نویسنده: باقر شریف قرشى
حدود
از جمله احکامى که حضرت به بیان آنها پرداخت مسائل مربوط به ((حدود)) است که در زیر، بخشى از آنها را نقل مى کنیم :
1 – حسن بن على بن شعبه به سند خود از امام على هادى – علیه السلام – نقل مى کند که ایشان فرمود: ((مردى که به لواط اعتراف مى کند و بر او بیّنه اى اقامه نشده است بلکه به اختیار خود اقرار کرده است امام منصوب از طرف خداوند همانطور که حق دارد او را مجازات کند مى تواند او را ببخشد و ایمنى دهد، آیا نشنیده اید سخن خداى را که مى فرماید:
(( ((هذا عطاؤ نا فامنن اءو امسک بغیر حساب ؛ )) (1) این عطاى ماست هر آنچه مى خواهى ببخش یا نگهدار…)).
این روایت ، آشکارا دلالت مى کند بر اینکه امام منصوب از طرف خداوند در مورد کسى که به لواط اعتراف کرده است مى تواند حکم خدا را جارى کند یا آنکه او را ببخشد. البته این حالت اختصاص به آنجا دارد که شخصى ، خود اعتراف کند و اگر عمل شنیع او به وسیله بیّنه به ثبوت برسد امام تنها مى تواند حکم خدا را جارى کند و دیگر نمى تواند او را عفو کند.
3 – جعفر بن رزق اللّه نقل مى کند که : مردى مسیحى را که با زنى مسلمان زنا کرده بود نزد متوکل آوردند همینکه خواستند او را حد بزنند مسلمان گشت و یحیى بن اکثم گفت : ایمان او اثر شرک و گناه قبلى را پاک کرد و نباید او را حد زد. دیگرى گفت : او را باید سه حد زد. و هر یک فتوایى داد. متوکل دستور داد از امام هادى – علیه السلام – استفتاء کنند.
حضرت در جواب استفتاء فرمود: (( ((یضرب حتّى یموت ؛ )) او را باید آنقدر بزنند تا بمیرد)).
یحیى و دیگر فقها با این فتوا مخالفت کردند! و از متوکل خواستند نامه اى به امام نوشته و از او بخواهد مدرک این فتوا را بیان کند. متوکل طى نامه اى خواستار مدرک فتواى حضرت شد. امام در پاسخ پس از (( بسم اللّه الرحمن الرحیم ، )) تنها این آیه را نوشت :
(( ((فلما راءوا باءسنا قالوا آمنا باللّه وحده ، و کفرنا بما کنا به مشرکین ، فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راءوا باءسنا سنه اللّه التى قد خلت فى عباده و خسر هنالک الکافرون . )) (2)
((هنگامى که عذاب ما را دیدند گفتند به خداى یکتا ایمان آوردیم و به معتقدات مشرکانه قبلى کافر شدیم لیکن ایمان پس از مشاهده عذاب ، به حالشان سودى نداشت این سنت پایدار الهى در میان بندگانش است و حق ناگرایان و مبطلان در چنین مواقعى دچار زیان ابدى مى شوند)).
متوکل نیز دستور داد آن مرد را آنقدر بزنند تا بمیرد. (3)
امام در فتواى خود به کتاب خدا که باطل را هرگز بدان راهى نیست استناد کرد و متوکل و سایر فقها را از دامنه علم و فضیلت خود دچار حیرت ساخت .
کفر غلات
شیعه امامیه اجماعا ((غلات )) را ((کافر)) و ((نجس )) مى دانند و تمام احکام مترتب بر کفر از جمله جواز قتل را درباره آنان جارى مى کنند. از امام هادى – علیه السلام – روایت شده است که به یکى از یاران خود فرمود:
(( ((و ان وجدت من احد منهم خلوه فاشدح راءسه بالصخره ؛ )) (4) اگر کسى از غلات را در خلوت گیر آوردى سرش را به سنگ بکوب )).
ما در بحث هاى آینده به تفصیل از آنان سخن خواهیم راند.
در اینجا سخن از فقاهت امام – علیه السلام – را به پایان مى بریم و به جنبه هاى دیگر شخصیت ایشان مى پردازیم . ما نمونه هاى اندکى را از فقه حضرت نقل کردیم و همین مقدار اندک ، گویاى عظمت و قدرت بى نظیر ایشان در احکام شریعت اسلامى بود تا آنجا که دوست و دشمن نظرات و فتاواى فقهى ایشان را متّبع مى دانست و ایشان عالى ترین مرجع عصر خود بشمار مى رفتند.
بحث هاى کلامى
شبهه و تشکیک درباره اصول و معتقدات اسلامى از زمان حکومت امویان و به تشویق آنان در میان مسلمانان راه یافت ، بنى امیه در راستاى سیاست هاى ضد دینى و نژادى ، زمینه را براى انتشار و گسترش اندیشه هاى گمراه کننده فراهم کردند و بذر تزلزل عقیده را در میان دل ها پراکندند این سیاست تا زمان بنى عباس ادامه یافت و امواج شک ، بى دینى ، زندقه ، دهریه ، مانویه و دیگر افکار سست و سخیف همچنان در حال گسترش بود و شیوعى عام یافته بود.
علماى مسلمین و در راءس آنان ائمه – علیهم السلام – به مقابله با این موج بنیان کن برخاستند و نادرستى ادعاهاى ملحدین و شکاکان را با دلایلى قاطع و محکم نشان دادند، ثمره این جهاد علمى ائمه و پیروان عالم و عامل آنان ، تدوین کتابهایى بود تحت عنوان کلى ((احتجاج )).
احتجاج ها بر محور احادیث و مناظراتى دور مى زد که از امامان شیعه در دفع شبهات مخالفین به وسیله علما روایت شده بود (و نظم و نسق خاصى را تشکیل مى داد) این کتاب ها به بهترین وجه مجاهدات ائمه را در دفاع از عقیده اسلامى و نبرد با کفر و الحاد نشان مى دهد و ما در اینجا برخى از سخنان امام هادى را که جنبه هاى کلامى خاصى را مطمح نظر قرار داده است نقل مى کنیم .
دیدن خدا محال است
احمد بن اسحاق نامه اى به امام هادى – علیه السلام – نوشت و در آن از اختلاف مردم درباره رؤ یت خداوند سؤ ال کرد، حضرت پاسخ داد:
((رؤ یت هنگامى امکان پذیر است که میان بیننده و دیده شده هوایى باشد تا حامل دید گردد و دیدن صورت گیرد و اگر هوایى نباشد و نورى میان بیننده و هدف دید قرار نگیرد دیدن امکان پذیر نخواهد بود. علاوه بر آن بیننده و دیده شده هر دو باید در جایى متحیّز باشند تا دیدن صورت گیرد و از این جهت هر دو محدود و همانند خواهند بود و این اعتقاد منجر به ((تشبیه )) خداوند به مادیات مى گردد زیرا اسباب با مسببات خود ارتباطى جداى ناپذیر دارند)).(5)
امام بزرگوار با شیوه اى علمى محال بودن رؤ یت خدا را ثابت مى کند. دستگاه بینایى با حصول دو شرط امکان دیدن را خواهد داشت :
1 – هوا 2 – روشنایى ، و اگر این دو در بین نباشد دیدن صورت نخواهد گرفت و این دو پدیده نیز توان دیدن خدا را ندارند زیرا خود، محدودند و بر نامحدود فایق نمى شوند، این دو نیرو را نرسد که بر آفریننده جهانهاى شگفت که زمین ما یکى از نمونه هاى ساده آنست اشراف یابد.
دستگاه بینایى وقتى قادر به دیدن مى گردد که مساواتى میان بیننده و هدف دید وجود داشته باشد و هر دو یک رتبه از عوالم امکانیه باشند وگرنه دیدن محال خواهد بود. موسى نیز با شگفتى تمام از عمق جان درخواست مشاهده جمال الهى را مى کند:
((موسى گفت : پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم ، خداوند پاسخ داد: هرگز مرا نخواهى دید لیکن به کوه بنگر اگر (تاب تجلّى خدا را آورد) بر جا ماند، در آن صورت مرا خواهى دید. پس هنگامى که خداى موسى بر کوه جلوه اى کرد که آن را با خاک برابر نمود و او از حیرت بیهوش شد. هنگامى که موسى خود را بازیافت گفت : پروردگارا! تو (از صفات امکانى ) منزّهى و من به درگاهت توبه مى کنم و جزء اولین مؤ منان به تو خواهم بود)).(6)
حضرت موسى سیراب از کلمات الهى ، خداوند را با تمام وجود حسّ مى کند و به افتخار مخاطب حضرت حق واقع شدن رسیده است لذا خود را و محدودیت وجودى خویش را برابر ذات سرمدى فراموش مى کند و حدیث آرزومندى را مى گوید و خواستار از پرده برون آمدن حق مى گردد و خواسته اى را مطرح مى کند که نه بشر قبلا آن را پیش کشیده بود و نه امکان برآورده شدن را دارد: (( ((رب ارنى انظر الیک )). )) (7)
لیکن این درخواست نشدنى است و موسى نمى تواند تاب آن را داشته باشد. پاسخ کوتاه ، صریح ، گویا و تردیدناپذیر است : (( ((لن ترانى )). )) (8)
سپس حضرت حق براى اطمینان دل مخاطب و بر ساخته خود و مفتون بزرگ تاریخ : (( ((و لقد فتناک فتونا))، )) علت آن را بیان مى کند: ((به کوه بنگر اگر بجاى خویش استوار ماند مرا خواهى دید)) کوه نیرومند و پا در زمین دارد. تاءثرات و احساسات انسانى را از خود دور ساخته و مظهر قدرت براى انسان بوده است و همگان آن را سمبل ایستادگى در برابر طوفان ها و دیگر حوادث طبیعى مى دانند امّا همین کوه قوى تاب یک تجلى را نمى آورد.
(( ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا؛ )) (9) پس آنگاه که نور تجلى خدا بر کوه تابش کرد کوه را مندک و متلاشى ساخت )).
و همچون توده برفى در برابر آفتاب تموز رنگ مى بازد و با زمین یکى مى گردد.
واقعیت آنچنان روشن است که جاى اندیشیدن ندارد، موسى به زمین مى افتد خود را باز مى یابد، نمونه اى از عظمت جلال دوست را به عیان مى بیند و لب مى گشاید: (( ((سبحانک تبت الیک و اءنا اول المؤ منین )) )) پروردگارا از اندیشه و گمان خود توبه کردم و اولین کسى هستم که دیده نشدن تو را با ذرات هستیم دیدم .(10)
و اینک توجه کنید به سخنان امام هادى – علیه السلام – و کلماتى که با آنها معبود را مخاطب ساخته است و به خوبى عمق معرفت ایشان را نسبت به ساحت ربوبى نشان مى دهد:
((پروردگارا! گمان هاى متوهمان به خطا رفته است و اوج نگاه نگرندگان به دامنه اوصافت نیز نمى رسد، زیان توصیفگران از کار افتاد و نادرستى ادعاهاى مبطلان عیان گشت ؛ زیرا فرّ و شکوهت بالاتر از آنست که خرد انسانى را تصور آن باشد. تو در لامکان غیر متناهى هستى و هیچ چشمى تو را نمى تواند بنگرد و هیچ عبارتى را توان توصیف تو نیست ، چقدر دور است اندیشه هاى انسان از درک مقام والایت ، اى یگانه اى سر منشاء هستى تو در لباس عزت و کبریایى خود فراتر از هر نیرویى هستى و با جبروت خود بالاتر از تیررس هر اندیشمند تیزیابى قرار دارى …)).(11)
لا مکانى که در آن نور خداست
ماضى و مستقبل و حالش کجاست
اندیشه انسانى ، ناتوانى خود را از درک حقیقت ذات باریتعالى طى قرون بیشمار نشان داده است ولى چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند و گمان هاى باطل یافتند. انسان قبل از آنکه به وصف خدا بنشیند ناتوانى ذاتى خود را باید دریابد و بداند: هر کس حکایتى به تصوّر چرا کند:
پشه کى داند که این باغ ازکى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است
ابن ابى الحدید معتزلى ضعف و قصور اندیشه بشرى را در ابیات زیر به خوبى تصویر کرده است :
(( فیک یا اعجوبه الکون غدا الفکر علیلا
انت حیرت ذوى اللب و بلیت العقولا
کلما اقدم فکرى فیک شبرا فرمیلا
ناکصا یخبط فى عمیاء لا یهدى السبیلا )) (12)
((اى شگفتى هستى ، اندیشه از راه یافتن به کنهت درمانده شد، تو خردمندان را متحیرکردى و خرد را فرسوده کردى )).
((هر وقت اندیشه ام سر سوزنى به تو نزدیک شد فرسنگى گریخت و تاریکى و هزارتوى اوهام اسیر گشت و راهى به روشنى حقیقت نیافت )).
خداوند جسم نیست
(( واجب الوجود )) به جسم بودن متصف نمى گردد زیرا تجسّم از صفات (( ممکن الوجود )) است که وجود و عدمش نیازمند علت است و لازمه جسم بودن ، مخلوق بودن است . امام هادى در موارد متعددى این مساءله را طرح کرده و قائلین به تجسّم و جسمانى بودن خداوند را محکوم نموده است . در اینجا پاره اى از آنها را نقل مى کنیم :
1 – صقر بن ابى دلف مى گوید: از امام على هادى – علیه السلام – درباره توحید پرسش کردم و به ایشان گفتم : من نیز عقیده هشام بن حکم را در این باب دارم (هشام قبل از هدایت شدن و درک حقیقت ، خداوند را در جسم مى دانست ).
