چرا با وجود فضایل بی نظیر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و تأکیدات فراوان پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله درباره آن حضرت طی 23 سال، ماجرای سقیفه پیش آمد؟ این پرسش بسیار مهم و اساسی است که چرا مسلمانان آن زمان، در حالی که خدا پرست و اهل نماز و روزه بودند و در جهاد شرکت کرده و فداکاری های فراوانی در راه پیشرفت اسلام کرده بودند، بلافاصله بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله از امیرالمؤمنین فاصله گرفتند و آن حضرت 25 سال خانه نشین گردید؟ هم چنین پس از آن و در زمان خلافت آن حضرت، چرا کار به جایی رسید که تقریباً تمام دوران پنج ساله خلافت حضرت علی علیه السلام به جنگ با مخالفان سپری شد؟ پاسخ این سؤال متوقف بر مرور و تحلیل حوادث تاریخی آن زمان است. در این تحلیل باید توجه داشت که در روند حرکت ها و مسایل اجتماعی معمولاً نقش نخبگان و خواص با نقش توده های مردم متفاوت است. معمولاً نخبگان طراحی و برنامه ریزی امور را انجام می دهند و مردم دنبال آنها حرکت می کنند و چشمشان به آنها است. در جریان سقیفه و مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نقش نخبگان بسیار بارز است و این مسأله در درجه اول به نخبگان و بزرگان جامعه آن روز مربوط می شود. اما چرا نخبگان و خواص مخالفت با امیرالمؤمنین را بنا گذاشتند؟ در پاسخ به این سؤال به پنج عامل می توان اشاره کرد که در این جا به بررسی آنها می پردازیم:
علل مخالفت خواص با امیرالمؤمنین علیه السلام
1. دنیاپرستی و جاه طلبی
یکی از ویژگی های تمام نخبگانی که در آن زمان با امیرالمؤمنین علیه السلام مخالفت کردند این بود که تشنه دنیا و ثروت یا طالب مقام بودند. آنها به این نتیجه رسیدند که با پیروی از حضرت علی علیه السلام به خواسته هایشان نخواهند رسید؛ به همین دلیل بنای مخالفت گذاشتند. کسانی از آنها که از قبل حضرت علی علیه السلام را به خوبی می شناختند از همان آغاز بنای مخالفت گذاشتند. برخی هم در ابتدا درست آن حضرت را نمی شناختند و فکر می کردند می توانند با حضرت علی علیه السلام کنار بیایند و به مطامع نامشروع خود برسند؛ اما در عمل تجربه کردند که چنین چیزی امکان ندارد. از این رو در ابتدا همراهی کردند اما سپس بنای جنگ با آن حضرت را گذاشتند. بنابراین یکی از عوامل مهم مخالفت برخی نخبگان جامعه آن روز با امیرالمؤمنین علی علیه السلام دنیاپرستی و جاه طلبی آنان بود.
2. نفاق و ایمان مصلحتی
همه کسانی که ما آنها را جزو مسلمانان و مؤمنان صدر اسلام به حساب می آوریم ایمان واقعی نداشتند. بهترین گواه بر این مطلب قرآن کریم است: وَ مِنَ النّاسِ مَن یَقُولُ آمَنّا بِاللهِ وَ بِالیَومِ الآخِرِ وَ ما هُم بِمُؤمِنِینَ؛1 و برخی از مردم می گویند: «ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم، در حالی که [حقیقتاً] ایمان ندارد. » اینان همان منافقان هستند. آیات زیادی در قرآن درباره منافقان نازل شده و حتی سوره ای خاص به نام آنها در قرآن وجود دارد. منافقان کسانی بودند که در مسجد نماز می خواندند، روزه می گرفتند، به حج و جهاد می رفتند و انفاق می کردند، ولی نمازها و سایر عبادات و کارهای آنان فقط ظاهرسازی بود. ایمان آنان یا از روی مصلحت و یا از ترس جانشان بود؛ مانند «طُلَقا» که بعد از فتح مکه، در واقع از سر ترس ایمان آوردند. عده ای نیز اسلامشان به این امید بود که بتوانند در سایه اسلام به خواسته های خود برسند. آنان قبل از اسلام روابطی با علمای یهودی و مسیحی داشتند و از آنها شنیده بودند پیامبری در جزیره العرب ظهور می کند و کارش بالا خواهد گرفت؛ به همین دلیل خود را در صف مسلمین داخل کردند تا روزی بتوانند از موقعیت استفاده کنند. برای معرفی این گونه افراد می توان از تاریخ شواهدی به دست آورد. به هر حال، این منافقان درصدد بودند تا در اولین فرصت منویات خود را عملی سازند. از این رو بلافاصله پس از رحلت پیامبر اکرم
صلّی الله علیه وآله دست به کار شدند و عَلَم مخالفت با امیرامؤمنین علی علیه السلام و توطئه بر علیه آن حضرت را بلند کردند.
