نویسنده: هادى مسعودى
ج) شیوههاى درمان عجب
1- شیوه کلى
اکنون با توجه به آنچه که در بخش پیش گذشت، مىتوان بهرهگیرى نراقى را از روایات به آسانى نشان داد. او با تسلط بر روایات و ایمان به آنها، نخستین و اصلىترین راه و شیوه درمان عجب را برکندن جهل مىشود; زیرا درمان عجب مانند دیگر بیمارىهاى اخلاقى از طریق خشکاندن و کندن ریشههاى آن است. بنابراین، چون مبدا عجب انسان، جهل اوست، باید معرفت انسان به خود و افعال خود افزون گردد. نراقى معالجه اجمالى عجب را در شناخت پرودگار و نفس مىداند; یعنى عزت و عظمتخدا و ذلت و نقص خود را بشناسیم و با هم بسنجیم. ما «ممکن الوجود» هستیم و ممکن در ذات خود، عدم است و وجود و کمال او از «واجب الوجود» متعالى است.
نراقى با استناد به آیه «قتل الانسان ما اکفره . من اى شىء خلقه . من نطفه خلقه فقدره . ثم السبیل یسره . ثم اماته فاقبره» پیشینه عدم محض بودن انسان و منشا آفرینش او را به یادش مىآورد. مىتوان این نکته را از حدیث نبوى نیز استفاده کرد که ندا مىدهد:
ویح ابن آدم! کیف یزهو و انما هو رعاف یسیل. ویح ابن آدم! کیف یزهو و انما هو غدا جیفه یتاذى به من مر به. ابن آدم من التراب خلق و الیه یصیر (40) .
این حدیث در کلام علوى نیز تجلى یافته و آمدى در غرر الحکم (41) و واسطى در عیون الحکم والمواعظ (42) آن را نقل کردهاند. متن حدیث چنین است:
ما لابن آدم و العجب! اوله نطفه مذره و آخره جیفه قذره و هو بین ذلک یحمل العذره.
عبارت نراقى در جامع السعادات برگرفته از این روایت است. او مىگوید:
واما المهانه و الذله التى تخص هذا المعجب و بنىنوعه، فکون اوله نطفه و آخره جیفه عفنه و کونه ما بین ذلک حمال نجاسات منتنه. (43)
پیش از نراقى نیز برخى از عالمان علم اخلاق به این راه تصریح کردهاند، مانند غزالى در احیاء العلوم و ابن مسکویه در تهذیب الاخلاق. ابن مسکویه مىگوید:
حقیق على من عرف نفسه ان یعرف کثره العیوب و النقائص التى تعتورها، فان الفضل مقسوم بین البشر و لیس یکمل الواحد منهم الا بفضائل غیر و کل من کانت فضیلته عند غیره، فواجب علیه ان لا یعجب بنفسه. (44)
و بر همه اینان مقدمتر، وصیت امام باقر به جابر است که مىتواند مستند دیگرى براى شیوه درمان کلى عجب باشد، امام مىفرماید: «سد سبیل العجب بمعرفه النفس» .
نراقى همچنین اندیشیدن درباره روزگار پیرى، دوران بیمارى و ضعف و مرگ را به عنوان چارهجویىهاى کلى براى درمان عجب پیشنهاد مىدهد و نیز تفکر درباره گناهان پیش فرستاده و عقاب و کیفر آنها یکى از راههاى پیشنهادى ایشان براى درمان عجب است. او ضعفهاى بدن و نفس آدمى را گوشزد مىکند و این گونه کوچکى و حقارت انسان را به او مىنمایاند. ایشان به مردن و مردار شدن انسان، اشاره مىکند و لگدکوب شدن جسد او را توسط کاسهگران و خشت زنان یادآور مىشود.