امام از این سخن خشمگین شد و فرمود: ((چرا به سخن هشام دلبسته اید هر که خداوند متعال را جسم بداند، از ما نیست و ما در دنیا و آخرت از او بیزار هستیم . اى ابن ابى دلف ! جسم مخلوق است و خداوند خالق و جسم بخشنده آن مى باشد…)).(13)
لازمه اعتقاد به جسمیّت ، مخلوق و حادث دانستن آنست و اینکه نیازمند علت وجود دهنده اى است تا او را به عرصه ظهور رساند. منزه است خداى سبحان از شبهه امکان و احتجاج به وجود دهنده .
2 – حمزه بن محمّد نقل مى کند که : نامه اى به حضرت امام هادى – علیه السلام – نوشتم و در آن پرسیدم : خداوند جسم است یا صورت ؟
حضرت پاسخ داد: (( ((سبحان من لیس کمثله شى ء لا جسم و لا صوره )). )) (14)
((منزه است آنکه هیچ مثل و مانندى ندارد و نه جسم است و نه صورت )).
3 – ابراهیم بن محمّد همدانى مى گوید: به ایشان – حضرت هادى علیه السلام – نامه اى نوشتم و در آن خاطر نشان کردم که در میان ما عده اى از شیعیان و دوستداران شما درباره توحید اختلاف پیدا کرده اند؛ گروهى خداوند را جسم و گروه دیگرى صورت مى دانند.
حضرت در پاسخ به خط خود نامه اى بدین مضمون نوشت : (( ((سبحان من لا یحد، و لا یوصف لیس کمثله شى ء، و هو السمیع العلیم …)). )) (15)
((منزّه است خدایى که حدّ و وصف نمى پذیرد و او را مانند یافت نشود و اوست شنواى دانا…)).
((حدود)) لازمه موجودات امکانى است و سعه وجودى آنها را معین مى کند لذا ذات لایتناهى خدا از هر حد و تعینى منزّه است . همچنین اوصافى که دوگانگى وصف و موصوف را به دنبال داشته باشد به خدا اطلاق نتوان کرد زیرا حضرت باریتعالى (( واحد من جمیع الجهات )) است و وحدت حقّه مختص ذات احدیت است و این دقیقه را حکماى شیعه بخصوص معتقدین به اصالت وجود به خوبى مبرهن ساخته اند:
(( الحق ماهیته انیته
اذا مقتضى العروض معلولیته ))
خدا را نمى توان وصف کرد
امام هادى – علیه السلام – طى حدیثى براى فتح بن یزید جرجانى روشن ساخت که با هیچ صفتى نتوان به ذات و حقیقت پروردگار پى برد و محال است اوصاف ما محیط بر حقیقت حق گردد. در بخشى از این حدیث چنین آمده است :
((خداوند را جز آن گونه که خود را توصیف نموده است نتوان وصف کرد. چگونه مى توان آفریننده اى را که حواس و اوهام از دستیابى به گوشه اى از کبریاى او ناتوان و درمانده شده است وصف نمود نه چشم ها او را دریابد و نه تعاریف بر او منطبق گردد، بسى والاتر است از توصیف وصف کنندگان ، در عین نزدیکى دور است و دورى حق عین نزدیکى است ، دورى و نزدیکى درباره خدا مفهوم خود را از دست مى دهد و خداوند در اوج دورى نزدیک است و در حالى که نزدیک مى باشد دور است ، او ((کیفیت )) را آفرید لذا بدو گفته نمى شود ((چگونه )) است و مکان را به وجود آورد پس نباید گفت خدا ((کجاست )) زیرا حضرت باریتعالى را مکان و کیفیت نباشد و این دو از مختصات ممکنات است . اوست خداى واحد یگانه ، بى نیاز، نه زاده است و نه مى زاید و همتایى ندارد، جلال خداوندى معزّز باد.
اى فتح ! همانطور که با صفات معمولى و الفاظ نارسا نمى توان به کنه ذات خدا رسید، ذات پاک محمّد مصطفى را که خداوند نامش را در کنار نام خود ذکر کرده است و او را شریک در بخشش خود معرفى کرده است و طاعتش را بر مسلمان فرض نموده است نیز نمى توان به دقت وصف نمود زیرا خداوند درباره برگزیده و رسول خود مى فرماید:
(( ((و ما نقموا الا ان اءغناهم اللّه و رسوله من فضله )). )) (16)
((منافقان به کینه توزى برنخاستند مگر به سبب آنکه خدا و رسول ، آنان را از بخشش و فضل خویش بى نیاز ساخته بودند)).
و کیفر مخالفت با دستور پیامبر را عذاب دوزخ و لباس هاى قیراندود قرار مى دهد زیرا مى فرماید: (کافران مى گویند) ((اى کاش ! خدا را اطاعت مى کردیم و اى کاش ! رسول را اطاعت مى نمودیم )).(17)
اى فتح ! اگر نیک بنگرى ذات ائمه را نیز نمى توان به درستى وصف کرد زیرا خداوند اطاعت از آنان را مانند اطاعت از پیامبر قرار داده و فرموده است :
(( ((اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم ؛ )) (18) از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر و اولى الامر پیروى نمایید)).
و باز فرموده است : (( ((و لو ردوه الى الرسول و اولى الا مر منهم )) (19) و اگر آنان کار خود را به پیامبر و اولى الامر ارجاع مى دادند…)).
و همچنین فرموده است : (( ((ان اللّه یاءمرکم اءن تؤ دوا الا مانات الى اءهلها؛ ))(20) خداوند به شما فرمان مى دهد تا امانات را به اهلش باز پس دهید)).
و فرمود: (( ((فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ؛ )) (21) اگر نمى دانید از اهل ذکر بپرسید)). و بدین گونه خداوند عظمت اهل بیت را نشان داده است .
اى فتح ! خوب توجه کن نه تنها خداوند، پیامبر اکرم و فرزندان فاطمه زهرا را نمى توان (( کما هو حقه )) وصف کرد شیعه حقیقى ما نیز فراتر از وصف مى باشد…)).(22)
این حدیث شریف به روشنى بیان مى کند که اوصافى را که بتواند به ذات حق راه یابد محال است بتوان یافت و حضرت احدیت را تنها با همان اوصافى مى توان خواند که خود را بدانها معرفى کرده است . ما نه تنها ذات حق را ادراک نمى کنیم بلکه ذات مصطفوى و خاندان عصمت و طهارت نیز از ظرفیت اندیشه بشرى خارج است ، و آن کس که به مقام ولائ و دوستى اهل بیت دست یابد، داراى آنچنان صفات برجسته و گرایشهاى عمیق ملکوتى خواهد بود که او را نیز نمى توانیم بطور کامل وصف کنیم .
(( الا ان ثوبا خیط من نسج تسعه
و عشرین حرفا معالیه قاصر ))
حقیقت توحید
از امام على هادى – علیه السلام – درباره حقیقت سؤ ال شد و ایشان پاسخ داد:
((خداوند همیشه یگانه بود و هیچ چیز با او نبود سپس مخلوقاتى بى سابقه و بدیع آفرید و براى خود نامهایى اختیار کرد و نامها و حروف همچنان با حضرت حق قدیم هستند. خداوند همیشه بوده است سپس هر چه را اراده کرد به عرصه وجود آورد هرگز قضاى باریتعالى رد نمى گردد و حکمش لایتغیر است …)).(23)
این حدیث به برخى از جنبه هاى توحید که هر مسلمانى باید به آنها ایمان داشته باشد اشاره مى کند مسلمانان باید از این کلمات درس گرفته خالق هستى و جان بخش را یکى دانسته و بدانند قضاى الهى حتمى و حکم حق تغییرناپذیر است .
پی نوشتها:
1-سوره ص ، آیه 39.
2-سوره غافر، آیه 84 و 85.
3-وسائل ، ج 18، ص 331.
4-« وسائل الشیعه ، » ج 18، ص 554.
5-اصول کافى ، ج 1، ص 97، و « التوحید، » ص 109.
6-سوره اعراف ، آیه 142.
7-سوره اعراف ، آیه 143.
8-سوره اعراف ، آیه 143.
9-سوره اعراف ، آیه 143.
10-« فى ظلال القرآن ، » ج 9، ص 39.
11-« التوحید، » ص 66.
12-شرح « نهج البلاغه » ابن ابى الحدید.
13-« التوحید، » ص 104.
14-« التوحید، » ص 91.
15-« الدر النظیم ، و التوحید، » ص 100.
16-سوره توبه ، آیه 74.
17-سوره احزاب ، آیه 66.
18-سوره نساء، آیه 59.
19-سوره نساء، آیه 83.
20-سوره نساء، آیه 58.
21-سوره انبیاء آیه 7.
22-« کشف الغمه ، » ج 3، ص 176.
23-احتجاج طبرسى .
منبع: زندگی امام علی الهادی (علیه السلام)