک دست آمد جلو ماشین و ماشین را در جا نگهداشت! من ماشین را در کنار جاده پارک کردم و اینکه آمدهام خدمت شما تا مسلمان بشوم.
عنایت به کودک مسیحی
جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ حسین اثنی عشری، مروج و حامی مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام طی نامهای از تهران، عاصمه تشیع، نوشتهاند:
6. صبح روز هشتم محرم الحرام سال 1415 هـ، بعد از خواندن روضه در منزلی که در خیابان دولت تهران بود(منزل جناب آقای میلانی، هنگامی که به طرف ابتدای خیابان میرفتم آقا و خانم جوانی گریه کنان نزد من آمدند و از من خواستند که برای خواندن روضه به مجلسی که روز نهم (تاسوعا) دارند بروم. آنان گفتند که ما جزو اقلیتهای دینی هستیم و از گروه ارامنه میباشیم.
از ایشان سؤال کردم که شما به چه علت تصمیم به برگزاری چنین مجلسی گرفتهاید؟ گفتند: ما پسری داریم که پنج سال دارد. مدتی بود که وی مبتلا به بیماری خونی شده بود. معالجات فراوانی برای او انجام شد ولی نتیجهای نگرفتیم. چندی پیش اطبا به ما گفتند که این مرض خوب شدنی نیست، و ما را کاملا از بهبودی وی ناامید کردند.
چند روز قبل، با همسایه منزلمان که مسلمان است در این موضوع صحبت میکردیم. او گفت: امروز روز اول محرم است. شما نذر کنید که اگر فرزندتان شفا گرفت یک جلس روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با سفره اطعام بگیرید، اگر تا تاسوعای امسال حاجتتان را گرفتید همین امسال،وگرنه سال آینده نذرتان را ادا کنید.
صبح روز پنجم محرم بود که دیدم فرزندم بعد از بیدار شدن از خواب نشاط و هیجان خاصی دارد از او سؤال کردم که چه شده؟ گفت: نزدیک صبح بود که خواب سیدی را دیدم. پرسیدم اسم شما چیست؟ شخص دیگری گفت که این آقا قمر بنی هاشم(علیه السلام) هستند. (البته خواب طولانی بود که در آنجا مجال نبود که همهاش را بشنوم) و من الان احساس میکنم که شفا گرفتهام و حالم کاملا خوب است. ظاهر او هم به نظر ما تغییر کرده بود و حالات سابق را نداشت. لذا ما همان روز او را جهت انجام آزمایشات به بیمارستان بردیم. جواب آزمایشات تماما سالم بود، برای اطمینان به بیمارستان دیگری نیز مراجعه کردیم جواب آنها هم همان بود، پس از مراجعه به دکتر معالج و نشان دادن جواب آزمایشات با حالت تعجب به ما گفت که این غیر از معجزه چیز دیگری نمیتواند باشد.
حال تصمیم به ادای نذر گرفتهایم. ضمنا همان همسایه به من گفت که چون تو ارمنی هستی و مسلمانان ممکن است در مجلستان شرکت نکنند و از طعام شما نخورند. لذا شما وسائل پذیرائی را فراهم کن و به منزل ما بیاور، ما آنها را آماده میکنیم و مجلس را هم در منزل ما بگیرد. و باز به من گفت که برای خواندن روضه هم خودت شخصی را دعوت کن.
پرسیدم از کجا؟ گفت به درب حسینیهها یا مساجد برو آنجا شخصی را پیدا خواهی کرد.
ما هم بعد از مراجعه به دو یا سه حسینیه یا مسجد، به شما برخوردیم؛ لذا اگر ممکن است فردا به مجلس ما تشریف بیاورید و روضه حضرت ابوالفضل را بخوانید.
من نیز قبول کردم و فردای آن روز ، که روز تاسوعا بود، به منزلی که در حدود دو راهی قلهک بود رفتم و بحمدلله مجلس برقرار شد.
بعد از مجلس، خانم صاحب خانه که همسایه آن خانم ارمنی بود به من گفت که در این مجلس حدود ده زن ارمنی حضور دارند که به قصد شرکت در مجلس روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آمدهاند. اللهم ارزقنا زیارته و شفاعته.
186. به شوهرت بگو: با ابوالفضل مسلمانها شریک شود!
