درک حضور خدا
نکته: روایت کردند که سلمیان بن علی مر حمید طویل را گفت: مرا پندی ده. گفتا: چون به معصیتی مشغول گردی اگر گمان بری که خدای عزّ و جل نمی بیند کافر گردی، و اگر همی دانی که می بیند، در کاری بزرگ گستاخی کردی.(1)
ادب حضور
حکایت: گویند حارث محاسبی چهل سال روز و شب تکیه بر دیوار نزد و جز به دو زانو ننشست. از وی پرسیدند: خود را رنجه چرا می داری؟ گفت: شرم دارم که اندر مشاهدت حق جز بنده وار بنشینم. (2)
خداوند را حاضر دانستن
حکایت: روایت کرده اند از عبدالله بن دینار که گفت: بیرون شدم از مکه به عبدالله بن عمر. اندر منزلی فرود آمدیم. شبانی از کوه فرو آمد. عبدالله او را گفت: گوسفندی از گله ات به ما فروش. گفتا من چوپانم .گفت: صاحب گلّه را بگو که گرگ بخورد. گفتا:پس صاحبِ صاحب گله را چه گویم؟ عبدالله بگریست. پس آن غلام را بخرید و آزاد کرد و گفت: تو را این سخن به آزادی آورد در این جهان، امیدوارم که در آن جهانت نیز آزاد گرداند. (3)
شرم از حضور خدا
حکایت: آدمیان باید حفظ آداب اندر مشاهدت معبود خود، از زلیخا آموزند که چون با یوسف خلوت کرد و از یوسف حاجت خود خواست، نخست روی بت خود به چیزی بپوشاند. یوسف علیه السلام گفت: چرا چنین می کنی؟ گفت: روی معبود بپوشیدم تا وی مرا بر بی حرمتی نبیند؛ که آن شرط ادب نباشد. چون یوسف به یعقوب رسید خدای – تعالی – وی را وصال وی کرامت کرد، زلیخا را جوان گردانید و به اسلام راه نمود و به زنی یوسف داد. یوسف خواست از وی کام گیرد. زلیخا از وی بگریخت. گفت: ای زلیخا من آن دلربای توام، از من چرا همی گریزی؟ مگر دوستی من از دلت پاک شده است؟ گفت: لا والله، که دوستی زیادت است، اما من پیوسته آداب حضرت معبود خود نگاه داشته ام. آن روز که با تو خلوت کردم، معبود من بتی بود و وی هرگز نمی دید، امّا به حکم آن که او را دو چشم بی بینا بود، چیزی برآن پوشیدم تا تهمت بی ادبی از من دور باشد. کنون من معبودی دارم که بیناست بی وسیلت، و به هر صفت که باشم مرا می بیند. من نخواهم که آداب فروگذارم.(4)
بندگی واقعی
حدیث و نکته: رسول اکرم (ص) فرمود: «بندگی کن خدا را آن طور که گویی تو او را می بینی، و اگر تو او را نمی بینی او تورا می بیند».
