پیامبران و مهدویت-قسمت اول
آفرینش آدم علیه السّلام و اهمیت خانواده
داستان خلقت انسان با آفرینش آدم علیه السّلام و همسرش حوا آغاز می شود. این که آیا آدم علیه السّلام نخستین انسان روی زمین بود یا پیش از او انسان های دیگری نیز بر روی زمین زندگی می کردند، موضوعی است که فعلاً در حیطه بررسی ما قرار ندارد. در این خصوص قرآن کریم(1) از کسانی نام می برد که پیش از ما آفریده شده بوده و در زمین زندگی می کرده اند. همچنین روایاتی وجود دارد که نشان می دهد پیش از آدم علیه السّلام موجوداتی به نام “نَسناس” بر روی زمین بوده اند که با آمدن آدم علیه السّلام نسل آنان از میان رفته است. شاید بتوان آثار و استخوانهای باقی مانده از موجوداتی شبیه انسان را که در دوره حاضر کشف شده و شواهد به ظاهر نشان می دهد که قدمتی بسیار بیشتر از چند هزار سال عمر آدم علیه السّلام و فرزندان او دارد، به این مخلوقات نسبت داد. همچنین تا پیش از خلقت آدم علیه السّلام، زمین به طور گسترده محل سکونت جنیان بوده است.(2) همچنین روایت تأمل برانگیزی در خصوص وجود آدم هایی پیش از آدم علیه السّلام نقل شده که در جای خود قابل بررسی است.(3)
اما به هر حال آنچه محدوده بررسی ما را در این نوشتار شکل می دهد، حوادث مربوط به آفرینش و ورود نخستین انسان مسؤول و مکلف و دارای فطرت به نام آدم ابوالبشر علیه السّلام است به زمین که قرار بود او و ذریه اش جریان خلیفه اللهی را در این کره خاکی مستقر سازند. از همین رو است که این نخستین انسان نخستین پیامبر خداوند هم بود، در حالی که زمین جز او و همسرش سکنه دیگری از این جنس نداشت.
ظاهراً این اتفاق در حدود هفت هزار سال پیش در زمین واقع شده است.(4) روایات نورانی (5) تلاش کرده است تا خلقت حوا را از دنده چپ آدم علیه السّلام و به تعبیری طفیلی او قلمداد کند، اما بنابر صریح قرآن کریم برای هر دو انسان از یک نفس واحده آفریده شدند.(6) موضوع خلقت این زوج در ابتدا و با هم، نخستین نقطه در تاریخ است که اهمیت خانواده را در زندگی زمینی بشر به ما می فهماند. داستان بشر بر روی کره خاک با یک خانواده به عنوان سنگ بنای جوامع عظیم بشری و نقطه اتکای تمدن های بزرگ و الهی آغاز می شود.
2. محل آفرینش آدم علیه السّلام
در مورد مکان خلقت آدم علیه السّلام دیدگاه های گوناگونی ارائه شده است. به هر حال دیدگاه غالب آن است که آدم و حوا علیهماالسّلام در جنت برزخی آفریده شدند و پس از وقایعی که بررسی آن خواهد آمد به نقطه ای در زمین هبوط نمودند. با تصویری که از عالم برزخ و جنت برزخی داریم، می دانیم که بایستی در جایی بر روی زمین به دنبال شکل گیری این جنت برزخی باشیم و برزخی بودن آن را به وضعیتی نسبت دهیم که آدم و حوا علیهما السّلام در آن به سر می برده اند. این مکان بر اساس برخی روایات سرزمین بین النهرین و به طور مشخص کوفه (7) است که در میان سرزمین های مورد بحث در این سیر از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار است. این مقطع نخستین موضعی است که به اهمیت سرزمین کوفه در آن اشاره می شود و این اشارات تا قیام آخرالزمان و پایتختی این شهر به عنوان مرکز ملک عظیم ادامه دارد.
3. آدم علیه السّلام و فرشتگان
داستان فرشتگان و آدم علیه السّلام از زمانی آغاز می شود که خداوند اراده خود را بر قراردادن خلیفه ای در زمین آشکار نمود:
وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً (8)
(به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی [نماینده ای] قرار خواهم داد.
به دنبال این اعلام، ملائکه که تا آن زمان تنها خود را به عنوان موجودات ملکوتی خداوند می شناختند ذات ربوبی را مورد خطاب قرار داده و پرسیدند:
قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ (9)
فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خونریزی کند؟! (اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم، و تو را تقدیس می کنیم.»
این که این فرشتگان درگاه الهی از کجا می دانستند که بشر در زمین به افساد و خونریزی خواهد پرداخت موضوعی است که بدان پاسخ های گوناگونی داده شده است. از جمله در روایتی که پیش از این در خصوص وجود مخلوقاتی پیش از انسان در زمین گذشت، این آگاهی به حضور آنان و داستان طغیان این قوم نسبت داده شده است.
اما شاید لطیف ترین تعبیر در خصوص تفسیر این آیات باشد که موضوع فساد و خونریزی از نفس اعلام خداوند و از خود آیات پیشین-البته از دیدگاه ملائکه-قابل برداشت است. فرشتگان با شنیدن کلمه “ارض” آنجا که فرمود” انی جاعل فی الارض خلیفه” به دلیل ویژگی های زندگی در زمین و مسأله ی تعلق به عالم خاک و تزاحم زندگی مادی چنین دریافتند که زندگی این مخلوق در زمین همانند پیشینیانش توأم با فساد و خونریزی خواهد بود. در این صورت جریان خلافت وی برای ایشان امری کاملاً غریب می نمود. ظاهراً این گروه از فرشتگان از بعد دوم و ملکوتی این آفریده الهی در این مقطع غافل بودند.(10) خداوند در پاسخ ایشان به نکته ای اشاره می کند که درک آن برای ما بسیار مهم است:
قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (11)
پروردگار فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید.
از برخی از تعابیر این چنین برداشت می شود که خداوند با این جمله خواست به ملائکه بفهماند که در خصوص چیزی که نمی دانند باید سکوت کنند و آن را به علم خداوندی واگذارند، اما تفسیر دقیقتر این آیه می تواند این باشد که همچون برخی آیات دیگر، خداوند هیچ پرسشی را بی پاسخ نمی گذارد و البته ممکن است پاسخ به گونه ای باشد که در مقطعی فهم ما از درک آن قاصر باشد. در این مورد نیز خداوند به موضوع مهم علم و به ویژه علم به اسماء در پاسخ اشاره می کند و به ملائکه می فهماند که این خلیفه الهی از علم خداوندی بهره خواهد برد و به وسیله آن به این مقام دست خواهد یافت.(12) در ادامه آیات همین موضوع اتفاق می افتد.
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (13)
سپس علم اسماء را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست می گویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!
خداوند حکیم و دانا اسمائی را به آدم علیه السّلام می آموزد و سپس آن را بر ملائکه عرضه کرده و از آنان می خواهد که آن اسماء را معرفی کنند. با اظهار عجز فرشتگان و خبر دادن آدم علیه السّلام از آن اسماء نه تنها مسأله خلیفه اللهی آدم علیه السّلام در میان فرشتگان تثبیت می شود که وی به عنوان معلم ملائکه مطرح می گردد.
در این که آن اسماء چه بوده اند روایات و تفاسیر متعددی وارد شده است.(14)
4. آدم علیه السّلام و شیطان
به دنبال این جریان و با شناخته شدن مقام آدم علیه السّلام امر به سجده از سوی ذات مقدس ربوبی صادر شده و ملائکه همه به سجده می افتند، مگر ابلیس که از سر استکبار از این عمل سرباز می زند و سجده نمی کند.
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (15)
و (یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید!» همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سرباز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد.
ابلیس انوار اهل بیت علیهم السّلام را در وجود آدم علیه السّلام مشاهده کرد و بدین سبب از سجده امتناع کرد.(16)
از این مقطع است که داستان دشمنی شیطان با آدم علیه السّلام و ذریه او آغاز می شود و حوادث کوچک و بزرگی به دنبال آن شکل می گیرد که تا به امروز ادامه داشته است. شیطان مصطلح قرآن کریم در این موارد موجودی است از جنیان به نام ابلیس که بنا بر روایات (17) سال های طولانی در میان ملائکه به عبادت پرداخته بود و این حضور منافقانه به شکلی بود که حتی ملائکه خبر نداشتند که او از جنس آنان نیست. با خلقت انسان و امر به سجده و اطاعت ملائکه و عصیان ابلیس این نفاق بر همگان آشکار گشت و شیطان از آن مقام رانده شد.(18)
در اینجا شیطان احتجاجی با خداوند متعال دارد که ذکر آن خالی از لطف نیست. وی در پاسخ پرسش از سبب امتناعش از سجده، به جنس و ماده خلقت خویش اشاره می کند که بر اساس تعلق به گروه جنیان، از آتش است. وی آن را برتر از خاک می داند و با این تعبیر نخستین جریان اصالت ماده را در تاریخ رقم می زند.(19)
“شیطان در استدلال خویش به ماده خلق توجه کرد. ماده خلق انسان، خاک و ماده خلق شیطان، آتش است؛ ولی ملاک امر خداوند ماده نبود؛ صورت فعلی انسان روح خداوندی او بود… در این عالم معیار همه استکبارها اصالت دادن به ماده است. دلیل استکبار شیطان این بود که گمان می کرد ماده خلقت او (آتش) از ماده خلقت انسان (خاک)، برتر است”.(20)
البته در این جا می توان چنین استدلال نمود که اشاره به ماده خلقت از سوی شیطان بهانه و پوششی بود برای سبب اصلی امتناع او از سجده که به تصریح قرآن کریم همان استکبار است. این موجود لعین و پیروان او از همان روز نخست بدین صفت رذیله که سرمنشأ تمامی دیگر صفات رذیله است شناخته شدند و تا امروز که ما به تعلیم امام راحلمان رحمه الله آمریکا را شیطان بزرگ و سرکرده استکبار جهانی می دانیم استمرار دارد. به هر حال دو موضوع استکبار و ماده گرایی، صرف نظر از این که کدام سبب دیگری باشد، از جمله عبرتهایی است که از داستان شیطان می توان گرفت.
