نویسنده:حسین جلالى
دروغگویى حقارت
«دروغ» عبارت از انعکاس و تغییر شکل عقده هاى حقارت و ترس به سایر حالات روانى است. به عبارت دیگر، عقده هاى روانى و ضعف هاى درونى فرد به صورت «دروغ» در شکل هاى گوناگون خودنمایى مى کند. به هر نسبت که فرد، خانواده و ملتى بیش تر دچار ضعف و حقارت باشد، بیش تر دروغ مى گوید.(21)
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «دروغ گو دروغ نمى گوید، مگر به سبب حقارتى که در نفس خود احساس مى کند.»(22)
بدین سان، یکى از علل دروغ گویى کودکان، تحمیل تکالیف سنگین بر آن ها و داشتن توقع بیش از طاقت از آنان است. سخت گیرى هاى اولیا و توقعات ناصواب، که فوق طاقت است، آن ها را به دروغ گویى مى کشاند و این خُلق ناپسند را در وجود آنان بیدار مى سازد.
باید به گونه اى عمل کرد که آثار منفى مقایسه با دیگران موجب نگردد وجوه ارزشمند مقایسه در رقابت مثبت نادیده گرفته شود. اگر بین نقاط قوّت و ضعف خود شخص مقایسه صورت گیرد و طرف مقایسه توانایى ها و مهارت هاى خود فرد باشد، نه شخصى دیگر، در این صورت، مقایسه رنج آور نخواهد بود و آثار مفیدى بر آن مترتب خواهد گشت.
تمایل به مقایسه خود با دیگرى منشأ دیگرى از «کهترسازى» است. زمانى که داورى ها متوجه خود است تأثیرات منفى بیش ترى دارد تا زمانى که این داورى ها متوجه دیگران مى باشد. به نظر مى رسد این ناهم گونى در داورى ناشى از این باشد که افراد در حالت هاى عاطفى منفى، تمایل دارند به جنبه هاى قابل انتقاد و نشانگر بى کفایتى خود توجه داشته باشند، در حالى که در همین زمان، نقاط قوت جزئى دیگران را بزرگ مى نمایند. این افراد معمولاً میزان موفقیت خود را بسیار کم تر از حدّ واقعى خود برآورد مى کنند، در حالى که میزان موفقیت دیگران را زیاده از حدّ واقعى برآورد مى نمایند.(23)
ریموند بر این باور است که احساس کهترى در نتیجه مقایسه خود با دیگران، هنجارها و استانداردها به وجود مى آید. وى مقایسه را نقطه شروع بدبختى بسیارى از انسان ها دانسته است. البته توجه به این نکته لازم است که گاهى مى توان مقایسه را ابزار کمال و برترى قرار داد; زمانى که متعلق مقایسه مورد توجه قرار گیرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: «در امور معنوى، خود را با بالاتر از خود مقایسه کردن و در امور مادى و دنیوى، با ضعیف تر و فقیرتر خود را مقایسه نمودن از علایم سعادت به شمار مى آید.»(24)
انسان باید در مقایسه خود با دیگرى در مسائل مادى و دنیوى به اشخاص پایین تر از خود بنگرد تا به مقام رضامندى و شکر نایل آید و حرص و طمع او به دنیا کاسته شود و در مسائل معنوى و الهى، به بالاتر از خود بنگرد تا آتش عشق او به کمال فروزان ترگردد وبراى دست یابى به آن ها حرکت را مضاعف سازد.
د ـ فقدان روابط اجتماعى
انسان از بدو خلقت فهمیده است که براى بقاى خود و اجتناب از اضمحلال، باید به صورت گروهى زندگى کند و بدین سان، نخست در هسته زندگى، سپس در قبیله و امروزه در شهرها زندگى مى کند، تا آن جا که در آن، هم کارى براى حفظ منافع فرد و جامعه، در حکم قانون درآمده است.
اولین کسى که با نوزاد تماس برقرار مى کند و در تقویت بُعد ارتباطى او نقش بسزایى دارد مادر است. این رابطه نخستین، که سنگ زیربناى ارتباط است، بر آینده فرد بسیار مؤثر است و همه زندگى او را تحت تأثیر قرار مى دهد; زیرا هر حرفه اى مستلزم ارتباط است و اگر کسى این احساس را نداشته باشد، در ایجاد هر رابطه اى دچار مشکل خواهد شد. اگرچه این حس اجتماعى از آغاز با انسان همراه است، ولى کامل نیست و عامل اصلى تحوّل و تکامل آن، ارتباط هاى مادر است; زیرا از منظر فیزیولوژیکى و روانى، او پیوستگى تنگاتنگى با کودک دارد.
دیگردوستى و انحلال خود میان بینى و ترک رفتارهاى غیراجتماعى، مبناى تعادل است و پیشرفت انسانیت و بالتبع پیشرفت هر فرد را تضمین مى کند. به وسیله مهارت هاى تربیتى مادر، تمایل کودک به ارتباط با دیگرى براى نخستین بار در او بیدار مى شود. اگر او بداند که این رابطه را چگونه در جهت همکارى پرورش دهد، تمامى استعدادهاى مادرزادى و اکتسابى او در جهت حس اجتماعى متمرکز مى شود.
براى پرورش ارتباط و مشارکت کودک، مادر دو وظیفه بر عهده دارد: نخست آن که حس زندگى اجتماعى را با القاى فکر وجود هم نوعان در کودک بیدار کند و دوم آن که باید در طول نخستین سال هاى تربیت فرزند خود، رغبت او را به سوى دیگرى هدایت کند، نه این که آن را در رابطه با خود متوقّف سازد و تثبیت کند.
تحوّل فرد را زمانى مى توان تضمین کرد که حس اجتماعى وى به قدر کافى گسترش یافته باشد. اگر من به پیشرفت دیگرى علاقه مند باشم، فردیّت من تضمین شده است. آن گاه مى توانم براى دیگران مفید واقع شوم. اما اگر به خود بیندیشم، مطلقاً در حل مسائل این جهان ناتوانم.
آدلر هیچ تعارضى بین فرد و اجتماع نمى بیند و معتقد است اگر جامعه طلبى فرد گسترش یافته باشد، فرد نه تنها خود را جزئى از دیگران، بلکه مرتبط با هستى مى داند. درنظر افراد جامعه طلب مصلحت جامعه، منفعت فرد به شمار مى آید.(25)
اگر فرد جامعه طلب نباشد، نمى داند در چه راهى باید حرکت کند. نخستین واکنش چنین فردى توجه بیش تر به خویشتن است تا به دیگرى.
ه ـ تقابل مصالح شخصى با مصالح جمعى
آدلر توانست با اساسى ترین مفهوم، که هسته مرکزى نظریه اش بود ـ یعنى حسّ اجتماعى (ارتباط، مشارکت و عدم مشارکت) ـ به تبیین رفتارهاى سازش یافته و پاسخ هاى سازش نایافته در زندگى بپردازد. درجه انحراف یعنى سازش نایافتگى با خواسته هاى همگانى و اجتماعى که مشخص کننده درجه و ماهیت اختلال هاى روانى است.
هر قدر فرد در روابط اجتماعى اش بیش تر مشکل داشته باشد، سازش نایافته تر است. چنین افرادى سازش نایافته در درجات گوناگون، معمولاً هدفى را انتخاب مى کنند که با هدف گروه اجتماعى مغایرت دارد. در نتیجه، نیروى خود را در یک جهان خیالى هدر مى دهند; چون تلاش آن ها تغییر شکل واقعیت است; یعنى واقعیت آن ها مطابق با واقعیت جامعه خودشان نیست. به نظر مى رسد همه تلاش فرد سازش نایافته به سوى هدفى متوجه است که با هدف هاى گروه اجتماعى مغایرت دارد و تمامى نیروى وى در جهانى مملوّ از توهّمات واهى به هدر مى رود. تضادى که وى را در برابر واقعیت مطلق قرار مى دهد تنها یک کنش دارد و آن تغییر شکل واقعیت و دور کردن فرد از آن است.(26)
این مغایرت هدف فرد با گروه اجتماعى منجر به روان آزردگى(27) مى گردد که ریشه در احساس کهترى دارد. چنین احساسى دیگر مبناى حرکت و پیشرفت نمى گردد، بلکه سدّ راه کمال و مهترى قرار مى گیرد; زیرا راه انتخاب شده با راه اجتماع منطبق نیست. به عبارت دیگر، احساس گسترده کهترى در قلمرو واقعیت، موجب مى شود که فرد شهامت خود را در حلّ مثبت مسائل حیاتى در جهت هم سازى با جامعه از دست بدهد. در این صورت، او به جاى دنبال کردن کمال یا موفقیت، در جستوجوى هدف واهى ارزنده سازى شخصى خواهد بود.
پیامدهاى احساس کهترى
زمانى که احساس کهترى در فرد شدت مى یابد، براى کاهش آن و پیش گیرى از خطرهاى احتمالى، به راهکارهاى دفاعى جبران متوسّل مى شود. گاهى جبران واقعى و حقیقى است و موجب کاهش احساس کهترى و دست یابى به تعادل مى گردد، ولى در بسیارى از موارد، جبران ها، انحرافى و کاذب است. در این صورت، کهترى در یک دور باطل، نه تنها کاهش نمى یابد، بلکه به صورتى ویرانگر و مخرّب تشدید مى گردد. راهکارهاى دفاعى کاذب و انحرافى عبارت است از:
الف ـ گریز از مسؤولیت
فرار از واقعیت و یا بروز ناکامى در مواردى به کار مى افتد که جبران طبیعى و پیروز شونده امکان پذیر نیست و یا راه بر آن بسته است. در این صورت، انسان خود را دست خوش ناتوانى و شکست مى سازد، نسبت به خود شک مى کند و کمبود نیرو و جرأت در وى احساس مى گردد. در این صورت، در وادى شکست هاى پى در پى و متعدّد در مى غلتد و شکست هاى بعدى، احساسات نخستین را تحکیم مى کنند. در چنین مواردى، نقشه زندگى بر پایه گریز از مسؤولیت و امتناع ناآگاهانه از هر نوع سعى و کوشش طرح ریزى مى شود.(28)
ب ـ جبران خیالى
این نوع جبران، گریز در خیال بافى و حالات رؤیایى است. انسان از زندگى رؤیایى و خیالى آن اقتدار و توانایى را مى خواهد که در زندگى واقعى نمى تواند به آن دست یابد. کدامیک از ما اگر در کودکى احساس خوارى و سرافکندگى کرده ایم و نیروى جواب گویى به آن را در خود نیافته ایم، آرزو نکرده ایم که آن قدر نیرومند باشیم که حریف خود را مثل موم در چنگ خود بیابیم و آنچه براى کیفر وى مى اندیشیم، در موردش اجرا کنیم؟ بسیارند کودکان و نوجوانانى که در عالم خیال، آرزو مى کنند انسانى نامرئى باشند. نظیر این تخیّلات همواره ذهن آدمى را به خود مشغول مى دارد. این تخیّلات همیشه ناشى از خواسته هاى انسانى هستند و بیش از آن که به صورت افسانه اى گیرا و دلپذیر در ادبیّات منعکس گردند، به شکلى غم انگیز و جانکاه سینه به سینه نقل مى شده اند. نمونه هاى بارزى از این افسانه ها را در ادبیّات مى بینیم.
گاهى هم این خیال بافى ها چنان گسترش مى یابد و به عالم واقع راه مى یابد که فرد آن ها را تحقّق یافته و واقعى مى پندارد و این تخیلات چنان رنگ واقعى به عمل شخص مى بخشند که گویى به طور ملموس و محسوس وجود دارند. برخى از احزاب، گروهک ها و مخالفان حکومت ها که از دور دستى بر آتش دارند و در حاشیه قرار گرفته اند، دچار چنین خیال هاى تحقق نایافته اى مى گردند و باور مى کنند که همه چیز با آن هاست. در نتیجه، به برخى اقدامات دست مى زنند که با شکست و رسوایى هم راه است.
ج ـ کتمان کهترى و خودنمایى
وقتى بیمار از کهترى رنج مى برد و نمى تواند با آن به مبارزه برخیزد و تعادلى در خود به وجود آورد، سعى مى کند با کتمان کهترى و خودنمایى و ریاکارى، اطرافیان خود را نسبت به نظرى که درباره وى دارند، فریب دهد; مثلاً، زمانى که فاقد کمالات و خوبى هاست، با ریاکارى سعى مى کند خود را واجد آن ها نشان دهد; همچون ترسویى که اگر مجبور باشد در محل دورافتاده اى در تاریکى و تنهایى شب ره سپرد، سوت مى زند تا خود را با شهامت و بى باک نشان دهد. چنین افرادى با لاف زن یا دروغ سازى، به هر نسبت که احساس ناچیزى مى کنند، مى کوشند تا خود را درخشان تر و جالب تر جلوه دهند. جوانان شکست خورده اى که نتوانسته اند به تحصیلات عالى برسند یا یک موقعیت اجتماعى کسب کنند، از این خودنمایى بى بهره نیستند.
در دختران، این جلب توجه و خودنمایى به صورت هایى همچون لباس هاى تجمّلى، آرایش خیابانى، ادا و اطوار دانشجو و استاد درآوردن، روى آوردن به مُد، حضور در اجتماعات جنجال برانگیز، حفظ چند اصطلاح علمى و غربى و به کار بردن آن ها در انتقادها و مخالفت ها، تغییر در صدا و در راه رفتن و مانند آن بروز مى کند.
پسران ناکام مانده نیز با روى آوردن به تصاویر قهرمانان، آرایش شکل و موى خود به صورتى متفاوت با دیگران، پوشیدن لباس شهرت، تقلید از چهره هاى فوتبال و سینما، انجام کارهاى متهوّرانه و ماجراجویانه در رانندگى، روى آوردن به دخانیات و اداى روشنفکران را درآوردن و انتقاد و مخالفت و شبهه افکنى توجه دیگران را به خود جلب مى کنند.
جاى تعجّب این جاست که کلیه این وسوسه ها و اعمالى که براى سرپوش گذاشتن بر واقعیت ها از افراد سر مى زند به آسانى با سهولت خاصى مورد قبول مردم واقع مى شود و نه تنها این نکته در معاشرت هاى روزمرّه غالباً به وقوع مى پیوندد، بلکه در صحنه سیاست نیز چه بسا بى خردانى که بر اثر ظاهر غلط نماى خود به کسب شهرت نایل مى آیند و به نبوغ حرفه اى مى رسند. همه داستان حالت نوکیسه ها و تازه به دوران رسیده ها را مى دانند که چه سفره هاى رنگى و چه تجمّلات پر زرق و برقى در منازل به راه مى اندازند.
روان شناسى راننده نیز شایان توجه است. مگر اتومبیل بهترین وسیله جبران نیست؟ کم فهم ترین، ضعیف ترین و کندترین فرد مى تواند بدون هیچ زحمتى براى خود، وجهه قدرت و سرعت کسب کند و نیز در جاده ها و راه ها از لذّت سبقت گرفتن بر دیگران سرمست شود.
کسانى که از کهترى رنج مى برند غالباً چهره قوى نمایى دارند. نشان دادن نیرو و توانایى غالباً نشانه ضعف نهانى و اعتراف ناکرده است; زیرا آن که به واقع نیرومند است احتیاج ندارد زور بازوى خود را به رُخ دیگران بکشد. از این رو، مشهور است که طبل توخالى پرصداست. بدین روى، انسان هاى ضعیف، کم مایه، ناتوان، شکست خورده و ناکام گرفتار هذیان بزرگ نمایى هستند.
البته این گونه کهترى نه تنها در افراد صادق است، بلکه در مورد اجتماعات و حکومت ها نیز مصداق دارد، دولت هایى که خود را تا دندان مسلح کرده و دایم از قراردادهاى نظامى سخن به میان مى آورند و هر روز آلات و ادوات نظامى خود را به رخ کشورهاى هم جوار مى کشند، غول هاى آهنین نمایى هستند که پاى چوبین دارند. این حکومت ها همه جا را سنگر دشمن مى بینند. ازاین رو، براى حفظ حکومتشان، تمام اهتمام خود را صرف مسائل نظامى مى کنند و تعجب این جاست که مردم غالباً در تحلیل این مسأله دچار اشتباه مى گردند و این انباشتن باروت در انبارها را یک نقطه قوّت به حساب مى آورند.