مرحوم نراقى در پایان بحث مفصل خود در اینجا روز حساب و بازخواست را نیز متذکر مىگردد و از عرصههاى هولناک و حسرتآور قیامت نام مىبرد و سپس از عجب چنین موجودى که این همه مرحلههاى سخت و ذلتآور در پیش رود دارد، اظهار تعجب مىکند، به واقع مرحوم نراقى رحمه الله با تصویرگرى زیبایى، انسان را متوجه کوچکى خود کرده و همان راه حدیثى «معرفه النفس» را به مرحله اجرا در آورده است. ما ترجمه سخن پایانى او را به نقل از معراج السعاده مىآوریم:
نگاه کن به کسى که نافرمانى از سلطانى کرده باشد که مستحق سیاستباشد و او را گرفته در زندان محبوس کرده باشند و منتظر این باشد که او را به حضور برده، سیاست نمایند و نداند که چون او را به حضور سلطان برند از او عفو خواهد نمود یا نه؟ آیا چنین کسى در آن حالت هیچ غرور و پندار و عجب به خود راه مىدهد؟ و هیچ بنده گناهکارى نیست اگر چه یک گناه کرده باشد، مگر این که مستحق سیاست پروردگار شده و در زندان دنیا محبوس است تا او را به موقف حساب برند، و نمىداند که کار او به کجا خواهد انجامید، دیگر چه جاى عجب و بزرگى؟ ! و تامل در اینها که مذکور شد، معالجه اجمالى عجب است.
2- شیوههاى تفصیلى
ما سه نمونه از ده شیوه تفصیلى درمان عجب را که در جامع السعادات پیشنهاد شده است در اینجا ارائه مىدهیم و چون محقق نراقى خود در دو شیوه از این شیوهها مستندات روایى آن را آورده است، ما تنها شیوه سوم را مستند مىکنیم و در دو شیوه دیگر فقط نشانى روایات مورد استناد نراقى را یافته و در پانوشت مىآوریم. گفتنى استبراى عمومیتیافتن استفاده، متن فارسى معراج السعاده را نقل مىکنیم:
الف) علاج عجب به ورع و تقوا
و اما عجب به ورع و تقوا و صبر و شکر و شجاعت و سخاوت و غیر اینها از صفات کمالیه نفسانیه، پس معالجه آن این است که: متفطن شود به این که این صفات وقتى نافع و موجب نجاتاند که عجب با آنها نباشد، و چون عجب بیاید، همه آنها را باطل و ضایع و فاسد مىکند.
پس عاقل کى یک صفتبد را به خود راه مىدهد که همه صفات نیک او را ضایع سازد و چرا فروتنى و ذلت را پیشنهاد خود نسازد تا فضیلتبر فضیلتش افزاید و عاقبتش محمود گردد؟ و باید تامل کند که هر یک از این صفات حسنه را که در خود مىبیند، در بسیارى از بنى نوع انسان یافت مىشود با زیادتى. و چیزى که اکثر مردم با او در آن شریک بوده باشند، کجا در خور عجب به آن است؟ و این تامل باعث زوال عجب مىگردد.
… و علاج دیگر از براى عجب به هر یک از این صفات آن است که: تامل کند که از کجا این صفت از براى او حاصل شده؟ و که به او داده؟ و توفیق تحصیل آن از جانب کیست؟ اگر چنان دانست که: همه اینها نعمتى است از جانب خدا، باید به جود و کرم او عجب نماید و به فضل و توفیق او شاد و فرحناک گردد، که بدون سابقه استحقاقى، توفیق چنین فضیلتى او را کرامت فرمود. و اگر چنان دانست که: به خودى خود به آن صفت رسیده، زهى جهل و نادانى. در بعضى روایات وارد شدهاست که: «بعد از آن که ایوب پیغمبر علیه السلام مبتلا شد و مدت مدیدى در انواع محنت و بلا و رنج و عنا گذرانید، روزى عرض کرد که: پروردگارا! تو مرا به این بلا مبتلا ساختى و هیچ امرى از براى من روى نداد مگر این که رضاى تو را طلبیدم. و خواهش تو را به خواهش خود مقدم داشتم. پس پارچه ابرى بر بالاى سر او ایستاد و از میان آن ده هزار آواز برآمد که: اى ایوب! از کجا این صفت از براى تو حاصل شد؟ و که آن را به تو داد؟ پس ایوب علیه السلام مشتى خاکستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت: «منک یا رب» اى پروردگار! این نیز از تو است» . (45)
و به این سبب بود که سید رسل صلى الله علیه و آله وسلم فرمودند که: «احدى نیست که عمل و طاعت او باعث نجات او شود. عرض کردند که: تو نیز چنین نیستى؟ فرمود: نه. من همچنین نیستم; مگر اینکه رحمتخدا مرا فراگیرد. (46)
ب) علاج عجب به حسب و نسب
و اما عجب به نسب و حسب، پس علاج آن دانستن چند چیز است:
اول آنکه بدانى که فخر و بزرگى کردن به کمال دیگرى نیست مگر سفاهت و بىخردى; زیرا که کسى که خود ناقص و بىکمال باشد کمال جد و پدر او را چه سود بخشد، بلکه اگر آنان زنده بودند ایشان را مىرسید که گویند: این فضیلت از ماست، تو را چه افتاده است؟ و در حقیقت تو نیستى مگر کرمى که از فضله آنها به هم رسیده. اگر کرمى که از فضله انسان حاصل شود اشرف باشد از کرمى که از سرگین خرى به هم رسد، کسى که پدر یا جدش را کمالى باشد اشرف از کسى خواهد بود که چنیننباشد. هیهات هیهات این دو کرم یکساناند و شرافت از براى خود انسان است. از این جهتحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
انا ابن نفسى و کنیتى ادبى من عجم کنت او من العرب
ان الفتى من یقول ها انا ذا لیس الفتى من یقول کان ابى (47)
یعنى: من فرزند خود هستم و نام و کنیت من، ادب من است; خواه از عجم باشم خواه از عرب. به درستى که جوانمرد کسى است که گوید: هان، من این شخص هستم. نه آن که گوید: پدر من که بود.
دوم آن که: تامل کند که اگر کسى به نسب فخر کند، چرا نسب حقیقى خود را فراموش مىکند؟ پدر نزدیکترش نطفه خبیث است، و جد اعلایش خاک ذلیل، و خدا اصل و نسب هر کسى را بیان فرموده که: «و بدا خلق الانسان من طین . ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین» (48)
خلاصه معنى آن که: خدا آدم را از گل آفریده و نسل او را از نطفهاى از آب پست گردانیده.
و کسى که جد او پایمال هر ذلیل و پست، و پدر او نجس کننده هر چیزى که هستباشد چه رتبه و منزلتى از براى خود او است.
سوم آن که: نظر به گذشتگان کند که به آنها عجب و افتخار مىکند; اگر از نیکان و صاحبان مکارم اخلاق و بزرگى و شرافت واقعى بودند، شکى نیست که شیوه ایشان ذلت و شکسته نفسى بوده، پس اگر این صفت ایشان پسندیده است، چرا خود از آن خالى است و به ایشان اقتدا نمىکند؟ و اگر این صفت، پسندیده نیست پس چه افتخارى به ایشان مىکند؟ بلکه همین عجب طعن برایشان است. و اگر از نیکان و خوبان واقعى نبودهاند، بلکه همین بزرگى ظاهرى و شوکت عاریتى از براى ایشان بوده، چون: سلاطین جور و حکام ظلم و امراى بىدیانت و وزراى صاحب خیانت و سایر ارباب مناصب دنیویه، پس اف بر او و به کسانى که به آنها افتخار مىکند و خاک بر دهانش که به واسطه این اشخاص، بزرگى مىفروشد; زیرا که خویشاوندى و نسبتبه دد و دام و سگ و خوک، از خویشاوندى ایشان بهتر. چگونه چنین نباشد و حال این که مغضوب درگاه خداوند عظیم، و معذب در درکات جحیماند. و اگر صورت ایشان را در جهنم ببیند و در تعفن و نکبت، ایشان را ملاحظه کند، از خویش ایشان بىزارى جوید.
