نویسنده: آیت الله العظمی شیخ جعفر سبحانی
غار حراء، در شمال مکه قرار دارد. به فاصله ی نیم ساعت می توان به قله ی آن صعود نمود. ظاهر این کوه را تخته سنگهای سیاهی تشکیل می دهد و کوچکترین آثار حیات در آن دیده نمی شود. در نقطه ی شمالی آن، غاری است که انسان پس از عبور از میان سنگها می تواند به آن برسد، که ارتفاع آن به قدر یک قامت انسان است. قسمتی از داخل غار با نور خورشید روشن می شود؛ و قسمتهای دیگر آن در تاریکی دائمی فرو رفته است.
ولی همین غار، از آشنای صمیمی خود، شاهد حوادثی است؛ که امروز هم مردم به عشق استماع این حوادث از زبانِ حال آن غار، به سوی او می شتابند و با تحمل رنجهای فراوان، خود را به آستانه ی آن می رسانند که از آن، سرگذشت وحی و قسمتی از زندگی آن رهبر بزرگ جهان بشریت را استسفار کنند. آن غار نیز با زبان حال خود می گوید: این نقطه عبادتگاه عزیز قریش است. او شبها و روزها، پیش از آنکه به مقام رسالت برسد، در این جا به سر می برد. وی، این نقطه ی دور از غوغا را به منظور عبادت و پرستش انتخاب کرده بود. تمام ماه رمضانها را در این نقطه می گذراند، و در غیر این ماه گاه بیگاهی به آنجا پناه می برد. حتی همسر عزیز او می دانست که هر موقع عزیز قریش به خانه نیاید، به طور قطع در کوه حراء مشغول عبادت است؛ هر موقع کسانی را دنبال او می فرستاد، او را در آن نقطه در حالت تفکر و عبادت پیدا می نمودند.
او پیش از آنکه مقام نبوت برسد؛ درباره ی دو موضوع بیشتر فکر می کرد:
اول: او در ملکوت زمین و آسمانی به تفکر می پرداخت. در سیمای هر موجودی نور خدا، قدرت خدا و علم خدا را مشاهده می کرد، و از این طریق روزنه هایی از غیب به روی خود می گشود.
دوم: درباره ی وظیفه ی سنگینی که بر عهده او گذارده خواهد شد، فکر می کرد.
اصلاح جامعه ی در آن روز با آن فساد و انحطاط در نظر او کار محالی نبود، ولی اجراء برنامه اصلاحی نیز خالی از رنج و مشقت نبود. از این لحاظ، فساد زندگیِ مکیان، و عیاشی قریش را می دید و در نحوه ا صلاح آنان در فکر فرو می رفت.
از پرستش و خصوع مردم در برابر بتان بی روح و بی اراده متأثر بود و آثار ناراحتی در چهره او نمایان می شد، ولی از آنجا که مأمور به بازگویی حقایق نبود، از بازداری مردم خودداری می فرمود.
آغاز وحی
فرشته ای از طرف خدا مأمور شد آیاتی چند به عنوان طلیعه و آغاز کتاب هدایت و سعادت ، برای امین قریش بخواند تا او را به کسوت نبوت مفتخر سازد. آن فرشته ، همان (جبرییل) و آن روز مبعث بود که در آینده، درباره ی تعیین این روز گفتگو خواهیم کرد.
جای شک نیست که روبرو شدن با فرشته آمادگی خاصی لازم دارد. تا روح شخص بزرگ و نیرومند نباشد، تاب تحمل بار نبوت و ملاقات فرشته را نخواهد داشت. امین قریش ، این آمادگی را به وسیله ی عبادتهای طولانی، تفکرهای ممتد و عنایات الهی به دست آورد بود. به نقل بسیاری از سیره نویسان، پیش از روز بعثت خوابها و رؤیاهایی می دید که مانند روزِ روشن دارای واقعیت بود.
پس از مدتی لذت بخش ترین ساعات برای او، ساعت خلوت و عبادت در حال تنهایی بود. او به همین حال به سر می برد ، تا اینکه در روز مخصوصی فرشته ای با لوحی فرود آمد، و آن را در برابر او گرفت و به او گفت: «اقرء» یعنی بخوان. او از آنجا که امی و درس نخوانده بود، پاسخ داد که من توانایی خواندن ندارم. فرشته ی وحی او را سخت فشرد، سپس در خواست خواندن کرد، همان جواب را شنید، فرشته بار دیگر، او را سخت فشار داد، این عمل سه بار تکرار شد و پس از فشار سوم ناگهان در خود احساس کرد می تواند لوحی که در درست فرشته است، بخواند.
در این موقع آیات را که در حقیقت دیباچه ی کتاب سعادت بشر بشمار می رود، خواند. اینک ترجمه ی آیات:
« بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، کسی که انسان را از خون بسته خلق کرد، بخوان و پروردگار تو گرامی است آنکه قلم را تعلیم داد و به آدمی آنچه را نمی دانست آموخت».(سوره ی علق آیات 1 – 5)
جبرییل مأموریت خود را انجام داد و پیامبر نیز پس از نزول وحی، از کوه حراء پایین آمد ؛ و به سوی خانه خدیجه رهسپار شد.
آیات یاد شده، برنامه ی اجمالیِ رسول گرامی را روشن می کند و به طور آشکار می رساند که اساس آیین او را قرائت و خواندن ، علم و دانش و به کار بردن قلم تشکیل می دهد.
دنباله ی نزول وحی
روح بزرگ پیامبر با نور وحی نورانی شد. آنچه را از فرشته (جبرییل) آموخته شود، در صفحه ی دل ضبط نمود. پس از این جریان، همان فرشته او را خطاب کرد که: ای محمد! تو رسول خدایی و من جبرئیلم. گاهی گفته می شود که این ندا را هنگامی شنید که از کوه حراء پایین آمده بود؛ این دو پیش آمد او را در اضطراب و وحشت فرو برد، اضطراب و وحشت از آن جهت که وظیفه ی بزرگی را عهده دار شده است.
البته این اضطراب تا حدی طبیعی بود و منافات با یقین و اطمینان او، به درستی آنچه به او ابلاغ شده ندارد. زیرا روح، هر اندازه توانا باشد؛ هر اندازه با دستگاه غیب، و عوالم روحانی بستگی داشته باشد؛ باز در آغاز کار، وقتی با فرشته ای که تا حال با او روبرو نشده است روبرو شود، آن هم در بالای کوه، چنین اضطراب و وحشتی به او رخ می دهد و لذا بعدها این اضطراب از بین رفت.
اضطراب و خستگی فوق العاده، سبب شد که راه خانه ی خدیجه را پیش گیرد. وقتی وارد خانه شد، همسر گرامی آثار اضطراب و تفکر را در چهره او مشاهده کرد. جریان را از او پرسید. آنچه را که اتفاق افتاده بود، برای خدیجه شرح داد. خدیجه با دیده ی احترام به او نگریست و در حق او دعا کرد. و گفت خدا تو را یاری خواهد کرد.
سپس رسول اکرم احساس خستگی کرد، رو به خدیجه نموده و فرمود: دثرینی: مرا بپوشان. خدیجه او را پوشانیده و اندکی در خواب رفت.
خدیجه پیش ورقه بن نوفل می رود. همسر گرامی پیامبر برای اینکه آنچه از شوهر گرامی خود شنیده است با او درمیان گذارد؛ پیش ورقه رفت . گفتار پیامبر را مو به مو برای او شرح داد. ورقه در پاسخ دختر عموی خود چنین گفت: پسر عموی تو راستگو است آنچه بر او پیش آمده آغاز پیامبری است؛ و آن ناموس بزرگ(رسالت) بر او فرود می آید.
منبع: فروغ ابدیت