نویسنده: فرزین نجفی پور
زیان جبران ناپذیر:
این محدودیت ها باعث شد که احادیث نبوى در سینه حافظان حدیث بماند و مسلمانان از این منبع بزرگ فرهنگ اسلامى مدتها محروم گردند، به حدى که «شعبى» مىگوید:
«یک سال با پسر عمر همنشین بودم، از وى براى نمونه حتى یک حدیث از پیامبر نشنیدهام!» (34) و «سائب بن یزید» مىگوید:
از مدینه تا مکه با «سعد بن مالک» همسفر بودم، در طول سفر حتى یک حدیث از پیامبر ص نقل نکرد!»(35)این ممنوعیت چنان اثر شومى در جامعه به جا گذاشت که «عبدالله بن عمر» با آنکه به دستور پیامبر احادیث آن حضرت را ضبط کرده بود، بر اثر بخشنامه خلیفه، آنچنان کتاب خود را پنهان ساخت که هرگز در کتب حدیث نامى از کتاب وى به چشم نمىخورد!ناگفته پیداست زیانهایى که از این ممنوعیت متوجه اسلام گردید، قابل جبران نبود، زیرا کتابت احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) قریب صد سال متروک گشت و آن کلمات بلند در میان مسلمانان مورد مذاکره قرار نگرفت/از همه بدتر آنکه عدهاى مزدور و دورغ پرداز، از این فرصت استفاده نموده مطالب دروغ و بى اساس را به نفع حکومتها و زمامداران وقت به صورت حدیث جعل کردند ؛ زیرا وقتى مدرک منحصر به حافظهها و شنیدن از افراد گردید، طبعا همه کس مىتوانست همه گونه ادعایى بنماید، چون نه کتابى در کار بود، نه دفترى و نه حسابى! پیدااست که در چنین شرائطى، دهها ابوهریره به وجود آمده براى بهره برداریهاى نامشروع، خود را محدث واقعى جا مىزدند! این وضع تا اواخر قرن اول هجرى، یعنى تا زمان خلافت «عمر بن عبدالعزیز» (99-101)، ادامه یافت. عمر بن عبدالعزیز با یک اقدام شجاعانه این بدعت شوم را از میان برداشت و مردم را به نقل و تدوین حدیث تشویق کرد. او طى بخشنامهاى، به منظور ترغیب و تشویق دانشمندان و راویان به این کار، چنین نوشت:
«انظروا حدیث رسول الله فاکتبوه فانى خفت دروس العلم و ذهاب اهله»:
(احادیث پیامبر را جمع آورى کرده بنویسید، زیرا بیم آن دارم که دانشمندان و اهل حدیث از دنیا بروند و چراغ علم خاموش گردد)/بنا به نقل «بخارى»، عمر بن عبدالعزیز نامهاى مشابه مضمون فوق از شام به «ابى بکر بن حزم»، که از طرف وى حاکم مدینه بود، نوشت.(36)ولى این آغاز کار بود و مدتها لازم بود تا یک قرن عقب افتادگى جبران گردد و احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) احیا شود و آنچه در حافظهها بود، طبعاً آمیخته به برخى تحریفهاى عمدى یا سهوى، روى کاغذ بیابد/از آنجا که دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز کوتاه بود، این برنامه بسرعت پیشرفت نکرد، زیرا پس از او «یزید بن عبدالملک» و «هشام بن عبدالملک» زمام امور را در دست گرفتند و چیزى که در حکومت آنها مطرح نبود، دلسوزى به حال اسلام و مسلمانان بود/بعضى نوشته اند:
نخستین کسى که به امر عمر بن عبدالعزیز احادیث را جمع کرد، محمد بن مسلم بن شهاب زهرى بود.(37)البته باید توجه داشت که گر چه از زمان عمر بن عبدالعزیز نقل وکتابت حدیث آزاد شد، اما از یک طرف احادیث مجعول دوران فترت کتابت حدیث وارد مجموعههاى حدیثى شد و از طرف دیگر محدثان رسمى و طرفدار حکومت از نقل احادیثى که به نحوى به نفع اهل بیت و شیعه تمام مىشد خوددارى کرده آنها را کتمان نمودند/
توجهات بى اساس :
دراینجا سوالى پیش مىآید و آن این است که علت ممنوعیت نقل و ضبط حدیث چه بود و خلیفه دوم به چه مجوزى چنین بخشنامهاى را صادر کرد؟
در صورتى که همه مىدانیم احادیث (گفتار پیامبر) مانند قرآن حجت بوده و پیروى از آن بر همه مسلمانان واجب است و قران درباره کلیه مطالبى که پیامبر (صلی الله علیه واله) مىفرمود (اعم از قرآن که گفتار خدا است و حدیث که الفاظ آن از خود پیامبر (صلی الله علیه واله) ولى مفاد آن مربوط به جهان وحى مىباشد) مىفرماید:
«هرگز پیامبر (صلی الله علیه واله) در گفتار خود از روى هوى و هوس سخن نمىگوید و هر چه بگوید، طبق وحى الهى است» (38)از این گذشته خداوند صراحتاً سخنان و دستورهاى پیامبر را براى مسلمانان حجت قرار داده و فرموده است «و آنچه را پیامبر براى شما آورده بگیرید و اجرا کنید و از آنچه نهى کرده خوددارى کنید». (39)«عبدالله بن عمر»از پیامبر (صلی الله علیه واله) نقل مىکند که حضرت با اشاره به دو لب خود به من فرمود:
«اى فرزند عمر سوگند به خدایى که جانم در دست اوست جز حق چیزى از میان این دو، بیرون نمىآید، آنچه مىگویم بنویس».(40)آیا با اهمیتى که احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) دارد و از راههاى مهم و مطمئن آشنایى مردم با حقیقت اسلام به شمار مىرود، شایسته بودکه خلیفه دوم براى جلوگیرى از نوشتن احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) به تمام مناطق اسلامى بخشنامه کرده بنویسد:
«هر کس حدیثى از پیامبر (صلی الله علیه واله) نوشته، باید از بین ببرد»؟
! آیا این بخشنامه با روح اسلام، که همواره طرفدار توسعه و گسترش علم و دانش است، سازگار است؟
!در پاسخ این سوال، طرفداران دستگاه خلافت به دست و پا افتاده، براى اقدام خلیفه از پیش خود فلسفهاى تراشیده و ادعا مىکنند که ابوبکر گفت:
علت جلوگیرى از نقل احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) این است که احادیث، با آیات قران مجید آمیخته نشود (!)(41)این عذر به قدرى بى اساس است که احتیاج به پاسخ ندارد، زیرا روزى که پیامبر اکرم بدرود زندگى گفت، تمام آیات و سورههاى قرآن مضبوط و معین شده بود و نویسندگان وحى و قاریان قرآن با حافظههاى قوى خود تمام قرآن را حفظ کرده بودند و آیات و سورههاى قرآن چنان معین و مشخص شده بود که احدى نمىتوانست حرفى را از قران بردارد یا حرفى را بر آن اضافه کند. آیا با این وضع، نوشتن احادیث لطمهاى بر قرآن وارد مىساخت؟
! بعلاوه، قرآن مجید ازنظر فصاحت، بلاغت، روانى و سلاست، جذابیت و ترکیب و جمله بندى طورى است که هیچ کلام و نوشتهاى به آن شباهت ندارد و هیچ کلامى، گرچه از نظر فصاحت به عالیترین درجه برسد، قابل اشتباه با قرآن نیست/سخنان امیر مومنان (علیه السلام) در نهج البلاغه و خطبههاى خود پیامبر (صلی الله علیه واله) از نظر فصاحت و سلاست و شیرینى در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد ولى هرگز قابل اشتباه با قرآن نیست و آیاتى که امیر مومنان (علیه السلام) ضمن خطبههاى خود آورده، مانند گوهر درخشانى، در لابلاى سخنان على (علیه السلام) مىدرخشد و هر خوانندهاى که با ترکیب کلام عرب آشنا باشد، در نخستین برخورد میان این دو فرق مىگذارد/
انگیزه سیاسى :
قرائن شهادت مىدهد که صدور این بخشنامه انگیزه سیاسى داشته و منظور این بوده است که در پرتو ان، امتیاز بزرگى را که آن روزها نصیب امیر مومنان (علیه السلام) شده بود، از بین ببرند؛ زیرا امیر مومنان (علیه السلام) هنگامى که پیامبر (صلی الله علیه واله) در قید حیات بود، کتابهایى تالیف نموده بود که در آنها احادیث پیامبر (صلی الله علیه واله) و حقایقى راکه از آن حضرت در ابواب مختلف آموخته بود، گردآورى بود/
آیا پیامبر (صلی الله علیه واله) از کتابت حدیث نهى فرموده بود؟
تاسف اورتر این است که برخى از محدثان، نهى از کتابت حدیث را به پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) نسبت داده مىگویند:
آن حضرت فرموده است:
چیزى از طرف من جز قرآن ننویسید و هرکس چیزى از جز قرآن نوشته باید آن را از بین ببرد.(42)قرائنى شهادت مىدهد که این مطلب بى اساس است، زیرا:
اولا امیر مومنان (علیه السلام)، شاگرد ممتاز مکتب پیامبر، احادیث فراوانى از آن حضرت ضبط کرده بود و نوشتههاى او دست به دست در میان ائمه (علیه السلام) مىگشت و اگر پیامبر (صلی الله علیه واله) از نوشتن احادیث نهى مىکرد، هرگز على (علیه السلام) با فرمان او مخالفت نمىنمود/ثانیا، نامههاى مختلفى در مسائل گوناگون، در احکام و فرائض و مرافعات و سیاسات، در زمان خود آن حضرت نوشته شده و محدثان و تاریخ نویسان با اسناد و مدارک متقن، متن آنها را ضبط کردهاند. تعداد انگشت شمارى از این نامهها مربوط به دعوت به اصل اسلام است، ولى بسیارى از آنها پیرامون فصل خصومتها و تعیین حدود و کیفرهاى اسلامى و بیان احکام و فرائض نگارش یافته است ؛ بنابراین چگونه مىتوان باور نمود که پیامبر (صلی الله علیه واله) از یک طرف از نوشتن غیر قرآن نهى نماید، و از طرف دیگر 300 نامه، که 216 عدد از آنها اکنون با تمام خصوصیات در دسترس ماست، در برابر دیدگانش نوشته شود و با مخالفت او روبرو نگردد؟
شیعه پایه گذار تدوین حدیث :
خوشبختانه شیعیان از همان دوران حیات پیامبر اسلام در این زمینه کوششهاى فراوانى به عمل آوردند و به پیروى از امیر مومنان (علیه السلام) در نقل و ضبط و تدوین حدیث پیشگام شدند و آثار گرانبها و مجموعههاى ارزندهاى از اخبار و احادیث از خود به یادگار گذاشتند. على (علیه السلام) نخستین کسى بود که احادیث رسول خدا را جمع آورى کرد. پیامبر اسلام احادیثى را املا کرد و على (علیه السلام) آنها رانوشت و به صورت یک کتاب تدوین شده در آورد. این کتاب پس از على ع در اختیار ائمه ع بود تا آنکه به امام باقر (علیه السلام) منتقل گردید. روزى «حکم بن عتیبه» آن را نزد امام باقر (علیه السلام) دید. وى در مسئلهاى با حضرت باقر(علیه السلام) اختلاف نظر پیداکرده بود، حضرت آن کتاب را به وى نشان داده حدیث مربوط به مسئله مورد اختلاف را در آن ارائه کرد و فرمود:
این، خط على (علیه السلام) و املاى رسول خدا است.(43)از این گذشته، امیر مومنان (علیه السلام) کتاب دیگرى پیرامون «دیات» تدوین کرده بود که «صحیفه» نامیده مىشد و آن را (به صورت طومار) به شمشیر خود مىبست. از آن حضرت نقل شده است که فرمود:
«نزد ما کتابى نیست که آن را بخوانیم، جز کتاب خدا و این صحیفه». مطالب صحیفه شامل حکم شرعى زخمها و جراحات بوده است.(44)گفتار امیر مومنان (علیه السلام) درباره صحیفه، بروشنى نشان مىدهد که در آن زمان هیچ کتاب دیگرى غیر از قرآن نوشته بوده است و على (علیه السلام) نخستین تدوین کننده حدیث و فقه است. سیوطى، على (علیه السلام) و فرزندش حسن (علیه السلام) را جز طرفداران کتابت حدیث مىشمارد.(45)اگر جامعه تسنن بر اثر بدعت نهى از نوشتن حدیث، صد سال یا بیشتر، احادیث اسلامى را ضبط نکردند، خوشبختانه جامعه تشیع در این راه پیشقدم شدند، زیرا در زمان خود پیامبر (صلی الله علیه واله) غیر از على (علیه السلام) «ابو رافع» یکى از یاران آن حضرت که از دوستداران على (علیه السلام) نیز بود، کتابى به نام «السنن و الاحکام والقضایا» نوشت (46)و احکام و سنن مخصوص در ابواب مختلف اسلام را مثل نماز و روزه و زکات و حج و مرافعات گرد آورد و اگر ما این کتاب را نخستین کتاب حدیث بدانیم که توسط صحابه تدوین شده، مىتوانیم آن را نخستین کتاب فقهى از این نوع نیز بشماریم. (47)ابورافع هنگامى این کتاب را نوشت که کتابت حدیث و گفتار پیامبر (صلی الله علیه واله) از نظر دستگاه خلافت، جرم بزرگى به شمار مىرفت/پس از ابورافع، نویسندگان شیعه در همان دوران فترت کتابت حدیث، به ضبط و نوشتن احادیث اسلامى پرداختند و از این طریق سخنان پیشوایان خودرا از دستبرد تحریف و دیگر آفات زمان حفظ نمودند. این برنامه از زمان امیر مومنان (علیه السلام) تا زمان پیشواى پنجم ادامه داشت و در زمان حضرت باقر (علیه السلام) پیشرفت درخشانى پیدا کرد، به طورى که هنگام صدور دستور عمر بن عبدالعزیز مبنى بر جمع آورى و تدوین حدیث، هر کدام از یاران و شاگردان برجسته پیشواى پنجم، هزاران حدیث را در حفظ داشتند. (48)«محمد بن مسلم»، از شخصیتهاى بزرگ شیعه و راویان بسیار بلند پایه و با فضیلت، نمونه بارزى از شاگردان برجسته پیشواى پنجم در فقه و حدیث است. او اهل کوفه بود و طى چهار سال اقامت در شهر مدینه، پیوسته به محضر امام باقر (علیه السلام) و بعد از او به خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب مىشد و از محضر آن دوپیشواى بزرگ بهرهها مىاندوخت. وى مىگوید:
هر موضوعى که به نظرم مىرسید، از امام باقر ع مىپرسیدم و جواب مىشنیدم، به طورى که سى هزار حدیث از امام پنجم و شانزده حدیث از امام صادق (علیه السلام) فرا گرفتم.(49)محمد بن مسلم کتابى بنام «اربعمأْ مسئله» (چهار صد مسئله) تالیف کرده بود که گویا پاسخ چهار صد مسئلهاى باشد که از پیشواى پنجم و ششم شنیده بود. (50)یکى دیگر از تربیت یافتنگان مکتب امام باقر (علیه السلام) «جابر بن یزید جعفى» است. او نیز اهل کوفه بود و براى استفاده از محضر امام باقر (علیه السلام) به شهر مدینه هجرت کرد و در پرتو استفاده از مکتب پرفیض پیشواى پنجم، به مرابت عالى علمى نائل گردید. جابر، با استفاده از علوم و دانشهاى سرشار پیشواى پنجم کتب و آثار متعددى از خود با یادگار گذاشت که شاهد دیگرى بر توجه شیعیان به مسئله تدوین حدیث و جمع آورى معارف اسلامى است. کتب جابر به قرار زیراست:
1- کتاب تفسیر/2-کتاب نوادر/3- کتاب فضائل/4-کتاب جمل /5- کتاب صفین. 6- کتاب نهروان. 7- کتاب مقتل امیر المومنین (علیه السلام) . 8-کتاب مقتل الحسین (علیه السلام) . (51)
یزید بن عبدالملک:
پس از مرگ «عمر بن عبدالعزیز»، «یزید بن عبدالملک» روى کار آمد. یزید مردى عیاش و خوش گذران و لاابالى بود و به هیچ وجه به اصول اخلاقى و دینى پایبند نبود، از اینرو ایام خلافت او یکى از سیاهترین و تاریکترین ادوار حکومت بنى امیه به شمار مىرود. در زمان حکومت وى هیچ فتح و پیروزى و هیچ حادثه درخشانى در جامعه اسلامى اتفاق نیفتاد/او که در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ولیعهد بود، چهره حقیقى و ماهیت خود را در وراى ظاهر فریبنده و قیافه مقبولى پوشانده و از این رهگذر افکار عمومى را به سوى خود جلب کرده بود. به همین جهت خلافت او نخست با استقبال مردم روبرو شد، خاصه آنکه وى در نخستین روزهاى زمامدارى اعلام کرد که برنامه خلیفه پیشین را ادامه خواهد داد/این وعده براى مردم که طعم شیرین اجراى حق و عدالت را در زمان عمر بن عبدالعزیز (ولو به طور نسبى و در مدتى کوتاه) چشیده بودند، نوید امید بخشى بود، ولى طولى نکشید که این انتظار مبدل به یاس و نومیدى گردید زیرا پس از آنکه چند صباحى از زمامدارى وى گذشت، برنامه عوض شد و وعدههاى همه پوچ از آب در آمد!
شهادت دروغین :
یزید براى آنکه سرپوشى بر اعمال نارواى خود بگذارد، و براى آنکه خود را از هر گونه گناه و انحرافى تبرئه کند، با تمهیداتى، چهل نفر از رجال و پیرمردان را وادار نمود تا به مصونیت او از گناه و عصیان شهادت بدهند، این عده شهادت دادند که هیچ گونه حساب و عذابى متوجه خلفا نیست! (52)البته شهادت این عده به این سادگى نبود، بلکه گوشهاى از سیاستهاى مزورانه بنى امیه به منظور تثبیت حکومت خود به شمار مىرفت، زیرا بنى امیه براى تامین مقاصد سیاسى خود، یک جمعیت فکرى مانند «مرجئه»(53)به وجود آورده بودند که فعالیت فکرى آنها وسیلهاى براى تثبیت پایههاى حکومت اموى زیر پوشش دین بود/این گونه جمعیتها، که به استخدام حکومت اموى در آمده بودند، با یک سلسله تفسیرها و توجیهات دینى، اعمال ضد اسلامى زمامداران اموى را توجیه مىکردند!«ابن قتیبه دینورى» مىنویسد:
«یزید ابتدأاً به خاطر اخلاق فریبنده خود، در میان قریش محبوبیت داشت و اگر پس از رسیدن به خلافت، طبق روش عمر بن عبدالعزیز رفتار مىکرد، مردم از او شکایت نمىکردند؛ ولى وى برخلاف انتظار همه، پس از رسیدن به قدرت، بکلى تغییر روش داد و عیناً رفتار نامطلوب برادرش ولید را در پیش گرفت. رفتار او موج نفرت مسلمانان را بر ضد او برانگیخت، به طورى که مردم تصمیم گرفتند او را از خلافت برکنار سازند. یزید به اندازهاى به حقوق و خواستههاى مردم بى اعتنا بود که حتى گروهى از قریش وعدهاى از بنى امیه نیز به اعمال او اعتراض کردند/یزید، به جاى آنکه به انتقادهاى مردم گوش داد. و در روش خود تجدید نظر نماید، بر خشونت و سختگیرى خود افزود و عدهاى از اشراف قریش و بزرگان بنى امیه را به اخلال در نظم عمومى و شورش و کودتا متهم کرد و به عموى خود «محمد بن مروان»، دستور داد آنها را بازداشت نموده به زندان افکند. این عده قریب دو سال در زندان ماندند، آنگاه محمد آنها را به وسیله زهر مسموم نمود و همه را به قتل رسانید!یزید غیر از این عده، تعداد سى نفر از رجال قریش را دستگیر کرد و پس از آنکه مبالغ زیادى جریمه از آنان گرفت و اموال و دارایى و مستغلاتشان را مصادره نمود، آنان را مورد آزار و شکنجه سخت قرار داد و از هستى ساقط کرد، به طورى که افراد مزبور در گوشه و کنار شام و سایر نقاط پراکنده شده با فقر و تنگدستى به سر مىبردند.یزید به این هم اکتفا نکرد، بلکه دستور داد تمام کسانى را که با آنان تماس داشتند، به اتهام همکارى با شورشیان و مخالفان حکومت، به دار کشیدند»! (54)
ساز و آواز و قمار:
خلفاى پیشین بنى امیه در اوقات فراغت خویش به اخبار جنگها و داستانهاى شجاعان قدیم عرب و قصائد شعرا گوش مىدادند، ولى در زمان خلفاى بعدى و از آن جمله «یزید بن عبدالملک» ساز و آواز جاى قصائد و اشعار را گرفت و در بزم هاى شبانه دربار خلافت، به جاى قصائد حماسى شعرا و داستانهاى جنگى، ساز و آواز رایج گردید/
هشام بن عبدالملک :
هشام مردى بخیل، خشن، جسور، ستمگر، بیرحم و سخن ور بود. (55)او در جمع آورى ثروت و عمران و آبادى مىکوشید و در زمان خلافتش بعضى از صنایع دستى رونق یافت ؛ لکن از آنجا که وى شخصى بى عاطفه و سختگیر بود، در دوران حکومت او، زندگى برمردم سخت شد و احساسات و عواطف انسانى در جامعه روبه زوال رفت و رسم نیکوکارى و تعاون برچیده شد، به طورى که هیچ کس نسبت به دیگرى دلسوزى و کمک نمىکرد! (56)
نفوذ عناصر فاسد و منحرف :
«سید امیر على»، مورخ و دانشمند معروف، وضع اجتماعى – سیاسى آن روز جامعه اسلامى را بخوبى ترسیم نموده اخلاق و رفتار هشام را به نحو روشنى تشریح مىکند:
«با مرگ یزید دوم، خلافت به برادرش هشام رسید؛ لکن خلافت او زمانى استقرار یافت که آشوبها و نهضت هاى داخلى را سرکوب نمود و آتش جنگهاى خارجى را خاموش ساخت، زیرا در آن زمان، از طرف شمال، قبایل ترکمن خزر به دولت مرکزى فشاروارد مىآوردند، و درشرق، رهبران عباسى مخفیانه سرگرم فراهم ساختن مقدمات براى درهم شکستن پایههاى حکومت اموى بودند. در داخل کشور نیز آتش خشم و کینه خوارج، که مردمى دلیر و سلحشور بودند، شعله ور شده بود/در این کشمکشها، بهترین جوانان عرب، یا در جنگهاى داخلى کشته شدند و یا قربانى سیاست بدبینى و حسادت دربار فاسد خلافت گشتند، زیرا در اثر اطمینان کورکورانهاى که خلیفه قبلى از وزرا و درباریان خود داشت، حکومت و قدرت به دست افراد خود خواه و ناشایستى افتاده بود که مردم را به خاطر عجر و ناتوانى خود و سؤ اداره کشور متنفر ساخته بودند/البته رجال بزرگ و چهرههاى درخشان انگشت شمارى بودند که با کمال همت و دلسوزى نسبت به دین و آیین در میان مردم سست و کم فروغ شده و در میان درباریان و عوامل وابسته به حکومت رو به زوال بود، زیرا آنان عموماً عناصرى بودند که جز تامین منافع خود، هیچ هدفى نداشتند/در آن عصر خطیر، جامعه اسلامى نیازمند بازوى توانایى بود که کشتى متزلزل حکومت را از غرق شدن نجات بدهد، از اینرو طبعاً هشام به مزایا و خصوصیاتى نیازمند بود که بتواند در پرتو آن، با دشواریها و مشکلاتى که جامعه اسلامى را از هر طرف احاطه کرده بود، مقابله کند/در اینکه هشام بهتر از خلیفه قبلى (یزید) بود شکى نیست، زیرا در زمان هشام دربار خلافت از عناصر ناپاک تصفیه شد، وقار و سنگینى جایگزین سبکسرى و بوالهوسى گردید، و جامعه از وجود افراد طفیلى که سربار جامعه بودند پیراسته گشت/ولى سختگیرى بیش از اندازه هشام، به سرحد خشونت رسید و صرفه جوییهاى وى جنبه بخل یافت و بعضى از کمبودهاى اخلاقى و انسانى وى اوضاع را بدتر کرد، زیرا او فردى کوتاه فکر و مستبد و شکاک و بدبین بود، از اینرو، به هیچ کس اعتماد نمىکرد، بلکه براى خنثى کردن توطئههایى که بر ضد او چیده مىشد، به عملیات مکارانه و جاسوسى متوسل مىشد و از انجا که آدم زود باورى بود،با یک بدگویى و سؤ ظن بهترین رجال کشور را از بین مىبرد. این بدبینى افراطى باعث شد که عزل و نصب متوالى و بیش از حد فرمانروایان و حکام شهرستانها، نتایج فوق العاده به بار آورد».(57)
امام باقر (علیه السلام) در شام :
یکى از حوادث مهم زندگى پرافتخار پیشواى پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مىباشد. هشام بن عبدالملک، که یکى از خلفاى معاصر امام باقر (علیه السلام) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر بیمناک بود و چون مىدانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام مىدانند، همواره تلاش مىکرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت گردد/در یکى از سالها که امام باقر (علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(علیه السلام) » به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق (علیه السلام) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضیلت و امامت اهل بیت (علیه السلام) بیان فرمود که بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر (علیه السلام) را خطرى براى حکومت خود تلقى مىکرد، از این سخن بشدت تکان خورد، ولى – شاید بنا به ملاحظاتى – در اثناى مراسم حج متعرض امام (علیه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر (علیه السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام کند/امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد، و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام (علیه السلام) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام (علیه السلام) در انظار مردم کاسته شود؟
مسابقه تیراندازى :
البته اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى-و از آن جمله هشام – از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان و مدیحه گویان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسى نیفتاد،زیرا بخوبى مىدانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر (علیه السلام) برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگرى وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود/آرى با کمال تعجب هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازى! ترتیب داده امام (علیه السلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام (علیه السلام) به قصر خلافت، عدهاى از درباریان را واداشت نشانهاى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند. امام باقر (علیه السلام) وارد مجلس شد و اندکى نشست. ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت:
آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟
حضرت فرمود:
من دیگر پیر شدهام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خیال مىکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (علیه السلام) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد. امام (علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چله کمان نهاد و نشانهگیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیر قبلى خورد!این عمل شگفتانگیز، حاضران را بشدت تحت تاثیر قرار داده و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حسابهایش غلط از آب در آمده و نقشهاش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تاثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت:
آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پیر شدهام؟
! آنگاه سر به زیر افکند و لحظهاى به فکر فرو رفت. سپس امام باقر (علیه السلام) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرده گفت:
قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است، این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفتهاى؟
حضرت فرمود:
مىدانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم. هشام گفت:
آیا جعفر (حضرت صادق) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟
امام فرمود:
ما خاندان، «کمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» (58)آمده (امامت و ولایت) از یکدیگر به ارث مىبریم و هرگز زمین از چنین افرادى (حجت) خالى نمىماند.(59)
مناظره با اسقف مسیحیان :
گرچه دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدى نبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنکه پیشواى پنجم شهر دمشق را ترک گوید، فرصت بسیار مناصبى پیش آمد که امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا از این قرار بود:
هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم (علیه السلام) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت آن حضر به مدینه موافقت کرد. هنگامى که امام (علیه السلام) همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند:
اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گردآمدهاند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مىباشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام (علیه السلام) به میان جمعیت تشریف برده و به طور ناشناس در ان مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند/طولى نکشید اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فروان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر (علیه السلام) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام کرد و پرسید:
– از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟
– از مسلمانان. – از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟
– از افراد نادان نیستم! – اول من سوال کنم یا شمامى پرسید؟
– اگر مایلید شما سوال کنید/- به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مىکنید که اهل بهشت غذا مىخورند و مىآشامند ولى مدفوعى ندارند؟
آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟
– بلى، نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه مىکند ولى مدفوعى ندارد! – عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟
!- من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم! – سوال دیگرى دارم/- بفرمایید/- به چه دلیل عقیده دارید که میوهها و نعمتهاى بهشتى کم نمىشود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمىکنند؟
آیا نمونه روشنى از پدیدههاى این جهان را مىتوان براى این موضوع ذکر کرد؟
– آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از ان به هیچ وجه کاسته نمىشود!…اسقف هر سوال و مشکلى به نظرش مىرسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت:
«مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آوردهاید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر وبهترند؟
! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت!
اتهام ناجوانمردانه :
این جریان بسرعت درشهر دمشق پیچید و موجى از شادى و هیجان درمحیط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آنکه از پیروزى افتخارآمیز علمى امام باقر (علیه السلام) بر بیگانگان خوشحال گردد، بیش از پیش از نفوذ معنوى امام (علیه السلام) بیمناک شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هدیه براى آن حضرت پیغام داد که حتماً همان روز دمشق را ترک گوید! نیز بر اثر خشمى که به علت پیروزى علمى امام (علیه السلام) به وى دست داده بود، کوشش کرد درخشش علمى و اجتماعى ایشان را با حربه زنگ زده تهمت از بین ببرد و رهبر عالیقدر اسلام را متهم به گرایش به مسیحیت نماید! لذا با کمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدین) چنین نوشت:
«محمد بن على، پسر ابوتراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدینه بازگرداندم، نزد کشیشان رفتند و با گرایش به نصرانیت!! به مسیحیان تقرب جستند. ولى من به خاطر خویشاوندى اى که با من دارند، از کیفر آنان چشم پوشیدم! وقتى که این دو نفر به شهر شما رسیدند، به مردم اعلام کنید که من از آنان بیزارم»!ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقیقت به جایى نرسید و مردم شهر مزبور که ابتدأاً تحت تاثیر تبلیغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانههاى امامت که از آن حضرت دیده شد، به عظمت و مقام واقعى پیشواى پنجم پى بردند، و بدین ترتیب سفرى که شروع آن با اجبار و تهدید بود، به یکى از سفرهاى ثمربخش و آموزنده تبدیل شد! (60)
مناظرات امام باقر (علیه السلام ) :
در دوران امامت حضرت باقر (علیه السلام) فرقههاى مذهبى و گروههاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند:
معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر (علیه السلام) همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى مىنمود و طى مناظراتى که با سران این گروهها داشت، پایگاههاى فکرى و عقیدتى آنان را در هم مىکوبید و بى پایگى عقائدشان رابا دلائلى روشن ثابت مىکرد. در اینجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق»،یکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان مىگذرانیم :
روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسائلى از حرام و حلال پرسید. امام به سوالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:
به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو:
چرا جدایى از امیر مومنان (علیه السلام) را حلال شمردید، در صورتى که قبلا خون خویش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار مىکردید و یارى اورا موجب نزدیکى به خدا مىدانستید؟
!امام افزود:
آنان خواهند گفت که او را در دین خدا حکم قرار داد. به آنان بگو:
خداوند در شریعت پیامبر خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است؛ یکى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است که مىفرماید:
«و اگر از جدایى و شکاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند،خداوند کمک به توافق آنها مىکند (زیرا) خداوند دانا و آگاه است».(61)دیگرى داورى «سعد بن معاذ» است که پیامبر اسلام او را میان خود و قبیله یهودى «بنى قریظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام افزود:
آیا نمىدانید که امیر مومنان حکمیت را به این شرط پذیرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قران راى بدهند، مردود خواهد بود؟
وقتى که به امیر مومنان گفتند:
داورى که خود تعیین کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود:
من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حکمیت قرآن و مردود بودن خلاف قران را گمراهى مىشمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمىآورند؟
!«نافع بن ازرق» با شنیدن این بیانات گفت:
به خدا سوگند این سخنان را نه شنیده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همین است ان شأ الله!(62)
شهادت امام باقر ( ع ):
حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگى کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت , نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامى , تعلیم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا کردن سنتهاى جد بزرگوارش در میان خلق , متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است , پرداخت و لحظهاى از این وظیفه غفلت نفرمود .
سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست.
پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع – کنارپدر بزرگوارش – به خاک سپردند .