به دنبال این محاجه، شیطان از درگاه الهی رانده شده و دشمنی بی حد او با انسان آغاز می شود. جریان مهلت خواستن تا روز بعث از سوی او و مهلت دادن به وی تا وقت روز معلوم در اینجا اتفاق می افتد. سپس شیطان قسم می خورد که در این مهلت به کار اغوای انسان ها خواهد پرداخت (21) و بر سر صراط مستقیم آنان خواهد نشست.(22) و البته کار اغوای خود را از همین مقطع آغاز می نماید.
خداوند آدم و حوا علیهما السّلام را در بهشت برزخی جای می دهد و به آنان اجازه می دهد تا از همه گونه تمتعات این جنت بهره مند شوند و تنها آنان را از نزدیک شدن به یک درخت باز می دارد (23) اگر آنچنان که برخی مفسرین(24) گفته اند فلسفه این وقوف در جنت را دوره ای آموزشی و آزمایشی برای انسان بدانیم که قرار بود در آن پیش از آن که آدم علیه السّلام وارد عرصه تکلیف شود دشمنی شیطان و راه های اغوای او را تجربه کند، جنس این درخت و سبب لزوم پرهیز از آن موضوعیتی در این خصوص نمی یابد. برخی گفته اند این درخت وسیله و بهانه ای بود برای نشان دادن عمق دشمنی شیطان به آدم و همسرش حوا علیهما السّلام. در روایتی از وجود مقدس امام رضا علیه السّلام نیز این گونه بیان شده که درخت های بهشتی منحصر به یک میوه و محصول خاص از جمله سیب یا گندم نیستند و بنا بر اراده انسان هرگونه میوه ای را در خود دارند.(25)
اما با کمی تأمل در آیات مربوط به این جریان می توان احتمال دیگری را نیز در تفسیر این آیات داد که ضمن حفظ هماهنگی یا روایت، به موضوع محوری ما بیشتر مربوط می شود. شیطان در معرفی این درخت به آدم علیه السّلام، آن را “شجره الخلد و ملک لا یبلی” معرفی می کند.(26) شجره در قرآن کریم، همچنان که در خصوص “شجره طیبه”، “شجره خبیثه”(27) و “شجره زقّوم” (28) و تفاسیرآن آمده است، لزوماً به معنای درخت با ویژگی های دنیوی نیست. واقعیت ملکوتی شجره، خاندان ها و گروه هایی از انسان ها هستند که با یکدیگر بستگی داشته و مجموعه واحدی را شکل می دهند. عنوان “شجره نامه” از همین رویکرد گرفته شده است. با این ترتیب “درخت جاودان” نمی تواند چیزی جز اهل بیت علیهم السّلام بوده و در این صورت “پادشاهی کهنه ناشدنی” را باید به ملک آخرالزمان تعبیر نمود.
بر این اساس می توان به عنوان یک احتمال چنین تفسیر نمود که شیطان ملک اهل بیت علیهم السّلام در آخرالزمان را به آدم علیه السّلام نشان داد و به او این چنین وانمود کرد که بدون گذر از ابتلائات و آزمون های الهی، می توان به سادگی در همین جنت به این ملک دست یافت. ظاهراً از همین رو بود که با نزدیک شدن آدم علیه السّلام به درخت و خوردن میوه آن، در برابر عظمت این ملک، نقائص و “سوآت” آدم علیه السّلام آشکار شد و به دنبال آن از بهشت هبوط نمود. قرآن کریم (29) در جای دیگری نیز از زبان شیطان این چنین نقل می کند که سبب منع خداوند از این درخت این است که با خوردن میوه آن، شما دو “مَلَک” شده و در بهشت جاودان خواهید ماند. این جاودانگی بی شک همان مفهوم جاودانگی در شجره خلد بوده و در خصوص مَلَک و فرشته نیز باید گفت که ملائک موجوداتی ملکوتی هستند که انسان ها در صورت شکل گیری مُلک در زمین به آنان رسیده و بلکه از آنان فراتر هم خواهند رفت. لذا این بیان نیز تعبیر دیگری از بیان آیه نخست می تواند باشد.
به هر حال شیطان از همین مجرای به ظاهر تنگ-که در آن در کنار انواع نعمتهای حلال تنها یک چیز تحریم شده بود-وارد شده و اغوای خود را آغاز می کند. وی به تبیین دلیل منع می پردازد و تلاش می کند تا آدم و حوا علیهما السّلام عقل و برداشت خود را بر اطاعت خداوندی که از فلسفه آن اطلاعی ندارند، حاکم کنند و سرانجام برای آنان قسم می خورد که وی خیر آنان را می خواهد. ظاهراً استدلال های شیطان کارگر نمی افتد و ایشان مقام اطاعت را از دست نمی دهند، اما بر اساس روایات (30)، آدم علیه السّلام که تا آن زمان قسم دروغ را تجربه نکرده بود، قسم شیطان را باور می کند و هر دو از آن درخت ممنوعه می خورند.
در اینجا تورات و اسرائیلیات (31) تلاش کرده اند تا جریان را این گونه بیان کنند که ابتدا حوا فریب شیطان را خورد و سپس وی دست به کار فریفتن آدم علیه السّلام شد، در صورتی که آیات مربوط به این داستان با بکار بردن ضمیر تثنیه که ویژه دو نفر است، صریحاً بیان می دارد که هر دو فریفته قسم شیطان شدند و به این عمل ممنوع مبادرت کردند. این گونه تفاسیر را بایستی در راستای تضعیف مقام زن و تنزل دادن وی به موجودی بیشتر همکار شیطان تا همراه انسان و باز از این طریق سست نمودن بنیان خانواده دانست که اسلام به جدّ در مقابل آن ایستاده و تلاش نموده تا زن را به جایگاه واقعی خود برساند.
به هر حال با این گناه و توبه از آن و هبوط به زمین، آدم و حوا علیهما السّلام با کوله باری از تجربه عالم برزخ و دشمنی شیطان زندگی زمینی خود را آغاز می کنند. مدت وقوف این دو مخلوق الهی در جنت برزخی و شکل گیری این وقایع در روایات یک نیمروز (32) بیان شده است. شیطان هم با آنان به زمین دنیا می آید تا قسم خود را محقق سازد.
5. آدم علیه السّلام در زمین
با هبوط به زمین و آغاز زندگی زمینی تلاش آدم علیه السّلام به عنوان نخستین پیامبر خدا برای راهبری بشر به سوی غایت خلقت آغاز می شود. آیات قرآن کریم دلالت دارد که با توجه به آنچه در جریان شجره ممنوعه گذشت، در آدم علیه السّلام عزم جدی ای برای استقرار ملک و زمینه سازی آن شکل نیافت، و لذا است که نام او در میان پیامبران اولوالعزم قرار نگرفت (33)، اما در هر حال آدم و حوا علیهما السّلام که شیطان را به خوبی شناخته بودند در معرض وسواس او قرار نگرفتند و لذا ناچار شیطان آن دو را رها ساخت و به دنبال اغوای فرزندان ایشان رفت تا بدین ترتیب نخست جای پا را در زمین برای خود فراهم نموده باشد.
این نخستین حرکت شیطان در زمین از راه اختلاف افکنی میان دو برادر صورت گرفت تا به ما بفهماند اختلاف میان برادران از مهمترین راه های نفوذ شیطان است. در ادامه در تاریخ بشر به نمونه های بی شماری از این جریان برخواهیم خورد که تا به امروز به عنوان کارآمدترین حربه شیطان از آن استفاده می شود.
نام فرزندان آدم علیه السّلام در قرآن کریم نیامده است، اما به نقل تورات آنان هابیل و قابیل نام داشتند. چون زمان آزمون تقدیم قربانی رسید، گوسفند هابیل به دلیل اخلاص و تقوا در عمل پذیرفته شد و گندم قابیل از آن جا که از بدترین محصول وی جدا شده بود پذیرفته نشد. همین سبب شد تا زهر تلخ دشمنی در کام قابیل جوشش گیرد و اقدام به قتل برادر کند و بدینسان خود را به عنوان سرسلسله برادرکشان و قاتلان تاریخ معرفی نماید. در این جریان چند نکته برای ما قابل تأمل است:
نخست سبب شکل گیری این اختلاف که به تصریح قرآن کریم موضوع قربانی و تقوای هابیل و بی تقوایی قابیل بوده است. در اینجا نیز همچون موارد قبل تورات و اسرائیلیات تلاش نموده اند تا موضوع را به داستان ازدواج این دو و تمایل قابیل به همسر هابیل برگردانند که باز موضوع زن و خانواده را برای چندمین بار در این مقطع کوتاه تاریخی پیش می کشد.
نکته دوم بروز قتل و کشتن انسان ها به عنوان نقطه اوج خواست شیطان است که در این مقطع در میان بشر شکل می گیرد و تا به امروز نیز به طور وسیع جریان دارد، همان روی سکه که ملائکه از آن بیم داشتند. کشته شدن انسان ها و جلوگیری از رشد مطلوب آنان در زندگی زمینی خواست نهایی شیطان است. و در این راه فرقی میان مؤمنان و پیروان شیطان وجود ندارد. شیطان به دنبال روزی است که بر زمین حتی یک نفر زندگی نکند تا امکان پرستش خداوند و خلافت وی وجود داشته باشد. بروز جنگ های بزرگ تاریخی و استفاده از سلاح های کشتار جمعی در تاریخ و اصرار بیش از حد دشمنان ما بر قرار دادن واقعه ای مجعول به نام آرماگدون را در آینده بشر با ابعاد تخریبی حداکثری بایستی در همین راستا توجیه نمود.
سومین نکته که از این داستان قربانی این دو برادر به دست می آید این است که بر این اساس هابیل دامدار و قابیل به اصطلاح امروز ما کشاورز بوده است و این در حالی است که مدت زیادی از زندگی آنان بر زمین نگذشته بوده و این خود می تواند حجتی باشد در تأیید قول آنان که آموزش های انبیا را در زندگی بشر دارای تأثیر و جایگاهی بی بدیل می دانند. در این داستان دامداری و کشاورزی حداقل از علومی است که به واسطه پیامبران به انسان تعلیم داده شده است.
به هر حال با وقوع قتل و برادرکشی شیطان جاپای خودی را در زمین تثبیت می کند و نسل آدم علیه السّلام از طریق دیگر فرزندان او ادامه حیات و گسترش می دهد. فرزندانی از آدم علیه السّلام از جمله شیث نبی علیه السّلام به پیامبری می رسد تا نوبت به نخستین پیامبر اولوالعزم نوح نبی علیه السّلام می رسد.
پی نوشت ها :
1- سوره بقره آیه 21:یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ
اى مردم، پروردگارتان را که شما، و کسانى را که پیش از شما بودهاند آفریده است، پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید.
2- عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ ع قالَ سُئِلَ امیرُالمُوْمِنینَ ع هَلْ کانَ فِی الارْضِ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللهِ تَعَالَی یَعْبُدونَ اللهَ قَبْلَ آدمَ وَ ذُرِّیتِهِ فَقَالَ نَعَمْ قَدْ کانَ فِی السَّماواتِ و الارْضِ خَلْقٌ مِنْ خَلقِ اللهِ یُقَدِّسُونَ اللهَ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ یُعَظُّمُونَهُ بِالَّیْلِ وَ النَّهارِ لا یَفْتُرُونَ فَانَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الارضِینَ خَلقَهَا قَبلَ السَّماواتِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِکَهَ رُوحانیِّینَ لَهُمْ اجنِحَهٌ یَطیرُونَ بِها حَیْثُ یَشاءُ اللهُ فَاسکَنَهُم فیما بَینَ أطْبَاقِ السَّماواتِ یُقَدِّسُونَهُ الَّیْلَ و النَّهارَ وَ اصْطَفَی مِنْهُمْ اِسْرافیلَ وَ میِکائیلَ و جَبْرَئیلَ ثُمَّ خَلقَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الارْضِ الجِنَّ روحانیِّینَ لَهُمْ اجْنِحهُ فَخَلَقَهُمْ دُونَ َخْلقِ الْمَلائِکَهِ وَ حَفِظَهُمْ اَنْ یَبْلُغُوا مَبْلَغَ الْمَلائِکَهِ فِی الطَّیَرانِ وَ غَیْرِ ذلِکَ فَاسْکَنَهُمْ فِیمَا بَینَ أطْبَاقِ الاَرضِینَ السَّبعِ وَ فَوْقَهُنَّ یُقَدِّسُونَ اللهَ اللَّیْلَ و النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ ثُمَّ خَلَقَ خَلْقاً دُونَهُمْ لَهُمْ أبدانٌ وَ ارْواَحٌ بِغَیْرِ اجْنِحَهٍ یَاکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ… (بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الاطهار، ج54، ص 323)
پرسیده شد امیرالمؤمنین علیه السّلام که آیا در زمین پیش از آدم و فرزندانش آفریده از آفریده های خدا بوده اند که خدا را بپرستند؟ پاسخ فرمود: آری البته در آسمان ها و زمین خلقی بودند که خدا را تقدیس می کردند و تسبیح می گفتند، و بزرگ می داشتند در شب و روز بی سستی و کاستی، چون که خدا عز وجل چون زمین ها را آفرید پیش از آسمانها بود، سپس فرشته های روحانی بالدار آفرید که هر جا خدا می خواست پرواز می کردند، و آنها را میان طبقه های آسمان جا داد و شبانه روز او را تقدیس می کردند، و اسرافیل و میکائیل و جبرئیل را از میان آنها برگزید.
سپس خداوند عز و جل در زمین پریان روحانی بالدار آفرید که پایین تر از فرشته ها بودند، و آنها را نگهداشت که در پرش و جز آن به فرشته ها نرسند و آنها را میان طبقه های هفت زمین جا داد و بالای آن و خدا را شبانه روز تقدیس می کردند و سست نمی شدند، سپس آفریده هایی پایین تر از آنها آفرید با تن و جان وبی بال و پر می خوردند و می نوشیدند «نسناس» مانند خلق آنان هستند، آدمی نیستند، آنها را میانه زمین و پشت زمین جا داد و با پریان خدا را شبانه روز تقدیس کردند و سست نمی شدند. گفت: پریان به آسمانها پرواز می کردند و به فرشته ها برمی خوردند و با آنها درود می گفتند و از آنها دیدن می کردند و با آنها می آسودند و از آنها می آموختند (الخبر) سپس گروهی از پریان و نسناس که خدا آفرید و در میانه های زمین با فرشته ها جا داد از فرمان خدا سرپیچی کردند، و هرزگی کردند و بناحق ستم کردند، و به یکدیگر در سرکشی بر خدا بالادستی نمودند، تا آنجا که خون هم را ریختند، و تباهی بار آوردند و پروردگاری خدا تعالی را منکر شدند، فرمود: گروه فرمانبران از پریان بکارهای خدا پسند و فرمانبرداری او ایستادگی کردند و از دو گروه پری و نسناس که از فرمان خدا سرکشی کردند جدا شدند. فرمود: خدا بال پریانی که از فرمان خدا سرکشی کردند و تمرد نمودند فرو ریخت و نتوانستند به آسمان بپرند و بدیدار فرشته برسند چون گناه و نافرمانی کردند فرمود: گروه فرمانبر خدا از پریها شب و روز مانند پیش به آسمان پرواز می کردند و ابلیس که (حارث) نام داشت بفرشته ها وانمود می کرد که از گروه فرمانبر است.
3-عَنْ اَبیِ حَمْزَهَ الثُّمالیَّ قالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الحُسَیْنِ ع یَقُولُ انَّ اللهِ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ علِیَّاً وَ الطَّیِّبینَ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ أقامَهُمْ اشْباحاً قَبْلَ المَخْلُوقاتِ ثُمَّ قالَ أ تَظُنُّ انَّ اللهَ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً سِواکمُْ بَلَی وَ اللهِ لَقَدْ خَلَقَ اللهُ الفَ الفِ آدَمَ وَ الفَ الفِ عالَمٍ وَ انتَ واللهِ فِی اخِرِ تِلْکَ العَوالِمِ (بحار الانوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الأ طهار، ج25، ص 25)
ابوحمزه ثمالی گفت که از حضرت زین العابدین علیه السّلام شنیدم می فرمود خداوند محمد و علی و پاک فرزندانش را از نور عظمت خود آفرید و آنها را به صورت شبح قرار داد قبل از آفرینش مخلوقات سپس فرمود تو خیال می کنی خداوند جز شما چیزی نیافریده به خدا سوگند هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفرید که تو در آخرین عالم قرار گرفته ای.
4- المیزان، ج4، ذیل آیات 4-1 سوره نساء ص 222.
5- «زراره» می گوید از امام صادق علیه السّلام پرسیده شد، گروهی از مردم می گویند: خداوند تعالی بر آدم وحی فرستاد تا دخترانش را به ازدواج پسرانش درآورد و بدین ترتیب ریشه آفرینش از ازدواج محرمات نشأت گرفته است! امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمودند: خداوند منزه از چنین اتهامی است چگونه می توان گفت ذات باری تعالی خلقت برگزیده خویش را بر پایه حرام قرار دهد و توان آفرینش پدیده ای حلال را نداشته باشد؟! آنگاه از حضرت سؤال شد بعضی عقیده دارند که حواء از قسمت پایین پهلوی چپ آدم آفریده شده است، اما در پاسخ فرمودند: کسی که چنین ادعا می کند در حقیقت منکر قدرت خداوند است و اینکه نمی تواند همسری حلال را که از پهلوی آدم خلق نگشته باشد برایش خلق نماید. سؤال کننده در ادامه گفت: چنانچه حواء از پهلوی آدم آفریده شده باشد باید نتیجه گرفت که ازدواج نسلهای بعد از او تماماً در طبقه ازدواج محرمات با یکدیگر است. (من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 379).
6- سوره نساء،آیه 1: یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَ نِسَاءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً
اى مردم، از پروردگارتان که شما را از « نفس واحدى » آفرید و جفتش را [ نیز ] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد، پروا دارید و از خدایى که به [ نامِ ] او از همدیگر درخواست مىکنید پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مَبُرید، که خدا همواره بر شما نگهبان است.
7-برای مطالعه ر.ک: النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ص 22 به بعد.
خداوند به ملائک امر کرد که بر او سجده کنند. محل وقوع این دستور و سجده ملائک بر آدم علیه السّلام، منطقه ای است که امروزه ما آن را با نام نجف می شناسیم و پیش از آن با عنوان پشت و حاشیه کوفه شناخته می شد.(بحارالأنوار، ج11، ص 149).
8- سوره بقره، آیه 30.
9- سوره بقره، آیه 30.