آقای حاج جواد افشار، معروف به حاج افشار، مرقوم داشتهاند:
7. حدود سی سال قبل یکی از آقایان منبری تهران برای یکی از آقایان منبری قم ماجرایی را درباره کرامت و عنایت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نقل کرده بود که از آن برمیآمد افراد مختلف، چه مسلمان باشند و چه خارج از دین اسلام، چه مسیحی باشند و چه یهودی و یا سایر ادیان ، چنانچه از آن حضرت چیزی را بخواهند حضرت به آنان توجه خواهد نمود. ماجرای مزبور از این قرار بود. آقای منبری تهران میگوید:
یک روز عصر از روضه برمیگشتم، گذارم به ده متری ارامنه افتاد. خانمی ارمنی را دیدم که جلوی درب منزل نشسته بود. وقتی که نظرش به من افتاد بلند شد سلام کرد و گفت: آقا، یک روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برای من میخوانی؟ گفتم: آری ، میخوانم . مرا به داخل منزل راهنمایی کرد. وارد اطاق شده روی صندلی نشستم و شروع به خواندن روضه کردم. آن خانمه رفت درب حیاط، جای خودش نشست. روضه را تمام کردم و بیرون آمدم. آن زن گفت: فردا هم بیایید و روضه بخوانید. گفتم: میآیم. فردا رفتم و به همان ترتیب روضه خواندم و بیرون آمدم. باز گفت : فردا بیا. فردا مجددا آمدم، روضه را خواندم و بیرون آمدم، وی پاکتی به من داد.
قدری که از خانه دور شدم، پاکت را باز کردم، دیدم چهارده تومان و پنج ریال در پاکت گذاشته است. تعجب کردم و با خود گفتم که، اگر میخواست روضهای پنج تومان به من بدهد قاعدتا پانزده تومان میبایست بدهد و اگر هم روضهای چهار تومان در نظر داشت، باز 12 تومان میشد. پس این پنج ریالی یک امایی دارد. روز بعد با وجود اینکه راهم از آن طرف نبود، برای اینکه معمای پنج ریالی را بفهمم، از آن محل رد شدم. دیدم آن خانم همانجا درب منزلش نشسته است. نزد او رفتم و گفتم: خانم، سؤالی از شما دارم، فکر نکنید میخواهم بگویم پول کم کردهاید، چون رویه ما روضه خوانها این است که پول هر روضه را 5 ریال یا 4 ریال یا 3 ریال میدهند شما 14 تومان و 5 ریال به من دادید. میخواهم علتش را بدانم.
گفت: شوهر من سر هر کاری میرفت دو ماه یا سه ماه کار میکرد و سپس جوابش میکردند، لذا چند ماه بیکار میشد تا دوباره کاری به دست میآورد، باز میرفت سرکار و مجددا بزودی جوابش میکردند. همیشه گرفتار بودیم و زندگی بدی داشتیم. تا اینکه یک روز به یکی از دوستان که خانم مسلمانی است، شرح زندگیم را گفتم و اظهار داشتم که دیگر خسته شدهام، نمیدانم چمار کنم تا از این بدبختی نجات پیدا کنم. آن خانم مسلمان به من گفت: به شوهر بگو این دفعه که کاری گیر آورد و سرکار رفت، با حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ما مسلمانها شریک شود، ان شاءالله دیگر جوابش نمیکنند. شب ماجرا را به شوهرم گفتم و پیغام آن خانم مسلمان را به او رساندم که هر موقع سرکار رفتی با حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مسلمانها شریک شود و افزودم که : بیا، این پیشنهاد را قبول کن و هر وقت کاری گرفتی با حضرت اباالفضل علیه السلام شریک شو
شوهرم قبول کرد. پس از چند روز کاری گیرش آمد و رفت سرکار و با حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام پیمان شراکت بست.
حالا مدت یک سال است که کار میکند. در این مدت، مخارج ضروری زندگی را انجام داده، برای بچهها و خودمان لباس خریدهایم و… با این حال، در آخر سال 29 تومان اضافه آوردهایم که 5/14 تومان آن سهم خودمان، و نیم دیگر آن سهم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام است . نمیدانستیم چکار کنیم و سهم آن حضرت علیه السلام را به چه کسی بدهیم، تا اینکه چشمم به شما خورد، یادم آمد که مسلمانها روضه ابوالفضل العباس علیه السلام میخوانند، این بود که به شما گفتم بیایید سه روز روضه بخوانید.
نجات راننده مسیحی
آیه الله حاج سیدمحمود مجتهد سیستانی(ره) نقل کردهاند:
8. آقای مجتهد سیستانی در مراسم شیعه شدن راننده مسیحی، که در محضر مبارک مرحوم آیت الله العظمی آقای حاج سیدیونس اردبیلی صورت گرفت. حضور داشتهاند و قضیه در آن زمان از مشهورات بوده است. این شخص سعادتمند که مسیحی مذهب بوده است با کامیون خود در گردنههای …. رانندگی میکرده است. گردنههای مزبور خیلی خطرناک است: ماشین کیلومترها از دامنه کوهها بالا میرود، به طوری که سطح زمین معلوم نمیشود و از آن مکان غیر از غبار چیزی پیدا نیست، و کأنه مثل آب دریا است و اگر کسی از بالا به پایین بیفتد هیچ اثری از او باقی نمیماند.