عبد سه حرف است:ع، ب، د. پس عین، علم بنده است به خداوند؛ و باء، بُعد (دور شدن) از هر آنچه غیر خداست؛ و دال، دُنُوّ(نزدیکی) اوست به خداوند متعال بدون حجاب (5)
فروتنی و بندگی خدا
حکایت: خیر نسّاج روزی به حج می رفت چون به در کوفه رسد، مردی او را بگرفت و ادعای بندگی او کرد و نام خیر بر او نهاد و گفت: تو بنده منی، خیر. او را مخالفت نکرد و تسلیم شد و پارچه بافتن به نزد او بیاموخت. آن مرد چون گفتی یا خیر، وی گفتی لبّیک. خیر بعد از آن سال ها خدمت او کرد. آن مرد شرم داشت گفت: من غلط کردم نام تو خیر نیست و تو بنده من نیستی ، برو هرجا که خواهی. خیر گفت: اگر بنده تو نیستم، باری بنده ام و اگر خیر نیستم، امید دارم که خیر گردم، اگر مرا بِداری همچنان غلام باشم و خدمت توکنم و هیچ تنگ خاطر نشوم. خواجه از او عذر خواست. خیر از نزد او برفت و نام خیر از خود برنداشت و گفت: نامی که مسلمانی بر من نهاده است آن را از خود برندارم، مرا به همان بخوانید .(5)
چند پرستی که بندگی چه بُوَد
بندگی جز فکندگی (6) چه بود؟
نیستانی (7) که بر درش هستند
نه کمر بر درش کنون بستند؟(8)
بلکه از مادر سنین و شهور (9)
خود کمر بسته زاده اند چو مور(10)
فرمانبری از خدا
پادشاهی به شکار می رفت و سگی به همراه داشت که در گردنش طنابی انداخته بود. در گورستان دیوانه ای دید، به وزیر خود گفت: با این دیوانه مزاحی می کنم. وزیر گفت: مبادا بی ادبی کند؟ پادشاه گفت: عیبی ندارد پس رو به دیوانه کرد و گفت: ای دیوانه! این سگ بهتر است یا تو؟ دیوانه گفت: سگ هرگز از خدا نافرمانی نمی کند. پس اگر من و تو از خدا اطاعت کردیم، از این سگ بهتریم و اگر نافرمانی کردیم، این سگ بر من وتو شَرَف دارد (11)
بندگی کردن و با خدا بودن
توصیه: برای خدا باش تا خدا برای تو باشد . برای خود مباش که هیچ چیز با تو نباشد(12)
نکته و توصیه خدا با بنده است. بنده باید که با خدا باشد، تا بنده حقیقی خدا شود. تا دوستی خداتمام دل بنده را فرانگیرد، بنده با خدا نتواند بود. چون بنده با خدا باشد، اگر نماز بگزارد با حضور دل گزارد و اگر تسبیح گوید با حضور قلب گوید و اگر صدقه دهد با اخلاص دهد. با خدا بودن هنرهای بسیار و بی خدا بودن عیب های بسیار دارد. هر طاعتی که با حضور نباشد ،آن طاعت همانند جسمی بی جان است و جسم بی جان ارزش ندارد.(13)
توصیه اگر پای داری در بند او دار و اگر سری داری بسته کمندِ او دار. (14)
توصیه نصحیت برادر خویش نگهدارید: اگر می خواهید که شما را به درگاه خداوند آبروی باشد، بر شما باد که در هر کار جانب خدای نگه دارید، و هر کجا باشید، و هر چه می کنید، و هر چه می گویی، و هر چه می اندیشید، بدانید که حق – سبحانه و تعالی – می بیند و می داند، و گفته تو می شنود و این همه فردا از تو خواهند خواست. از هر کاری که به قیامت برهانی برای آن ندارید بپرهیزید و گرد آن مگردید ؛ که امروز ابروی خویش می برد، و فردای قیامت پرده خویش می درید، آنگه حسرت سود ندارد. (15)
جهد کن تا زنیست هست شوی
وز شراب خدای مست شوی (16)
باشد آن را که دین کند هستش
گوی و چوگان دهر در دستش (17)
هر که آزاد کردِ (18) آنجایی است
حلقه در گوش و بند برپایی است
لیکن آن بند به که مَرکب بخت
لیکن آن حلقه به که حلقه تخت (19)
بیم و امید
توصیه :مؤمن باید که میان بیم و امید باشد بر برزخی ایستاده، و همیشه به دیده امید در بهشت رحمت بنگرد و به دیده بیم در دوزخ قهر الهی بنگرد و از مکر خدا بترسد و به کرم او امید دارد البته نه چنان که از میان بیم و امید، یکی به دیگری غلبه کند که از فساد عقیدت و افت معاملتی، توقف فترت عبادت به وجود آید. (20)
خوف(21) ورجا (22)
نکته: نشانه خوف، گریختن از گناهان، و نشانه رجا، طلب رحمت و مغفرت اوست. هر گاه علم در سینه کسی جای گرفت، او به مقام خوف می رسد و وقتی خوف در او ثابت شد، از گناهان می گریزد، و آنگاه که از گناهان و مسیر غیر خدا گریخت، نجات خواهد یافت (23)
گناه ناامیدی
نکته: گفته اند: نومید آنگه باید شوی که جفا بیش از رحمت ما داری یا گناه بزرگ تر از فضل ما داری، چون فضل ما بزرگ تر و رحمت ما بیشتر، نومیدی شایسته نیست. و نیز گفته اند: از رحمت ما نومید مگرد از بهر آن که چون گناه کنی تو آلوده گردی و چو نومید گردی ما را همی آلوده گردانی، خویشتن را به جفا نیالای و ما را به ملامت میالای که چون ما را پاک داری، پلیدی تو پاک برداریم .(24)
ناامیدی از کردار خویش
نکته: رابعه را گفتند: به چه همی امید داری بیشتر؟ گفتا: به نومیدی از همه کردار خویش.(25)
داروی رجا (امید)
نکته: بدان، که بدین دارو هیچ کس را حاجت نباشد مگر دو بیمار را: یکی آن که از بسیاری گناه نومید شده است و توبه نمی کندو می گوید نپذیرند؛ و دیگر آن که ازبسیاری کوشش و طاعت، خویشتن هلاک می کند و رنج بسیار؛ که طاقت آنچه را ندارد، بر خویشتن می نهد. این دو بیمار را به داروی رجا حاجت است. اما اهل غفلت را این، دارو نبود، بلکه زهر قاتل بود. امید را غالباً دو حاصل است :
حاصل اول عبرت گرفتن است، که اندیشه کند درعجایب دنیا و در آفرینش گیاه و حیوان و انوع نعمت ، تا رحمتی بیند و عنایتی و لطفی که حد ندارد. حاصل دوم تأمّل است در آیات و اخبار امید، که آن نیز از حد بیرون است. (26)
نسبت خوف و رجا
نکته: یقین را دو پَر است: یکی خوف و دیگری رجا، چه کسی تواند که به یک پر بپرد. رجا مرکب خدمت است وتوشه و اسباب عادت. و مَثَل ایمان چون ترازوست، یک کفه ترس و دیگر رجا و زبانه آن دوستی است. (27)
یقین
حکایت: عیسی علیه السلام را پرسیدند که به چه نیرویی بر آب می روی؟
گفت: به ایمان و یقین. گفتند: ما نیز ایمان و یقین داریم. گفت: اگر دارید بر روی دریا بروید. قصد کردند که بروند، نتوانستند . گفت: چه شد شما را. گفتند: از موج می ترسیم. گفت: صاحب یقین از خدای ترسد، از موج نترسد. کسی که از خدای – تعالی- بترسد، امیدش هم به خدای – تعالی – باشد، پیوسته بندگی نماید. چنین کسی صاحب یقین باشد. (28)
پی نوشت ها :
1ـ گزیده در اخلاق و تصوف، ص84
2ـ کشف المحجوب، ص492
3ـ گزیده در اخلاق و تصوف، صص83و84
4ـ کشف المحجوب، صص493و494
5ـ چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص168
6ـ مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج1، ص103
7ـ فکندگی: افتادگی و تواضع
8ـ نیستان: بی خودان
9ـ کمر بستن: کنایه از آماده خدمت بودن.
10ـ سنین و شهور: سال ها و ما ه ها
11ـ خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص67
12ـ گنجینه لطایف (بازنویسی لطایف الطوایف)، صص163و164
13ـ حسن دل، ص35
14ـ انسان کامل (بازنویسی الانسان الکامل)، ص129
15ـ در اختیار او باش. مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاری، ج1، ص171
16ـ اُنس التائبین، ص54
17ـ بکوش که از نیستی در آیی و جاودانگی یابی.
18ـ روزگار به کام اوست.
19ـ آزاد کرد: آزاد شده .
20ـ لیکن بند بندگی از مرکب خوشبختی بهتر است و حلقه بندگی بهتر است و حلقه بندگی او از حلقه تخت پادشاهی بهتر. خلاصه حدیقه (برگزیده حدیقه الحقیقه)، ص31
21ـ صوفی نامه، صص68و69
22ـ خوف: ترس، بیمناک بودن از خشم و عذاب الهی
23ـ رجا: امید ،امیدواری به رحمت خداوند
24ـ چراغ راه دینداری (بازنویسی مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، ص25
25ـ شرح التعرف، ج2، صص507و508
26ـ گزیده در اخلاق و تصوف، ص232
27ـ کیمیای سعادت، ج2، صص389-391
28ـ صد میدان، صص41و42
29ـ مناقب الصّوفیه، ص79
منبع:گنجینه ش 81