10- پاسخی که در این آیه از ملائکه حکایت شده، اشعار بر این معنا دارد، که ملائکه از کلام خدای تعالی که فرمود می خواهم در زمینه خلیفه بگذارم، چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزی در زمین می شود، چون می دانسته اند که موجود زمینی به خاطر اینکه مادی است، باید مرکب از قوایی غضبی و شهوی باشد، و چون زمین دار تزاحم و محدود الجهات است، و مزاحمات در آن بسیار می شود، مرکباتش در معرض انحلال، و انتظامهایش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع می شود، لاجرم زندگی در آن جز به صورت زندگی نوعی و اجتماعی فراهم نمی شود، و بقاء در آن بحد کمال نمی رسد، جز با زندگی دسته جمعی، و معلوم است که این نحوه زندگی بالآخره بفساد و خونریزی منجر می شود. در حالی که مقام خلافت همانطور که از نام آن پیداست، تمام نمی شود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد، و تمامی شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر او را حکایت کند، البته آن شئون و آثار و احکام و تدابیری که به خاطر تأمین آنها خلیفه و جانشین برای خود معین کرده. و خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسمای باسماء حسنی، و متصف به صفات علیایی از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزه از هر نقصی، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادی است.(جلت عظمته).
و خلیفه ای که در زمین نشو و نما کند، با آن آثاری که گفتیم زندگی زمینی دارد، لایق مقام خلافت نیست، و با هستی آمیخته با آن همه نقص و عیبش، نمی تواند آئینه هستی منزه از هر عیب و نقص، و وجود مقدس از هر علم خدایی گردد، بقول معروف (تراب کجا؟ رب الارباب کجا؟). و این سخن فرشتگان پرسش از امری بوده که نسبت به آن جاهل بوده اند، خواسته اند اشکالی را که در مسئله خلافت یک موجود زمینی بذهنشان رسیده حل کنند، نه اینکه در کار خدای تعالی اعتراض و چون و چرا کرده باشند. به دلیل این اعترافی که خدای تعالی از ایشان حکایت کرده، که دنبال سؤال خود گفته اند:(انَّکَ انْتَ العَلیمُ الحَکیمُ، تنها دانای علی الاطلاق و حکیم علی الاطلاق تویی)، چون این جمله با حرف (ان) که تعلیل را آماده می کند آغاز شده، می فهماند که فرشتگان مفاد جمله را مسلم می دانسته اند، (دقت بفرمایید).
پس خلاصه کلام آنان باین معنا برگشت می کند که: خلیفه قرار دادن تنها به این منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانی، و وجودیش، نمایانگر خدا باشد، و زندگی زمینی اجازه چنین نمایشی به او نمی دهد، بلکه برعکس او را به سوی فساد و شر می کشاند.
از سوی دیگر، وقتی غرض از خلیفه نشاندن در زمین، تسبیح و تقدیس به آن معنا که گفتیم که حکایت کننده و نمایشگر صفات خدایی تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است، پس خلیفه های تو مائیم، و یا پس ما را خلیفه خودت کن، خلیفه شدن این موجود زمینی چه فایده ای برای تو دارد؟(المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 115)
11- سوره بقره، آیه 30.
12- علامه طباطبایی رحمه الله ذیل این آیه می نگارد:
زمینه و سیاق کلام به دو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت نامبرده جانشینی خدا در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، هم چنان که بعضی از مفسرین این احتمال را داده اند. برای اینکه جوابی که خدای سبحان به ملائکه داده، این است که اسماء را به آدم تعلیم داده و سپس فرموده: حال، ملائکه را از این اسماء خبر بده، واین پاسخ با احتمال نامبرده هیچ تناسبی ندارد.
و بنابر این، پس دیگر خلافت نامبرده اختصاص بشخص آدم ع ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند، آن وقت معنای تعلیم اسماء، این می شود: که خدای تعالی این عمل را در انسان ها به ودیعه سپرده، به طوری که آثار آنان ودیعه، به تدریج و به طور دائم، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت به طریق آن بیفتد و هدایت شود، و بتواند آن ودیعه را از قوه به فعل درآورد. دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه: (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ، که شما را بعد از قوم نوح خلیفه ها کرد)، و آیه: (ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الْأَرْضِ، و سپس شما را خلیفه ها در زمین کردیم)، و آیه: (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ، و شما را خلیفه ها در زمین کند) می باشد.
نکته دوم این است که خدای سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه، مسئله فساد در زمین و خونریزی در آن را، از خلیفه زمینی نفی نکرد، و نفرمود: که نه، خلیفه ای که من در زمین می گذارم خونریزی نخواهند کرد، و فساد نخواهند انگیخت، و نیز دعوی ملائکه را (مبنی بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو می کنیم) انکار نکرد، بلکه آنان را بر دعوی خود تقریر و تصدیق کرد. در عوض مطلب دیگری عنوان نمود، و آن این بود که در این میان مصلحتی هست، که ملائکه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمی توانند آن را تحمل کنند، ولی این خلیفه زمینی قادر بر تحمل و ایفای آن هست، آری انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش می دهد، و اسراری را تحمل می کند، که در وسع و طاقت ملائکه نیست.
این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است، به طوری که مفسده فساد و سفک دماء را جبران می کند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: (من می دانم آنچه را که شما نمی دانید)، و در نوبت دوم، به جای آن جواب، این طور جواب می دهد: که (آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر می دانم؟) و مراد از غیب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلاً اطلاعی نداشتند از اینکه در این میان اسمایی هست، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمی دانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم به آنها بی اطلاع بوده اند، وگرنه جا نداشت خدای تعالی از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است، که سؤال نامبرده بخاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بی خبر بوده اند. وگرنه حق مقام، این بود که به این مقدار اکتفا کند، که به آدم بفرماید: (ملائکه را از اسماء آنان خبر بده)، تا متوجه شوند که آدم علم به آنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست؟
پس این سیاق به ما می فهماند: که ملائکه ادعای شایستگی برای مقام خلافت کرده، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگی را ندارد، و چون لازمه این مقام آن است که خلیفه اسماء را بداند، خدای تعالی از ملائکه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بی اطلاعی کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد به این وسیله لیاقت آدم برای حیازت این مقام، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید.
نکته دیگر که در اینجا هست اینست که، خدای سبحان دنباله سؤال خود، این جمله را اضافه فرمود (اِنْ کُنْتُم صادِقینَ، اگر راست گو هستید)، و این جمله اشعار دارد بر اینکه ادعای ملائکه ادعای صحیحی نبود، چون چیزی را ادعا کرده اند که لازمه اش داشتن علم است.
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ ) الخ، این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آسمان اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسما شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم بانان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولاً نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند.
و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه بصرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، واستدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟ که خدا به یک انسان مثلاً علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که،(لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ، از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و با امر او عمل می کنند)، «1» آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟
آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسانها برای خود وضع می کنند، تا بوسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.
علاوه بر اینکه اصلاً شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قبلی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی ما فوق کمال تکلم دارند.
و سخن کوتاه آن که معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، بخاطر همین علم باسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، وگرنه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم، (سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا، منزهی تو، ما جز آنچه تو تعلیم مان داده ای چیزی نمی دانیم).
پس از آنچه گذشت روشن شد، که علم به اسماء آن مسمیات، باید طوری بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهای آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانی برای هر چیزی می گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که برای آدم معلوم شد، حقایقی و موجوداتی خارجی بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتی بوده اند که در پس پرده غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غیبی، یعنی آن طوری که هستند، از یک سو تنها برای موجود زمینی ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است. کلمه (اسماء) در جمله (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا )الخ، از نظر ادبیات، جمعی است که الف و لام بر سرش آمده، و چنین جمعی به تصریح اهل ادب افاده عموم می کند، علاوه بر اینکه خود آیه شریفه با کلمه(کلها، همه اش) این عمومیت را تأکید کرده.
در نتیجه مراد به آن، تمامی اسمایی خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدی آمده، و نه عهدی، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است.
از سوی دیگر کلمه: (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت می کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنی مسمای به آن اسماء، موجودی دارای حیاه و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیاه داشته اند، در پس حجاب غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند. گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین، ممکن است در بعضی موارد اضافه تبعیضی باشد، و لکن از آنجا که مقام آیه شریفه مقام اظهار تمام قدرت خدای تعالی، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه، و نقص ایشان است، لذا لازم است بگوییم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید-) اضافه ملکی می باشد.
در نتیجه می رساند: که اسماء نامبرده اموری بودند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده، و به کلی از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.
وقتی این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنی عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهای به آن اسماء دارای زندگی و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آن وقت با کمال وضوح و روشنی همان مطلبی از آیات مورد بحث استفاده می شود که آیه: (وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ، هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه های آن هست، و ما از آن خزینه ها نازل نمی کنیم، مگر به اندازه معلوم)، درصدد بیان آن است.
چون خدای سبحان در این آیه خبر می دهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شیء-چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هایی انباشته است، که نزد او باقی هستند و تمام شدنی برایشان نیست، و به هیچ مقیاسی هم قابل سنجش، و به هیچ حدی قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت می پذیرند، و کثرتی هم که در این خزینه ها هست، از جنس کثرت عددی نیست، چون کثرت عددی ملازم با تقدیر و تحدید است، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است، و بزودی انشاء الله در سوره حجر در تفسیر آیه نامبرده کلامی دیگر خواهد آمد.
پس حاصل کلام این شد: که این موجودات زنده و عاقلی که خدا بر ملائکه عرضه کرده، موجواتی عالی و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب هایی غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمی را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هرچه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهای آنها مشتق شده است، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددی ندارند، و این طور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است.(ترجمه المیزان، ج1، ص 179).
13- سوره بقره، آیه 31.
14- برای نمونه نک:
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ ) الخ، این مله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم بملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسما شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم بانان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولاً نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند.
و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه به صرف اینکه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟ که خدا به یک انسان مثلاً علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را برخ ملائکه مکرم خود بکشد، و بوجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که،(لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ، از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و به امر او عمل می کنند)، آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟
آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسان ها برای خود وضع می کنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.
علاوه بر اینکه اصلاً شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قلبی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی مافوق کمال تکلم دارند.
و سخن کوتاه آنکه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که به ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، به خاطر همین علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، و گرنه بعد ازخبردادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم.(ترجمه المیزان، ج1، ص 181)
فَخَلَقَ آدَمَ وَ عَلَّمَهُ الاسْماءُ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهَا عَلَیْهِمْ فَعَجَزُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا فَامَرَ آدَمَ ع انْ یُنَبِّئَهُمْ بِهَا وَ عَرَّفَهُمْ فَضْلَهُ فِی الْعِلْمِ عَلَیْهِمْ ثُمَّ اخْرَجَ مِنْ صُلْبٍ آدَمَ ذُرِّیتَهُ مِنْهُم الانْبیاءُ وَ الرُّسُلُ وَ الخِیارُ مِن عِبادِ اللهِ افضَلُهُمْ مُحَمَّدٌ ثُمَّ آلُ مُحَمَّدٍ وَ الخِیارُ الفَاضِلُونَ مِنْهُمْ اصْحابُ مَحَمَّدٍ وَ خِیارُ اُمَّهِ مُحَمَّدٍ وَ عَرَفَ المَلائِکَهُ بِذلکَ انَّهُم افْضَلُ مِنَ المَلائِکَهِ اذَا احْتَمَلُوا مَا حُمِّلُوهُ مِنَ الاثْقَالِ وَ قاَسُوا مَا هُمْ فِیهِ بِعَرَضِ یُعْرَضُ مِنْ اعْوانِ الشَّیَاطُینِ وَ مُجَاهَدهِ النُّفُوسِ وَ احْتِمَالِ اذَی ثِقْلِ العِیَالِ وَ الاِجْتِهادِ فِی طَلَبِ الحَلَالِ وَ مُعَاناهِ مُخاطَرَهٍ الْخَوْفِ مِنَ الاعْداءِ مِنْ لُصُوصٍ مُخَوِّفینَ وَ مِن سَلَاطِینِ جَوَرَهٍ قاهِرینَ وَ صُعُوبَهٍ فِی المَسالِکِ فِی المَضَایِقِ وَ الْمَخَاوِفِ وَ الاجْراعِ وَ الجِبالِ وَ التِّلَاع لِتَحْصیلِ اقْواتِ الاَنْفُس وَ العِیالِ مِنَ الطَّیِّبِ الحَلَالِ فَعَرَّفَهُمُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ انَّ خِیارَ المُوْمِنینَ یَحْتَمِلُونَ هذهِ الْبَلایاَ وَ یتَخَلِّصُونَ مِنها و َ یُحارِبونَ الشَّیاطینَ وَ یَهْزِمُونَهُمْ وَ یُجَاهِدونَ انْفُسَهُمْ بِدَفْعِها عَنْ شَهَواتِهَا وَ یَغلِبونَها مَعَ ما رَکِبَ فِیهِمْ مِنْ شَهَواتِ الفُحُولَهِ وَ حُبِّ اللّباسِ و الطَّعامِ و العزِّ و الرئاسَهِ و الفَخْرِ و الخُیَلاءِ و مُقَاساهِ العَناءِ و البَلاءِ مِنْ اِبْلیسَ وَ عَفاریتِهِ و خَواطِرِهمْ وَ اغْوائِهِمْ وَ استِْهْوائِهمْ وَ دَفْع ما یکابِدُونَهُ مِن الیمِّ الصَّبرِ عَلی سَماعِهُمُ الطَّعْنَ مِنْ اعداءِ اللهِ وَ سَماعِ المْلَاهِی وَ الشَّتْمِ لِاولیَاءِ اللهِ وَ مَعَ ما یُقَاسُونَهُ فِی اسْفارِهِمْ لِطَلَبِ اقْواتِهِمْ وَ الْهَرَبِ مِنْ اعداءِ دینِهمْ اوِ الطَّلَبِ لِمَن یَامَلُونَ مُعامَلَتَهُ مِن مُخَالِفیِهمْ فی دینِهمْ قال اللهُ عَزَّ و جَلَّ یا مَلائِکَتی و انْتُمْ مِنْ جَمیعِ ذلکَ بِمَعْزِلٍ لا شَهواتُ الفُحُولَهِ یُزعِجُکُمْ وَ لا شَهْوَهُ الطَّعامِ تَحْفِزُکُمْ و لا خَوْفُ مِن اعداءِ دینکُمْ وَ دُنیَاکُمْ تتجب [یُنْخَبُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ لاَ لاِبْلیسَ فیِ مَلَکوُتِ سَماواتی و ارْضِی-شُغُلٌ عَلَی إِغْواءٍ مَلائِکَتیَ الذینَ قَدْ عَصَمْتُهُمْ مِنهُ-یا مَلائِکَتِی فَمَنْ اطاعَنِی مِنْهُمْ وَ سَلَّمَ دینَهُ مِنْ هذهِ الآفاتِ و النَّکَباتِ فَقَدِ احْتَمَلَ فِی جَنْبِ مَحَبَّتِی مَا لَمْ تَحْتَمِلُوا وَ اکتَسَبَ مِنَ القُرُباتِ اِلَی مَا لَمْ تَکْتَسِبُوا فَلَمَّا عَرَّفَ اللهُ مَلائِکَتَهُ فَضْلَ خِیارٍ امَّهِ مُحَمَّدٍ وَ شیعهِ عَلِیَّ وَ خُلَفائِه ع وَ احْتِمَالَهُمْ فِی جَنْبِ مَحبَّهِ رَبَّهُم مَا لا تحْتَمِلُهُ الملائِکَهُ ابانَ بَنِی آدمَ الخیارَ المُتَّقینَ بالفضْل عَلیْهِمْ ثُمَّ قالَ فَلِذلکَ فاسْجُدوا لآدمَ لَما کانَ مُشتَمِلاً عَلی انوارٍ هذهِ الخلائِقِ الافضَلینَ وَ لَمْ یکُنْ سُجُودُهُمْ لآدمَ اِنَّما کانَ آدمُ قِبَلهً لَهُمْ یَسْجدونَ نَحْوَهٌ للهِ عَزَّ وَ جَلّ وَ کانَ بِذلکِ مُعَظَّما لَهُ مُبَجَّلاً و لا یَنْبَغِی لاحَدٍ انِ یَسْجُدَ لاحَدٍ مِنْ دُونِ اللهِ-وَ یَخْضَعَ لَهُ خُضُوعَهُ للهِ وَ یُعظَّمَ بالسّجودِ لهُ کَتَعْظیمِهِ للهِ وَ لوْ امَرتُ احداً انْ یَسْجُدَ هکذاَ لِغَیْرِ اللهِ لَامَرْتُ ضُعَفَاءَ شیعتَنا وَ سَائِرَ المَکلَّفِینَ مِن شَیعِتَنا اَنْ یَسجُدوا لمَنْ تَوَسَّطَ فِی عُلُومِ عَلِیَّ وَصِیِّ رَسولِ الله وَ مَحَضَ وِدادَ خَیْرِ خَلقِ الله عَلیِّ بَعدَ مَحمَّدٍ رَسُولِ الله وَ احْتَمَلَ المَکارِهَ وَ الْبَلایا فی التَّصریحِ بِاظهارِ حُقوقِ اللهِ وَ لَم یُنکِرْ عَلیَّ حقّاً ارْقبُهُ علیهِ قَد کانَ جهِلَهُ اوْ غَفَلَهُ(الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج1، ص 53)
بدانید که خالق البرایا امر ملائکه به سجده آدم و حکم به تخشع و تخضع این طایفه در نزد آن معزز مکرم قادر علام به واسطه آن نمودند که همگی ملائکه یکسر در نفوس و خواطر خود مرکوز و مضمر ساخته بودند که از انتقال آن اعیان و ارتفاع ایشان از زمین به آسمان با خود مقرر چنان کرده بودند که اگر قادر مجید خلق جدید از زمین پدید گرداند چون رحیم الرحمن ما را چندان می خواست که از زمین به آسمان برد پس البته ذات ما از آن خلق جدید واجب تعالی بهتر خواهد بود.
چون ایشان ذات خود را بهتر از خلق جدید ایزد منان می دانستند و به معرفت و شناخت واحد اکرم و بدین و آداب شرایع اسلام و ایمان خود را آدم افضل و اعلم گمان داشتند بلکه در اعتقاد خیریت ایشان بر آدم ثابت قدم بودند حضرت آفریننده هجده هزار عالم اراده نمود که ملائکه را عارف و عالم گرداند که ایشان در معتقدات و ظنون خطا نموده از طریقه معرفت تقدیرات الهی بیرون رفتند. لهذا خلاق العباد بعد از ایجاد آدم علیه السّلام آن حضرت را بر جمیع مسمیات عالم گردانید و او را با جفت او که از جنس انسان بود در جنت المأوی خرامانید پس آنگاه کریم اله استعلام و استفهام اسماء مسمیات ارض و سماوات از ملائکه نمود، چون ملائکه از شناخت و معرفت اسماء مسمیات اظهار عجز و جهل نمودند ایزد کرام در همان دم به آدم امر و حکم فرمود که ملائکه را به اسماء مسمیات واقف و عالم گرداند و رتبه فضل و کمال و علم خود را به جماعت بشناساند.
آدم علیه السّلام حکم کریم مجید نمود مسجود ملائکه کرام گردید.
اما چون حکیم بی چون انوار انبیای ابرار و رسل اخیار را در صلب ابوالبشر مودع و مستقر نموده بود لهذا آن حضرت را از دار السرور جنان روانه دار الغرور جهان گردانید و از صلب حضرت آدم ذریات ایشان از انبیاء و رسولان و خیار بندگان ایزد عالم که افضل و اعلم و اتقی و اکرم آن اعیان محمد رسول آخر الزمان و آل آن حضرت اولیای رحیم الرحمن علیهم صلوات الملک المنان است اخراج نمود و از نیکوترین اصحاب محمد صلی الله علیه وآله و سلم و از اعلم فضلای امت آن رسول ایزد واحد حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام است که قادر عالم ملائکه کرام و مقربین عظام را بالتمام مطلع و اعلام گردانید که آدم علیه السّلام و اولاد او افضلند از ملائکه ذوی الاحترام.
به واسطه آنکه انسان متحمل مشقت فراوان و اذیت بی پایان می گردند به قیاس آنچه در ایشان موجود و مرکوز است از عوارض اخوان الشیاطین و مجاهده با نفوس و تحمل اذیت نقل عیان به واسطه سعی و اجتهاد در طلب مال برای وجه معیشت و روزی حلال و مخاطره از خوف اعدای ملاعین و توهم از جور و قهر سلاطین و آزار دزدان و قطاع الطریق بد افعال و صعوبت سیر در مسالک مضایق طرق جبال و شدت سلوک و سیر محال مخاوف و اجزاع ملال با تحمل شدائد مشقت به واسطه جهاد و قتال به جهت اعدای دین و کلمه شهادت وحدانیت واحد متعال می نمایند چون با وجود اسباب و اعلال و ارتکاب این شداید و اهوال از طریقه اطاعت و بندگی لایزال برنمی گردند، حضرت کریم ذوالجلال ملائکه را بر حقایق این احوال علی سبیل التفصیل من غیر اجمال، عارف و عالم گردانید.
خیار مؤمنین و پیروان ائمه دین از احسان و عنایت امداد حضرت مهیمن متحمل این هم شداید و محن می گردیدند مع هذا اظهار اخلاص و یقین در طریق دین مبین و محاربه با شیاطین به نوعی که انهزام آن ملاعین می نمایند با آنکه خلقت و فطرت ایشان به شهوات فحولت و محبت و مودت لباس و عز ریاست و فخر و دواعی و خواهش فکر خیال امور بی حد و حصر در ذات هر بشر محفوف و مستمر است.
مع هذا مقاسات عناد مشقت و ایذا و بلیت مکر و خدعیت ابلیس پر تبلیس و مرده او لعنهم الله تعالی با سایر عفاریت او از خود رفع و اغواء و استهزاء جمیع مکاید شیاطین از خود دفع می نماید، بلکه استماع طعن از اعدای دین و رب العالمین و سماع ملاهی و دشنام اولیای هادین به صبر به یقین می فرمایند با مقاسات شداید اذیات بلیات سفر که این طایفه نیکو سیر به واسطه طلب قوت ایشان و نفقه تبعه و خویشان به امداد حضرت رحیم الرحمن با گریز و ستیز از اعدای دین و تردد به طلب کسی که از او امید معامله و جنگ و ستیز با مخالف شرع و ملت پیغمبر عزیز باشد دارند.
و با وجود این همه مقدمات و شداید جهان اصلاً اسلام و ایمان قدم از طریق بندگی حضرت قادر سبحان و متابعت رسول ایزد منان بیرون نمی گذارند و پیوسته بر شیوه اطاعت اوامر و نواهی موجد عالم و بر طریقت عبودیت ثابت قدم و راسخ دمند و چون حضرت عز و جل بنی آدم را در شیوه طاعت مستقیم و مکمل دید در آن حالت خطاب به ملائکه از روی عزت و اجلال فرمود:
ای ملائکه من شما را از شداید محن و بلایا که لازمه طبع انسان و به واسطه آن طایفه همیشه معین و مهیاست به مراحل از آن دور و خواطر و ضمایر شما را به واسطه گرفتاری به آن مبتهج و مسرور گردانیدم نه شهوات مردی وسیله ذلت و صغارت شما و نه اشتهای به طعام و سایر اشیاء و میلان اشربه باعث حزن و حقارت شما است، بلکه خوف از اعدای دین و دنیا از قلوب شما منزوع و مسلوب و موطن شما در مأمن مرفوع محبوبست.
ای ملایکه ابلیس پرتبلیس را در آسمانها و زمینها به واسطه اغوای ملایکه من که آنها را در پناه عصمت خویشتن صیانت و حراست نمودم اصلاً او را شغل و کاری نیست، لیکن ای ملائکه بدانید و آگاه باشید که از طوایف بنی آدم هر که مرا اطاعت نمایند و دین و آیئن خود را از شر شیاطین و مرده آن ملاعین و سایر آفات و نکبات و نگاه و سلامت دارند بدرستی و راستی که آن کس در جنب محبت مسعود به سعادت و به خیری است که غیر او هیچ کس را مثل آن اشفاق و احسان دسترس نیست، بلکه آن کس در نزد من که حضرت مهیمنم مکتسب است به سعادت قربی که سوای او هیچ کس را به واسطه عدم قدرت دریافت آن سعادت و ادراک مثل آن نیست.
چون ایزد منان ملائکه زمین و آسمان را از حقایق کمال آدم و شناخت آن حضرت از فضل و خوبی امت محمد صلی الله علیه و آل و سلم و شیعیان و خلفای علی و باقی امامان عارف و شناسا گردانید که آن جماعت در جنب مودت و به واسطه محبت رب العزت متحمل این همه شداید و مشقت می گردند که اصلاً طوایف ملایک را قدرت تحمل مثل آن سختی محنت نیست در آن زمان بر ملائکه ظاهر و عیان گردید که آدم و اکثر اخیار متقیان از طوایف انسان افضلند از احسان اعیان ملائکه.
بعد از آن حضرت ایزد منان ملائکه زمین و آسمان را بنابر فضل آدم عرفان امر به سجود آدم علیه السّلام نمود زیرا که ذات حضرت ابوالبشر مشتمل بر انواع خلایق از انبیا و فضلای نیکو سیر بیحد و مرز که در صلب او مودع بودند لهذا سجود ملائکه حضرت معبود گردید سجده ملائکه مر آدم را مخصوص از برای ذات او در آن دم نبود بلکه آدم صلی الله علیه و آله و سلم قبله ملائکه حضرت قادر عالم بود که به سوی آدم سجده از برای پروردگار عالم می کردند نهایت آنکه آن سجده وسیله تبحیل و تعظیم و باعث عزت و تکریم آدم علیه التحیه و التسلیم گردید و هیچ احدی را سجده مخلوق دیگر سزاوار و درخور نیست بغیر خالق اکبر و خشوع ملائکه عظام و خضوع آن طایفه کرام از برای آدم علیه السّلام محض از برای ایزد غفار بود و تعظیم سجود ملائکه و اظهار عجز و انکسار در خدمت آدم علیه السّلام بی شبهه و گمان همان تعظیم قادر سبحان بود.
و اگر من از بندگان حضرت مهیمن کسی را به سجده مخلوق امر می نمودم هر آینه ضعفایی شیعیان را مأمور می گردانیدم به سجده کسی که او متوسط و متشبث به علوم وصی رسول حی قیوم و به محض وداد و اتحاد و دوستی و یک جهتی نیکوترین خلق رب العباد است و بعد از محمد مصطفی که آن علی مرتضی باشد می نمودم، زیرا که حضرت علی علیه السّلام در دار دنیا متحمل مکاره و بلایا و متألم به شداید و جفاها گردید محض از برای اظهار و تصریح حقوق الله تعالی و هرگز منکر هیچ امر ایزد اکبر نگردید به جهت آنکه جهل و غفلت به پیرامون خاطر فیض مقاطر وی ایزد داور امیرالمؤمنین حیدر اصلا و قطعاً راهبر نیست.
15- سوره بقره، آیه 34.
16- قالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ ع اِنَّ اللهَ تَعَالَی لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَ سَوَّاهٌ وَ عَلَّمَهُ اَسْماءَ کُلٍّ شَیءٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَی المَلائِکَهِ جَعَلَ مُحَمَّداً وَ عَلِیَّاً وَ فاطِمَهَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَینَ اَشْباحاً خَمْسَهً فِی ظَهْرِ آدَمَ وَ کانَتْ انْوارُهُمْ تُضِیءُ فِی الافاقِ مِنَ السَّمواتِ وَ الحُجُبِ وَ الجَنانِ وَ الکُرسیِّ وَ الْعَرشِ فَاَمَرَاللهُ الملائِکَهِ بِالسَّجدَهِ لآدَمَ تَعْظیماً لَهُ اِنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِانْ جَعَلهُ وَعاءً لِتلْکَ الاشْباحِ الَّتی قَدْ عَمَّ انوارَهاَ الافاقَ فَسَجدُوا اِلَّا ابْلیسَ اَبَی اَنْ یَتواضعَ لِجَلالِ عَظَمَهِ اللهِ وَ انْ یَتواضَعَ لِانْوارِنَا اهْلَ الْبِیْتِ وَ قَدْ تَواضَعَتْ لَهَا الملائِکَهُ کُلُّهَا فَاسْتَکْبَرَ وَ ترَفَّعَ فَکانَ بِإبائِهِ ذلک وَ تَکبُّرِهِ منَ الکافرین (بحارالأنوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الأطهار، ج26، ص 327)
حسین بن علی علیه السّلام فرمود خداوند وقتی آدم را آفرید و قیافه اش را مرتب نمود و به او اسماء هر چیز را آموخت و بر ملائکه آن ها را عرضه داشت شبح محمد و علی و حسن و حسین این پنج نور را در نهاد آدم قرار داد انوار آنها در آسمان ها و حجب و بهشت و کرسی و عرش می درخشید به ملائکه دستور داد برای آدم سجده کنند به احترام او چون ظرف از این اشباحی که نورشان جهان را فرا گرفته شده بود.
سجده نمودند به جز ابلیس که امتناع ورزید از تواضع نسبت به جلال خدا و اینکه برای انوار اهل بیت تواضع نماید با اینکه ملائکه تمامشان تواضع نمودند او تکبر کرد و خود را بالا گرفت به واسطه همین امتناع و تکبر از کفار شد.
17-فَاعْتَبِروُا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِابْلیسَ اِذْ احْبَطَ عَمَلهُ الطَّویلَ وَ جَهْدَهُ الجَهیدَ وَ کانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّهً آلافِ سَنَهٍ لا یُدْری أ مِنْ سِنِی الدُّنیا امْ مِنْ سِنِی الاخِرهَ عَنْ کِبْرِ سَاعَه وَاحِدهٍ فَمَنْ ذَا بَعْدَ ابْلیسَ یَسْلَمُ عَلَی اللهِ بِمِثْلِ مَعْصیتِه کَلَّا مَا کانَ اللهُ سُبحانَهُ لِیُدْخِلَ الجنَّهَ بَشَرَاً بِامرٍ اخْرَجِ بِهِ مِنْها مَلَکاً اِنَّ حُکمَهُ فِی اهْلِ السَّماءِ وَ اهْلِ الارْضِ لَواحدٌ وَ ما بَیْنَ اللهِ وَ بَیْنَ احدٍ مِنْ خَلقِهِ هَوادهٌ فِی اباحَه حِمّی حرَّمهُ علَی العَالَمیِنَ.
فاحْذَرُوا عِبادَ اللهِ عَدُوَّ اللهِ انْ یُعْدِیکُمْ بِدائِهِ وَ انْ یَسْتَفِزَّکُمْ بِندائِهِ وَ انْ یُجْلِبَ عَلَیکُمْ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ [رَجْلِهِ فَلَعمْرِی لقَدْ فَوَّقَ لَکُمْ سَهْمَ الوَعیدِ وَ اغرَقَ اِلیْکُمْ بِالنِّزْعِ الشَّدیدِ وَ رَماکمْ مِن مَکانٍ قَریبٍ فَقالَ رَبِّ بِما اغْوَیْتَنِی لَاُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الارْضِ وَ لاَغْوِینَّهُمْ اجَمِعینَ قَذْفاً بِغَیْبٍ بَعیدٍ وَ رَجماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیبٍ صَدّقَهُ بِهِ ابْناءُ الحمِیَّهِ وَ اِخْوانُ العَصَبِیهِ وَ فُرْسانُ الکِبر(نهج البلاغه، ص 287)
پس، از آنچه خدا به شیطان کرد پند گیرید، که کردار درازمدت او را باطل گردانید و کوشش فراوان او بی ثمر ماند. او شش هزار سال با پرستش خدا زیست از سالیان دنیا یا آخرت-دانسته نیست-اما با ساعتی که تکبّر کرد خدایش از بهشت بیرون آورد، و پس از ابلیس که ایمن بود که خدا را چنان نافرمانی نکند؟ هرگز خدا انسانی را به بهشت در نیاورد به کاری که بدان کار، فرشته ای را از بهشت برون برد. فرمان خدا برای مردم آسمان و زمین یکی است، و میان خدا و هیچ یک از آفریدگانش در حلال شمردن آنچه بر جهانیان حرام دانسته، رخصتی نیست. پس بندگان خدا بپرهیزید این که-شیطان-شما را به بیماری خود مبتلا گرداند، و با بانگ خویش برانگیزاند و سوارگان و پیادگان خود را بر سر شما کشاند. به جانم سوگند که تیر تهدید را برای تان سوفار ساخته، و کمان را سخت کشیده-و تاخته-شما را نشانه کرده و از جای نزدیک تیر-گمراهی -بر شما افکنده که گفت: «پروردگار من! چنانکه مرا گمراه کردی زشتیهای زمین را برای آنان بیارایم، و همه آنان را گمراه نمایم.» از ناپیدا و از روی گمان خطا سخنی گفت و نادانسته اندیشه ای در دل نهفت و متعصّبان سخن او را شنفتند و یکه تازان میدان خودخواهی و جهالت گفته وی را پذیرفتند تا چون سرکش شما او را فرمانبردار شد و طمع وی در شما استوار و آنچه پوشیده و نهان بود پدیدار، قدرت او بر شما فراوان گردید و سپاهیانش آهسته آهسته به سوی تان روان. پس شما را مقهور و خوار ساختند و به ورطه هلاکت درانداختند و به آسیبهای سختتان پی سپردند که گویی نیزه در دیده هایتان فرو بردند و گلوهاتان را بریدند، و بینی هاتان را خرد گردانیدند، و خواستند تا شما را بکشند و مهار بر نهاده، به آتش آماده دوزخ کشند تا چنان شد که آسیب او در دین سوزی در کار دنیاتان آتش افروزی، بر شما بیش از آنان گردید که به پیکارشان برخاسته اید، و برای ستیزشان آراسته اید. پس بدو بخروشید و در دفع او بکوشید. به خدا سوگند، او بر اصل شما فخر کرد، و گوهرتان را پست تر از گوهر خود شمرد، و بر تبارتان حمله آورد و سوارانش را بر شما تازاند و با پیادگانش راهتان را مسدود گرداند چنانکه از هر جا شکارتان می کند و انگشتانتان را می برد، نه با نیرنگ خود را توانید بازداشت و نه افسونی را به دفع بلا دانید گماشت. در دایره ذلت خوار، و در چنبره ای تنگ گرفتار، و دستخوش مردان و از چهار سو اسیر بلا بودن. پس آتش عصبیّت را که در دلهایتان نهفته است خاموش سازید، و کینه های جاهلیت را براندازید که این حمیّت در مسلمان از آفتهای شیطان است و نازیدنهای او و بر آغالیدنها و افسون دمیدنهای او. تاج افتخار فروتنی را بر سرهای خویش نهید، و گردنفرازی را به زیر پاهای خود بیفکنید، و -رشته-تکبّر را از گردنهایتان فرود آرید، و افتادگی را همچون مرزی میان خود و دشمن بشمارید: شیطان و سپاهیان او، که او را در هر ملّتی سپاهیان است و یاران و پیادگان و سواران…
18- سوره حجر 40-29:فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (29)فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ (31)قَالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33)قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (34)وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَهَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ (35)قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (36)قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (37) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38)قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (39) إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (40)
هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود دمیدم، همگی برای او سجده کنید!»( 29)همه فرشتگان، بی استثناء، سجده کردند… ( 30) جز ابلیس، که ابا کرد از اینکه با سجده کنندگان باشد. (31)(خداوند) فرمود:« ای ابلیس! چرا با سجده کنندگان نیستی؟!» (32) گفت: «من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده ای که از گل بدبویی گرفته شده است آفریده ای، سجده نخواهم کرد!»( 33) فرمود: « از صف آنها[ فرشتگان] بیرون رو، که رانده شده ای (از درگاه ما!)( 34)و لعنت (و دوری از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود!» ( 35)گفت: « پروردگارا! مرا تا روز رستاخیز مهلت ده( و زنده بگذار!)» ( 36)فرمود:« تو از مهلت یافتگانی! ( 37)(اما نه تا روز رستاخیز، بلکه) تا روز وقت معیّنی.» (38) گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من (نعمتهای مادّی را) در زمین در نظر آنها زینت می دهم، و همگی را گمراه خواهم ساخت،(39) مگر بندگان مخلصت را.»( 40)
19- سوره اعراف، آیه 12: قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ
فرمود : «چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى؟» گفت: « من از او بهترم. مرا از آتش آفریدى و او را از گِل آفریدى. »
گفت «من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل آفریدی.»
سوره ص، آیه 76: قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ
گفت : من از او بهترم مرا از آتش آفریدهاى و او را از گِل آفریدهاى.
20- تبار انحراف، ص 37.
21- سوره حجر، آیه 39: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ
گفت : «پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختى، من [هم گناهانشان را ] در زمین برایشان مىآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت.
سوره ص، آیه 82: قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ
[شیطان] گفت: «پس به عزّت تو سوگند که همگى را جدّا از راه به در مىبرم.
22- سوره اعراف، آیه 16: قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ
گفت : «پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى، من هم براى [فریفتن ] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست.
23- سوره بقره، آیه 35: وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ
و گفتیم: «اى آدم، خود و همسرت در این باغ سکونت گیر [ید]و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و [ لى ] به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید بود.»
همچنین ر.ک: آیه 19 سوره اعراف.
24- آیت الله جوادی آملی ذیل آیه در تفسیر شفاهی پخش شده در رادیو معارف.