3. اختلافات عشیره ای
بعضی از کسانی که ایمان آورده بودند و جزو مسلمان ها به حساب می آمدند –و هنوز شاید اکثریت مسلمان ها برای آنها احترام فراوانی قایلند- با بنی هاشم اختلاف قومی و طایفه ای داشتند. این اختلاف موجب ایجاد تنش و نوعی عداوت و دشمنی بین این دو طایفه شده بود و در موارد زیادی خود را نشان می داد. از گفتارها و رفتارهایی که بعدها در مواقع حساسی از آنها سر زد، معلوم شد که عمق این دشمنی تا چه اندازه بوده است. برای نمونه، سران اصحاب جمل را که با حضرت علی علیه السلام مخالفت کردند همه می شناسیم و می دانیم که کسانی جز طلحه و زبیر و عایشه نبودند. زبیر پسر عمه حضرت علی علیه السلام و پیغمبر صلّی الله علیه وآله بود. او همچنین داماد ابوبکر بود و پسری به نام عبدالله داشت. این عبدالله از کسانی بود که از همان دوران نوجوانی، دشمنی خاصی با بنی هاشم داشت و به طور علنی به بنی هاشم ناسزا می گفت. یکی از عوامل مؤثر در راه اندازی جنگ جمل نیز هم او بود. او پدرش را برای جنگ تحریک کرد و حتی زمینه حرکت عایشه را نیز در اصل او فراهم ساخت و وی را روانه بصره نمود. به هر حال، عبدالله بن زبیر در جنگ جمل نقش بسیار زیادی داشت. او تا زمان شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام و نیز تا عهد امام حسن علیه السلام و شهادت امام حسین علیه السلام زنده ماند؛ تا این که پس از مرگ یزید، در مکه ادعای خلافت کرد و با مقدماتی که فراهم کرده بود عده زیادی نیز به او گرویدند. وی تمام حجاز را گرفت و مدتی در آن جا حکومت کرد. اکنون موقعیت را در نظر بگیرید: کسی که نوه عمه پیغمبر صلّی الله علیه وآله و نیز نوه خلیفه اول است و با عنوان جانشین پیغمبر صلّی الله علیه وآله و خلیفه مسلمین در مکه و مدینه حکومت می کند. طبیعتاً چون، به اصطلاح، امام مسلمین بود، نماز جمعه می خواند. در خطبه های نماز جمعه باید آداب اسلامی را رعایت کرد؛ از جمله، باید حمد و سپاس خدا را گفت و صلوات و درود بر پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله فرستاد و بعد مردم را به تقوا امر کرد. اینها ارکان خطبه نماز جمعه و از واجبات آن است. در تاریخ نوشته اند که وی چهل جمعه در مکه نماز جمعه اقامه کرد و در هیچ خطبه ای اسم پیغمبر صلّی الله علیه وآله را نیاورد!! مردم اعتراض کردند که این چه رسمی است؟ تو جای پیغمبر صلّی الله علیه وآله نشسته ای و به عنوان خلیفه پیغمبر صلّی الله علیه وآله حکومت می کنی، آن گاه چطور اسم پیغمبر صلّی الله علیه وآله را نمی بری؟ او در پاسخ گفت: «ما یَمنَعُونی أن أُصَلِّیَ عَلَیهِ إِلاّ هُناکَ رِجالاً یَشمُخُونَ بِأنفِهِم»؛2 چیزی مانع من نمی شود از این که اسم او را ببرم جز این که این جا کسانی هستند که وقتی من اسم پیغمبر صلّی الله علیه وآله را می آورم باد به دماغشان می اندازند! منظورش بی هاشم بود. می گفت: وقتی اسم پیغمبر صلّی الله علیه وآله را می آوردم اینها به خودشان می بالند که بله، پیغمبر صلّی الله علیه