و از این جهتحضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمودند: «باید بگذارند قومى فخر به پدران خود را که در جهنم ذغال شدهاند یا در پیش خداوند پستتر باشند از «جعلهایى» (49) که نجاسات را مىپویند» . (50)
مروى است که: «دو نفر در حضور موسى علیه السلام افتخار مىکردند، یکى از آنها گفت: من پسر فلان، پسر فلانم تا نه پشتخود را شمرد، خدا به موسى علیه السلام وحى فرستاد که: به او بگوى که همه آنها نه نفر از اهل جهنماند و تو دهم ایشانى. (51)
ج) اعجاب به راى
از دیگر مصادیق عجب اعجاب به راى است که حضرت عیسى علیه السلام آن را چنین تفسیر مىکند:
المعجب برایه و نفسه الذى یرى الفضل کله له لا علیه و یوجب الحق کله لنفسه و لا یوجب علیها حق (52) ;
یعنى همان شخص حق به جانب خود و برتر دیدن نظر خود از همه نظرات که از بدترین حالتهاى روحى انسان است و مانع رشد و پیشرفت و کمال او مىگردد. (53)
نراقى این عجب را زشتترین گونه عجب مىداند و آن را موجب پافشارى همه باطلگرایان و بدعتگزارن بر عقاید و اندیشههاى نادرستشان مىداند. ما در اینجا عبارت معراج السعاده را نقل مىکنیم که خود مطابقتش را با حدیثبالا و دیگر متون دینى نشان مىدهد.
بدترین اقسام عجب، عجب به راى و تدبیرى است که از او ظاهر مىشود و در نزد ارباب عقل و هوش، خطا باشد، ولى در نظر صاحبش از راه «جهل مرکب» ، صواب و درست نماید. و گمراهى و ضلالت جمیع اهل بدعت و ضلال، و طوایفى که مذاهب فاسده و آراى باطله اختیار کردهاند به این سبب است و اصرار و پایدارى ایشان بر این راى و مذهب به جهت عجبى است که به آن دارند. و به این جهتبه مذهب خود افتخار مىنمایند. و بدین جهت امم بسیار و طوایف بىشمار هلاک شدند; چون آراى مختلفه پیدا کردند، و هر یک به راى خود معجب بودند. و «کل حزب بما لدیهم فرحون» و پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم خبر داده است که: «این نوع عجب غالب خواهد شد بر اهل آخر الزمان از این امت» .
و علاج این، از علاج سایر انواع، صعبتر است; زیرا که: صاحب آن از خطاى خود غافل، و به غلط خود جاهل است و الا هرگز آن را اختیار نمىکرد. و کسى که خود را مریض نمىداند چگونه در صدد معالجه خود برمىآید؟ ! و چون عجب به راى خود دارد، گوش به حرف دیگران نیز نمىکند; بلکه ایشان را محل تهمت مىداند.
و علاج فى الجمله این مرض، آن است که: آدمى ذهن خود را متهم شمارد، و تا مادامى که آدمى حجتى قاطع از عقل یا شرع در درست نداشته باشد به راى خود مطمئن و مغرور نگردد. و شناخت ادله قطعیه از شرع و عقل، و مواضع سهو و خطاى در براهین و قضایا موقوف استبر عقل کامل و «قریحه مستقیمه» با سعى تمام، و «مداومت» قرآن و حدیث، و مصاحبت اهل علم، و با این همه، باز آدمى از غلط و خطا ایمن نیست. و صواب آن است که: آدمى افکار فاسده و مذاهب باطله را تتبع ننماید، و در آنها خوض نکند، و قدم از قدم خانواده وحى و رسالتبرندارد.
پی نوشت ها :
40) مسند فردوس، ج 4، ص 389، ح 7128.
41) آمدى، غرر الحکم، ح 9666.
42) واسطى، عیون الحکم و المواعظ، ص 479، ح 8799.
43) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 271.
44) ابن مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص 166.
45) این متن ترکیبى از دو حدیث است; فقه الرضا، ص 372 و حسین بن سعید، الزهد، ص169، ح 183.
46) مجلسى، بحار الانوار، ج 7، ص 11.
47) نهج السعاده، ج 7، ص 270.
48) سجده (32) آیههاى 7 و 8.
49) حشرهاى است که در فارسى به آن سرگین غلطان مىگویند. (فرهنگ لاروس) .
50) الترغیب و الترهیب، ج 3، ص 573، ح 44.
51) ر.ک: کلینى، کافى، ج 2، ص 329، ح 5.
52) الاختصاص، ص 221 و نیز کلینى، کافى، ج 8، ص 243 و 337، حدیث امام صادق علیه السلام: «من لا یعرف لاحد الفضل فهو المعجب برایه» .
53) الاعجاب یمنع الازدیاد» (نهج البلاغه، حکمت 167) .
منبع:WWW. NARAQI.C0M