چکش شیطان و ساعت طلبه

چکش شیطان و ساعت طلبه

کسى که پیوندش به دنیا محکم شده باشد،در زمانى که دنیا مى‌خواهد از دستش برود، خیلى سخت حسرت مى‌خورد و به راستى هیچ قدرتى به جز خدا نمى‌تواند اموال را از چنین افرادى بگیرد .

حکایت اول

یکی از علما می گفت:

در مشهد مقدس به تحصیل علوم دینی اشتغال داشتم.

یکی از طلبه ها که از دوستان من بود، بیمار شد و بیماری اش به قدری شدید شد که به حالت مرگ افتاد.

در این هنگام ما او را تلقین می کردیم و به او می گفتیم: بگو«لا اله الا الله»، «الله اکبر» و … ؛ اما او در پاسخ می گفت: نشکن، نمی گویم!

ما تعجب کردیم؛ زیرا او طلبه خوبی بود.

راز این ماجرا چه بود که پاسخ ما را نمی داد و به جای آن، سخن بی ربطی بر زبان می آورد؟ نمی دانستیم .

تا این که لحظاتی حالش خوب شد.

علت را از او پرسیدیم. گفت: اول آن ساعت مخصوص من را بیاورید تا بشکنم و بعد ماجرا را برای شما تعریف می کنم.

او گفت: من خیلی به این ساعت علاقه دارم؛ هنگام احتضار شنیدم شما به من می گویی «لا اله الا الله» و شیطان در برابرم ایستاده بود و همین ساعت مرا در دست داشت و در دست دیگرش چکشی بود و آن را بالای ساعت من نگه داشته بود، می خواستم جواب شما را بدهم؛ اما شیطان به من می گفت: اگر«لا اله الا الله» بگویی، ساعت تو را می شکنم.

من هم چون آن ساعت را خیلی دوست داشتم، به او می گفتم: نشکن، نمی گویم.
شیطان گفت: اگر به ولایت على علیه‌السلام شهادت بدهى، اینها را پاره مى‌کنم، من هم از ترس نمى‌گفتم!

حکایت دوم

از جمله خطراتى که بر حب دنیا مترتب است، این‌که خداى ناخواسته انسان در هنگام جان دادن با دشمنى خدا از دنیا مى‌رود.

در حدیث شریف آمده که: من کثر اشتباکه بالدنیا کان اشد لحسرته عند فراق‌ها،2 :

کسى که پیوندش به دنیا محکوم شده باشد، وقت و تلاش براى دنیا صرف شده باشد، در زمانى که دنیا مى‌خواهد از دستش برود، خیلى سخت حسرت مى‌خورد و به راستى هیچ قدرتى به جز خدا نمى‌تواند اموال را از چنین افرادى بگیرد و ما به خدا پناه مى‌بریم.

ممکن است انسان مسلمان در آن لحظه با دشمنى خدا از دنیا برود و این بدترین سوء عاقبتى است که براى انسان پیش مى‌آید.

در جایى خواندم که شخصى گفته بود: دوستى داشتم که مریضى‌اش شدید شد، به‌طورى که به حالت احتضار درآمد.

در آن حال به او گفتم: لااله الا اللّه و او تکرار کرد.

سپس به او گفتم: بگو اشهد ان محمدا رسول‌اللّه و او نیز گفت، در ادامه به او گفتم: بگو اشهد ان علیا ولى‌اللّه، نگفت، و رویش را برگردانید! من دوباره این کار را تکرار کردم و آن مریض نیز در هنگام شهادت به ولایت على علیه‌السلام چنین رفتارى مى‌کرد.

اتفاقا حالش هم خوب شد و من روزى از او پرسیدم که چرا در آن روز چنین حالى داشتى؟ گفت: آن موقع شیطان در برابرم آمده بود و چند تا از چک و سفته‌هایى را که من به آنها خیلى علاقه داشتم، در دست خودش گرفته بود و مى‌گفت: اگر به ولایت على علیه‌السلام شهادت بدهى، اینها را پاره مى‌کنم، من هم از ترس نمى‌گفتم!

منبع :سایت حکایات صالحین

2.کافى2/320؛

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید