مردی از اصحاب پیامبر صلی اللّه علیه و آله به سخنی معیشت گرفتار شد. همسرش به او گفت : ای کاش به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله می رفتی و از او چیزی در خواست می کردی.
مرد تنگدست به خدمت پیامبر صلی اللّه علیه و آله آمد و و حضرت از او را مشاهده کرد فرمود: هر کسی از ما بخواهد به او عطا خواهیم کرد و هر کس بی نیازی جوید خداوند او را بی نیاز کند.
مرد فقیر با خود گفت : مقصود او من بودم . سپس به سوی همسرش بازگشت و او را از سخن حضرت خبردار کرد.
همسرش گفت : رسول خدا صلی اللّه علیه و آله هم بشر است(از حال تو خبر ندارد) او را آگاه کن .
آن مرد دوباره به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله شرفیاب گشت و چون حضرت او را دید فرمود: هر کسی از ما بخواهد به او خواهیم داد و هر کس بی نیازی جوید خداوند بی نیازیش سازد. سه بار این تکرار شد و او به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله می رفت و بر می گشت . آنگاه رفت و کلنگی عاریه کرد و برای کندن هیزم حرکت کرد و قدری هیزم آورد و به مقداری آرد فروخت و آردها را به منزل برد و از آن استفاده کردند. روز بعد هم رفت و هیزم بیشتری آورد و فروخت و. همواره کار می کرد و می اندوخت تا خود کلنگی خرید و گردید. آنگاه به محضر پیامبر صلی اللّه علیه و آله مشرف گردید و به اطلاع او رسانید که چگونه برای درخواست نزد او آمد و چه جمله ای را از او شنید. پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله فرمود: که من گفتم : هر که از ما بخواهد به او می دهیم و هرکه بی نیازی گرداند.
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام)/ محمد رضا اکبری