پی نوشت :
34-ابن ماجه، همان ماخذ، ص11/
35-ابن ماجه، همان ماخذ، ص 12/
36-بخارى، صحیح، بشرح الکرمانى، الطبعه الثانیه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، ج 2، ص 6/
37- مدیر شانه چى، کاظم، علم الحدیث و درایه الحدیث، چاپ سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1362 ه\’.ش، ص 30/
38- و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى (سوره نجم، 3 و 4)/
39- و مااتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا (سوره حشر:
7)/
40- فاوما الى اسفتیه فقال الذى نفسى بیده ما یخرج مما بینهما الا حق فاکتب (الحاکم النیشابورى، همان ماخذ، ج 1، ص 104) و ر.ک به:
سیوطى، تدریب الراوى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1409 ه\’.ق، ج 2، ص 62)/
41-ابوریه، همان ماخذ، ص 43/
42- احمد حنبل، مسند، دارالفکر، ج 3، ص 12- عبدالله دارمى، سنن دارالفکر، ج 1، ص 119- ابوریه، همان ماخذ، ص 42/
43- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعه، قم، مکتبه الداورى، ص 255 (ترجمه محمد بن عذافر)-الصدر، السید حسن، الشیعه و فنون الاسلام، لبنان، صیدا، 1331 ه\’.ق، ص .65 در بعضى نسخهها «حکم بن عیینه» ذکر شده است، ولى چنانکه در چند صفحه پیش یادآورى کردیم، صحیح آن «عتیبه» است/
44-شرف الدین، السید عبدالحسین، مولفوا الشیعه فى صدر الاسلام، تهران، مکتبه النجاح، ص 14-.15 مرحوم سید حسن صدر مىنویسد:
نسخهاى از این کتاب نزد من موجود است و بخارى در باب «کتاب العلم» از این صحیفه نقل کرده است. (تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، تهران، منشورات الاعلمى، ص 279)/
45-تدریب الراوى فى شرح تقریب النواوى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1409، ج 2، ص 61/
46-نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعه، قم، مکتبه الداورى، ص 4/
47- پیرامون بحث کتابت و تدوین حدیث، نگاه کنید به:
جعفر السبحانى، بحوث فى الملل و النحل، الطبعه الثانیه، لجنه اداره الحوزه العلمیه قم المقدسه، ایران، 1410 ه\’.ق، ج 1، ص 58-73/
48-جلال الدین عبدالرحمن سیوطى، که اصرار دارد پایه گذاران علوم اسلامى را جمعى از اهل تسنن معرفى کند، مىگوید:
«نخستین کسى که در فقه کتاب نوشت ،ابوحنیفه بود»؛ در صورتى که ابوحنیفه در سال 100 هجرى متولد شده و در سال 150 فوت کرده است، اما ابورافع 60 سال پیش از تولد ابوحنیفه درگذشته است! (السید حسن الصدر، تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، طهران، منشوات الاعلمى، ص 298) بنابراین جهان تسنن از اوائل قرن دوم هجرى به تدوین فقه و حدیث پرداخته ولى بزرگان شیعه از همان روزهاى اول دست به چنین کارى زدهاند.
49-شیخ مفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق:
على اکبر الغفارى، قم، منشورات جماعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم المقدسه، ص 201 – شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجل کشى)، تصحیح و تعلیق:
حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 163 (شماره 276)/
50- شرف الدین، السید عبدالحسین، مولفوا الشیعه فى صدر اسلام، الطبعه الثانیه، طهران، مکتبه نجاح، ص 64/
51-شرف الدین، همان ماخذ، ص 36/
52-سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعه الثانیه، تحقیق:
محمد محیى الدین عبدالحمید، قاهره، مطبعه المدنى (افست مکتبه المثنى- بغداد) ص 246/
53-مرجئه فرقهاى بودند که ایمان را عبارت از اعتقاد قلبى مىدانستند و هیچ یک از گناهان و اعمال ضد اسلامى را با ایمان منافى نمىدانستند!
54-الامامه و السیاسه، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه\’.ق، ج 2، ص 125/
55-ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، ج3، ص 70/
56-مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارالاندلس، ج 3، ص 205/
57-سید امیرعلى، همان ماخذ، ص 139/
58- الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا. این آیه پس از واقعه غدیر و اعلام امامت على (علیه السلام) نازل گردید/
59- محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه\’.ق، (افست منشورات الرضى – قم) ص 105/
60- تفصیل جریان سفر حضرت باقر (علیه السلام) به شام را «محمد بن جریر بن رستم الطبرى» در کتاب «دلائل الامامه» (ص 105-107) بیان نموده است و سپس مرحوم سید بن طاووس در کتاب «امان الاخطار» (ص 62) و علامه مجلسى در بحارالانوار (ج 46،ص 307-313) و تالیفات دیگر خود از این جریر نقل کردهاند، ولى در جزئیات قضیه اندکى اختلاف به چشم مىخورد.
61-وان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها ان یرید اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیرا (سوره نسأ:
35)/
62-طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، 1350، ج 2، ص 176