خلاصه ، در حین رانندگی، ماشین فرد مسیحی از جاده خارج شده و به طرف پایین سرازیر میشود. حین سقوط، در حالیکه راننده و کامیون بین زمین و آسمان قرار داشتهاند از ته دل صدا میزند: یا اباالفضل!
یمکرتبه به طرز اعجازانگیزی یک دست بزرگ ظاهر میشود، کامیون را میگیرد و روی جاده اصلی میگذارد. مسیحی خوشبخت که این کرامت بسیار عجیب را از آن حضرت مشاهده میکند مستبصر شده، به مشهد مقدس میآید و خدمت آیه الله العظمی حاج سیدیونس اردبیلی شیعه میشود.
یا اباالفضل به فریادم برس
جناب مستطاب آقای حاج ابوالحسن شریفی از کرج مکتوبی به انتشارات مکتب الحسین علیه السلام ارسال داشتهاند و طی آن کرامت ذیل را مرقوم فرمودهاند:
9. در سال 1342 هجری شمسی که ساختمان سد کرج را شروع کردند، با شخصی به نام مستر روبن مسیحی که مهندس سد کرج بود طی برخوردی آشنا شدم. وی اظهار داشت: زمانی که برای شکافتن کوه و ساختمان سد، با چند تن از کارگران دینامیت گذاری میکردیم، وقتی انفجاری صورت میگرفت کارگران که با طناب در دامن کوه آویزان بودند همگی یک صدا ندا میکردند: یا حضرت اباالفضل العباس علیه السلام. و مکرر میدیدم سنگهای بزرگ که از کوه جدا میشدند، به اطراف پرت میشدند ولی به کارگران اصابت نکرده و آنان صحیح و سالم میماندند.
این موضوع در خاطرم باقی مانده بود تا اینکه برای خود من خطری پیش آمد. زیرا در وسط رودخانه با کمربندی مخصوص خود را به تیر برق بسته بودم تا سیمها را باز کرده و در جایی دیگر به تیرهای اصلی وصل نمایم، که ناگهان متوجه شدم سیل عظیمی جاری شده و به نزدیکی من رسیده است. هر چه فکر کردم دیدم باید خود را از تیر برق جدا سازم و در یک لحظه مرگ حتمی را در جلوی چشم خود دیدم. ناگهان ندای یا ابوالفضل کارگران مسلمان و نجات یافتن آنان را به یاد آوردم و بلافاصله فریاد زدم:
یا حضرت ابوالفضل علیه السلام، به فریادم برس!
و سرم گیج خورد،و دیگر متوجه نشدم چه واقعهای پیش آمد. زمانی به هوش آمدم که خود را در تخت بیمارستان دیدم و چشمم به دکترهای آمریکایی، که مسئول سد کرج بودند، افتاد که مشغول بیرون آوردن آب از گلویم هستند. آنان حیرت زده بودند که چرا و چگونه این جانب را که به تیر برق بسته شده بودم، در کنار رودخانه و میان ماسهها پیدا کردهاند؟! در صورتی که قاعدتا بایستی مرا پس از پایان جریان سیل، حداقل چند کیلومتر پایینتر از محل نصب تیر برق، پیدا کرده باشند، آن هم خفته شده! چون شدت جریان سیل به قدری بود که چند نفر از کارگران و چندین دستگاه سنگین را با خود تا چند کیلومتر راه برده و تلفات زیادی به بار آورده بود.
این جانب پس از اینکه سلامتی خود را به دست آوردم، متوجه شده که نجاتم از مرگ حتمی مرهون توسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بوده است. لذا از کلیه خوراکیهایی که در اسلام حرام میباشد کنارهگیری نمودهام. ولی چون همسرم دختر یک کشیش مسیحی است در منزل به وی اظهار کردم که من طبق نظریه طبیب از آن گونه خوراکیها پرهیز هستم. همه ساله نیز در ایام محرم الحرام مبلغی را نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نموده و خود را بیمه آن حضرت کردهام و به مصرف عزاداری توسط مسلمانان میرسانم.
