یکی از راویان حدیث ، به نام حسن بصری – که شغلش تولید روغن زیتون بود – گوید: روزی به همراه یکی از دوستانم – که از اهالی بصره بود – به محضر مبارک امام محمّد باقر علیه السلام شرف حضور یافتیم . و هنگامی که وارد شدیم ، حضرت را در اتاقی مرتّب و مزیّن دیدیم ، که لباسی تمیز و زیبا پوشیده است و خود را خوشبو و معطّر گردانیده بود. پس مسائلی چند از حضرتش سؤ ال کردیم و جواب یکایک آن ها را شنیدیم ؛ و چون خواستیم از خدمت آن بزرگوار خارج شویم ، فرمود: فردا نزد من بیائید. و من اظهار داشتم : حتما شرفیاب خواهیم شد. بنابر این فردای آن روز به همراه دوستم به محضر امام علیه السلام وارد شدیم و حضرت را در اتاقی دیگر مشاهده کردیم ، که روی حصیری نشسته است و پیراهنی ضخیم و خشن نیز بر تن مبارک دارد. پس از آن که در حضور ایشان نشستیم ، روی مبارک خود را به سمت دوست من کرد و فرمود: ای برادر بصری ! می خواهم موضوعی را برایت روشن سازم ، تا از حالت شگفت و تحیّر در آئی ، دیروز که بر من وارد شُدید و مرا با آن تشکیلات دیدید، آن اتاق همسرم بود و تمام وسائل و امکانات آن ، مال وی بود که او آن ها را برای من مرتّب و مزیّن ساخته بود؛ و من نیز در قبال آن آراستگی و زینت ، لباس زیبا پوشیده و خود را برای همسرم آراسته و معطّر گردانیده بودم . زیرا همان طوری که مرد علاقه دارد همسرش خود را فقط برای او بیاراید، مرد نیز باید خود را برای همسر بیاراید تا مبادا به نوعی دلباخته دیگری گردد.
چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر(ع)/ عبدالله صالحی