د ـ تخریب دیگران و استفاده از اصل نسبیّت
وقتى کسى نمى تواند خود را مسلّط و برتر سازد، در این صورت از کاربرد ابتدایى اصل نسبیّت استفاده مى کند; دیگران را پایین مى آورد، به خصوص آن هایى را که نسبت به او شک مى کنند و یا به عکس، نسبت به آن هاکدورتى دردل احساس مى کند. در این صورت، همواره در کمین رفتار و جزئیات زندگى آن هاست و اگر کوچک ترین خطایى از آن ها سرزند، آن را با تمسخر بزرگ مى کند و آنان را در برابر دیگران مورد استهزا قرار مى دهد. گاهى حتى اگر این افراد هیچ عیب و نقصى هم نداشته باشند، براى آن ها عیوبى مى تراشد و این جاست که زبان بهتان و افترا باز مى شود.
اما نباید فراموش کرد که یک نفر مردم آزار و عیب جو بیش تر دوست دارد خود را بالا برد و برتر جلوه دهد تا آن که به دیگرى لطمه اى بزند. انسان هاى بى شخصیت، کم ظرفیت و عاجز براى هم سطح ساختن خود با دیگران یا برتر ساختن خویش، اقدام به ترور شخصیت نموده و دست به تهمت، غیبت، استهزا، نسبت دادن القاب زشت، شایعه پراکنى و دروغ پردازى مى زنند.
امام على(علیه السلام) مى فرماید: «الغیبهُ جُهد العاجز»;(29) غیبت نهایت تلاش فرد عاجز و حقیر و ناتوان است.
کسى که استعداد موفقیت و برترى را در خود نمى بیند به ابزارهاى آلوده براى تضعیف و تخریب دیگران متوسّل مى شود تا آن ها را از چشم دیگران بیندازد و با خود همانند و همدم سازد.
هـ ـ روى آوردن به مواد مخدر و کام جویى هاى موقّت
روى آوردن به تجملات و لذّت ها موقتاً فکر مشکلات را از ذهن مى راند، افراد کهتر به دلیل شکست هاى پى در پى احساس مى کنند که باید سطح ارزشى خود را بالا ببرند. اما از سوى دیگر، خود را براى اصلاح رفتار یا تغییر جهت اساسى نالایق حس مى کنند. نوشیدن الکل، استعمال موارد مخدّر، کام جویى هاى جنسى و در نهایت، جستوجوى انبوهى از هیجان ها وتفریحات دربزرگ سالان غالباً واکنش هایى است که به دنبال پایین آمدن سطح «تعیین ارزش خود به وسیله خویش» به وقوع مى پیوندد. آنچه در این زمینه بروز مى کند به صورت پرخورى، دزدى، احتیاج به تفریح، استمنا و مانند آن است. یک رابطه متقابل و دوسویه بین کهترى و جبران هاى کاذب وجود دارد که هر کدام موجب افزایش یافتن دیگرى مى گردد.
کلیه تجسّسات جبرانى که بدین دلیل در اجتماع در دسترس افراد قرار مى گیرد اثرات شومى در تعادل بعدى آن ها دارد. آدمى با تن دردادن به این جبران ها مرتکب خطایى مى شود که به خودى خود یا در نتـیجه آن، احسـاس کهتـرى در وى تحـکیم مى گردد و احتیاج به جبـران در وى رو به فزونى مى گذارد و سرانجام، «دور باطل» بـرقرار مـى گردد و همین غـالباً مبناى «تخدیرطلبى» یا استعمال مواد مخدّر و تنزّل هاى تدریجى گوناگون است.
