نویسنده: محمد غفارنیا
در سالهای نخستین بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تازه حضرت دعوت عمومی را آغاز فرموده بود. در این حال قریش به قبایل عرب توصیه میکردند که هر کدام افراد وابسته خود که به پیامبر ایمان آوردهاند را در فشار بگذارند. بدین ترتیب مسلمانان همه از قوم و قبیله خود شکنجه و آزار سخت و بسیاری میدیدند؛ اما شخص پیامبر را خداوند به وسیله عمویش ابوطالب حمایت میکرد.
از آنجا که پیامبر برای حفظ جان و دفع آزار مسلمانان نیرویی نداشت و از طرفی هم مامور به جهاد نبود دستور مهاجرت به حبشه را داد وفرمود: در آنجا زمامدار صالحی است که از ستم و ستمگری جلوگیری میکند. شما آنجا بروید تا خداوند در کار مسلمانان گشایش ایجاد فرماید. منظور پیامبر از زمامدار صالح همان نجاشی (1) بود.
یازده مرد وچهار زن مسلمان از راه دریا (با کرایه کردن کشتی) راه حبشه را پیش گرفتند. این هجرت، که در ماه رجب پنجم بعثت بود، مهاجرت اول نام گرفت.
چیزی نگذشت که جعفر بن ابی طالب نیز با عدهای دیگر از مسلمانان به حبشه رفتند و یک جمعیت متشکل اسلامی که از هشتاد و دو نفر مرد و عدهای زن و کودک تشکیل میشد را به وجود آوردند.
وقتی قریش از این هجرت آگاه شدند، دو تن از جوانان با هوش و حیله گر خود یعنی عمرو بن عاص و عماره بن ولید را انتخاب کردند و با هدایای فراوانی آنان را به حبشه فرستادند، تا موقعیت مسلمانان را از بین برده و آنها را بر گردانند.
ازآنجا که این دو نفر در کشتی شراب مینوشیدند، به جان هم افتادند و تا به حبشه رسیدند، خداوند در میانشان عداوت انداخت. به هر حال وارد سرزمین حبشه شدند و با مقدماتی به حضور نجاشی بار یافتند و هدایای خود را تقدیم کردند.
عمرو عاص گفت: ای پادشاه ما فرستاده بزرگان مکهایم. عدهای از قوم ما، از دین و آیین خود برگشته و خدایان ما را دشنام میدهند. اینان در میان مردم تخم نفاق پاشیدهاند و آشوب و فتنه بپا کردهاند و اکنون نیز به سرزمین شما پناه آوردهاند. از شما میخواهیم که آنها را به ما بسپاری تا به محل خود باز گردانیم.
نجاشی کسی را فرستاد و جعفر را به حضور طلبید. در جلسهای که جمعی از دانشمندان مسیحی، نمایندگان قریش و جعفر بن ابی طالب به نمایندگی مسلمانان همگی حضور داشتند، نجاشی پس از استماع سخنان نمایند گان قریش، از جعفر خواست تا او نیز نظر خود را بیان کند.
جعفر پس از ادای احترام چنین گفت: ای پادشاه، از اینها بپرسید که آیا ما بردگان فراری آنها هستیم؟
عمرو: نه، اینان آزاد هستند.
جعفر: از اینان بپرسید: آیا دینی بر ذمه ما دارند که نپراخته ایم و اینک آن را از ما مطالبه میکنند؟
عمرو: نه، ما هیچ گونه مطالبهای از شما نداریم.
جعفر: آیا خونی از شما ریخته ایم که آن را از ما میطلبید؟
عمرو: نه چنین نیست.
جعفر: پس از ما چه میخواهید؟ آیا غیر از این است که ما را در شهر خود آزار و شکنجه دادید و ما به خاطر خلاصی از اذیت شما از دیار خود بیرون آمده ایم؟!
سپس جعفر رو به نجاشی کرد و گفت: ما جمعی مردم نادان بودیم. بت پرستی میکردیم. گوشت مردار میخوردیم. کارهای زشت میکردیم. قطع رحم میکردیم و نیرومندان ما دسترنج ضعیفان را میخوردند. خداوند پیامبری در میان ما مبعوث کرد که به ما دستور داده است هر گونه شبیه و شریک را از خدا دور سازیم. فحشاء و منکرات و بت پرستی و ظلم و ستم و قمار را رها کنیم. او به ما دستور داده تا نماز بخوانیم؛ زکات بدهیم؛ عدالت و احسان پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نمائیم.
نجاشی گفت: خداوند عیسی مسیح را نیز برای همین مبعوث کرده است.
سپس از جعفر پرسید: آیا چیزی از آیاتی که بر پیامبر شما نازل شده است، را از حفظ داری؟
جعفر گفت: آری، سپس شروع به خواندن سوره مریم کرد. تا به این آیه رسید:
(وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا ) (2)
ای مریم؛ شاخه درخت خرما را تکان ده، رطب تازهای بر تو فرو میریزد.
نجاشی وقتی این آیات را شنید، گفت: به خدا سوگند، نشانههای حقیقت در این آیات نمایان است.
عمرو عاص گفت: ای پادشاه، این مخالف آیین ماست. ما از تو میخواهیم که آنها را باز گردانی.
نجاشی دست خود را بلند کرد و آن را محکم به صورت عمرو نواخت، گفت: خاموش، به خداقسم، اگر بیش از این در مذمت این جمعیت بگویی ترا مجازات خواهم کرد. این جمله را گفت و ماموران را صدا زد و گفت: هدایای آنها را به آنان برگردانید و آنها را از حبشه بیرون کنید. به جعفر و یارانش نیز گفت: آسوده خاطر در کشور من زندگی کنید.
حسن انتخاب جعفر، در قرائت آیات تکان دهنده سوره مریم که مسیح و مادرش را از هر گونه تهمتهای ناروا پاک میسازد، اثر عمیقی گذاشت، تا آنجا که قطرههای اشک شوق از دیدگان دانشمندان مسیحی سرازیر گشت.
قرآن این باره میفرماید: و هر زمان آیاتی که بر پیامبر نازل شده را بشنوند، چشمهای آنها را میبینی که (از شوق) اشک میریزد. آنها به خاطر حقیقتی که دریافتهاند میگویند: پروردگارا، ایمان آوردیم. ما را در زمره گواهان (شاهدان حق) بنویس. (3)
بعد از آن سالها گذشت، پیامبر هجرت کرد و کار اسلام بالا گرفت و عهد نامه حدیبیه امضاءشد تا آن که پس از فتح خیبر در حالی که مسلمانان از فرط شادی به خاطر در هم شکستن بزرگترین کانون یهود، در پوست خود نمیگنجیدند، عدهای را مشاهده کردند که به سوی سپاه اسلام میآمدند. وقتی نزدیکتر شدند، دیدند این جمعیت، همان مهاجران حبشهاند که به آغوش وطن بازگشتهاند. پیامبر نیز با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه این جمله تاریخی را فرمود:
(لا أَدْرِی بِأَیِّهِمَا أَفْرَحُ ، بِفَتْحِ خَیْبَرَ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَرٍ)
نمیدانم از پیروزی خیبر خوشحالتر باشم یا از بازگشت جعفر؟ (4)
پینوشتها:
1-انعام/52.
2-نورالثقلین: ج1. ص597، برهان: ج1. ص527.
3- (نجاشی اسم عام است همانند کسری و به تمام سلاطین حبشه گفته میشود. آن نجاشی که با پیامبر اسلام معاصر بود اصحمه نام داشت و این واژه به زبان حبشی یعنی عطیه و بخشش.
4-مریم/25.
منبع مقاله :
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول