یک وقتی با جناب آقای احمد چگنی از تهران به قم می آمدیم. در اول اتوبان قم به یک سید معمم برخورد کردیم، لذا توقف کردیم و ایشان سوار شدند. بند ه هم به احترام ایشان صندلی دوم رفتم. سوار که شدند بلافاصله بدون مقدمه، فرمودند:
اگر به این مردم بگویید فلانی اسم اعظم بلد است، تعجب می کنند! اینکه تعجب ندارد،
تعجب این است که دیگران ندارند.
اگر به این مردم بگویید فلانی با خداوند متعال ارتباط دارد، تعجب می کنند، اینکه تعجب ندارد،
تعجب این است که چرا خودشان ارتباط ندارند.
اگر به این مردم بگویید فلانی طی الارض دارد تعجب می کنند! اینکه تعجب ندارد،
تعجب این است که دیگران ندارند.
اگر به این مردم بگویید فلانی ملائکه را در دنیا دید تعجب می کنند، اینکه تعجب ندارد،
تعجب این است که دیگران ندیدند.
اگر به این مردم بگویید فلانی با حضرت حجت صلوات الله علیه ارتباط دارد، تعجب می کنند، اینکه تعجب ندارد،
تعجب این است که چرا دیگران ارتباط ندارند.
بلافاصله ما متوجه شدیم بعد از این چند کلمه، جلوی عوارضی قم هستیم، به ایشان گفتیم: آقا سید کجا می روید؟
فرمودند: شما راه خودتان را بروید، هر جا خواستم پیاده می شوم، نزدیکی حرم پیاده شد.بنده و راننده هر دو متعجب از اینکه این راه 5 دقیقه هم نشد.
بعد از تشریف بردن آقا سید، راننده از بنده سؤال کرد: حاج آقا متوجه شدید که ما ظرف چند دقیقه این راه را طی کردیم؟!بنده عرض کردم: ما که ساعت نگرفتیم ولی بس که به ما خوش گذشت زمان کوتاه جلوه کرد و او یقیناً یکی از اولیاء الله بود
وازاین همه تعجب در می مانی که یاد حدیث قدسی می افتی ،بارها با خود زمزمه می کنی تا آرام شوی:
وهیچ بنده ای از بندگان من به من نزدیک نمی شود؛ بیش از انجام دادن آنچه بر او واجب نموده ام “یعنی در بین چیزهایی که بنده را به من نزدیک می کند فرایض محبوبتر است و همانا بنده با انجام دادن نوافل به من نزدیک می شود تا آن که او را دوست خواهم داشت پس وقتی که او را دوست داشتم، گوش او می باشم که با آن می شنود و چشمش می شوم که با آن می بیند و زبانش می شوم که با آن می گوید و دستش می شوم که با آن می گیرد. اگر مرا بخواند جوابش می دهم و اگر از من چیزی بخواهد به او عطا خواهم کرد”.
فرآوری حسن رضایی