25- قلت للرضا (علیه السّلام): یا ابن رسول الله، أخبرنی عن الشجره التی أکل منها آدم و حواء، ما کانت، فقد اختلف الناس فیها فمنهم من یروی أنها الحنطه، و منهم من یروی أنها العنب، و منهم من یروی أنها شجره الحسد؟ فقال (علیه السّلام):«کل ذلک حق.» قلت: فما معنی هذه الوجوه علی اختلافها؟ فقال: «یا أباصلت، إن شجره الجنه تحمل أنواعا و کان شجره الحنطه و فیها عنب، ولیست کشجر الدنیا، و ان آدم (علیه السّلام) لما أکرمه الله تعالی ذکره، باسجاد ملائکته، له و بادخاله الجنه، قال فی نفسه، هل خلق الله بشرا أفضل منی؟
فعلم الله عز وجل ما وقع فی نفسه فناداه: ارفع رأسک-یا آدم-فانظر إلی ساق عرشی فرفع آدم رأسه فنظر الی ساق العرش، فوجد علیه مکتوبا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین، و زوجته فاطمه سیده نساء العالمین، و الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه، فقال آدم (علیه السّلام): یا رب، من هؤلاء؟ فقال عز و جل: یا آدم، هؤلاء من ذریتک، و هم خیر منک و من جمیع خلقی، ولولاهم ما خلقتک، ولا خلقت الجنه و لا النار، و لا السماء، و لا الأرض، فایاک أن تنظر إلیهم بعین الحسد فأخرجک عن جواری. فنظر الیهم بعین الحسد، و تمنی منزلتهم، فتسلط علیه الشیطان حتی أکل من الشجره التی نهی عنها، و تسلط علی حواء لنظرها الی فاطمه(علیها السّلام) بعین الحسد حتی أکلت من الشجره کما أکل آدم (علیه السّلام)، فاخرجهما الله تعالی من جنته، و أهبطهما من جواره إلی الارض»(عیون اخبار الرضا(علیه السّلام)، ج1، ص 310؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص 187)
از ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی مروی است که گفت بر حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم یابن رسول الله خبر بده مرا از حقیقت شجره که آدم و حوا از آن خوردند چه مردم در آن اختلاف کرده اند. بعضی روایت کرده اند که درخت گندم بود و برخی روایت کرده اند که درخت انگور بود و طائفه ای روایت کرده اند که درخت حسد بود.
حضرت فرمود تمام اینها راست است. عرض کردم پس این چه معنی دارد و این اختلاف چیست؟ فرمود ای اباصلت درخت بهشت انواع و اقسام میوه می دهد و مانند درخت دنیا نیست و آن درخت که آدم و حوا از آن خوردند درخت گندم بود و انگور هم می داد. و آدم را چون حق تعالی مکرم داشت به سجود ملائکه از برای او و داخل نمودن در بهشت نزد خود خیال کرد که آیا حق تعالی از جنس بشر افضل از من آفریده است و حق تعالی چون خیال قبلی او را می دانست ندا در داد که ای آدم سرخود را بلند کن و به ساق عرش من نظر کن آدم چون سر خود را بلند کرد و به ساق عرش نظر کرد دید به ساق عرش نوشته است:
لااله الا الله محمد رسول الله علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین و زوجته فاطمه سیده نساء العالمین و الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه.
پس آدم عرض کرد پروردگارا اینها کیانند؟ خدای عز وجل فرمود: اینها ذریه تو و فرزندان تو هستند و از تو بهترند و از جمیع آفریدگان من برترند و اینها نبودند نه ترا می آفریدیم و نه بهشت و جهنم و نه آسمان و زمین را. پس مبادا به ایشان به چشم حسد نگاه کنی که ترا از جوار خود که بهشت است بیرون کنم. پس آدم به چشم حسد بایشان نگاه کرد و منزلت ایشان را برای خود آرزو کرد. حقتعالی شیطان را بر او مسلط گردانید تا درختی را که از آن نهی شده بود خورد و شیطان را بر حوا مسلط گرد چون به چشم حسد بر فاطمه نظر کرد تا اینکه از آن درخت خورد چنان که آدم خورد. پس حق تعالی هر دو را از بهشت بیرون کرد و از جوار خود آنها را فرو فرستاد به این عالم خاک.
26- سوره طه، آیه 120: فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ یَبْلَى
ولی شیطان او را وسوسه کرد و گفت: «اى آدم، آیا می خواهی تو را به درخت زندگی جاوید، و ملکی بی زوال راهنمایی کنم؟!»
27- سوره ابراهیم آیه 24-26: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ (24)تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (26)
آیا ندیدى چگونه خداوند« کلمه طیبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشه آن(در زمین) ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟( 24) میوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد. و خدا مَثَلها را براى مردم مىزند، شاید که آنان پند گیرند.(25) و مَثَلِ سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد.
28- سوره صافات، آیه 62:أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ
آیا از نظر پذیرایى این بهتر است یا درخت زقّوم؟
29-سوره اعراف، آیه 20-22:فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ (20)وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ (21) فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ (22)
پس شیطان، آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود، براى آنان نمایان گرداند و گفت: « پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز [ براى ] آنکه [ مبادا ] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید.»(20) و براى آن دو سوگند یاد کرد که: من قطعاً از خیرخواهان شما هستم.(21) پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید. پس چون آن دو از [میوه] آن درختِ [ ممنوع ] چشیدند، برهنگىهایشان بر آنان آشکار شد، و به چسبانیدن برگ [ هاى درختانِ ] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: « مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان براى شما دشمنى آشکار است.»
30-.. مانند حضرت آدم که دروغ ابلیس را که سوگند هم خورد راست دانست و باور کرد، چون در آدم ماهیت کذب نبود و سابقه دروغ را نداشت و دروغی ندیده بود. (بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الأطهار، ج68، ص 10)
31- ر.ک: سفر سوم پیدایش در عهد قدیم: و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود هوشیارتر بود و به زن گفت آیا خداوند حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید (1 پیدایش 2) زن به مار گفت از میوه درختان باغ نمی خوریم (2 پیدایش 2) لیکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید (3 پیدایش 3) مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد (4 پیدایش 3) بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود (5 پیدایش 3) و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو این و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا پس از میوه اش گرفت هه بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد (6 پیدایش 3) آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر به هم دوخته سترها باری خویشتن ساختند و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند (7 پیدایش 3) و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت کجا هستی (8 پیدایش 3) گفت چون آوازت را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیرا که عریانم پس خود را پنهان کردم (9 پیدایش 3) گفت که تو را آگاهانید که عریانی آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی(10 پیدایش 3)آدم گفت این زنی که قرین من ساختی وی از میوه درخت به من داد که خوردم (11 پیدایش 3) پس خداوند به زن گفت این چه کار است که کردی زن گفت مار مرا اغوا نمود که خوردم (12 پیدایش 3) پس خداوند خدا به مار گفت چونکه این کار کردی از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد (13 پیدایش 3) و عداوت در میان تو و زن در میان ذریت تو و ذریت وی می گذارم. او سرت را خواهد کوبید و تو پاشنه وی را خواهی کوبید (14 پیدایش 3) و به زن گفت الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم و با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد (15 پیدایش 3) و به آدم گفت چونکه سخن زوجه ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوری پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت را از آن با رنج خواهی خورد (16 پیدایش 3) خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه های صحرا را خواهی خورد (17 پیدایش 3) و به عرق پیشانیت نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت (18 پیدایش 3) و آدم زن خود را حوا نام نهاد زیرا او مادر جمیع زندگان است (19 پیدایش 3) و خداوند خدا رختها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید (20 پیدایش 3) و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردید. اینک مبادا دست خود را دراز کنند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند (21 پیدایش 3) پس خداوند خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از آن گرفته شده بود بکند (22 پیدایش 3) پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتش باری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند (23 پیدایش 3)
32- وی در مدتی بس کوتاه از ظهر تا غروب جمعه ای فریب شیطان را خورد. مشهور در میان علمای شیعه این است که ایشان در بهشت خلد سکونت داشت و از آنجا رانده شد، ولی برخی دیگر نیز بر این عقیده اند با توجه به اینکه اولاً در بهشت کسی مرتکب گناه نمی شود و ثانیاً هر کس به بهشت وارد شد. در آن جاودانه خواهد بود قائل به اینند که حضرت آدم این چند ساعت را در بهشت برزخی به سر برده است. دسته اول به این دسته احادیث استناد می کنند که حضرت آدم علیه السّلام بر سقف بهشت نام اهل بیت علیهم السّلام را مکتوب دید و با تمسک و توسل به آن اسمای شریفه توبه نمود و به این واسطه توبه اش قبول شد (داستان پیامبران یا قصه های قرآن از آدم تا خاتم، ص 96؛ قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، ص 72؛ بحارالأنوار جامعه لدرر أخبار الائمه الأطهار، ج57، ص 265)
33- عَن أبی جَعْفَرٍ ع فِی قَولْ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً «5» قالَ عَهِدَ اِلَیهِ فِی مُحَمَّدٍ وَ الائِمَّهِ مِنْ بَعْدِهِ فَتَرَکَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَزْمٌ انَّهُمْ هکَذاً وَ انَّمَا سمِّی اولُو العَزمِ اولیَ العَزْمِ لانَّهُ عَهِدَ اِلَیْهِمْ فِی محمَّدٍ وَ الاوْصیاءِ منْ بَعْدِهِ وَ المَهْدِیَّ وَ سیرتَهِ فَاجمَعَ عَزْمُهُمْ انَّ ذلِک کَذلکَ و الإقرَارُ به.(بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمه الاطهار، ج26، ص 278)
جابر از حضرت باقر علیه السّلام درباره آیه وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً فرمود پیمان از او گرفت درباره محمد و ائمه بعد از او. آدم ترک کرد و تصمیمی نداشت که آنها دارای چنین مقامی هستند. و انبیای اولوالعزم را به این لقب ستوده اند چون خداوند با آنها عهد بست درباره محمد و اوصیای بعد از او و حضرت مهدی و روش آن جناب. آنها عزم و تصمیم گرفتند که مطلب همین طور است و اقرار آوردند.
جابر جعفی گفت به حضرت باقر علیه السّلام گفتم چه وقت امیرالمؤمنین نامیده شد؟ فرمود قرآن نخوانده ای گفتم چرا فرمود بخوان گفتم چه بخوانم فرمود بخوان وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ فرموده اینست آن آیه ای که می خواستی ولی نمی دانی به کجا منتهی می شود و محمد رسول من و علی امیرالمؤمنین است و در این موقع خداوند او را امیرالمؤمنین نامید جابر!
منبع مقاله :
همایون، محمد هادی؛(1390)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول1390