وآله از طایفه ما است. همین اندازه که بنی هاشم، وقتی اسم پیغمبر صلّی الله علیه وآله را می شنوند خوشحال می شوند و افتخار می کنند، مانع است از این که من اسم پیغمبر صلّی الله علیه وآله را بیاورم! من نباید سخنی بگویم که بنی هاشم خوشحال شوند! تصور کنید که دشمنی چقدر باید عمیق باشد که حتی برای رعایت ظاهر هم که شده اسمی از پیامبر صلّی الله علیه وآله نبرد! او از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز نه تنها اسم نمی برد، بلکه –نعوذ بالله- لعن هم می کرد. از پیامبر صلّی الله علیه وآله- که بانی اسلام بود و او به عنوان جانشینی آن حضرت حکومت می کرد- برای این که مبادا اقوام پیغمبر صلّی الله علیه وآله خوشحال شوند نامی نمی برد و نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام به طریق اولی چنین می کرد! این مسایل افسانه و شوخی نیست، بلکه واقعیت های تاریخ است. درست است که یک نفر چنین عداوتی در دل داشته، ولی همین یک نفر باعث گردیده امتی از سعادت محروم شوند و خون های پاکی ریخته شود.
4. حسادت
امیرالمؤمنین علیه السلام در جایی می فرماید: وَاللهِ ما تَنقِمُ مِنّا قُرَیشٌ اِلاّ اَنَّ اللهَ اختارَنَا عَلَیهِم؛3 مخالفت طوایف دیگر قریش با ما هیچ دلیلی ندارد مگر حسد! چرا که خداوند ما را بر سایر عرب برتری داده است. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: أَم یَحسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ مِن فَضلِهِ فَقَد آتَینا آلَ إِبراهیِمَ الکِتابَ وَ الحِکمَهَ وَ آتَیناهُم مُلکاً عَظِیماً؛4 آیا به مردم، به سبب آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده حسد می ورزند؟ در حقیقت، ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم. هرکس هرآنچه لیاقت داشته به او داده ایم، و بر همین اساس به آل ابراهیم علیه السلام کتاب، حکمت و نبوت دادیم؛ آیا سایر مردم باید با آنها دشمنی کنند که چرا خدا این نعمت ها را به آنها داد و به ما نداد؟ این امر به سبب لیاقت آنها بود: اللهُ أَعلَمُ حَیثُ یَجعَلُ رِسالَتَهُ؛5 خداوند بهتر می داند رسالت خود را در کدام خانواده و در کدام شخص قرار دهد. اما انسانی که مبتلا به حسد می شود این مسایل را نمی فهمد! این احساس شیطانی وقتی در انسان پیدا می شود، همه خوبی ها را زشت می نمایاند. هر حُسنی به نظر او عیب می آید و هر زیبایی در نظر او زشت جلوه می کند. شخص حسود حتی حاضر می شود جان خودش را بدهد تا کسی که نعمتی دارد از آن نعمت محروم شده و آسیبی به او برسد! همین عبدالله بن زبیر که ذکرش گذشت، در جنگ جمل می گفت: بیایید مرا بکشید، اما مالک را هم بکشید! من حاضرم کشته شوم در صورتی که مالک هم کشته شود: اُقتُلُونی و مالکاً معاً. حاضر بود خودش کشته شود تا مالک هم کشته شود! این نتیجه حسد است. بنابراین یکی از عواملی که موجب مخالفت خواص با امیرالمؤمنین علیه السلام و به طور کلی با اهل بیت علیهم السلام شد مسأله حسد بود. ما باید از این امر عبرت بگیریم و سعی کنیم هر اندازه که می توانیم خود را از این آفت دور نگه داریم. به طور کلی باید تلاش کنیم حب دنیا و دل بستگی به آن را در خود کاهش داده و سعی کنیم در دل ما ریشه پیدا نکند؛ تا درصورتی که با وظیفه شرعی تعارض پیدا کرد، نتواند مانع از انجام وظیفه شرعی شود. این کمترین حدی است که باید با حب دنیا مبارزه کنیم. در آن زمان برخی که خودشان فقط پول و مقام و لذایذ دنیوی را می شناختند و جنگ و صلحشان تنها بر سر همین مسایل بود، می پنداشتند علی علیه السلام نیز به دنبال دنیا و ریاست است! بر این اساس می گفتند، حضرت علی علیه السلام هم که جنگ به راه انداخته و یک روز با اصحاب جمل، روزی با معاویه و روزی نیز با نهروانیان می جنگد، برای رسیدن به دنیا است! امیرالمؤمنین علیه السلام خود در این باره می فرماید: فَاِن اَقُل یَقُولُوا حَرَصَ عَلَی المُلکِ وَ اِن اَسکُت یَقُولُوا جَزَعَ مِنَ المَوتِ؛6 اگر حرف بزنم، می گویند برای حرص خلافت است و اگر سکوت کنم، می گویند از مرگ می ترسد! امروزه نیز در جامعه خودمان شاهدیم که برخی افراد همین گونه اند و تمامی رفتارها و گفتارهای دیگران را بر جناحی بودن، استفاده ابزاری از دین، ریاست طلبی و… حمل می کنند. این گونه قضاوت بدان سبب است که اینان خودشان غیر از دنیا و حکومت و مقام چیزی نمی شناسند. آنان باور نمی کنند کسی برای خدا و برای انجام وظیفه شرعی حرفی بزند و کاری انجام دهد. خیال می کنند هرکس حرفی می زند، یا پول گرفته و یا به دنبال ریاست و مقامی است! از این رو اگر کسی از دین هم سخن بگوید، او را متهم می کنند که از دین استفاده ابزاری می کند. اینان نظیر همان کسانی هستند که حاضر بودند خودشان کشته شوند تا امثال مالک و حضرت علی علیه السلام نیز کشته شوند؛ کسانی که غیر از حکومت و پول و مقام چیزی نمی شناختند. در هر حال درمورد خصوص حسد نیز باید مراقب باشیم و بدانیم که حسد، گرچه در دل یک نفر باشد، می-تواند ملت و امتی را به آتش بکشاند. این تجربه یک بار درمورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام اتفاق افتاده و پس از آن نیز بارها تکرار شده است. عبدالله بین زیبر یک نفر بود، نه صد هزار نفر! حسد در دل او بود، نه در دل صدهزار نفر، اما این حسد شخصی چه آفت ها که به بار نیاورد! اگر فعلاً حسد ما منشأ فسادی نمی شود برای این است که دست ما به جایی نرسیده است. این ماری است که در آستین است و وقتی که زمینه پیدا شود زهر خود را خواهد ریخت. همه، به خصوص جوانان و نوجوانان که هنوز در آغاز زندگی هستند و به آفت های اخلاقی کمتر مبتلا شده اند، باید سعی کنیم خود را از این رذیله بسیار خطرناک دور نگاه داریم. حسد جداً آفتی بسیار بد و خطرناک است. این آفت نه تنها برای خود انسان مضرّ است و ایمان انسان را از بین می برد، بلکه می تواند بلاهای اجتماعی بزرگی را نیز به وجود آورد. اگر نگوییم بزرگ ترین عامل راه اندازی جنگ جمل، دست کم یکی از بزرگ ترین آنها حسد عبدالله بن زبیر بود.