و ـ روشن فکرنمایى و هویت باختگى
افرادى که از کهترى رنج مى برند، فاقد اعتماد به نفس اند و داراى وابستگى شدید، فردیّت باختگى، عدم استقلال و بى هویتى هستند. صفات منفى دیگرى نیز در هر دوره به صورت هاى متنوعى در آن ها بروز مى کند: مثلاً، در دوران کودکى، جدا شدن از والدین، ترس از مدرسه، کم رویى و در نوجوانى و جوانى، انزوا و در بسیارى از موارد، روى آوردن به تمدن ها و فرهنگ هاى دیگر شکلى از جبران کهترى است. آنان به دلیل این که خود را در فرهنگ و جامعه خویش ناتوان و شکست خورده مى پندارند، ادعا مى کنند که جامعه سنّتى پاسخگوى نیازهایشان نیست. در نتیجه، به جامعه نوین و فرهنگى فراتر و ماشینى تر از جامعه خود مى اندیشند. این بى هویّتى معمولاً در کردار و گفتارشان به خوبى پیداست. آن ها در سخنانشان از کلمات و واژه هاى غربى زیاد استفاده مى کنند، اسامى غربى را مى پسندند، غذاهاى آن ها را تبلیغ مى کنند، خود را روشن فکرانى مى دانند که حصارهاى درون را شکسته و به مرزهاى برون راه یافته اند، به عقیده شان غرب بهشت برین است و در هر محفل و مجلسى از قوانین و آداب آن ها مى گویند و بدى ها و ضعف هاى آن ها را کتمان مى کنند. بسیارى از این بیگانه پرستى ها و دل بستن به اجانب نشان از بى هویّتى و خودباختگى و عدم اعتماد به خویشتن است که با شنیدن وصف اجانب شیفته آن ها مى گردند و بر این باورند که بدون اتّکا به آن ها نمى توان زندگى کرد. نقش چنین افراد کهتر و حقیرى در سه نهضت اخیر ایران (مشروطه، صنعت نفت و انقلاب اسلامى ایران) کاملاً مشهود است. آن ها تمام تلاش و کوشش خود را صرف وابستگى به قدرت هاى بیگانه مى کنند; چنان که گویى هیچ مأموریتى جز وابسته کردن مردم به بیگانگان ندارند; فکر مى کنند که با این وابستگى و روى آوردن به اجانب، کهترى شخصى و اجتماعى خود را جبران نموده و به مهترى رسیده اند. ذکر تمامى ویژگى هاى افراد کهتر در خور این مقال نیست. اما در ذیل به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1. شبهه افکنى و سنّت شکنى: روشنفکرنمایان کهتر در ابتدا، براى جلب توجه، به نقد قوانین فرهنگى، مذهبى و سنتىِ جامعه خودپرداخته و در مقابل، از قوانین و فرهنگ اجانب تعریف و تمجید مى کنند، از الفاظ و واژه هاى کلى استفاده نموده، هیچ گونه تعریف صحیحى از آن ها ارائه نمى دهند و حاضر نیستند واژه ها را مقیّد بیان کنند. آن ها از این اطلاق گویى دو هدف را دنبال مى کنند: یکى جذب هواداران بیش تر و کسب محبوبیّت و شهرت در بین گروه ها و احزاب و دیگر فرار از انتقاد و پاسخ گویى به مخالفان. به عنوان مثال، با استفاده از واژه «آزادى» ـ به نحو مطلق و نه مقیّد ـ از یک سو هواداران و احزاب بیش ترى را مى طلبند و از سوى دیگر، در پاسخ به انتقادِ مخالفان، منظور خود را هرگونه خواستند بیان مى کنند; آنان درتحقیقات، خود را ملزم به استفاده از کتب و منابع لاتین مى دانند، هر چند منابع عربى و فارسى غنى تر در اختیار داشته باشند; در سخنرانى ها، از واژه هاى نو و جذّاب مصطلح در فرهنگ غرب استفاده مى کنند
و به طور خلاصه، سبک زندگى، لباس پوشیدن، نام گذارى فرزندان، حتى کوچه ها و خیابان ها را به شکل غربى مى پسندند. مناسب است در این جا به سخن امام خمینى(رحمه الله) در وصیت نامه شان به ملت شریف ایران، توجه کنیم. ایشان مى نویسند: «از جمله نقشه ها، که مع الاسف تأثیر بزرگى در کشورها و کشور عزیزمان گذاشت و آثار آن باز تا حد زیادى به جا مانده، بیگانه نمودن کشورهاى استعمار زده از خویش و غرب زده و شرق زده نمودن آنان است، به طورى که خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق، دو قطب قدرتمند، را نژاد برتر و فرهنگ آنان را والاتر و دو قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگى به یکى از دو قطب را از فرایض غیرقابل اجتناب معرفى نمودند و قصه این امر غم انگیز طولانى و ضربه هایى که از آنان خورده و اکنون نیز مى خوریم، کشنده و کوبنده است.
و غم انگیزتر این که آنان ملت هاى ستمدیده زیرسلطه را در همه چیز عقب نگه داشته و کشورهایى مصرفى باور آوردند و به قدرى ما را از پیشرفت هاى خود وقدرت هاى شیطانیشان ترسانده اند که جرأت دست زدن به هیچ ابتکارى نداریم و همه چیز خود را تسلیم آنان کرده و سرنوشت خود و کشورهاى خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطیع فرمان هستیم و این پوچى و تهى مغزى مصنوعى موجب شده که در هیچ امرى به فکر و دانش خود اتکا نکنیم و کورکورانه از شرق و غرب تقلید نماییم، بلکه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتکار ـ اگر داشتیم ـ نویسندگان و گویندگان غرب و شرق زده بى فرهنگ، آن ها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فکر و قدرت بومى ما را سرکوب و مأیوس نموده و مى نمایند و رسوم و آداب اجنبى را ـ هر چند مبتذل و مفتضح باشد ـ با عمل و گفتار و نوشتار ترویج کرده و با مداحى و ثناجویى، آن ها را به خورد ملّت ها داده و مى دهند…
فى المثل اگر در کتاب یا نوشته یا گفتارى چند واژه فرنگى باشد بدون توجه به محتواى آن با اعجاب پذیرفته و گوینده و نویسنده آن را دانشمند و روشنفکر به حساب مى آورند و از گهواره تا قبر به هر چه بنگریم اگر با واژه غربى و شرقى اسم گذارى شود مرغوب و مورد توجه و از مظاهر تمدن و پیشرفتگى محسوب و اگر واژه هاى بومى خودى به کار رود مطرود و کهنه و واپس زده خواهد بود. کودکان ما اگر نام غربى داشته باشند مفتخر و اگر نام خودى دارند سربه زیر و عقب افتاده اند. خیابان ها، کوچه ها، مغازه ها،شرکت ها،داروخانه ها، کتابخانه ها، پارچه ها و دیگر متاع ها، هر چند در داخل تهیه شده، باید نام خارجى داشته باشد تا مردم از آن راضى و به آن اقبال کنند. فرنگى مآبى از سر تا پا و در تمام نشست و برخاست ها و در معاشرت هاو تمام شؤون زندگى موجب افتخار و سربلندى و تمدن و پیشرفت،و درمقابل آداب ورسوم خودى، کهنه پرستى و عقب افتادگى است. در هر مرض و کسالتى ولو جزئى و قابل علاج در داخل، باید به خارج رفت و دکترها و اطباء دانشمند خود را محکوم و مأیوس کرد.
رفتن به انگلستان و فرانسه و امریکا و مسکو افتخارى پرارزش و رفتن به حج و سایر اماکن متبرکه کهنه پرستى و عقب ماندگى است. بى اعتنایى به آنچه مربوط به مذهب و معنویات است از نشانه هاى روشنفکرى و تمدن و در مقابل تعهد به این امور نشانه عقب ماندگى و کهنه پرستى است … اگر خودىِ خود را بیابد و یأس را از خود دور کند و چشمداشت به غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت، قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد و آنچه انسان هاى شبیه به اینان به آن رسیده اند، شما هم خواهید رسید، به شرط اتکال به خداوند تعالى و اتکا به نفس و قطع وابستگى به دیگران.»
اما چگونه مى توان این دوگانگى را براى روشن فکران سرا تا پا کهتر و حقیر تبیین کرد که آداب خرافى همچون برگزارى چهارشنبه سورى، نحوست سیزده، برگزارى شب یلدا و مانند آن را علایم تمدن و تجدّد مى شمرند، اما آنچه را مربوط به مذهب و معنویات است همچون عزادارى حسینى بن على(علیه السلام)کهنه پرستى و عقب ماندگى مى دانند؟ به طور خلاصه، مى توان گفت: روى آوردن به مظاهر تمدّن غرب به هر شکل و صورتى که باشد، جبرانى است بر کهترى و حقارتى که فرد در خود احساس مى کند.
2. ریاست طلبى: یکى از ابزارهاى دفاعى که فرد کهتر به کار مى برد، تلاش براى به دست آوردن و چنگ زدن به کرسى ریاست است. بسیارند کسانى که ریاست و قدرت را جبران کهترى مى دانند و این صدرنشینى و بالارفتن ظاهرى را پوشش کتمانِ پستى و حقارت درون خود مى دانند. مى توان واکنش هاى دیگرى را نیز که به صورت جزیى ترازافرادکهتر بروز مى کند مطرح کرد.
نکته قابل توجه این که واکنش هایى که آدمى در برابر کهترى خود انجام مى دهد خواه ناخواه در تخفیف یا تقلیل کهترى وى مؤثر واقع مى شود، ولى همیشه وضع بر این منوال نیست و زندگى را نمى توان مانند یک معادله ریاضى دانست; زیرا گرچه نمى توان دوام احساس کهترى را توجیه کرد، اما باید پذیرفت که حتى کهترى احساس شده در خردسالى در دل انسان باقى مى ماند و رهنما و رهبر دایمى رفتار او مى گردد.
تاریخ، آینه تمام نماى بسیارى از کهترى هاست: ناپلئون بناپارت، جاه طلب، شرمگین از شرایط پست زندگىِ خود و قامت کوتاه خود، از ترس آن که مبادا به آنچه کبر و غرور وى مى طلبد هرگز نرسد، در شانزده سالگى، حتى به فکر نابودى خود نیز مى افتد. اما بخت با وى یار مى شود، ولى هرگزعطش شهرت طلبى او تسکین نمى یابد تا جایى که قاره اروپا را به خون و آتش کشاند.
آیا این شعله ناشى از آتش خفّت و خوارى او نبود که در گذشته در قلب کودکانه اش مشتعل گردیده و در تمام مدت زندگى سراپاى وجود وى را در نیاز به تسلّط و تفوّق نگه داشته بود؟
آیا این گونه سرافکندگى ها در کودکى چنگیز و تیمور و دیگر سرسلسله هاى حکومت هاى مستبد ریشه نداشت؟
آیا سیاستمداران وابسته و روشن فکران بیمار، که ابرهاى تیره کهترى بر تمام وجودشان سایه افکنده است، به عنوان جبران کهترى، دین، میهن و ملت خود را به قدرت هاى بزرگ نفروخته اند و موجبات انحراف نهضت ها و انقلاب هاى بزرگ تاریخ را فراهم نکرده اند؟
چه ارزش ها و اهداف مقدسى که فداى مطامع کهترهاى تاریخ گردیده و چه شهداى والامقامى که در اثر کهترى فرومایگان پست، جان خویش را تقدیم نموده اند.
پی نوشت ها :
21ـ محمدتقى فلسفى، کودک از نظر تربیت و وراثت، تهران، هیأت نشر معارف اسلامى، 1363
22ـ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 100
23ـ محمود علیپور، بررسى اثر خلق بر حافظه، پایان نامه دوره کارشناسى ارشد، تهران، انستیتو روان پزشکى دانشگاه تهران، 1373
24ـ على مشکینى، مواعظ العددیه، ص 121
25- Miller. A (1992 )
26ـ پریرخ دادستان، «آدلروآدلرنگرى» مجله روان شناسى، سال اول، ش 40
27- Psychotic .
28ـ پریرخ دادستان، پیشین
29ـ نهج البلاغه، حکمت 453