خدا به ما زن و شوهر آسوری مذهب پسری داد
خدا به ما زن و شوهر آسوری مذهب پسری داد که اسم او را عباس نهادیم شاعر دلسوخته و پرسوز و گداز جناب آقای حاج محمد علامه تهرانی در نقلی چنین فرمودند:
10. در حدود چهل سال قبل، روز تاسوعا در خیابان خانی آباد تهران مجلس داشتم. برای رفتن به بازار، سوار تاکسی شدم. راننده تاکسی که لباس سیاه دربرداشت، بنده را شناخت و با ابراز محبتی که به حقیر کرد، گفت: فلانی، داستانی واقعی را برای شما نقل میکنم:
روزی از روزهای تابستان که مشغول کار بودم، خسته شده ماشین را در کنار جوی آبی پارک کردم. عقب سر من هم ، تاسکی دیگری پارک کرد. راننده آن پیاده شده و وقتی لباس سیاه مرا دید، گفت: من آسوری هستم، آیا شما در مذهبتان کسی را دارید که در خانه خدا آبرو داشته باشد و توسل به او مایه رفع گرفتاریها و برآمدن حاجات باشد؟! گفتم: ما شخصیتهای زیادی داریم. اما یک نفر هست که دستهای خود را در راه خدا داده و هر وقت ما حاجتی داشته باشیم و دست به دامان او شویم حاجات ما روا میگردد. اسم او ابوالفضل العباس علیه السلام است و ما اینک به خانهاو میرویم. گفت: من خانه او را بلد نیستم، شما بلدید؟ گفتم: آری او را به تکیهای در خیابان سلسبیل بردم.
آن شب، شب تاسوعا بود و چراغها را خاموش کرده و مردم مشغول سینه زدن بودند. من و آن مرد آسوری سینه میزدیم و مرد آسوزی، به زبان خود میگفت: عاباس، من مهمان تو هستم، مرا محروم نکن!
او را به حال خود واگذاشته بیرون آمدم. پس از مدتی یک روز صبح زود، دیدم درب منزل را میکوبند! آمدم دیدم همان مرد آسوزی است . گفت: مدتها بود که پی تو میگشتم و تو را پیدا نمیکردم، تا عاقبت شماره ماشینت را به اداره تاکسیرانی دادم و آدرست را گرفتم و اینجا را پیدا کردم. گفتم: حاجت شما چیست؟ گفت این پیراهنهای سیاه را کجا درست میکنند؟ من نذر کردهام پنجاه پیراهن بخرم و به سینه زنها هدیه کنم. یادت هست آن شبی که من را به خانه عباس بردی؟ همسر من، دختر عموی من میباشد و ما با هم 20 سال است که ازدواج کردهایم و طی این مدت صاحب اولاد نمیشدیم، من آن شب عباس را واسطه در خانه خدا قرار دادم و از خدا خواستم به ما فرزندی بدهد، چنانچه پسر بود اسم او را عباس نهاده و اگر دختر بود از مسلمانها میپرسم اسم مادر عباس چیست، اسم او را روی دخترم میگذارم. بالاخره خداوند به ما زن و شوهر آسوری مذهب، پسری داد که اسم او را عباس نهادیم و اکنون میخواهم نذرم را ادا کنم.
بنده این واقعه را منزل یکی از دوستانم عرض کردم آنها هم اولاد نداشتند همسر ایشان برای من نقل کرد که شبی کنار منبر خوابیدم و گفتم فلانی بالای منبر گفت که ارمنی آمد و محروم نشد، خدایا مرا هم محروم نفرما؛ و به آنها پسری داد که الان وی به جای پدر مرحومش مجلس دهه پدر را هر ساله برپا میکند و دوستان اهل بیت را به فیض روضه میرساند.
قدر حضرت اباالفضلتان را بدانید!
مداح اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام جناب آقای محسن حافظی کاشانی در شب 14 ذی حجه الحرام 1418 هـ ق مطالبی را که خود شاهد آن بوده است چنین نقل کرد:
11. شب تاسوعای سال 1374 شمسی، حدود ساعت 5/9 شب، در تهران طبق برنامه از مجلسی به مجلس دیگر میرفتم. در بین راه، خانمی که نیمه محجبه بود سوار تاکسی شد. در مسیر حرکت دستههای سینهزن و زنجیرزنی را که دید، شروع به گریه کردن کرد و گفت: شما باید قدر حضرت ابوالفضلتان را بدانید! بنده به او گفتم: مگر حضرت اباالفضل علیه السلام تنها از آن ماست که میگویید قدر حضرت اباالفضلتان را بدانید؟ او گفت: من ارمنی هستم و همه زندگیم مرهون لطف و عنایات حضرت اباالفضل شما میباشد. و اگر او نبود، زندگی من نابود شده بود!
منبع:پایگاه حضرت اباالفضل علیه السلام