5. انتقام جویی و کینه توزی
عامل دیگر در مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام کینه توزی و حس انتقام جویی بود. در آغاز رشد اسلام، وقتی که جامعه اسلامی در مدینه تشکیل گردید مسلمان ها هم از لحاظ افراد و هم از لحاظ امکانات در نهایت ضعف بودند. در چنین شرایطی جنگ بدر شروع شد. در یک سو، در جبهه کفار و مشرکان، قوی ترین یلان و شجاعان عرب قرار داشتند و در سوی دیگر، عده ای از مسلمانان آواره، فقیر و ضعیف، که از نظر تعداد و امکانات بسیار کمتر و ضعیف تر بودند. در این جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام مهم ترین نقش را ایفا کرد و به تنهایی عده زیادی از پهلوانان سپاه دشمن را به قتل رساند؛ از جمله، برادر، دایی و جد معاویه به دست حضرت علی علیه السلام کشته شدند. این سه تن عبارت بودند از: حنظه بن ابی سفیان، ولید و عُتبه. کسی که سه نفر از نزدیکانش در یک جنگ به دست علی علیه السلام کشته شده اند آیا به حکومت علی علیه السلام و اطاعت آن حضرت تن می-دهد؟ مگر ایمانی قوی وجود داشته باشد که حساب را حساب ایمان و کفر ببیند و نگاهش به این قضیه این گونه باشد که کفار کشته شدند و اسلام پیروز شد. اما چنین ایمانی در دل مثل معاویه ای پیدا نمی شود. چنین ایمان هایی را باید در امثال علی علیه السلام جستجو کرد که می فرمود: وَ لََقَد کُنّا مَعَ رَسولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله نَقتُلُ آبائَنا وَ اَبنائَنا و اِخوانَنا و اَعمامَنا؛7 و ما در رکاب پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله پدران و پسران و برادران و عموهایمان را می کشتیم. نگاه نمی کردیم چه کسی طرف ما است، بلکه به تبعیت از منطق قرآن چون در جبهه کفر بود با او می جنگیدیم: قُل إِن کانَ آباؤُکُم وَ أَبناؤُکُم وَ إِخوانُکُم وَ أَزواجُکُم وَ عَشِیرَتُکُم وَ أَموالٌ اقتَرَفتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخشَونَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرضَونَها أَحَبَّ إِلَیکُم مِنَ اللهِ وَ رَسولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأتِیَ اللهُ بِأمرِهِ؛8 اگر پدر، مادر، همسر، مال و اموال، کسب و کار خانه هایتان را از خدا و جهاد در را ه او دوست تر می دارید، منتظر غذاب خدا باشید. برای مسلمان، در مقابل خدا هیچ چیز دیگری نباید مطرح باشد. پدر، مادر، فرزند، همسر و یا هرکس دیگر وقتی کافر بود، دشمن خدا است و باید با او مقابله کرد. اما معاویه چنین ایمانی نداشت. کینه کشته شدن جد، دایی و برادرش در یک جنگ به دست علی علیه السلام هیچ گاه از دل او بیرون نمی رفت. امثال او نیز کم نبودند؛ کسانی که نزدیکانشان به دست حضرت علی علیه السلام کشته شده بودند . از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام خود می فرماید: أَلا اِنَّها اِحَنٌ بَدرِیَّهٌ وَ ضَغایِنُ اُحُدِیَّهٌ وَ اَحقادٌ جاهِلِیَّهٌ؛9 آنچه باعث می شود اینان با من بجنگند کینه های بدر، خیبر، حنین، احد و کینه های جاهلی است که در دل های آنها است. در دعای ندبه نیز می خوانیم: اَحقادَاً بَدرِیَّهً وَ خَیبَرِیَّهً وَ حُنَینِیَّهً وَ غَیرَهُنَّ فَاَضَبَّت عَلی عَداوَتِهِ وَ اَکَبَّت عَلی مُنابَذَتِهِ. گرچه هر کدام از این کینه ها در دل یک نفر بود، اما آنان در مجموع دست به دست هم دادند و تصمیم گرفتند که مانع حکومت حضرت علی علیه السلام شوند.
پی نوشت:
1. بقره (2)، 8.
2. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، باب 56، و قاضی نورالله شوشتری، الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه، ص97. البته به عبارت عربی که در متن از قول عبدالله بن زبیر نقل شده، با آنچه در این دو کتاب آمده اندکی اختلاف دارد.
3. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه 33 (در نسخه فیض الاسلام این جمله وجود ندارد).
4. نساء(4)، 54.
5. انعام (6)، 124.
6. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 5.
7. همان، خطبه 55.
8. توبه (9)، 24.
9. بحارالانوار، ج32، باب 12، روایت 472.