مرحوم شیخ مفید، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت نماید:
روزی به رسول گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله، خبر دادند که فلان جوان مسلمان، مدّتی است در سکرات مرگ و جان دادن به سر می برد ونمی میرد.
چون حضرت رسول بر بالین آن جوان حضور یافت، فرمود: بگو «لا إ لهَ إ لاّ اللّه»؛ ولی مثل این که زبان جوان قفل شده باشد ونمی توانست حرکت دهد، حضرت چند بار تکرار نمود و جوان بر گفتن کلمه طیّبه «لا إ لهَ إ لاّ اللّه» قادر نبود.
زنی در کنار بستر جوان مشغول پرستاری از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آیا این جوان مادر دارد؟
پاسخ داد: بلی، من مادر او هستم.
حضرت فرمود: آیا از فرزندت ناراحت و ناراضی می باشی؟
گفت: آری، مدّت پنج سال که است با او سخن نگفته ام.
حضرت پیشنهاد داد: از فرزندت راضی شو. عرض کرد: به احترام شما از او راضی شدم و خداوند نیز از او راضی باشد.
سپس حضرت به جوان فرمود: بگو «لا إ لهَ إ لاّ اللّه»، در این موقع آن جوان سریع کلمه طیّبه را بر زبان خود جاری کرد.
بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت کن، اکنون چه می بینی؟
عرض کرد: مردی سیاه چهره با لباس های کثیف و بدبو همین الا ن در کنارم می باشد و سخت گلوی مرا می فشارد.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله، اظهار نمود: بگو:
«یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ، وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ، إ قبَلْ مِنِّی الْیَسیرَ، وَاعْفُ عنّیِ الْکَثیرَ، إ نّکَ اءنْتَ الْغَفُورُ الرَّحیم».
ای کسی که عمل ناچیز را پذیرا هستی، و از خطاهای بسیار در می گذری، کمترین عمل مرا بپذیر و گناهان بسیارم را به بخشای؛ همانا که تو آمرزنده و مهربان هستی،
وقتی جوان این دعا را خواند، حضرت فرمود: اکنون چه می بینی؟
گفت: مردی خوش چهره و سفید روی و خوش بو با بهترین لباس، در کنارم آمد و با ورود او، آن شخص سیاه چهره رفت.
حضرت فرمود: بار دیگر آن جملات را بخوان، وقتی تکرار کرد.
و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر برکت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله، نجات یافت و سعادتمند گردید.[1] .
(1)بحارالانوار،ح92،ص342 به نقل از امالی شیخ مفید،ج1،ص63.
منبع: آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد دوم.