نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب
یحیی در دامان نبوت، آنگونه که زکریا میخواست، رشد یافت و بعد از آن که شایستگی تحویل گرفتن امانت پیامبری را به دست آورد، خداوند به او چنین وحی کرد:
(ای یحیی! کتاب آسمانی را با قوت نبوت فرا گیر.) (1)
کتاب بنی اسرائیل تورات است و پیامبران بنی اسرائیل براساس این کتاب قضاوت میکردند و به تبلیغ دین خدا میپرداختند و یحیی نیز که از طرف خداوند برگزیده شده بود، در کودکی این شایستگی را پیدا کرد و خداوند علم و حکمت را به او آموخت و مهربانی، طهارت و عفت و پاکی را که صفت ضروری برای انبیاست به او عطا فرمود و یحیی آن قدر عبادت کرد که جسمش ضعیف شد. حضرت یحیی بر اساس کتاب تورات عمل میکرد تا جایی که در میان بنی اسرائیل مشهور شد که تنها کسی است که به تمام احکام تورات آگاهی دارد. همین طور بنیاسرائیل شاهد بودند که یحیی با شجاعت تمام، آنان را به حق دعوت و علیه باطل قیام میکند و در عین حال، نهایت مهربانی و عطوفت را نسبت به مردم مظلوم روا میدارد و حتی حیوانات را هم مورد ترحم قرار میدهد و همیشه غذای خود را به نیازمندان میدهد و خود به اندکی قناعت میکند. او آنقدر در ایمان و اعتقاد خود پایدار بود که وقتی مردم را به خداپرستی دعوت میکرد، خود گریه میکرد و مردم نیز به گریه میافتادند و این نشانهی صفای قلب او بود.
از جمله حوادث زمان آن حضرت، داستان هیرودوس، حاکم فلسطین، بود. هیرودوس، حاکم فلسطین، بود. هیرودوس عاشق دختر برادر خود هیرودیا شده بود و هیرودیا هم به شدت عاشق عموی خود بود و آنها میخواستند با هم ازدواج کنند. یحیی با شنیدن این خبر فتوا داد که ازدواج با دختر برادر حرام است، فتوای یحیی در میان اطرافیان و مردم کوچه و بازار دهان به دهان گشت تا به گوش هیرودوس رسید؛ هیرودوس ناراحت شد، زیرا تأثیر فتوای یحیی را در میان مردم خوب میدانست، ولی ناراحتی و غم خود را نشان نداد، ولی کینهی یحیی را به دل گرفت. هیرودیا نیز ترسید که فتوای یحیی مانع برآورده شدن آرزوی او شود و تصمیم به فتنه انگیزی و توطئه گرفت. او خود را آرایش کرد و با زیبایی فوقالعادهای نزد هیرودوس به قصر رفت و هیرودوس را مبهوت خود کرد، طوری که هیرودوس در برابر او ایستاد و گفت: «خوش آمدی ای الهه زیبایی، من به پای تو میافتم و انگشتر انگشتان تو هستم.» و الفاظی این چنین بر زبان آورد که نشان دهندهی شدت عشق او به هیرودیا بود. هیرودیا فتنهانگیزی نمود و در برابر هیرودوس گریه کرد تا اینکه عقل از سر هیرودوس ربود و وقتی دید هیرودوس آماده است که خواستههای او را بپذیرد، با اندوه گفت: «اگر پادشاه ظلمی را که بر او شده است تحمل میکند، من همسر او نمیشوم.» هیرودوس از این حرف تعجب کرد و تاکنون نمیدانست کسی میتواند این قدر بر روی او تأثیر بگذارد و با خود فکر کرد که اگر مخالفان این موضوع را بشنوند، چه خواهد شد. در نتیجه، ناگهان تغییر حالت داد و با خشم به هیرودیا گفت: «هیرودیا قبل از این که جنگ و خونریزی شود و مردم کشته شوند، قصد خود را آشکار کن!»
هیرودیا کمی منتظر ماند تا خشم هیرودوس فرو نشست، سپس گفت: «اگر پادشاه راضی است که یحیی پسر زکریا بر او چیره شود، پس من هم حکم او را میپذیرم و در برابر خواستهی او سر تسلیم فرود میآورم.» او کاری کرد که دل هیرودوس از کینهی یحیی پر شد تا جایی که او دیگر نمیاندیشید و هیچ سخن معقولی را نمیشنید و در نتیجه به سربازان خود دستور داد سر یحیی را بیاورند. او بعضی اوقات سر یحیی را جلوی هیرودیا قرار میداد و به آینه مینگریست و خود را به دلیل فسادی که باعث این کار شده بود سرزنش میکرد. هیرودیا فکر میکرد که مستأصل شده و سعادت خود را از دست داده است، ولی نمیفهمید که جنایتی را که مرتکب شده است، بسیار سهمگینتر از آن است که به دست گناهکار یا فرد خبیثی انجام شده باشد و این کار هیرودیا ننگی بر پیشانی بنیاسرائیل و موجب خواری آنان در دنیا و آخرت شد و لعنت خدا را برای خود خریدند و یحیی (ع) در نزد پروردگار ارزشمند و بزرگوار بود.
(سلام بر او روزی که متولد شد و روزی که رحلت کرد و روزی که زنده برانگیخته میشود.) (2)
پینوشتها:
1- قرآن، مریم/12.
2- قرآن، مریم/15.
منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران …]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم